مشخصات کتاب
سرشناسه : درست کردن کاردستی برا ی علو م هفتم کمپانی، درست کردن کاردستی برا ی علو م هفتم فضلالله، – ۱۳۷۴
عنوان و نام پدیدآور : حسین کیست؟/ فضلالله کمپانی
وضعیت ویراست : [ویرایش ]۴
مشخصات نشر : [تهران]: فروغی، ۱۳۷۰.
مشخصات ظاهری : ۳۹۷ ص.نمونـه
شابک : ۲۰۰۰ریـال ؛ ۲۰۰۰ریـال ؛ ۲۰۰۰ریـال
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
یـادداشت : چاپ ششم: زمستان ۱۵۰۰۰ :۱۳۷۸ ریـال
یـادداشت : چاپ هفتم: ۱۳۸۲؛ ۲۲۰۰۰ ریـال
یـادداشت : عنوان عطف: زندگانی امام حسین(ع): حسین کیست؟.
یـادداشت : عنوان روی جلد: حسین(ع) کیست؟ زندگانی امام حسین علیـهالسلام سرور شـهیدان.
یـادداشت : کتابنامـه: ص. درست کردن کاردستی برا ی علو م هفتم [۳۹۱] – ۳۹۳
عنوان روی جلد : حسین(ع) کیست؟ زندگانی امام حسین علیـهالسلام سرور شـهیدان.
عنوان عطف : زندگانی امام حسین(ع): حسین کیست؟.
عنوان دیگر : حسین(ع) کیست؟ زندگانی امام حسین علیـهالسلام سرور شـهیدان
عنوان دیگر : زندگانی امام حسین(ع): حسین کیست؟
موضوع : واقعه کربلا، ق۶۱
موضوع : حسینبن علی(ع)، امام سوم، ق۶۱ – ۴
رده بندی کنگره : BP۴۱/۵/ک۸ح۵ ۱۳۷۰
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۹۵۳۴
شماره کتابشناسی ملی : م۷۰–۳۰۸۷
تقریظ
به قلم حضرت آیـه الله العظمـی جناب آقای حاج شیخ محمد تقی آملیبسم الله الرحمن الرحیمسپاس بیحد و اندازه خالق یکتا را سزاوار هست که بجود نامحدود خود انسان را آفرید و بقامت زیبای او لباس دانش و حکمت پوشانید و بنوشتن و خواندن او را سرافراز کرد.
و درود بیمنتها بر روان پاک برگزیدگانش باد لاسیما سرور و سالار ستودگانش کـه ذات شریفش چون اسم نازنینش ستوده و پاک هست و بر اولاد امجاد و نسل اطهارش باد.و بعد – دانشمندان کرام و اهل فضل و بصیرت و کمال آگاهند کـه در این دورهی فرخنده علم و کمال را ترقیـاتی هست گوناگون کـه در هر روزی بشکلی بروز و بطرزی جلوهگری دارد و ارباب فضل و دانش بوجهی مطلوب و نـهجی مرغوب مکنونات ضمایر خود را بمعرض نمایش درآورده و مستورات و اسرار خود را بارز و هویدا مـیسازنند بلی -بهر جا هست حسن اینش تقاضا هست نخست این از حسن ازل خاست [ صفحه ۴] و شیرینتر و ملیحتر از همـه نگارشی هست که بقلم شیوای فاضل ارجمند و ادیب دانشمند جناب آقای فضلالله کمپانی جمع الله تعالی له خیر الدنیـا و الاخره کـه از بهترین موضوعات سخنرانی کرده و حالات با برکات سرور شـهیدان و سالار مظلومان سید الن حضرت ابیعبدالله الحسین ارواحنا فداء تربته را از بدایت که تا نـهایت از مآخذ صحیحه با بهترین اسلوبی نوشته و در دسترس خوانندگان گرامـی گذاشتهاند فجزاه الله تعالی خیرا و اعطاه بکل حرف نورا و رضی عنـه و ارضاه.حرره الضعیف الفانی محمد تقی آملیپنجشنبه ششم ماه جمادی الااما ۱۳۸۵ [ صفحه ۵]
مقدمـه
بسمـه تعالیحمد و ثنای بیشائبه بر ساحت کبریـای واجب الوجودی سزاست کـه هستی عوالم امکانی دلیل قدرت مطلقهی اوست و نظام موجودات آفرینش اثر حکمت بالغهی او.درود نامحدود بر فرستادگان و پیغمبران الهی مخصوصا بر خاتم انبیـاء و اوصیـای گرامـی او باد کـه طومار نبوت بنام نامـیش مختوم گشته و اوراق دفتر رسالت بوجود او پایـان پذیرفته است.
اما بعد – غرض از تألیف این کتاب بیـان مختصری از حالات و خصوصیـات زندگانی سالار شـهیدان و سرور آزادگان حضرت حسین بن علی علیـهماالسلام هست که آوازهی جانبازی او درون گوشـها طنین افکنده و نام پرافتخارش ابدالدهر بر صفحهی روزگار ثبت گشته هست آری چنین است:هرگز نمـیرد آنکه دلش زنده شد بعشق ثبت هست در جریدهی عالم دوام ماآنچه مسلم و بدیـهی هست اینست کـه عرصهی پهناور گیتی محل تحولات تاریخ و اجتماعی بوده و نوابغ جهان همواره منشاء تأثیر چنین تحولات و حوادث [ صفحه ۶] مـیباشند.
مردان بزرگ بزندگانی شخصی خود اهمـیت نداده و هدف عالی آنان ترقی و اعتلاء قوم و ملت و جلوگیری از سقوط و اضمحلال آن مـیباشد و در این راه فداکاری و کوشش لازم را که تا حد توانائی خود بعمل مـیآورند، بهمـین دلیل نام آنان بعد از مرگشان زبانزد خاص و عام گشته و اهمـیت و بزرگیشان بـه نسبت بزرگی و اهمـیت خدمات آنـها جلوه مـیکند.
در مـیان مردان نامـی تاریخ تنـهای کـه شـهرتش گوی سبقت را از همگان ربوده و فداکاری بینظیرش عقول انسانی را حیران و مبهوت ساخته هست قهرمان داستان این کتاب یعنی حسین بن علی علیـهماالسلام مـیباشد کـه تمام مردم دنیـا درون برابر عظمت روح و علو همت او سر تسلیم و خضوع فرودآوردهاند زیرا کارهائی کـه این وجود مقدس درون آخرین ماههای زندگانی خود انجام داده هست چنان بزرگ و بینظیر و خارقالعاده هست که چشم روزگار مانند آنرا که تا کنون ندیده و تا ابد نیز نخواهد دید.مـهمترین حوادث جهان بعد از گذشت اندک زمانی کهنـه مـیگردد و نام بزرگترین قهرمانان و نامآوران دنیـا بعد از چندی درون بوتهی فراموش مانده و چنانچه گاهی هم بر زبان آورده شود چندان تأثیری درون دلها نمـیکند بعد چه سری هست که نام زیبای حسین (ع) بعد از گذشت قرنـها بر سر زبانـها بوده و ذکر مصائب و فداکاری او دلهای شنوندگان را درون طپش مـیافکند؟ چه خوب گفته مرحوم سید بحرالعلوم:کل الرزایـا و ان جلت وقایعها تنسی سوی الطف لا تنسی وقایعه(جمـیع مصائب و بلایـا اگر چه بزرگ باشند بعد از گذشتن زمانی فراموش مـیشوند جز داستان کربلا کـه هرگز وقایع آن فراموش نمـیشود).
[ صفحه ۷] اگر از نظر تحقیق امر بررسی شود معلوم خواهد گردید کـه جانبازی این قهرمان اسلام با اعمال سایر مردان تاریخ قابل قیـاس نیست و بعبارت دیگر:مـیان ماه من که تا ماه گردون تفاوت از زمـین که تا آسمانستزیرا شـهرت و بزرگی او از این نظر هست که بقای دین حنیف اسلام مدیون فداکاری و جانبازی اوست و این نوع فداکاری و از خودگذشتی و استقبال مصائب غیرقابل تحمل از لحاظ حوادث تاریخی کاملا بیسابقه است.کتابهای زیـادی درون این زمـینـه نوشته شده هست که هر یک از نویسندگان از یک جهت موضوع را مطرح نمودهاند بعضی از آنـها صرفا مطلب را از لحاظ تاریخی تجزیـه و تحلیل کرده و عدهای هم فقط بذکر مصائب و گرفتاریهای امام و یـا جریـان اسارت اهل بیت عصمت اکتفاء نموده و در واقع مقتل نوشتهاند بعضی از این مقاتل بر مبنای تحقیقات مورخین اهل سنت نوشته شده و مندرجات برخی هم بکتبی استناد گردیده هست که نویسندگان آنـها درون زمان خلفای بنیامـیه مـیزیستهاند و در نتیجه پارهای مطالب را عمدا یـا اضطرارا تحریف و یـا طوری وانمود کردهاند کـه فضائل آل محمد علیـهمالسلام پوشیـه بماند.آنچه درون این کتاب قابل توجه مـیباشد اینست کـه حتیالامکان سعی شده هست مطالب آن از روی تحقیق نوشته شود و موضوع شـهادت امام علیـهالسلام از نظر تاریخی و اجتماعی و دینی تجزیـه و تحلیل گردد و با اینکه کتاب باختصار هست در عین حال جامع کلیـهی مسائل لازمـه باشد.اکنون از خداوند منان توفیق سعادت مـیطلبم مکه مرا درون این راه یـاری دهد که تا این کار مـهمـی را کـه شروع کردهام بآخر برسانم کـه شاید این بضاعت مزجاه درون پیشگاه فرزند فاطمـه علیـهاالسلام مورد قبول افتد و در روز حشر کـه خطاب (یوم لا ینفع مال و لا بنون) مـیرسد مایـهی نجاتم گردد. درست کردن کاردستی برا ی علو م هفتم [ صفحه ۸] با توجه بـه این مقدمـه مندرجات کتاب را درون شش بخش بشرح زیر بعرض مطالعه کنندگان گرامـی مـیرساند.بخش اول – زندگانی حسین (ع) از روز ولادت که تا خروج از مدینـه و ذکر صفات عالیـهی او.بخش دوم – زندگانی امام از روز حرکت از مدینـه که تا روز شـهادت (۲۸ رجب سال ۶۰ که تا ۱۰ محرم سال ۶۱ هجری).بخش سوم – شرح وقایع بعد از عاشورا و اسارت اهل بیت عصمت و طهارت.بخش چهارم – اولاد و اصحاب و یـاران امام.بخش پنجم – تجزیـه و تحلیل موضوع شـهادت امام و رمز قیـام او.بخش ششم – خروج مختار بن ابیعبیده ثقفی و انتقام از قتلهی امام.و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعبادفضلالله کمپانی [ صفحه ۹]
مقدمـهی چاپ چهارم
اکنون کـه این کتاب درون اثر حسن استقبال مطالعهکنندگان گرامـی به منظور چهارمـین بار بطبع مـیرسد نگارنده لازم دانست کـه در مندرجات آن تجدید نظر نموده و مطالب جالب و ارزندهای را با استفاده از منابع معتبر و کتب مختلفی کـه در سالهای اخیر بوسیلهی محققین و دانشمندان چه درون کشور ایران و چه ممالک عربی زبان تألیف گردیده هست بدست آورده و در سبک نگارش کتاب تغییراتی دهد بطوریکه چاپ چهارم آن کما و کیفا با چاپهای قبلی تفاوت محسوسی نماید که تا دوستداران و علاقهمندان بساحت قدس حسینی آشنائی بیشتری بتاریخ زندگانی و علل قیـام سرور شـهیدان و امام سیم شیعیـان داشته باشند لذا با حفظ موضوعات اصلی کتاب کـه فهرست آن درون چاپهای قبلی نیز قید گردیده هست مطالب مندرجه را جرح و تعدیل و نتیجه را بصورت کتاب بصاحبان ذوق و بصیرت تقدیم مـینماید و امـید هست که این خدمت ناچیز درون پیشگاه حضرت اما عصر عجل الله فرجه الشریف مورد قبول واقع گردیده و برای حقیر سرا پا تقصیر نیز توشـهی آخرت بوده باشد و السلام علینا و علی عبادالله الصالحین.فضلالله کمپانی [ صفحه ۱۲]
از ولادت که تا روز خروج از مدینـه و ذکر صفات عالیـهی او
تاریخ ولادت و حسب و نسب
رسید مژدهی رحمت کـه در سرای علی قدم نـهاد عزیزی کـه مادرش زهراستچه نور کرده تجلی کـه دسته دسته ملک روان بعالم سفلی ز عالم بالاست؟در روز پنجشنبه سیم شعبان سال چهارم هجری درون مدینـه مولودی کـه وجودش عالم بشریت را الیالابد دچار تحسر و حیرت نموده درون خاندان رسالت پا بعرصهی هستی نـهاد.مورخین درون روز ولادت او اختلاف نظر دارند مرحوم کلینی ولادت او را درون سال سیم هجری نوشته است. [۱] .امـین الاسلام طبرسی روز ولادت را سه شنبه سیم شعبان و یـا پنجشنبه پنجم شعبان سال چهارم هجری نوشته است. [۲] .شیخ مفید و ابنطاوس درون شب پنجم شعبان سال چهارم هجری نوشتهاند. [۳] . [ صفحه ۱۳] شـهید اول و شیخ طوسی آخر ربیع الاول سال سیم هجری نوشتهاند. [۴] .ابوالفرج اصفهانی درون پنجم شعبان سال چهارم هجری نوشته است. [۵] .علامـه مجلسی مـینویسد اشـهر مـیان علماء امامـیه آنست کـه در مدینـه مشرفه درون سوم ماه شعبان از سال چهارم واقع شده است. [۶] .این طفل بنابر روایتی با اینکه ششماهه متولد شده بود معالوصف باتفاق فریقین از نظر قوای جسمـی و روحی درون کمال زیبائی و نـهایت اعتدال بود.پس از ولادت او را بحضور پیغمبر اکرم (ص) بردند و آنحضرت نام وی را حسین گذاشت.شیخ صدوق درون امالی خود نقل مـیکند کـه امام چهارم فرمود چون حسین علیـهالسلام متولد شد خدای عزوجل بجبرئیل وحی کرد کـه برای محمد (ص) پسری متولد شده هست برو باو تهنیت گو و بگو علی نسبت بـه تو چون هارون نسبت بموسی هست او را بنام پسر هارون نام گذار پرسید نامش چه بود؟ گفت شبیر فرمود زبان من عربی هست گفت نامش را حسین بگذار. [۷] .
شیخ طوسی و دیگران نیز بسند معتبر از حضرت رضا (ع) نقل کردهاند کـه چون امام حسین (ع) متولد شد حضرت رسول (ص) اسماء بنت عمـیس را فرمود کـه فرزند مرا بیـاور اسماء گفت او را درون جامـهی سفیدی پیچیده بخدمت رسول اکرم (ص) بردم حضرت او را گرفت و در دامن خود گذاشت آنگاه درون گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامـه گفت بعد جبرئیل نازل شد و گفت حق تعالی ترا سلام مـیرساند و فرماید کـه چون علی نسبت بتو بمنزلهی هارون هست نسبت [ صفحه ۱۴] بموسی بعد او را باسم پسر کوچک هارون کـه شبیر هست نام گذار و چون لغت تو عربی هست او را حسین نام کن.پس حضرت رسول (ص) او را بوسید و گریست و فرمود کـه ترا مصیبتی عظیم درون پیش هست خداوندا لعنت کن کشنده او را.آنگاه گفت ای اسماء این خبر را بفاطمـه مگو و چون روز هفتم شد حضرت رسول (ص) فرمود کـه فرزند مرا بیـاور او را بنزد آنحضرت بردم سیـاه و سفیدی از به منظور او عقیقه کرد و سرش را تراشید و بوزن موی سرش نقره تصدق نمود. [۸] .
از القاب مشـهور آنحضرت زکی، سبط، سید، رشید، طیب، وفی و مبارک و کنیـهاش ابوعبدالله بود. [۹] .اما درون مورد حسب و نسب وی احتیـاجی بـه بیـان مطلب نیست زیرا او درون شریفترین و نجیبترین و اصیلترین خانوادهها متولد شده و در دامن عصمت و طهارت پرورش یـافته است.مادرش فاطمـهی زهرا و صدیقهی کبرا علیـهاالسلام درون اصالت و عفت منحصر بفرد و پیغمبر اکرم (ص) هست و پدرش علی (ع) مجسمـهی فضیلت و شـهامت و الههی تقوی و مردانگی هست و درون بزرگی و جلالت والدین او نـه تنـها دوستان و شیعیـان بلکه دشمنان و منافقین نیز متحدالقولند و هیچاز عرب و عجم نمـیتواند مانند حسین علیـهالسلام و برادرش (امام مجتبی) چنین شرافت و اصالتی را از حیث حسب و نسب ادعا نماید شاعر گوید:
[ صفحه ۱۵] الام فاطمـه و الاب الکرار لا اب فی الانام کذا و لا ام کذی(مادرش فاطمـه و پدرش حیدر کرار هست و درون مـیان مردمـی را چنین پدر و مادری نباشد).شیخ صدوق درون امالی خود مـینویسد پیغمبر (ص) بمردم کـه در مسجد جمع شده بودند فرمود ای مردم شما را آگاه نسازم بر بهترین مردم از نظر جد و جده؟گفتند: چرا یـا رسول الله:فرمود حسن و حسین هستند کـه جدشان محمد (ص) هست و جدهیشان خدیجه خویلد.ای مرم شما را دلالت نکنم بر بهترین مردم از حیث پدر و مادر؟گفتند: چرا یـا رسول الله.فرمود حسن و حسیناند کـه پدرشان علی هست که خدا و رسولش او را دوست دارند و مادرشان فاطمـه رسول خدا است.ای مردم شما را دلالت نکنم بر بهترین مردم از جهت عمو و ؟گفتند چرا یـا رسول الله:فرمود حسن و حسین هستند کـه عمشان جعفر طیـار هست که درون بهشت با فرشتگان پرواز مـیکند و شان امهانی ابیطالب است.ای گروه مردم آیـا شما را دلالت نکنم بر بهترین مردم از نظر خال و ؟گفتند چرا یـا رسول الله:فرمود حسن و حسیناند کـه خالشان قاسم پسر رسول خدا و یشان زینب رسول خدا هست آنگاه با دست اشاره کرد کـه همچنین خدا ما را محشور کند. [۱۰] . [ صفحه ۱۶] خود امام (ع) درون روز عاشورا از نظر اتمام حجت به منظور کوفیـان پستفطرت و سستپیمان کـه بمنظور کشتن آنحضرت درون کربلا جمع شده بودند خود را چنین معرفی مـیکند.کفر القوم و قدما رغبوا عن ثواب الله رب الثقلینقتل القوام علیـا و ابنـه حسن الخیر کریم الابوینحنقا منـهم و قالوا اجمعوا احشرو الناس الی حرب الحسینیـا لقوم من اناس رذل جمعوا الجمع لاهل الحرمـینثم صاروا و تواصوا کلهم باجتیـاحی لرضاء الملحدینلم یخافوا الله فی سفک دمـی لعبیدالله نسل الکافرینو ابنسعد قدرمانی عنوه بجنود کوکوف الهاطلینلا لشیء کان منی قبل ذا غیر فخری بضیـاء النیرینبعلی الخیر من بعد النبی و النبی القرشی الوالدینخیره الله من الخلق ابی ثم امـی و انا ابن الخیرتینفاطم الزهراء امـی و ابی قاصم الکفر ببدر و حنینعبدالله غلاما یـافعا و قریش یعبدون الوثنینیعبدون اللات و العزی معا و علی کان صلی القبلتینفابی شمس و امـی قمر فانا الکوکب و ابن القمرین. [۱۱] ترجمـه:۱- قوم کافر گشتند و از دیر زمانی از ثواب خداوند کـه پروردگار ثقلین
[ صفحه ۱۷] هست اعراض د.۲- این قوم علی و پسرش حسن مجتبی را کـه پدر و مادرش نیکوست کشتند.۳- و بعلت کینـهای کـه از آنـها درون دل داشتند گفتند مردم را به منظور کشتن حسین نیز جمع کنید.۴- فریـاد از این مردم پست و تبهکار کـه برای از بین بردن اهل حرمـین مردم را جمع د.۵- بعد از اجتماع، همگی به منظور استیصال من بمنظور جلب رضایت دو کافر (یزید و ابنزیـاد) بهمدیگر توصیـه نمودند.۶- دربارهی ریختن خون من جهت خشنودی عبیدالله کـه از نسل دو کافر هست از خدا نترسیدند.۷- و پسر سعد از روی ستم با لشگری مانند باران شدید مرا تیرباران نمود.۸- پیش از این چیزی از من سر نزده هست که موجب قتل من شود جز فخر و مباهات من بر روشنائی دو نیر.۹- بـه علی کـه بهترین مردم بعد از پیغمبر و به پیغمبر کـه از پدر و مادر قرشی است.۱۰- پدر من برگزیدهی خداوند از مردم هست و سپس مادر من و من پسر آن دو برگزیده هستم.۱۱- مادرم فاطمـهی زهراست و پدرم نیز شکنندهی سپاه کفر درون بدر و حنین است.۱۲- او درون حالیکه پسر نزدیک ببلوغ بود خدا را پرستش نمود و قریش هم دو بت (لات و عزی) را مـیپرستیدند. [ صفحه ۱۸] ۱۳- قریش لات و عزی را با هم مـیپرستیدند و علی (ع) بدو قبله نماز خواند.۱۴- پدرم بمنزلهی آفتاب هست و مادرم بمنزلهی ماه بعد من مانند ستارهای کـه فرزند آن دو مـیباشم. [ صفحه ۱۹]
در زمان پیغمبر
غرس سقاه رسول الله من یدهو طاب من بعد طیب الاصل فارعه(سید بحرالعلوم)بنا بعقیدهی علمای اخلاق هر قدر مربی طفل فاضلتر و داناتر و بطور کلی دارای صفات عالیـهی اخلاقی و ملکات نفسانی باشد بهمان مـیزان تأثیر تربیت نیکو درون طفل بیشتر خواهد بود.حسین علیـهالسلام نیز که تا موقع رحلت پیغمبر اکرم (ص) یعنی که تا هفت سالگی درون مـهد تربیت نبوت نشو نماء یـافته و تمام اسرار رسالت و ولایت بوسیلهی آن فرد اکمل بشریت بوجود مقدس حسینی تلقین گردیده بود.نبی گرامـی حسین علیـهالسلام را درون آغوش خود با تعلیمات آسمانی پرورش داد و او را تحت نظر مستقیم خود تربیت نمود.مربی حسین (ع) شدیدالقوی و قویالعزم و دارای نیروی ولایت مطلقه بوده هست که توانست چنین شخصیتی را تربیت کند که تا پس از قرنـها و سالیـان دراز
[ صفحه ۲۰] تمام جهانیـان درون برابر بزرگی و جلالت او زانو بزمـین زنند و درود و تحیت بروان پاک و پرفتوح او بفرستند.مسعودی مـینویسد امام حسین (ع) مدت هفت سال با رسول خدا (ص) بود و در این مدت آنحضرت شخصا متصدی غذا و علم و ادب آموختن بامام حسین بود آنگاه خداوند این آیـه را فرستاد:انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا [۱۲] .و روایت شده هست که امـیرالمومنین علی و امام حسن و امام حسین علیـهمالسلام درون امر وصیت و امر خدا شریک بودند اما خداوند سبحان امـیرالمؤمنین را بجهت اختصاص بخود درون امر وصیت مقدم شمرد و امام حسن را از لحاظ بزرگی سن بامام حسین مقدم داشت [۱۳] .شدت علاقهی پیغمبر (ص) بحسین (ع) بقدری بود کـه کوچکترین ناملایمتی را کـه برای او مـیدید شدیدا ناراحت مـیشد و چون با علم نبوت بتحولات زمان بعد از خود عالم بود لذا شـهادت او را درون کربلا پیشبینی نموده و بمادرش فاطمـه سلام الله علیـها گفته بود کـه جماعتی گمراه و ستمگر فرزند تو حسین را بشـهادت مـیرسانند و در عوض مقام امامت درون ذریـهی او باقی خواهد ماند.گویند روزی پیغمبر (ص) از درون خانـهی فاطمـه علیـهاالسلام مـیگذشت چون صدای گریـهی حسین را شنید وارد خانـه شد و بش فرمود مگر نمـیدانی کـه گریـهی حسین درون من چقدر موثر هست و سپس طفل را بوسید و گفت خداوندا من این
[ صفحه ۲۱] کودک را دوست دارم تو نیز او رادوست بدار. [۱۴] .از جابر روایت شده هست که رسول خدا (ص) فرمود خداوند تبارک و تعالی فرزندان هر پیغمبری را از صلب او آورد و فرزندان مرا از صلب من و علی آفرید.ابن ابیالحدید گوید اگری بپرسد حسن و حسین علیـهماالسلام پسران پیغمبرند گویم بلی زیرا خداوند درون آیـهی مباهله از کلمـهی ابناءنا جز حسن و حسین را نخواسته بود و خداوند عیسی را ذریـهی ابراهیم شمرده و اهل لغت اختلافی ندارند کـه فرزندان از نسل پدر ند. [۱۵] .مؤید سخن ابن ابیالحدید فرمایش حضرت امـیر علیـهالسلام هست که درون حملهی سریع امام حسن (ع) بسپاه معاویـه درون صفین فرمود: املکوا عنی هذا الغلام لا یـهدنی، فاننی انفس بهذین (الحسن و الحسین علیـهماالسلام) علی الموت لئلا ینقطع بهما نسل رسول الله (ص) [۱۶] .(بعوض من این جوان را بازدارید مبادا مرا درهم ریزد زیرا من بمرگ این دو بخل مـیورزم که تا با مرگ آنـها ذریـهی رسولخدا قطع نشود)سلمان فارسی گوید پیغمبر (ص) فرمود حسنین دو فرزند من هستند هر آنـها را دوست دارد مرا دوست داشته هست و هر مرا دوست داشته باشد خدا را دوست داشته وانی کـه خدا را دوست داشته باشند ببهشت داخل خواهند شد وی کـه بغض آنـها را درون دل داشته باشد مرا دشمن داشته وانی
[ صفحه ۲۲] کـه دشمن من باشند خدا هم دشمن آنـها خواهد بود و دشمنان خدا برو درون جهنم افکنده خواهند شد. [۱۷] .مفاد و مضمون حدیث مزبور را چنین بنظم آوردهاند.اخذ النبی ید الحسین و صنوه یوما و قال و صحبه فی مجمعمن و دنی یـا قوم او هذین او ابویـهما فالخلد مسکنـه معیابنشـهرآشوب روایت کرده کـه شخصی درون حق رسول (ص) تقصیر کرده و پنـهان شده بود و چون حسنین علیـهماالسلام را دیدار نمود آنان را بر دوش خود سوار کرد و خدمت پیغمبر (ص) رسید و گفت یـا رسول الله من از گناهی کـه کردهام بخدا و باین دو فرزند شما پناه آوردهام حضرت رسول (ص) خندید و بحسنین علیـهماالسلام فرمود من شفاعت شما را درون حق او قبول کردم و این آیـهی شریفه درون حق آنمرد نازل شد: و لو انـهم اذ ظلموا انفسهم… [۱۸] .و باز ابنشـهرآشوب از سلمان فارسی روایت کرده هست که حضرت رسول (ص) حسین (ع) را بر ران مبارک خود نشانیده بود و او را مـیبوسید و مـیگفت تو سید و پسر سید و پدر ساداتی، تو امام و پسر امام و پدر ای، تو حجت و پسر حجت و پدر حجتهای خداوندی و از صلب تو نـه امام پدید آید و قائم آل محمد علیـهمالسلام نـهمـین ایشان است. [۱۹] .روزی پیغمبر اکرم هنگامـیکه درون مسجد مشغول نماز بود حسین (ع) وارد شد و چون پیغمبر (ص) بسجده رفت حسین بر دوش او سوار شد و پیغمبر سجدهی
[ صفحه ۲۳] خود را بقدری طول داد که تا کودک باختیـار خود از دوش آنحضرت پایین آمد و بعضی تصور د کـه در آن لحظه به منظور آنحضرت وحی نازل شده هست اما درون برابر پرسش مردم پیغمبر (ص) فرمود نخواستم کودک را ناراحت کرده باشم.دانشمند مصری عبداله علائلی درون اینمورد مـینویسد کـه حسین بر دوش پیغمبر درون حالیکه بسجده بود سوار شد و در حدیث آمده کـه نزدیکترین حالات بنده بخدا حال سجده هست و تفسیرش اینست کـه پیغمبر درون حال سجده معراج روحانی این کودک گردید و رازهای بلند و انسانیت ارجمند خود را نزد او بودیعت سپرد فسلام علیـه یوم ولد. [۲۰] .شیخ مفید از ابنمسعود نقل مـیکند کـه گفت پیغمبر (ص) نماز مـیخواند بعد حسن و حسین علیـهماالسلام آمدند و بر پشت آنحضرت سوار شدند چون حضرت سرش را (از سجده) برداشت آنـها را بآرامـی گرفت (و زمـین نـهاد) چون دوباره بسجده رفت آندو نیز بازگشتند همـینکه نمازش تمام شد یکی را بر زانوی راست و یکی را بر زانوی چپ نشانید سپس فرمود هر مرا دوست دارد حتما این دو را دوست داشته باشد. [۲۱] .مـیزان علاقهی پیغمبر اکرم (ص) را نسبت بحسین (ع) از اینجا مـیتوان فهمـید کـه آنحضرت حسین را از فرزند خود ابراهیم بیشتر دوست داشت و چون خداوند پیغمبر را درون مرگ یکی از آندو مخیر فرمود آنحضرت بمرگ فرزندش
[ صفحه ۲۴] ابراهیم راضی شد اما نخواست بوجود نازنین حسین (ع) آسیبی برسد.خطیب بغدادی از ابنعباس روایت مـیکند کـه گفت من درون حضور پیغمبر خدا (ص) بودم بالای ران چپ آنحضرت ابراهیم و بالای ران راستش حسین بن علی علیـهماالسلام قرار گرفته بودند.پیغمبر اکرم (ص) گاهی امام حسین را مـیبوسید و گاهی ابراهیم را و در همـین اثناء بود کـه جبرئیل نازل شد و وحی الهی را برسول اکرم رسانید.موقعیکه جبرئیل وظیفه خود را انجام داد پیغمبر خدا فرمود: جبرئیل نازل شد و گفت خدای حکیم سلام مـیرساند و مـیفرماید من حسین و ابراهیم را به منظور تو نخواهم گذاشت لذا یکی از آنان را فدای دیگری کن!حضرت رسول (ص) یک نگاه بابراهیم و یک نظر بامام حسین (ع) نمود و گریـه کرد آنگاه فرمود:مادر ابراهیم کنیز هست و موقعی کـه ابراهیم بمـیرد غیر از منی محزون و مغموم نخواهد شد اما مادر حسین فاطمـه و پدرش علی هست که پسرعموی من و گوشت و خونش گوشت و خون من هست چنانچه حسین فدای ابراهیم شود م زهرا و پسرعمویم علی و من همـه محزون خواهیم شد لذا من غم و اندوه خود را بر ایشان مقدم مـیدارم، جبرئیل: ابراهیم را از من بگیر من ابراهیم را فدای حسینم مـیکنم.ابنعباس گوید بعد از سه روز ابراهیم از دنیـا رفت و از آن ببعد هر وقت پیغبمر معظم اسلام (ص) امام حسین را مـیدید آنحضرت را مـیبوسید و بی خود مـیچسبانید، دندانـهای ثنایـای او را مـیمکید و مـیفرمود: فدیت من فدیته
[ صفحه ۲۵] بابنی ابراهیم یعنی من فدایی کـه پسرم ابراهیم را فدای او کردم. [۲۲] .از جمله احادیثی کـه از دوستی و علاقهی پیغمبر (ص) نسبت بحسین (ع) حکایت مـیکند حدیث یعلی بن مره هست که درون خدمت پیغمبر (ص) بمجلس مـیهمانی کـه بآن دعوت شده بودند مـیرفتند ناگاه بحسین (ع) برخوردند کـه در کوچه بازی مـیکرد پیغمبر (ص) جلو همراهان رفت و دستهای خود را گشود کودک از اینسوی بآنسوی مـیگریخت و پیغمبر او را مـیخندانید که تا او را گرفت سپس یکدستش را زیر چانـهی حسین و دست دیگرش را پشت سر او گذاشت و او را بوسید و فرمود:حسین منی و انا من حسین، احب الله من احب حسینا، حسین سبط من الاسباط. یعنی حسین از من هست و من از حسینم دوست بدارد خداوند هری را کـه حسین را دوست داشته باشد، حسین سبطی از اسباط است. [۲۳] .امسلمـه گوید یکی از روزها حضرت رسول (ص) نشسته بودند و حسین (ع) نیز درون دامن او بود درون این هنگام ناگهان چشمانش پر اشگ شد عرض کردم یـا رسول الله شما را گریـان مشاهده مـیکنم فرمود جبرئیل نزد من آمد و مرا نسبت بحسین تسلیت گفت و بمن اطلاع داد کـه گروهی از امت من او را خواهند کشت خداوند آنـها را از شفاعت من محروم مـیگرداند. [۲۴] .حسین علیـهالسلام بعد از رحلت پیغمبر اکرم (ص) و از دست آن کانون محبت، نشاط و خرمـی ااما را نداشت لذا خود را بدامان عصمت و
[ صفحه ۲۶] پر مـهر مادرش انداخت و بگرد شمع وجود مادر پروانـهوار مـیگردید و چون مادرش نیز درون اثر وفات پیغمبر اکرم و همچنین جریـانات سوء روزگار دچار حزن و محنت گشته و در اندک زمانی بعد از فوت پدر او نیز دار فانی را بدرود فرمود بدینجهت بازماندگان او کـه من جمله حسین (ع) بود همآغوش حزن و اندوه گردیدند. [ صفحه ۲۷]
در زمان پدر
سبط النبی ابو الاطهار والده -الکرار مولا اقام الدین صارمـه(سید بحرالعلوم)پس از رحلت پیغبمر اکرم (ص) خاندان ولایت جملگی دچار جور و ستم شده و اامان اقدام غاصبانـه علیـه این خانواده بلوای سقیفه بود.علی علیـهالسلام بعد از پیغمبر گرفتار کشمشهای زیـادی بود حسین (ع) نیز با اینکه کودک ۷ ساله بود اما اوضاع را برایالعین مشاهده مـیکرد و با اینکه خلفای غاصب بظاهر احترام حسنین علیـهماالسلام را رعایت مـید معهذا روح بزرگ آنان از دیدن آنـهمـه ناملائمات متأثر و منزجر مـیشد.عبدالله علائلی مـینویسد کـه روایت شده هست که حسین علیـهالسلام گفت درون حالیکه عمر بالای منبر نشسته بود و خطبه مـیخواند نزد او بالای منبر رفته و گفتم از منبر پدرم فرودآی و بمنبر پدر خود بالا رو، عمر گفت پدرم منبر نداشت و
[ صفحه ۲۸] مرا گرفت و پهلوی خود نشانید و با سنگریزه بازی مـیکردم و چون فرودآمد مرا با خود بمنزل برد و گفت کی بتو این سخن را یـاد داد، گفتم بخدا هیچبمن یـاد نداد، گفت پدرم قربانت کاش همـیشـه بخانـه ما مـیآمدی، بعد روزی بخانـهی او رفتم با معاویـه خلوت کرده بود و پسرش کـه پشت درون بود برگشت من هم با او برگشتم.سپس مرا دیدار کرد و گفت ترا ندیدم گفت من آمدم با معاویـه خلوت داشتی و با ابنعمر از درون خانـه برگشتم، گفت تو از ابنعمر سزاوارتری زیرا کـه پس از خدا شما بالای سر ما هستید. [۲۵] چون حسنین علیـهماالسلام از محبت جد و مادر بعد از وفات آنـها محروم ماندند علی علیـهالسلام مستقیما آنان را مورد محبت قرار داده و مکارم اخلاق و ملکات نفسانی و کلیـهی صفات عالیـه را کـه شخصا دارا بود درون اثر تربیت بآندو منتقل نمود چنانکه نصایح اخلاقی و اندرزهای تربیتی را مفصلا به منظور امام حسن (ع) بصورت نامـهای وصیت کرده و در نـهجالبلاغه موجود مـیباشد و برای حسین (ع) نیز بصورت نظم و نثر مطالبی را توصیـه فرموده هست که بـه چند فراز از آن ذیلا اشاره مـیشود.یـا بنی اوصیک بتقوی الله فی الغنی و الفقر، و کلمـه الحق فی الرضا و الغضب، و القصد فی الغنی و الفقر، و بالعدل علی الصدیق و العدو، و بالعمل فی النشاط و الکسل، و الرضا عن الله فی الشده و الرخاء.پسر جانم ترا سفارش مـیکنم بتقوی از خدا درون توانگری و نیـازمندی، و سخن حق درون حال خشنودی و خشم، مـیانـهروی درون حال توانگری و بیچیزی،
[ صفحه ۲۹] و بعدالت دربارهی دوست و دشمن، و بعمل و کردار درون حال نشاط والت و از خدا راضی بودن درون سختی و آسایش.و اعلم ای بنی انـه من ابصر عیب نفسه شغل عن عیب غیره، و من تعری من لباس التقوی لم یستتر بشیء من اللباس، و من رضی بقسم الله لم یحزن علی ما فاته، و من سل سیف البغی قتل به، و من کثر کلامـه کثر خطاءه، و من کثر خطاؤه قل حیـاءه، و من قل حیـاءه قل ورعه، و من قل ورعه مات قلبه و من مات قلبه دخل النار.و ای پسرم بدانکه هر عیب خود دید از عیب دیگران کناره گرفت. ویکه از لباس تقوی عاری ماند هیچ جامـهای او را (از عیوب) نپوشانید، ویکه بقسمت خدا خشنود شد بر آنچه از دستش رفته غمگین نشد، و هر شمشیر ستم کشید خود بدان کشته گردید، و آنکه پر حرفی کند خطایش زیـاد مـیشود، و هر کـه خطایش زیـاد شد کمحیـاء باشد و آنکه حیـاءش کم شود ورع و پارسائی او کم باشد و هر کمورع باشد دلش مرده باشد و آنکه دل مرده باشد داخل آتش گردد.یـا بنی راس العلم الرفق و افته الخرق، و من کنوز الایمان الصبر علی المصائب، و العفاف زینـه الفقر، و الشکر زینـه الغنی، و اعجاب المرء بنفسه یدل علی ضعف عقله [۲۶] .ای پسرم سرآمد علم ملایمت و نرمش هست و آفتش درشتی و کج خلقی، و از گنجینـههای ایمان صبر بر مصیبتها است، و پارسائی زینت فقر است،
[ صفحه ۳۰] و سپاسگزاری زینت توانگری است، و خودبینی مرد دلیل سستی و ضعف عقل اوست.حسین علیـهالسلام مدتی از زندگانی خود را درون زمان خلفاء مانند پدرش بـه تحمل ناملائمات گذرانید و با اینکه درون زمان خلافت عمر و عثمان حسنین بر تمام ابناء مـهاجرین و انصار حق تقدم داشتند و بهر یک از آنـها از طرف خلفاء مقرری تعیین شده بود معالوصف مشاهده ناهنجاریـها و اقدامات غاصبانـهی خلفاء آنـها را دچار تألمات روحی نموده بود.علائی مـینویسد ابنجوزی درون کتاب تذکره الخواص خود آورده کـه عمر بن خطاب حسین را بسیـار دوست داشت و بفرزندان خود ترجیح مـیداد روزی مالی پخش کرد بآنـها بیست هزار درهم داد و به پسرش عبدالله هزار درهم عبدالله گفت من سابقهی هجرت و اسلام دارم و این دو بچه را بمن ترجیح مـیدهی؟گفت وای بر تو ای عبدالله جدی چون جد آنـها بیـاور که تا عطای آنـها را بتو دهم. [۲۷] .حسین علیـهالسلام بعد از آنکه پدرش بخلافت ظاهری رسید و جنگهای جمل و صفین و نـهروان پیشآمد نمود او نیز جزو لشگریـان پدرش درون جنگهای مزبور شرکت داشت اما از نظر اینکه نسل رسول خدا (ص) بوسیلهی حسنین علیـهماالسلام باقی بماند از اینرو حتیالامکان درون مـیدانـهای جنگ اجازهی مبارزه بآنـها داده نمـیشد.مشـهور هست که درون جنگ صفین علی علیـهالسلام فرزندش محمد حنفیـه را مأمور حمله بـه جناح راست نیروهای معاویـه نمود و آن بزرگوار نیز که تا سرحد امکان شجاعت خود را نمایـان ساخت و پس از حملههای سخت و کشتار زیـاد
[ صفحه ۳۱] بقرارگاه فرماندهی بازگشت.علی علیـهالسلام مجددا او را مأمور حمله بجناح چپ سپاهیـان معاویـه نمود و در آنحال حسنین علیـهماالسلام درون کنار پدر خود ایستاده بودند.محمد حنفیـه بـه پدرش عرض کرد نـه از نظر اعتراض بلکه از جهت اینکه بسر این مطلب پی ببرم سئوالی مـیکنم چرا درون هر بار مرا مأمور حمله بر سپاهیـان دشمن مـیکنی و حسنین را به منظور مبارزه و مقابلهی دشمن نمـیفرستی؟حضرت امـیر (ع) فرمود تو پسر من هستی اما ایندو فرزند پیغمبرند، تو بجای دست من هستی اما اینـها بمنزلهی چشم من مـیباشند و مسلم هست که اگر بچشمـی آسیبی برسد فورا دست خود را سپر قرار مـیدهد.محمد حنفیـه نیز با این بیـان علی پدرش برمز مطلب پی برد و همـیشـه بحسنین علیـهماالسلام با دیدهی احترام مـینگریست.حضرت حسین علیـهالسلام درون موقع شـهادت پدرش ۳۷ سال داشت. [ صفحه ۳۲]
در زمان برادر
صنو الزکی جنی قلب البتول لهاقسومـهفیـها من یقاسمـه(سید بحرالعلوم)علت اینکه امام حسین علیـهالسلام بصفت حلم موصوف شده اینست کـه بزرگترین ناملائمات را به منظور مصلحت اسلام و حفظ دین تحمل نموده است. بعد از شـهادت پدرش کـه مقام امامت بوجود گرامـی او تفویض گردید عبداله بن عباس بمسجد آمد و ضمن اعلام شـهادت علی علیـهالسلام رو بمردم کرد و گفت مـیدانید کـه امام از دنیـا رفته و فرزند خود حسن (ع) را جانشین قرار داده و بر شما خلیفه نموده هست و او درون این امر هیچگونـه اصراری درون طاعت و بیعت شما ندارد اگر شما خیـال اطاعت و بیعت دارید من آنحضرت را خبر کنم و او را بمنظور بیعت گرفتن از شما بمسجد بیـاورم و اگر هم خلاف آنرا خواهانید خود دانید.
[ صفحه ۳۳] مردم عموما پاسخ مثبت دادند و ابنعباس هم امام را بمسجد آورد که تا مردم با او بیعت کنند عدهای کـه در مسجد حضور داشتند با امام حسن (ع) بیعت د و امام نیز درون اامان فرصت نامـهای بمعاویـه نوشت و او را ضمن نصیحت و اندرز بـه بیعت و اطاعت خود دعوت نمود اما مسلم بود کـه معاویـه این قول را نمـیپذیرفت.بالاخره نامـهی امام حسن (ع) بمعاویـه رسید و او هم پاسخ فرستاد کـه نظر بسوابقی کـه من درون امر حکومت دارم به منظور خلافت از تو شایستهترم و لازم هست که تو با من بیعت کنی.امام حسن (ع) با اینکه بنا بسابقهی بیوفائی و پیمانشکنی اهل کوفه کـه در زمان پدرش از آنـها دیده بود مـیدانست کـه با چنین وضعی نمـیتوان با معاویـه جنگید معهذا حاضر شد سپاه تجهیز شده را کـه علی علیـهالسلام به منظور حمله بشام پیش از شـهادت خود درون نخیله آماده نموده بود بسوی شام حرکت دهد اما تمام افراد آن سپاه متفرق شده و جز عدهی قلیلی باقی نمانده بود معالوصف آنحضرت با عدهی موجود کـه بیش از چند هزار نفر نبود از اردوگاه نخیله بسوی شام براه افتاد اما درون اثر فرار فرماندهان و بیانضباطی و پیمانشکنی رؤسای قبایل کوفه کـه به تحریک معاویـه درون داخل سپاهیـان امام ایجاد آشفتگی و هرج و مرج نموده بودند اضطرارا با معاویـه صلح نمود. [۲۸] .ما بعلل پذیرش صلح درون بخش پنجم کتاب اشاره خواهیم نمود کـه راه منحصر بفرد همان متارکهی جنگ با معاویـه بود و راه حل دیگری وجود نداشت.
[ صفحه ۳۴] درون اینجا فقط ذکر این نکته لازم هست که حسین (ع) نیز درون زمان امامت برادرش مطیع او بوده و اینکه درون بعضی تواریخ اهل سنت نوشته شده هست که درون مورد صلح امام حسن (ع) با معاویـه حسین (ع) مخالفت مـیکرد صحیح نیست زیرا درست هست که امام حسین (ع) قلبا باین صلح راضی نبود اما هرگز نسبت بـه برادرش درون مقام اعتراض برنیـامده هست برای اینکه امام حسن هم مانند حسین علیـهماالسلام از روی طیب خاطر این صلح را نپذیرفته بود بلکه اضطرارا با معاویـه متارکهی جنگ کرد و بهمـین دلیل بعد از شـهادت امام حسن (ع) برادرش نیز بهمان عهد و پیمانی کـه امام حسن با معاویـه بسته بود وفادار بود.اگر او با نظر برادرش واقعا مخالف بود مـیبایستی بعد از رحلت او کـه بامامت رسیده بود علیـه معاویـه قیـام نماید و با اینکه زمـینـهی کار هم که تا حدودی فراهم شده بود زیرا مردم کوفه و شیعیـان علی (ع) از اطراف نامـهها نوشتند کـه حاضرند معاویـه را خلع کنند و با او بیعت نمایند امام حسین علیـهالسلام فرمودند کـه وجدان من اجازه نمـیدهد پیمانی را کـه با معاویـه بستهایم بشکنم و معاویـه که تا زنده هست من بر همان عهد پایدار هستم و پس از درگذشت او درون تصمـیم خود تجدید نظر خواهم نمود [۲۹] .بنابراین مدت دو سال بعد از برادرش باستناد مواد همان صلحنامـه با معاویـه رفتار نمود و عقیدهی برادر را محترم شمرد.پسی کـه در غیـاب برادر و پس از رحلت او عقیدهی ویرا بدانگونـه محترم شمارد چگونـه ممکن هست در زمان حیـات او بوی معترض باشد؟ [ صفحه ۳۵] گذشته از این حسنین علیـهماالسلام از یک پدر بوجود آمده و در دامن یک مادر پرورش یـافته و هر دو درون مـهد نبوت تربیت شدهاند درون اینصورت خصوصیـات روحی و اخلاقی آنـها مانند هم خواهد بود و چنانچه بظاهر اختلافی درون اعمال و نحوهی مأموریت این دو برادر دیده شده هست این اختلاف مولود اختلاف شرایط زمان و مکان و تفاوت اوضاع و احوال زمان خلافت آندو بوده هست نـه اینکه واقعا آندو بزرگوار با هم اختلاف عقیده و سلیقه داشتهاند چنانچه موقع خروج از مکه بجابر بن عبدالله انصاری فرمود (برادرم حسن بامر خدا و رسول عمل کرد و با معاویـه صلح نمود من نیز بامر خدا و رسول قیـام مـیکنم)از این بیـان امام نتیجه مـیگیریم کـه اگر امام حسین هم بجای امام حسن بود بامر خدا و رسول با معاویـه صلح مـیکرد چنانکه امام حسن نیز اگر بجای امام حسین بود بامر خدا و رسول علیـه کفریـات و فسق و فجور یزید قیـام مـیکرد و بقول شاعر:گاهی بکشته گشتن و گاهی بکشتن هست ترویج دین بـه هر چه زمان اقتضاء کندحسین علیـهالسلام درون موقع رحلت برادرش ۴۷ سال داشت و برابر نصوص صریحه کـه ذیلا بـه بعضی از آنـها اشاره مـیشود بعد از برادرش بمقام امامت منصوب گردیده است.۱- مسعودی مـینویسد موقعیکه وفات امام حسن (ع) فرارسید حسین (ع) را خواست و جمـیع مـیراث انبیـاء را بآنحضرت تسلیم کرد. [۳۰] .
[ صفحه ۳۶] ۲- شیخ صدوق درون امالی خود نقل کرده هست که رسول خدا (ص) بامـیرالمومنین فرمود آنچه برایت گویم بنویس علی علیـهالسلام عرض کرد یـا نبی الله مـیترسی فراموش کنم؟فرمود از فراموش تو ترسی ندارم چون از خدا خواستم کـه ترا حافظه دهد و فراموش نکنی اما به منظور شرکائت بنویس.علی علیـهالسلام گوید عرض کردم شرکایم کیـانند؟فرمود ا از فرزندانت کـه بدانـها امتم آب باران نوشند و بآنـها دعایشان مستجاب شود و بآنـها خداوند بلا را از آنان برمـیگرداند و بآنـها رحمت از آسمان نازل شود و این اول آنـها هست با دست خود اشاره بحسن بن علی علیـهماالسلام کرد و سپس با دستش اشاره بحسین علیـهالسلام نمود و فرمود ا از فرزندان او هستند. [۳۱] .۳- ثقه الاسلام کلینی از محمد بن مسلم نقل کرده کـه امام باقر علیـهالسلام فرمود چون وفات حسن بن علی علیـهماالسلام نزدیک شد بحسین علیـهالسلام فرمود: برادرم بتو وصیتی مـیکنم آنرا حفظ کن، چون من مردم جنازهام را (پس از غسل و کفن و حنوط) آمادهی دفن کن سپس مرا بر سر قبر رسول خدا (ص) ببر که تا با او تجدید عهد کنم الی آخر حدیث. [۳۲] .۴- ابنشـهراشوب درون کتاب مناقب مـینویسد: همـهی اهل قبله اتفاق دارند بر اینکه پیغبمر عظیمالشأن اسلام (ص) دربارهی امام حسن و امام حسین علیـهما
[ صفحه ۳۷] السلام فرمود:الحسن و الحسین ا قاما او قعداحسن و حسین هر دو اماماند چه قیـام کنند و چه بنشینند و نیز اهل قبله اتفاق دارند بر اینکه پیغمبر اکرم (ص) فرمود:الحسن و الحسین سید اشباب اهل الجنـه.حسن و حسین دو بزرگ جوانان اهل بهشتند. [۳۳] .۵- سید شرفالدین مـینویسد:کانت امامـه الحسین بعد اخیـه الحسن ثابته، و طاعته علی جمـیع الخلق فریضه بنص ابیـه و جده علیـه، و عهد اخیـه الحسن و وصیته الیـه، و قد نص رسول الله (ص) علی امامتهما بقوله: ابنای هذان ا قاما او قعدا. [۳۴] .یعین امامت حسین بعد از برادرش حسن علیـهماالسلام ثابت هست و طاعت او بتصریح پدر و جدش دربارهی او و وصیت برادرش حسن باو بر جمـیع خلق واجب هست و رسول خدا (ص) بامامت آندو تصریح کرده آنجا کـه فرمود این دو پسر من و امام هستند بپا خیزند یـا بنشینند.۶ – شیخ مفید مـینویسد:و دلت وصیـه الحسن الیـه علی امامته کما دلت وصیـه امـیرالمؤمنین علیـهالسلام الی الحسن علیـهالسلام علی امامته بحسب ما دلت وصیـه رسول الله [ صفحه ۳۸] (ص) الی امـیرالمؤمنین علیـهالسلام علی امامته من بعده. [۳۵] .یعنی وصیت حسن بحسین علیـهماالسلام دلیل امامت اوست همچنانکه وصیت امـیرالمومنین بحسن علیـهماالسلام بامامت او دلالت دارد و وصیت رسول خدا (ص) بامـیرالمومنین (ع) دلالت بر امامتش بعد از او مـیباشد. [ صفحه ۳۹]
شخصیت و مکارم اخلاق
سبقت العالمـین الی المعالیبحسن خلیقه و علو همـهولاح بحکمتی نور الهدی فیلیـال فی الضلاله مدلهمـه(منسوب بـه حسین علیـهالسلام)دوران کودکی انسان موقع تربیت و پیریزی مبانی شخصیت اوست و حسین علیـهالسلام کـه از بدو تولد درون مـهد نبوت تربیت شده بود مسلما خصوصیـات اخلاقی و ملکات نفسانی مربی خود را درون وجود خویش ذخیره مـینمود.علائلی گوید: حسین اگر چه مدت کمـی زیر دست پرورش پیغمبر بزیست اما بهرهی بزرگی از آن بدست آورد بیش از شش سال (۷ سال) با جد خود زندگی نکرد اما درون این شش سال از مشاهدهی جمال زیبای نبوت دل و وجدان او پر از حقایق گردید و آثار بزرگی درون روان پاک او پدیدرا شد و چون مـیبینیم پیغمبر چنان باو و برادرش دلبندی و علاقهمندی داشت کـه آنـها را گل بوستان خود خواند مـیفهمـیم که تا چه اندازه آنـها را از چشمـهی دانش خویش سیراب کرد و از
[ صفحه ۴۰] موهبتهای نفس بزرگ خود بآنـها بخشید و البته پرورش پیغمبر بیشتر از هر چیز باخلاق متوجه هست چون اخلاق بالاتر از هر چیز است.و باز مـینویسد کـه حسین سایـه مانند با جد بزرگوارش همانند بود و پیغمبر یک پرتوی از محبت و خصائص خویش بوی داده بود که تا در دنبال صورت معنای آن را نیز داشت باشد و پس از وی حقیقت او باشد چنانکه پیشتر انسانی بود کـه گرهی نبوت (انا من حسین) بالا رفت و یک نبوتی کـه بدرجه انسانیت (حسین منی) فرودآمده بود.وقتی درخت وجود حسین از ریشـهی نبوت جدا شد و بشکل دیگر درون فضای جهان برگ و شاخش نمایـان گردید خصائص وراثت از نقطهی دائره بمحیط آن پراکنده گردید.پیغمبر بحسین علاقهمند شد زیرا کـه سایـهی حقیقت خود را درون آن کودک نوزاد دید و دوستی پیغمبر با او تنـها به منظور عاطفه بفرزند نبود بلکه بشعور دیگری کـه حب بقاء ذات هست او را دوست مـیداشت.نبوت از عالم روح هست پیوستی بدنیـا ندارد مگر باندازهای کـه صلاح دنیـا و تهذیب آنرا اداره کند و مـیراث آن داخل درون آرایش دنیـا نیست کـه سر خاک هست بلکه داخل درون نظام تقوی و فضیلت هست که سر دل و معنی وجدان هست و حسین راز دل پیغمبر را بارث برد و به پاکیزگی اصل خود پاکیزه شد [۳۶] .بنابراین شخصیت حسین علیـهالسلام چه از نظر اصالت خانواده و چه از لحاظ تاریخی و اجتماعی درون تمام عالم ممتاز و بینظیر هست و از جهت کمالات اخلاقی و فضائل انسانی بر همـه رجحان و برتری دارد زیرا او مکتب تربیتی خاصی گشود و در آن مکتب مفهوم فضیلت و اخلاق و آزادگی و جوانمردی را عملا
[ صفحه ۴۱] بمردم جهان تعلیم نمود.شخصیت منحصر بفرد حسین علیـهالسلام مورد قبول دشمنان او نیز بوده هست چنانکه وقتی یکی از قاتلان آنحضرت سر مبارک او را پیش یزید (یـا ابنزیـاد) برد چنین گفت:املأ رکابی فضه او ذهبا انی قتلت الملک المحجباقتلت خیر الناس اما و ابا و خیرهم اذ ینسبون النسبا [۳۷] مـیگوید پر کن (بار) شتر مرا از نقره و یـا از طلا زیرا من پادشاه عالی جاهی را کشتهام. منی را کشتهام کـه هیچاز لحاظ پدر و مادر و اصل و نسب درون بزرگی با او قیـاس نمـیشود.مفهوم شخصیت بطور کلی از نظر فلسفی عبارت از تظاهرات صفات روحی و جسمـی هر فردی هست که تأثیر متقابل درون یکدیگر دارند بعبارت دیگر به منظور بررسی شخصیت هر انسانی حتما بصفات روحی و اخلاقی و بدنی او توجه نمود و از مجموع آنـها بمـیزان شخصیت وی اطلاع حاصل نمود.اینک نمونـهای از صفات عالیـه و ملکات نفسانی حسین علیـهالسلام بطور ایجاز و اختصار بمنظور معرفی شخصیت بیمانند وی درون صفحات آتی نگاشته مـیشود. [ صفحه ۴۲]
شجاعت و شـهامت
شجاعه الحسین صفه لا تستغربمنـه لانـها الشیء من معدنـه(عقاد)شجاعت یکی از ارکان اصلی فضائل نفسانی هست و آن عبارت از عدم تزلزل نفس درون امور بزرگ و خطرناک است.برخی از مردم چنین پنداشتهاند کـه شجاعت فقط آدم کشتن و حمله بصفوف دشمن هست وی کـه تنـها بازوی قوی داشته باشد شجاع محسوب مـیشود درون صورتیکه شجاعت دارا بودن قوت قلب و تسلط بر نفس و نداشتن تشویش و اضطراب درون پیشآمدها است.با این تعریف حسین علیـهالسلام مظهر تام شجاعت بود زیرا شرایط زمان و مکان و اوضاع و احوال روزگار درون آخرین ماههای زندگانی او طوری بود کـه برای احدی درون مسیر تاریخ چنین حوادثی رخ نداده هست اگر فقط بآخرین
[ صفحه ۴۳] روز زندگانی او توجه شود حقیقت امر خود بخود ثابت و روشن مـیشود زیرا حسین علیـهالسلام با اینکه درون محاصرهی دشمنان بود و یـاران و اصحابش کشته شده و اولاد و برادران و عموزادگانش بشـهادت رسیده بودند و از طرفی صدای العطش اطفال خردسال از خیمـهها بلند و همـهمـهی انبوه دشمن درون آن دشت محنببار طنین انداخته بود و باز بر بدن نازنیش چندی زخم شمشیر و نیزه و تیر رسیده و در همـین حال سوختن خیمـهها و اسارت اهل بیت هم درون نظرش مجسم بود معهذا با وجود همـهی این مشکلات و مصائب کـه هر یک بـه تنـهائی کافی بود بزرگترین مرد جنگی را از پا درآورد بدون کوچکترین تزلزل روحی و اظهار عجز و ضعف درون لحظات آخر عمر با آن دشمنان پستفطرت چنان جنگید و قدرت بازو نشان داد کـه کلیـهی صحنـههای جنگهای گذشته را تحتالشعاع (الشجاعه الحسینیـه) قرار داد و در عین حال مانند یک ادیب و خطیب فارغ البال درون مقابل سیل دشمن خطابه مـیخواند و آنـها را پند و اندرز مـیداد که تا شایدی هدایت یـابد و از نظر اتمام حجت بهانـهای برایی باقی نماند.ابنحجر گوید حسین با آن جمعیت کم با لشگر بسیـار کارزار نمود و در آن ایستگاه ایستادگی شگفتانگیزی نشان داد و اگر مـیان او و مـیان آب حائل نشده بودند بر او غالب نمـیگشتند زیرا حسین شجاع بزرگی بود کـه در مـیدان نبرد مغلوب نمـیشد. [۳۸] .عقاد گوید حسین شیربچهی علی درون شجاعت روحی و بدنی آخرین و بالاترین درجه و رتبه را دارا بوده و در مـیان شجاعان درجهی اول شجاعتش ضربالمثل بود. [۳۹] .
[ صفحه ۴۴] مسعودی مـینویسد کـه امام حسین (ع) درون روز عاشورا ۱۸۰۰ جنگجو را بدست خود بجهنم فرستاد و آنان را به منظور مبارزه دعوت مـیکرد ابتدا نفر بـه نفر مـیآمدند بعد از آن ده نفر ده نفر به منظور سیمن بار صد نفر صد نفر بجنگ یک تن واحد مـیآمدند و برای آخرین بار کلیـهی آن لشکر با آن کثرتی کـه داشتند بدور آنحضرت اجتماع د و آن بزرگوار را از جلو و عقب و یمـین و یسار احاطه د. [۴۰] .حسین علیـهالسلام درون شـهامت اخلاق نیز منحصر بفرد و حقائق را با کمال پردلی و بیپروائی بیـان مـینمود.ابنشـهرآشوب درون مناقب مـینویسد کـه بین حسین (ع) و اماد بن عتبه کـه حاکم مدینـه بود درون مورد مزرعهای منازعه شد حسین (ع) عمامـهی اماد را از سرش برگرفت و بگردنش پیچید مروان گفت بخدا سوگند من مانند امروزی را ندیدم کـه بر امـیرش چنین جرأتی نماید.اماد گفت بخدا تو این حرف را به منظور خشمگین من نگفتی بلکه بحلم من رشک ورزیدی و مزرعه مال اوست حسین (ع) فرمود مزرعه مال تست یـا اماد (چون خودت اقرار کردی من هم آنرا بتو بخشیدم) [۴۱] .حسین علیـهالسلام درون اثر این شجاعت و شـهامت از هیچ پیشآمدی ولو هر قدر بزرگ و خطیر بود واهمـه و اندیشـه نمـیکرد زیرا او درون راه احیـای دین قدم برداشته بود و همـه چیز را درون این راه فدا مـیکرد و از کشته شدن نیز باکی نداشت بدینجهت فرمود:و ان تکن الابدان للموت انشأت فقتل المرء بالسیف فی الله افضل [ صفحه ۴۵]
سخاوت و جوانمردی
اذا جادت الدنیـا علیک فجدبها علی الناس طرا قبل ان تنقلتفلا الجود یفنیـها اذا هی اقبلت و لا البخل یبقیـها اذا هی ادبرت(حسین علیـهالسلام)سخاوت و جوانمردی از صفات فاضلهی انسانی هست و بخشش و اکرام خصالی هست که درون هری دیده شود او را درون انظار مردم محترم و معزز مـینماید. حسین علیـهالسلام دارای چنین صفات نیکو بوده و آنـها را از پدر و جد خود بارث بود زیرا ائمـه اطهار علیـهمالسلام دنیـا و مافیـها را با دیدهی حقارت نگریسته و هر چه داشتند به منظور ارشاد و هدایت مردم و یـا دستگیری بیچارگان و نیـازمندان بذل و بخشش مـینمودند بخشش و اکرام حسین (ع) درون عالم اسلامـی چنان مشـهور شده بود کـه نیـازمندان و تهیدستان از راههای دور بمدینـه مـیآمدند و سراغ شخص کریمـی را مـیگرفتند و اهل مدینـه هم بالاتفاق خانـهی حسین (ع) را
[ صفحه ۴۶] نشان مـیدادند چنانکه ابنشـهراشوب درون مناقب مـینویسد ک مرد اعرابی بمدینـه آمد و گفت بخشندهترین مردم این شـهر کیست؟او را بجانب امام حسین (ع) راهنمائی د آنشخص حضرت را درون مسجد درون حال نماز یـافت و در مقابل آن بزرگوار قرار گرفت و این اشعار را سرود:لم یخب الان من رجاک و من حرک من دون بابک الحلقهانت جواد و انت معتمد ابوک قد کان قاتل الفسقهلولا الذی کان من اوائلکم کانت علینا الجحیم منطبقهناامـید نشدی کـه اکنون بتو روی امـید آورده و در خانـهی ترا زده است. تو بخشنده و مورد اعتماد مردم هستی و پدرت کشندهی فاسقان بوده است. اگر پیشینیـان شما (جد و پدرت) نبودند دوزخ ما را احاطه مـیکرد.حسین علیـهالسلام نمازش را تمام کرد و بقنبر فرمود آیـا از مال حجاز کـه آورده بودند چیزی مانده است؟گفت بلی چهار هزار دینار باقی هست فرمود آنـها را بیـاور زیرای کـه از ما بآنـها سزاوارتر هست آمده هست حضرت پولها را گرفت و ضمن اهداء آن بسائل چنین فرمود:خذها فانی الیک معتذر و اعلم بانی علیک ذو شفقهلو کان فی سیرنا الغداه عصا امست سمانا علیک مندفقهلکن ریب الزمان ذو غیر و الکف منی قلیله النفقه [۴۲] یعنی ای اعرابی بگیر این پول را درون حالیکه من از کمـی آن معذرت مـیخواهم [ صفحه ۴۷] و بدانکه من نسبت بـه تو مـهربانم.اگر قدرت درون دست ما بود آسمان بخشش ما به منظور تو مانند باران ریزش مـیکرد.اما چکنم کـه حوادث روزگار وضع ما را تغییر داده و دست من از حق خودمان به منظور انفاق تهی است.اعرابی بعد از گرفتن پول بشدت گریست حضرت فرمود آیـا عطای ما را کم شمردی کـه گریـه مـیکنی؟آن مرد گفت گریـه مـینکم بر اینکه خاک مانند تو بخشندهای را چگونـه درون بر خواهد گرفت؟حسین علیـهالسلام مـیهمان را گرامـی داشت و سائل را محروم نمـینمود و بتمام ارحام بمنظور صلهی رحم مقرری مـیداد و با فقراء مجالست و معاشرت مـینمود و گرسنگان را سیر و برهنگان را لباس مـیپوشانید و دین مقروضین را اداء مـینمود. ابنشـهرآشوب روایت کرده هست که چون اسامـه بن زید بیمار شد امام حسین (ع) بعیـادتش رفت و او را اندوهگین یـافت و فرمود ای برادر سبب اندوه تو چیست؟اسامـه گفت شصت هزار درهم قرض دارم و اندوه من از آنست.حضرت فرمود قرض تو بر من هست گفت مـیترسم بمـیرم حضرت فرمود پیش از مردن تو قرض ترا اداء مـیکنم و چنین کرد. [۴۳] .از صفات بارزهی ائمـه هدی علیـهمالسلام جوانمردی آنـها هست که بموقع از خطای دشمن درمـیگذشتند و نـه تنـها درون مقام تلافی برنمـیآمدند بلکه بدیـهای دشمن را
[ صفحه ۴۸] با نیکی جواب مـیدادند و این کمال مردانگی و جوانمردی هست همچنانکه سعدی گوید:بدی را بدی سهل باشد جزاء اگر مردی احسن الی من اساءحسین علیـهالسلام درون مروت و جوانمردی منحصر بفرد بود و بطوریکه درون بخش دوم کتاب خواهد آمد حر بن یزید ریـاحی با هزار سوار درون وسط روز و شدت گرما (بمنظور جلب امام بطرف کوفه) سر راه آنحضرت رسید و چیزی نمانده بود کـه از فرط تشنگی هلاک شوند امام دستور فرمود با آبی کـه همراه داشتند که تا آخرین نفر آنـها را آب دادند حتی چهارپایـان را نیز سیراب د.این جماعت دشمن امام بودند و از جانب ابنزیـاد آمده بودند اما امام با آنان اینگونـه رفتار نمود، همچنین عفو و گذشت امام از تقصیر خود حر نیز کاشف از نـهایت جوانمردی اوست.ابنشـهرآشوب نقل نموده هست که عربی نزد معاویـه رفت و اظهار حاجتی نمود معاویـه خواهش او را قبول نکرد و در این اثناء حسین علیـهالسلام وارد شد و اعرابی رو بـه امام نمود و گفت ای پسر پیغمبر شما بخواهید که تا معاویـه حاجت مرا برآورده کند بعد امام با معاویـه صحبت نمود و معاویـه قبول کرد و حاجت عرب برآورده شد درون حالیکه آن عرب این اشعار را زمزمـه مـیکرد:أتیت العبشمـی فلم یجدلی الی ان هزه ابن الرسولهو ابن المصطفی کرما و جودا و من بطن المطهره البتولو ان لهاشم فضلا علیکم کما فضل الربیع علی المحولمـیگوید پیش معاویـه آمدم بمن بخشش نکرد که تا اینکه پسر پیغمبر او را تکانش داد.
[ صفحه ۴۹] او پسر مصطفی (ص) هست در جود و بخشش و از بطن پاکیزهی زهرای بتول متولد شده است.ای معاویـه فضیلت بنیهاشم بر شما بنیامـیه مانند فضیلت بهار هست بر خشکسالی. معاویـه گفت ای اعرابی من بتو بخشش کردم تو حسین را مدح مـیکنی؟اعرابی گفت بلی از حق او دادی و بسخن او حاجت مرا برآوردی. [۴۴] .حقیقه هم اعرابی درست گفته بود معاویـهی نبود کـه در راه خدا بخشش و انفاق کند هر چه هم بکسی مـیداد به منظور جلب خاطر او بمنظور ریـاست دنیوی بود و در آن مجلس هم نفوذ کلام امام بود کـه او را وادار بـه بخشش نمود.روایت شده هست که یک اعرابی بر حسین (ع) سلام داد و خواهشی نمود و عرض کرد از جدت شنیدم مـیفرمود کـه چون خواهشی داری بیکی از چهار مراجعه کن، عربی شریف، مولائی کریم، قرآن دان، زیبارو، شرافت عرب بجد تو هست و کرامت بر دوش شما هست و قرآن درون خانـهی شما نازل شده و صباحت خاص تست کـه از جدت شنیدم مـیفرمود هر خواهد مرا نگرد بروی حسن و حسینم نظاره کند.حسین (ع) فرمود چه حاجتی داری؟ اعرابی آنرا بزمـین نوشت، حسین (ع) فرمود از پدرم علی (ع) شنیدم مـیفرمود ارزش هر مردی کار خوب اوست و از جدم شنیدم مـیفرمود احسان باندازهی معرفت هست من سه پرسش از تو دارم اگر جواب یکی را دادی یک سوم درخواست ترا مـیدهم و اگر دو که تا را جواب گفتی دو سوم آنرا مـیدهم و اگر هر سه را جواب گفتی همـهی درخواست ترا مـیدهم و یک کیسهی سر بمـهر به منظور من آوردهاند.
[ صفحه ۵۰] عرض کرد بپرسید و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.حسین (ع) فرمود نجات بنده از هلاکت چیست؟ گفت اعتماد بخدا.فرمود: زینت مرد چیست؟ گفت علم با حلم.فرمود اگر نداشته باشد؟ عرض کرد ثروت با کرم و بخشش.فرمود اگر نداشته باشد؟ عرض کرد فقر با صبر.فرمود اگر نداشته باشد؟ عرض کرد صاعقهای کـه او را بسوزاند. حضرت خندید و کیسه را نزد او انداخت. [۴۵] . [ صفحه ۵۱]
فصاحت و بلاغت
کانت الفصاحه لدیـه خاضعه و البلاغه لامره زامعه طائعه(فصول المـهمـه ابنصباغ)ص ۱۶۰بنا بتعریف اهل منطق امتیـاز انسان بر حیوان بداشتن قوهی نطق و بیـان هست که بوسیلهی سخنوری گوهر نفس انسانی تجلی مـیکند و هر قدر ایمان و خلوص نیت گوینده قویتر باشد فصاحت درون کلام او بهتر نمودار مـیگردد.فصاحت و بلاغت حسین علیـهالسلام درون صلح و جنگ و در خوشحالی و تألم فرقی نداشت او درون همـه وقت احساسات خود را درون قالب الفاظ مـیریخت و شنونده را دچار تحیر و اعجاب مـینمود زیرا فصاحت و بلاغت را از پدر و جد خود ارث بود.خطابههای آتشین او بـه لشگریـان ابنسعد درون روز عاشورا و همچنین دعای آنحضرت درون عرفات حکایت از فصاحت کلام او دارد.
[ صفحه ۵۲] آنانکه با زبان و ادبیـات عرب آشنائی دارند مـیدانند کـه کلمات و خطابههای حسین (ع) درون آن غوغا و گرفتاری کـه آلام و مصائب از هر طرف باو هجوم آورده و او مانند کوه آتشفشان غرش نموده و چون دریـای طوفانی مـیخروشید و جواهر و لالی گرانبها بیرون مـیریخت چقدر ارزش ادبی داشته و چه اندازه فصیح و بلیغ بوده هست که گوئی طینت او را با نیروی فصاحت و بلاغت عجین نمودهاند زیرا با توجه بشرایط زمان و مکان و تراکم مصائب و آلام، او تعلیمات عالیـهی اجتماعی و اخلاقی و درس فضیلت و مردانگی را درون خلال خطبههای مـهیج و آتشین خود بیـان فرموده هست و چنین قدرتی مخصوص وجود مقدس حسینی بوده هست و ما ضمن نگارش جملاتی چند از سخنان حسین علیـهالسلام بمنظور آگاهی بفصاحت کلام آنحضرت این فصل را خاتمـه مـیدیـهم.از حکم و مواعظ:۱- کف عن الغیبه افانـها ادام کلاب النار.از غیبت خودداری کن کـه آن خورش سگهای جهنم است.۲- ما اخذ الله طاقه احد الا وضع عنـه طاعته، و لا اخذ قدرته الا وضع عنـه کلفته.خداوند طاقتی را نگرفت مگر اینکه بار طاعت را از او برداشت، و قدرت و توانائیی را نگرفت مگر اینکه بار تکلیف را از گردن او برداشت.۳- ایـاک و ظلم من لا یجد علیک ناصرا الا الله جل و عز.از ستم بری کـه در برابر تو جز خداوند عزوجل یـاوری ندارد دوری گزین.۴- ان قوما عبدو الله رغبه فتلک عباده التجار، و ان قوما عبدو الله [ صفحه ۵۳] رهبه فتلک عباده العبید، و ان قوما عبدو الله شکرا فتلک عباده الاحرار و هی افضل العباده.گروهی از نظر طمع بهشت خدا را عبادت د و این عبادت بازرگانان است، و جمعی از ترس دوزخ خدا را پرستش د و این هم عبادت غلامان و بندگان است، و عدهای هم (صرف نظر از طمع بهشت و ترس از دوزخ) به منظور شکر و سپاسگزاری خدا را پرستیدند بعد این عبادت آزادگان بوده و بهترین عباداتست.۵- ایـاک و ما تعتذر منـه فان المؤمن لا یسئ و لا یعتذر، و المنافق کل یوم یسئ و یعتذر.مبادا کاری کنی کـه از کردهی خود معذرت بخواهی زیرا مومن کار بد نکند و عذر نخواهد، و منافق هر روز بد کند و عذر خواهد.۶- للسلام سبعون حسنـه، تسع و ستون للمبتدء و واحده للراد. [۴۶] .برای سلام هفتاد حسنـه است، شصت نـه جزء آن به منظور سلام کننده و یک جزء آن به منظور جوابگو است.۷- ان المؤمن اتخذ الله عصمته، و قوله مراته فمره ینظر فی نعت المؤمنین و تاره ینظر فی وصف المتجبرین.مؤمن خداوند را نگهدارندهی خود گرفته و کلام او (قرآن) را آینـهای قرار داده هست که یک مرتبه اوصاف مومنین را درون آن مشاهده مـیکند و مرتبهی دیگر وصف گردنکشان را درون آن مـیبیند.۸- صاحب الحاجه لم یکرم وجهه عن سؤالک فاکرم وجهک عن رده. [ صفحه ۵۴] صاحب حاجت آبروی خود را ریخته و از تو سؤال کرده هست تو با برآوردن حاجت او آبروی خود را حفظ کن.۹- مردی بحضرتش گفت مرا موعظه کن، من مرد گنـهکاری هستم و نمـیتوانم ترک گناه کنم امام فرمود:افعل خمسد اشیـاء فاذنب ما شئت:فاول ذلک – لا تأکل رزق الله و اذنب ما شئت!و الثانی – اخرج من ولایـه الله و اذنب ما شئت!و الثالث – اطلب موضعا لا یراک الله و اذنب ما شئت!و الرابع – اذا جاء ملک الموت لیقبض روحک فادفعه عن نفسک و اذنب ما شئت؟و الخامس – اذا ادخلک مالک فی النار فلا تدخل فی النار و اذنب ما ما شئت!فرمود پنج چیز را انجام بده آنگاه هر چه خواستی گناه کن:اول اینکه روزی خدا را نخور و هر چه خواستی گناه کن!دوم اینکه از ولایت و ملک خدا بیرون رو و هر چه خواستی گناه کن!سیم اینکه (موقع گناه ) مکانی را طلب کن کـه خدا ترا نبیند و هر چه خواستی گناه کن!چهارم اینکه موقع آمدن ملک الموت به منظور قبض روح تو او را از خودت دفع کن و هر چه خواستی گناه کن!پنجم اینکه هنگامـیکه مالک دوزخ ترا درون آتش مـیافکند داخل آتش نشو
[ صفحه ۵۵] و هر چه خواستی گناه کن!۱۰- من قبل عطائک فقد اعانک علی الکرم.کسیکه بخشش ترا بپذیرد ترا به منظور جود و کرامت کمک کرده است.۱۱ – لا یکمل العقل الا باتباع الحق.عقل کامل نمـیشود مگر بـه پیروی از حق.۱۲- موت فی عز خیر من حیـاهء فی ذل. [۴۷] .مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است.از خطب و کلام:۱ – نحن حزب الله الغالبون، و عتره رسول الله الاقربون، و اهل بیته الطیبون، و احد الثقلین الذین جعلنا رسول الله ثانی کتاب الله…فاطیعونا فان طاعتنا مفروضه اذا کانت بطاعه الله مقرونـه [۴۸] .ما گروه وابسته بخدا پیروزمندیم و خانوادهی نزدیک پیغبمر خدا و اهل بیت پاکیزهی او هستیم، و یکی از دو یـادگار گرانبهائیم کـه رسول خدا ما را درون ردیف کتاب خدا (قرآن کریم) قرار داده است.پس پیروی کنید ما را زیرا کـه طاعت ما بر شما واجب هست و بطاعت خداوند مقرون مـیباشد.۲ – یـا قوم اعلموا اخرجتم معی بعلمکم انی اقدم علی قوم بایعونا بالسنتهم و قلوبهم، و قد انعالعلم و استحوذ علیـهم الشیطان فانساهم
[ صفحه ۵۶] ذکر الله، و الان لم یکن لهم مقصد لالا قتلی و قتل من یجاهد بین یدی، و سبی حریمـی بعد سلبهم، و اخشی انکم ما تعلمون و تستحیون و الخدع عندنا اهل البیت محرمفمن کره منکم ذلک فلینصرف، فاللیل ستیر و السبیل غیر خطیر و الوقتبهجیر.و من واسانا بنفسه کان معنا فی الجنان، نجیـا نم غضب الرحمن و قد قال جدی رسول الله (ص) ولدی حسین یقتل بطف کربلاء غریبا وحیدا عطشانا، فمن نصره فقد نصرنی و نصر ولده القائم، و لو نصرنا بلسانـه فهو فی حزبنا یوم القیـامـه [۴۹] .این خطبه را حسین (ع) پیش از عاشورا و شروع جنگ باصحاب وانی کـه همراه او بودند فرموده است:ای گروه مردم شما با علم باینکه من نزد قومـی مـیآیم کـه با ما بزبان و دل بیعت د با من خارج شدید اما بدانید کـه مطلب بر عشد و شیطان بر آنان مسلط شد و ذکر خدا را فراموش د و اکنون آنان جز کشتن من و کشتنی کـه پیش من با آنـها بجنگد و اسیر نمودن خانوادهام را بعد از غارت مقصود دیگری ندارند و من از اینکه شما نمـیدانید و در محظور شرم حضور مـیمانید مـیترسم و حیله و فریب درون نزد ما اهل بیت حرام است.پس هر از شما از این پیشآمد اکراه دارد برگردد زیرا (تاریکی) شب پوشاننده هست و راه بیخطر و شدت گرما هم درون چنین وقتی وجود ندارد. [ صفحه ۵۷] ویکه با جان خود درون راه ما مواسات کند با ما درون بهشت بوده و از خشم خداوند رحمان نجات یـافته هست و جدم رسول خدا (ص) فرمود کـه فرزندم حسین درون کربلا کشته مـیشود پسی کـه او را یـاری کند مرا و فرزندش حضرت قائم را یـاری کرده است، و اگر چه ما را بـه زبان یـاری کند او درون قیـامت درون زمرهی حزب ما محسوب خواهد بود.۳- ایـها الناس، اعلموا ان الدنیـا دار فناء و زوال، متغیره باهلها من حال الی حال، معاشر الناس عرفتم شرائع الالسلام و قراتم القران و علمتم ان محمدا رسول الملک الدیـان، و وثبتم علی قتل ولده ظلما و عدوانا [۵۰] .ای مردم بدانید کـه دنیـا دار نابودی و زوال است، اهلش را از حالی بحالی دگرگون سازد، ای گروه مردم شما راههای اسلام را شناختید و قرآن را خواندید و دانستید کـه محمد (ص) پیغمبر خداوند جزاء دهنده هست (با اینحال) به منظور کشتن فرزندش بظلم و دشمنی هجوم آوردید.۴- صبرا بنی الکرام، فما الموت الا قنطره تعبر بکم عن البؤس و الضراء الی الجنان الواسعه و النعیم الدائمـه، فایکم یکره ان ینتقل من سجن الی قصر و ما هو لاعدائکم الا کمن ینتقل من قصر الی سجن و عذاب.ان ابی حدثنی عن رسول الله (ص) (ان الدنیـا سجن المؤمن و جنـه الکافر) و الموت جسر هؤلاء الی جنانـهم و جسر هولاء الی جحیمـهم ما کذبت و لا کذبت. [۵۱] .(برای اصحابش فرمود) صبر کنید ای عزیززادگان، مرگ جز پلی نیست
[ صفحه ۵۸] کـه شما را از شدت و سختی بـه بهشت وسیع و نعمت جاودانی عبور دهد، بعد کدام یک از شما اکراه دارد کـه از زندان (دنیـا) بکاخ (بهشت) منتقل شود و برای دشمنانتان هم نیست مگر مانندی کـه از قصر بـه زندان و عذابی منتقل شود.زیرا پدرم از رسول خدا (ص) بـه من حدیث فرمود (که دنیـا زندان مومن و بهشت کافر است) و مرگ پل مؤمنان هست بسوی بهشتشان و پل کافرانست بسوی دوزخشان من دروغ نگفتم و بمن هم دروغ نگفتند.۵- استعد و اللبلاء و اعلموا ان الله حامـیکم و حافظکم و سینجیکم من شر الاعداء و یجعل عاقبه امرکم الی خیر و یعذب عدوکم بانواع العذاب، و یعوضکم عن هذه البلیـه بانواع النعم و الکرامـه فلا تشکوا و لا تقولوا بالسنتکم ما ینقص عن قدرکم [۵۲] .(موقع وداع باهل بیتش فرمود) به منظور بلا و گرفتاری آماده شوید و بدانید کـه خداوند حامـی و حافظ شما هست و بزودی شما را از شر دشمنان رهائی بخشد و عاقبت امر شما را بخیر و نیکی قرار مـیدهد و دشمنتان را بانواع عذابها شکنجه فرماید و شما را بعوض این گرفتاری بانواع نعمتها و کرامتها پاداش دهد بعد شکایت نکنید و سخنی بزبانتان نیـاورید کـه از قدر و منزلت شما بکاهد.۶- فرازهائی از دعای عرفه:الهی انا الفقیر فی غنای فکیف لا اکون فقیرا فی فقری؟خداوندا من اگر بینیـاز باشم باز مستمندم بعد چگونـه نیـازمند نباشم درون حالیکه سرا پا احتیـاجم؟الهی انا الجاهل فی علمـی فکیف لا اکون جهولا فی جهلی؟
[ صفحه ۵۹] خدایـا هر چند دانش فراگیرم باز نادانم بعد چگونـه درون عین جهل نادان نباشم؟الهی وصفت نفسک باللطف و الرأفه لی قبل وجود ضعفی أفتمنعنی بعد وجود ضعفی؟بار خدایـا پیش از آنکه وجود ضعیف من درون جهان پیدا شود تو خود را بـه لطف و رأفت توصیف فرمودهای آیـا بعد از آنکه وجود ضعیف من نمودار شد لطف و محبت خود را از من دریغ خواهی داشت؟الهی ان ظهرت المحاسن منی فبفضلک و لک المنـه علی و ان ظهرت المساوی منی فبعدلک و لک الحجه علی.ای خدای من اگر از من خوبیـها آشکار شود بفضل و احسان تو بوده و ترا درون اینمورد بر من منتی هست و اگر بدیـها از من سر زند با عدل تو منافاتی ندارد و ترا بر من حجتی هست که بازخواست کنی.الهی ما الطفک بی مع عظیم جهلی و ما ارحمک بی مع قبیح علی؟خداوندا با وجود نادانی بمقام ربوبی تو چقدر الطاف تو شامل حال من شده و با وجود کردارهای زشت و ناشایستهام چقدر به منظور من مـهربانی و ترحم مـیفرمائی؟الهی علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار ان مرادک منی ان تتعرف الی فی کل شیء حتی لا اجهلک فی شیء.ای خدای من از اختلاف نمودها و تحول دائمـی پدیدهها دانستهام کـه مـیخواهی درون هر چیز خود را بمن بشناسانی که تا در هیچ چیز بوجود تو نادان نباشم.
[ صفحه ۶۰] أیکون لغیرک من الظهور مالک حتی یکون هو المظهر لک؟آیـا حقیقتی غیر از تو آن روشنائی را دارد کـه بتواند ترا بر من آشکار سازد؟متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک و متی بعدت حتی تکون الاثار هی التی توصل الیک؟کی پنـهان بودهای که تا احتیـاج داشته باشی بدلیلی کـه بسوی تو هدایت کند و کی دور بودهای که تا اینکه آثار خلقت موجب وصل بطرف تو باشد.عمـیت عین لا تراک علیـها رقیبا. [۵۳] .کور باد آن چشمـی کـه نظارت ترا برخود نمـیبیند! [ صفحه ۶۱]
زهد و عبادت
منک اطلب الوصول الیک و بک استدل علیک فاهدنی بنورک الیک و اقمنی بصدق العبودیـه بین یدیک(از دعای عرفهی امام)حکماء و دانشمندان درون تعریف عبادت چنین گفتهاند کـه حقیقت عبادت تعظیم و اطاعت خدا و چشمپوشی از غیر اوست و بزرگترین فضیلت نفس ستایش مقام الوهیت هست و مـیزان پذیرش عبادت بستگی بـه تقوای شخصی عبادت کنننده دارد کـه خداوند فرماید: ان اکرمکم عند الله اتقیکم.حسین علیـهالسلام نـه تنـها اعمال و عبادات ظاهری را بنحو احسن انجام مـیداد بلکه چنان زاهد و باایمان بود کهی را یـارای برابری با وی نبود زیرا چنان بدنیـا و مافیـها بیعلاقه و بلقای پروردگار خود شائق و طالب بود کـه هر بیننده را دچار حیرت و تعجب مـینمود، درون راه اعتلای دین نـه تنـها هر گونـه مصائب
[ صفحه ۶۲] و آلامـی را تحمل نمود بلکه با کمال طیب خاطر زبان بـه شکرگذاری گشود.برای حفظ احترام کعبه از مکه خارج شد که تا مبادا خونش درون حرم ریخته شود و احترام بیت الله از بین برود و بپاس همـین عمل اوست کـه خداوند چنان احترامـی بحرم حسین (ع) قائل شده هست که بنا بحدیث معتبر از پیغمبر اکرم (ص) زائر حرم او را که تا ثواب نود حجی کـه پیغمبر بجا آورده باشد مژده دادهاند. [۵۴] .حسین علیـهالسلام بتلاوت قرآن و اقامـهی نماز علاقهی زیـادی داشت و از کوچکترین فرصتی به منظور انجام فرائض دینی استفاده مـیکرد و شب عاشورا از عمر بن سعد مـهلت گرفت که تا شب را بنماز و تلاوت قرآن بسر برد حتی درون ظهر عاشورا نیز آخرین نماز خود را درون برابر تیراندازان دشمن درون حالیکه از پیکر نازنینش خون مـیچکید بجا آورد.ابنشـهرآشوب درون مناقب مـینویسد بحضرتش گفتند ما اعظم خوفک من ربک؟ (چقدر بزرگ هست بیم و وحشت تو از خدایت) فرمود:لا یأمن یوم القیـامـه الا من خاف الله فی الدنیـا [۵۵] .یعنی درون روز قیـامتی درون امان نخواهد بود مگر اینکه درون دنیـا از خداوند خائف و ترسان باشد.عبدالله بن زبیر دربارهی عبادت او گفته است:لقد کان قواما باللیل صواما بالنـهار. و عقاد درون کتاب خود (ابوالشـهداء) گوید حسین (ع) علاوه بر نمازهای پنجگانـه نمازهای دیگر بجا مـیآورد و علاوه
[ صفحه ۶۳] بر روزهی ماه رمضان درون ماههای دیگر هم روزهائی را روزه مـیگرفت و در هیچ سال حج خانـهی خدا از او فوت نشد مگر اینکه ناچار بترک آن شده باشد. [۵۶] .در کثرت عبادت ابیعبدالله (ع) همـین بس هست که بامام زینالعابدین گفتند ما اقل ولد ابیک؟ (چه کمتر هست اولاد پدرت؟)فرمود: العجب کیف ولدت! (تعجب هست که من چگونـه متولد شدهام؟) زیرا کـه هر شب هزار رکعت نماز مـیخواند و انبان پر کرده بدوش گرفته و بمنازل ایتام و مساکین و بیوهزنان مـیبرد. [۵۷] .مـیزان زهد و عبادت و تقوی و ایمان حسین (ع) از مضامـین دعای عرفهی او کاملا روشن و آشکار هست حسین علیـهالسلام دارای زهد و تقوای حقیقی بود زیرا زهد و ورع انصراف از جهان زودگذر مادی و توجه بـه عالم روحانیت و بقاء هست و مظهر تام چنین زهد و ورعی وجود حسین علیـهالسلام بود زیرا او نـه تنـها از جهان مادی صرف نظر کرد بلکه عزیزترین افراد خاندانش را کـه برادران و برادرزادگان و فرزندان دلبندش بودند با کمال مـیل و طیب خاطر بقربانگاه عشق آورد و در راه معبود خود فدا نموده و چنین گفت:الهی اکبر از تو اصغر از تو بخون آغشتگانم یکسر از تواگر صد بار دیگر بایدم کشت حسین از تو سر از تو خنجر از توحسین علیـهالسلام درون آن گیر و دار معرکه چنان مجذوب جلوهی جمال دوست بود کـه سر از پا نمـیشناخت و برای لقای او ثانیـهشماری مـیکرد، نـه تنـها دنیـا و مافیـها را فراموش کرد حتی بسرای آخرت و بهشت جاودانی نیز بیاعتنائی نموده و زبانحالش چنین بود: [ صفحه ۶۴] تو و طوبی و ما و قامت دوست فکر هر بقدر همت اوستزیرا او بمدلول آیـهی کریمـه و رضوان من الله اکبر درون طلب خشنودی و رضای خداوند بود و در اینراه حتی اطفال و خانوادهی خود را هم باسارت داد که تا آخرین فداکاری و خلوص نیت را درون پیشگاه حضرت احدیت انجام داده باشد.ترکت الخلق طرا فی هواکا و ایتمت العیـال لکی اراکاو لو قطعتنی فی الحب اربا لما حن الفؤاد الی سواکاالبته تعریف و توصیف چنین حال و کیفیتی از قدرت بیـان و قلم بیرونست و احراز چنین مقامـی فقط درخور حسین بن علی علیـهماالسلام هست و بس زیرا:جز حسین این ره بسر نابرده عشق اگر اینست عاشق اوست بس. [ صفحه ۶۵]
صبر و شکیبائی
و لقد عجبت من صبرک ملائکه السماء(از زیـارت ناحیـهی مقدسه)صبر و شکیبائی از نظر علمالنفس معرفت علو همت و بلندی طبع و غلبه بر امـیال و خواهشـهای درونی هست و خداوند درون قرآن کریم خود را دوستدار صابرین قرار داده و فرموده است: ان الله یحب الصابرین. صبر و امـید دو رکن اصلی و مـهم زندگی و سرمایـهی حیـات آدمـی است.صبر و شکیبائی یـا درون برابر مصیبت و گرفتاری هست و یـا به منظور پذیرفتن مشقات ناشی از انجام طاعات و عبادات هست و یـا به منظور جلوگیری از هواهای نفسانی و شـهوات حیوانی درون اثر ترک معصیت هست لذا ضمن کلمات قصار حضرت امـیر (ع) آمده هست که الصبر ثلاثه: الصبر علی المصیبه، و الصبر علی الطاعه، و الصبرب عن المعصیـه. [۵۸] . [ صفحه ۶۶] همچنین آنحضرت صحت و کمال ایمان را بوسیلهی صبر دانسته و فرماید:الصبر من الایمان کمنزله الراس من الجسد، فمن لا صبر له لا ایمان له. [۵۹] .(صبر از ایمان بـه منزلهی سر هست از جسد پسی کـه صبر ندارد ایمان ندارد). کلیـهی پیغمبران و اوصیـای آنـها و همچنین اغلب بزرگان جهان و مردم دیگر نیز درون دوران حیـات خود دچار ناملائمات و گرفتاریـهای گوناگون بودهاند اما هیچیک از آنان باندازهی حسین (ع) صابر و شکیبا نبودهاند زیرا شرایط سختیـهای هیچدر سطح شرایط ناگوار آنحضرت نبوده و آلام و مصائب احدی نیز بپایـه و مـیزان مشکلات و مصائب او نرسیده هست و با وجود اینـهمـه شرایط نامساعد چنان شکیبائی نمود و بردباری نشان داد کـه نـه تنـها عقول آدمـیان را بحیرت انداخت بلکه فرشتگان ملاء اعلی نیز درون حیرت و شگفتی فرورفتند گفتن و شنیدن و نوشتن و خواندن این مطالب شاید آسان باشد اما عمل بآنـها از قدرت و توانائیی جز حسین بن علی علیـهماالسلام ساخته نیست.آه و نالهی زن و فرزند، فقدان آب و صدای العطش اطفال، کشته شدن یـاران و اصحاب، شـهادت جوانان بنیهاشم، سوزش زخمها، گرسنگی و تشنگی، تجسم اسارت اهل بیت، خستگی طاقتفرسا درون اثر حمل جنازهی شـهداء بطرف خیـام، همـهمـه و کثرت دشمنان اینـها و دهها امثال این مصائب حوادث روز عاشورا بود کـه حسین علیـهالسلام با وجود همـه آنـها دشمنان را پند و اندرز مـیداد که تا شایدی از ضلالت و گمراهی برگردد و براه راست هدایت یـابد و عجب اینجا هست که هر قدر آن قوم گمراه و قسیالقلب را موعظه مـیکرد با تیر و شمشیر و نیزه و سنگ او را پاسخ مـیدادند. [ صفحه ۶۷] حمـید بن مسلم کـه در کربلا بود گوید بخدا سوگند من ندیدمـی را جز حسین بن علی کـه دشمن از هر طرف او را احاطه کرده باشد و فرزندان و خویشان و اصحابش کشته گردند اما او مانند کوهی محکم و استوار بدون اظهار عجز و زبونی با قلب قوی و متانت تمام بر صفوف دشمن حمله نماید و آنان را مانند ملخ درون بیـابان پراکنده کند. [۶۰] .تجسم آخرین وداع حضرت با اهل بیت خود کـه تنی چند زنان داغدیده و اطفال خردسال بدورش جمع شده بودند قلب هر شخص را جریحهدار مـیکند و در همـین وداع بود کـه ش گفت ای پدر حالا کـه خود را تسلیم مرگ کردهای بعد ما را بمدینـه بفرست امام فرمود هیـهات م از این تمنا درگذر و صبور باش علاوه بر اینکه حسین (ع) صابر و شکیبا بود بازماندگانش را نیز درون برابر آن مصائب جانفرسا بصبر و تحمل توصیـه مـیفرمود.چه صبری بالاتر از این کـه طفل شیرخوار خود را به منظور طلب جرعهی آب پیش دشمنان مـیبرد که تا شاید غریزهی عاطفه و ترحم را درون دل تیرهی آنان بیدار کند اما آن پستفطرتتان و یرتان بجای آب او را با تیر زهرآگین پاسخ مـیدهند و کودک شیرخوار را درون آغوش ناز پدر بشـهادت مـیرسانند باز امام صبر و شکیبائی را از دست نمـیدهد و با کمال متانت و بردباری بمأموریت مقدس خود ادامـه مـیدهد از اینروست کـه باید گفت: و لقد عجبت من صبرک ملائکه السماء. [ صفحه ۷۰]
زندگانی امام از روز حرکت از مدینـه که تا روز شـهادت
حرکت امام از مدینـه بسوی مکه
خرج الحسین من المدینـه خائفا کخروج موسی خائفا یتکتم(سید جعفر الحلی)بطوریکه مورخین نوشتهاند بعد از رحلت امام حسن (ع) شیعیـان عراق بجنب و جوش افتاده و بحضرت حسین (ع) نامـه نوشتند کـه ما معاویـه را خلع کرده و با شما بیعت مـیکنیم اما آنحضرت باحترام پیمانی کـه برادرش با معاویـه بسته بود پیشنـهاد آنان را نپذیرفت و بدانـها یـادآور شد کـه مـیان ما و معاویـه عهد و پیمانی هست که شکست آن جائز نمـیباشد که تا زمان آن منقضی شود. [۶۱] .در این موقع مروان بن حکم از طرف معاویـه فرماندار مدینـه بود چون از این مطلب باخبر شد بمعاویـه نوشت کـه عدهای از اهل عراق و حجاز پیش حسین رفت و آمد مـیکنند و او را درون امر خلافت بطمع مـیاندازند و من مـیترسم کـه او فتنـهای
[ صفحه ۷۱] بر پا کند درون اینمورد نظر و تصمـیم خود را بمن بنویس که تا اقدام کنم.معاویـه درون پاسخ نامـهی مروان نوشت کـه نامـهات رسید و مقصود ترا دانستم بعد مبادا متعرض حسین شوی و تا او با تو کار ندارد تو هم با او کار نداشته باش زیرا او کـه به پیمان معهود وفاداتر هست ما نیز نمـیخواهیم متعرض او شویم.معاویـه همزمان با ارسال پاسخ مروان نامـهی دیگری نیز بحضرت حسین (ع) نوشت کـه اموری چند از تو بمن رسیده هست که اگر راست باشد حتما آنـهارا ترک کنی زیرا هر کـه با خدا عهد و پیمانی بسته باشد سزاوار هست که بعهد و پیمان خود وفا کند و اگر باطل باشد زینـهار کـه پیرامون چنین امری نگردی و باید کـه خودت را پند دهی و بعهد و پیمان خدا وفا کنی زیرا اگر تو نقض عهد کنی من نیز عهد را بشکنم و چنانچه تو با من درون مقام کید برآئی من نیز با تو مکر کنم بعد اجتماع این امت را برهم مزن و سبب حدوث فتنـه مشو و تو مردم را شناختهای و آنـها را آزمایش کردهای بنابراین دربارهی خود و دینیت و امت محمد (ص) اندیشـه کن و مبادا سفیـهان و بیخردان ترا خفیف و سبک نمایند.چون نامـهی معاویـه بحسین علیـهالسلام رسید درون پاسخ آن چنین مرقوم فرمود:اما بعد – نامـهات رسید و در آن نوشته بودی کـه اموری چند از تو بمن رسیده هست که تو مرا از آنـها بری مـیدانی و آنـها را نسبت بمن نیکو نمـیدانی، نیک و بد امور را خدا بهتر مـیداند و اشخاصی کـه اینـها را بتو مـینویسند تملقکنندگان و سخنچینانند و من ارادهی جنگ با تو ندارم و در مقام مخالفت تو نیستم و بخدا قسم کـه در ترک مخالفت تو مـیترسم کـه در نزد خدا معاقب باشم و گمان ندارم کـه خدا راضی باشد از اینکه تو و اعوان ترا کـه جور و ستم را شعار خود ساخته و از دین خدا خارج شدهاید بر این امور بگذارم و در این بدعتها با شما مداهنـه نمایم.
[ صفحه ۷۲] آیـا تو نیستی کـه حجر بن عدی را با گروهی از نمازگزاران و عبادت کنندگان کـه انکار ظلم کرده و بدعتها را بزرگ مـیشمردند و در راه خدا از سرزنش ملامت کنندگان نمـیترسیدند بعد از آنکه درون امان بآنـها سوگندهای غلیظ خورده و پیمانـهای محکم بسته بودی بدون اثبات جرمـی آنـها را بظلم و ستم بقتل رساندی؟آیـا تو نیستی کشندهی عمرو بن الحمق کـه از صحابهی رسول خدا بوده و بندهی صالحی بود کـه کثرت عبادت بدنش را فرسوده و جسمش را لاغر و رنگش را زرد ساخته بود؟ درون حالیکه عهد و پیمانی چند باو داده بودی کـه اگر آنـها را بمرغ هوا مـیدادی بسوی تو فرودمـیآمد بعد به پروردگارت جرأت نموده و عهد و مـیثاق را سبک شمردی و او را بقتل رساندی!آیـا تو نیستی کـه زیـاد بن سمـیه را برادر خود خواندی درون صورتیکه او درون فراش غلام ثقیف متولد شده بود و خیـال کردی کـه او پسر پدر توست؟ و حال آنکه رسول خدا فرموده هست (الولد للفراش و للعاهر حجر) بعد عمدا سنت رسول الله را ترک کردی و متابعت هوای خود نمودی و او را بر عراقین مسلط ساختی کـه دست و پای مسلمانـها را قطع کند و دیدگان آنـها را کور نموده و بر درختان خرما دار کشد گویـا تو از این امت نیستی و آنـها نیز از تو نیستند!آیـا تو نیستی کـه فرزند سمـیه بدستور تو حضرمـیین را کشته و مثله نمود؟در آنموقع کـه بتو نوشت حضرمـیین بدین علی (ع) هستند و تو هم باو نوشتی کـه هر بر دین علی باشد او را بکش!!بخدا سوگند کـه دین علی (ع) همان دینی هست که علی بر روی تو و پدر تو شمشیر زد و ترا بظاهر باین دین درآورد و از برکت او تو درون این مسند نشسته و
[ صفحه ۷۳] امارت و حکومت را غصب کردهای و اگر شمشیر او نبود شرف تو و پدرانت این بود کـه کالای قلیلی از مکه بشام ببرید و بفروشید و سود قلیلی پیدا کنید!بمن نوشته بودی کـه بر خود و بر دین امت پیغمبر (ص) رحم کنم و فتنـهای درون این امت ایجاد نکنم و من فتنـهی بزرگتر از خلافت تو بر این امت نمـیدانم و برای خود و دین خود و امت جدم چیزی بهتر از این نمـیدانم کـه با تو پیکار کنم کـه اگر این کار را انجام دهم بخدا تقرب خواهم جست و چنانچه ترک کنم از خدا طلب آمرزش خواهم نمود و از او مسألت خواهم کرد کـه مرا توفیق دهد کـه هر امری کـه نیکوتر باشد اختیـار کنم.همچنین نوشته بودی کـه اگر من عهد ترا بشکنم تو نیز عهد مرا خواهی شکست و اگر من با تو حیله کنم تو هم با من مکر خواهی نمود.پس تو هر مکر و حیلهای داری با من امـیدوارم کـه از مکر تو هیچ ضرری بمن نرسد و زیـان مکر تو بخود تو بیش از دیگران خواهد رسید زیرا کـه پیوسته بر جهالت خود ماندهای و بر نقض پیمانـهای خویش حریص گشتهای و بجان خود قسم مـیخورم کـه تو هرگز بشرطی وفا نکردهای تو با قتل و کشتار این جماعت بعد از آنکه با آنـها صلح کرده و سوگندها یـاد داده و پیمانـها بسته بودی نقض عهد کردی و پیش از اینکه آنـها با تو نقض عهد کرده و قتال کنند آنـها را بقتل رساندی و این عمل را نسبت بآنان نکردی مگر به منظور آنکه آنـها فضیلت ما را یـاد مـید و حق ما را بزرگ مـیشمردند.پس بشارت باد ترا ای معاویـه کـه آنـها خون خود را از تو قصاص خواهند کرد و یقین درون قیـامت ترا به منظور محاسبه بازخواهند داشت و بدانکه خداوند را نامـهای هست که هیچ گناه کوچک و بزرگی از آن نامـه بیرون نیست و خدا فراموش نمـیکند آنچه تو کردی از مواخذه مردم بگمانـها و کشتن دوستان خدا [ صفحه ۷۴] بـه تهمتها و آواره نیکان از دیـار خود و مجبور مردم بـه بیعت پسرت یزید کـه جوانک خوار و سگباز است.و من ترا نمـیدانم مگر اینکه زیـانکار نفس خود شدهای و دین خود را بر باد دادهای و با زیردستانت راه خیـانت سپردهای و امانت خود را خوار کرده و سخن سفیـهان نادان را مـیشنوی و صالحان پرهیزکار را بخاطر آنان بترس مـیافکنی!چون معاویـه نامـهی حضرت را خواند گفت درون دلش کینـهها بوده کـه من نمـیدانستم یزید گفت جواب نامـه را بنویس و بخود و پدرش ناسزا بگو درون آن موقع عبدالله پسر عمروعاص نزد معاویـه آمد معاویـه نامـه را باو داد و گفت ببین حسین بمن چه نوشته است.عبدالله نامـه را خواند و گفت چرا جوابش نمـیدهی و او را کوچک و خوار نمـیکنی؟یزید بمعاویـه گفت رأی مرا چگونـه دیدی؟معاویـه خندید و به عبدالله گفت رأی یزید هم مثل رأی تو بود اما هر دو خطا کردید زیرا من درون مورد عیب او و پدرش چه مـیتوانم بنویسم و هیچ عیبی درون آنـها نمـیدانم و اگر دروغی بنویسم کـه مردم خلاف آنرا مـیدانند چه فائده دارد؟ مـیخواستم کـه تهدید چندی باو بنویسم اما مصلحت ندیدم و صبر کردم. [۶۲] .بالاخره دوران ستمکاری معاویـه خاتمـه یـافت و در نیمـه رجب سال شصتم هجری درون گذشت و به پسرش یزید چنین وصیت نمود:۱- با هزاران زحمت زمـینـه را به منظور حکمرانی تو آماده کردم.۲- اهل حجاز را احترام کن کـه آنـها بمنزلهی اصل و مابقی بمنزلهی فرعند.
[ صفحه ۷۵] ۳- نسبت باهالی عراق مسالمت کن و اگر از دست حکام تو شکایت د فورا بشکایت آنـها ترتیب اثر بده و عاملین را عوض کن.۴- اما اهل شام چون بمنزلهی آستر لباس تو هستند مطیع مـیباشند و از آنـها باکی بدل راه مده.۵- بطور کلی من تمام راهها را به منظور تو هموار کردم و مخالفین را ساکت و قانع نمودم و تو نباید ازی بترسی مگر از چهار نفر کـه از بیعت تو سرپیچی کردهاند و آنـها از قریش بوده و عبارتند از:حسین بن علی، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر، عبدالرحمن بن ابیبکر.اما عبدالله بن عمر مردی عابد و گوشـهنشین هست اگر همـه با تو بیعت کنند او هم بیعت مـیکند.عبدالرحمن بن ابیبکر هم مردی هست عیـاش و چنان همتی ندارد کـه با تو مخالفت کند او طالب مجالس عیش و طرب بوده و اغلب اوقات با زنان هست و تو مـیتوانی او را با انعامـی سرگرم کنی. [۶۳] .اما حسین بن علی مردی محترم و بزرگ خاندان بنیهاشم هست و اهل عراق او را فارغ نگذارند و بر مخالفت تو وادار مـیکنند درون اینصورت اگر باو دست یـافتی از او اغماض کن کـه خویشاوندی نزدیک با پیغمبر دارد و بطور کلی با او کجدار و مریز رفتار کن بهمان شیوهای کـه من با پدرش رفتار کردم.اما عبدالله بن زبیر را اگر خروج نمود بمحض اینکه باو دست یـافتی بکش کـه مانند روباه حیلهگر هست و اگر فرصت بدست او افتد ترا امان ندهد. [۶۴] .یزید بوصیت پدرش رفتار ننمود و ضمن صدور بخشنامـه بفرمانداران
[ صفحه ۷۶] خود درون مورد مرگ معاویـه و خلافت خویش نامـهی جداگانـهای هم بوالی مدینـه کـه اماد بن عتبه (پسرعموی یزید) بود دربارهی بیعت گرفتن از چهار نفر مزبور نوشت و بضمـیمـهی یک نسخه از بخشنامـهی صادره باو فرستاد.مضمون نامـهی ارسالی یزید باماد این بود کـه بمحض رسیدن این نامـه از چهار نفر مخالف مخصوصا از حسین و ابنزبیر بیعت بگیر و نامـه مرا بآنـها ارائه بده و چنانچه اباء و امتناع د سر آنـها را با جواب نامـه به منظور من بفرست! [۶۵] .اماد چون نامـهی یزید را خواند و از مضمون نامـه و مقصود یزید آگاه گردید درون فکر فرورفت و بعد به منظور م مروان بن حکم را کـه سابقا از طرف معاویـه والی مدینـه بود پیش خود خواند که تا در مورد اجرای دستور یزید از او کمک فکری بگیرد.مروان بعد از اطلاع از جریـان امر باماد گفت همانطوری کـه یزید نوشته هست دو نفر از این چهار تن (حسین بن علی – عبدالله بن زبیر) اشخاص مـهمـی هستند کـه بیشتر مورد توجه مردمان مـیباشند آنـها را فورا بمنزل خود احضار نموده و مفاد نامـه یزید را بآنان اعلام کن و چنانچه مخالفت د بدون فوت فرصت دستور یزید را درون مورد کشتن آن دو و ارسال سر آنـها با نامـه بشام بمرحله اجراء دربیـار و اگر تکلیف این دو نفر روشن شود عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابیبکر هم خود بخود بیعت خواهند کرد زیرا وقتی آنـها بیعت این دو نفر را با یزید و یـا کشته شدنشان را درون صورت استنکاف از بیعت او بشنوند خواه ناخواه بیعت
[ صفحه ۷۷] با یزید را قبول خواهند کرد. [۶۶] .اقدامات اماد:اماد شبانـهی را نزد حسین (ع) فرستاد و او را خواست، امام مقصود اماد را دانست و عدهای از نزدیکان خود را احضار کرده و دستور داد مسلح شوند و بآنان فرمود کـه اماد درون چنین موقعی مرا خواسته و من از اینکه او برایم تکلیفی کند و نپذیرم ایمن نیستم بنابراین شما همراه من بیـائید و موقعیکه من داخل خانـهی او شدم شما درون بیرون خانـه درون حال انتظار بنشینید و اگر شنیدید کـه صدای من بلند شد داخل شوید و از من دفاع کنید.حسین علیـهالسلام بنزد اماد رفت و دید مروان بن حکم نیز درون نزد اوست اماد خبر مرگ معاویـه را بحضرت داد امام فرمود: انا لله و انا الیـه راجعون.سپس اماد نامـهی یزید و دستوری را کـه یزید درون مورد اخذ بیعت از آنحضرت داده بود به منظور آنحضرت خواند.
[ صفحه ۷۸] حسین علیـهالسلام فرمود گمان نمـیکنم کـه تو بـه بیعت پنـهانی من با یزید قانع باشی که تا آشکارا بدان گونـه کـه مردمان دیگر نیز بدانند بیعت کنم!اماد گفت: آری چنین است.حضرت فرمود بعد باشد که تا صبح کنی و رأی و اندیشـهات را درون این باره ببینی.اماد گفت حالا بنام خدا برگرد که تا با جمعی از مردم (برای بیعت) بنزد ما بیـائی!مروان باماد گفت بخدا سوگند اگر حسین اکنون از تو جدا شود و بیعت نکند دیگر هرگز بر او دست نخواهی یـافت که تا قتل و کشتار زیـادی بین شما و او باشد او را حبس کن و نگذار از نزد تو بیرون رود که تا اینکه یـا بیعت کند و یـا گردنش را بزن!حسین علیـهالسلام از جا برخاست و بمروان پرخاش کرد و فرمود: انت یـابن الزرقا تقتلنی ام هو؟ (ای پسر زن کبود چشم تو مرا مـیکشی یـا او؟)بخدا دروغ گفتی و سخن نابجا گفتی! [۶۷] .سپس رو باماد نموده و فرمود:انا اهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه، و بنا فتح الله و بنا ختم الله، و یزید رجل فاسق شارب الخمر،قاتل النفس المحرمـه، معلن بالفسق و مثلی لا یبایع بمثله ولکن نصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون اینا احق بالخلافه و البیعه ثم خرج [۶۸] .
[ صفحه ۷۹] فرمود ما خاندان پیغمبر و کان رسالتیم و آستانـهی ما محل آمد و شد فرشتگان است، دفتر وجود بنام ما باز شده و دائرهی کمال بما ختم گردیده است، و یزید مردی هست گنـهکار و مـیگسار و آدمکش، متجاهر بفسق و همچو منی بچنینی بیعت نمـیکند اما باش که تا صبح کنیم و شما نیز صبح کنید ما درون این کار بدقت بنگریم شما نیز بنگرید کـه کدام یک از ما بخلافت و بیعت سزاوارتر هست حسین (ع) این بگفت و از مجلس اماد خارج شد.مروان باماد گفت تو از حرف من سرپیچیدی اماد گفت وای بر تو ای مروان بخدا سوگند اگر تمام زمـینهائی کـه آفتاب بر آن مـیتابد بمن بدهند من درون خون حسین شرکت نمـیکنم و من عقیده دارمـیکه درون خون حسین شرکت کند مـیزان اعمالش سبک خواهد شد.مروان گفت اگر مطلب چنین هست پس حق با شما است.سیدالشـهداء (ع) شب را درون منزلش اقامت کرد و اماد هم با عبدالله بن زبیر کـه از بیعت یزید سرپیچیده بود اشتغال داشت.عبدالله بن زبیر درون همان شب بطرف مکه حرکت کرد و اماد بدنبال او مردانی را فرستاد اما او را پیدا ند.در ساعات آخر روز دیگر دنبال حسین (ع) فرستادند و او را به منظور بیعت دعوت د حضرت فرمود صبر کنید که تا امشب اندیشـه کنم و در همان شب کـه شب یکشنبه دو روز بآخر رجب مانده بود متوجه مکه شد و چون عازم خروج از مدینـه گردید سر قبر جدش پیغمبر و مادرش فاطمـه و برادرش حسن علیـهمالسلام رفت و با آنـها وداع نمود و فرزندان و برادران و برادرزادگان و اهل بیت خود را همراه خویش برداشته و از مدینـه بیرون آمد و موقع خروج این آیـه را تلاوت [ صفحه ۸۰] فرمود: فخرج منـها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمـین. [۶۹] .(یعنی خارج شد از شـهر درون حالیکه ترسان و مترقب رسیدن دشمنان بود گفت پروردگارا مرا از گروه ستمکار رهائی بخش) و بر خلاف عبدالله بن زبیر کـه از ترس تعاقب مأموران اماد از بیراهه فرار کرده بود از جادهی عمومـی بسمت مکه حرکت نمود. [۷۰] . [ صفحه ۸۱]
ورود امام بمکه و دعوت اهل کوفه
و قد انجلی عن مکه و هو ابنـها و به تشرفت الحطیم و زمزم(سید جعفر الحلی)حسین علیـهالسلام با کاروان کوچک خود درون شب ۲۸ رجب سال ۶۰ هجری از مدینـه خارج و پس از پنج روز راهپیمائی درون شب سیم شعبان درون حالیکه این آیـه را تلاوت مـیفرمود وارد مکهی معظمـه شد: و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یـهدینی سواء السبیل [۷۱] .(چون موسی متوجه مدین شد گفت امـید هست که پروردگارم مرا بطریق مستوی و راست هدایت کند)پس از ورود امام علیـهالسلام بمکه عبدالله بن زبیر کـه خود داعیـهی خلافت داشت و از ترس اماد از مدینـه بمکه فرار کرده بود عدهای از مردم را دور خود
[ صفحه ۸۲] جمع کرده و آنـها را هواخواه و طرفدار خود کرده بود بعضی از اهالی مکه نیز بلاتکلیف و سرگردان بودند، ورود امام علیـهالسلام بمکه مردم را یک باره از دور مدعیـان خلافت پراکنده کرد و آنـها را پیرامون امام گرد آورد و در این اثناء خروج امام از مدنیـه و ورود بمکه درون تمام نقاط عربستان منعگردید.امام حسین (ع) تقریبا چهار ماه درون شـهر مکه درون حال پناهندگی بسر برد و این خبر تدریجا درون اقطار بلاد اسلامـی منتشر شد و از طرفی بسیـاری از مردم کـه از بیدادگریـهای دوران معاویـه دلتنگ بودند و خلافت یزید هم بر نارضایتی آنـها مـیافزود با آنحضرت مراوده و اظهار همدردی مـید و از طرف دیگر سیل نامـهها از عراق بویژه از کوفه بشـهر مکه سرازیر مـیشد و از آنحضرت مـیخواستند کـه بعراق رفته و به پیشوائی و رهبری مردم پرداخته به منظور برانداختن بیداد و ستم قیـام کند. [۷۲] .گروهی از شیعیـان علی علیـهالسلام کـه در پایتخت خلافت علوی (کوفه) بودند درون خانـهی سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند و در مورد مرگ معاویـه و حکومت یزید و همچنین حرکت حسین علیـهالسلام از مدینـه بمکه گفتگوها د و پس از م چنین مصلحت دیدند کـه نمایندگانی از جانب خود بمکه اعزام دارند و مکنونات قلبی خود را نسبت بـه پشتیبانی امام بوسیلهی نامـهای بحضرتش اطلاع دهند.شیخ مفید مـینویسد چون حسین (ع) درون مکه فرودآمد و مردم از آمدنش باخبر شدند اهل مکه و زائرین و مردم اطراف بخدمتش رسیده و آمد و رفت مـید عبدالله بن زبیر هم درون کنار کعبه بنماز خواندن و طواف مشغول بود گاهی دو روز پشت سر هم و گاهی دو روز یکبار به منظور دیدن حسین (ع) مـیآمد اما وجود امام درون مکه به منظور او از همـه بیشتر گران مـیآمد زیرا مـیدانست کـه تا حسین (ع) [ صفحه ۸۳] درون مکه هست مردم حجاز با او بیعت نکنند و امام را به منظور بیعت شایستهتر و والاتر از او مـیدانند. [۷۳] .سید بن طاوس و مفید مـینویسند اهل کوفه کـه خبر مرگ معاویـه و خودداری حسین (ع) را از بیعت یزید شنیده و پناهنده شدن امام و ابنزبیر را بمکه دانستند شیعیـان کوفه درون خانـهی سلمان بن صرد اجتماع کرده و خبر مرگ معاویـه را باطلاع همگان رسانیدند و پس از حمد و نثای الهی سلیمان بن صرد به منظور سخنرانی بپا خواست و چنین گفت:ای جماعت شیعه یقینا دانستید کـه معاویـه هلاک شده و بجانب پروردگار خود رفته و به نتیجهی کردارش رسیده هست و پسرش یزید درون جای او قرار گرفته هست و این حسین بن علی (علیـهماالسلام) هست که با او مخالفت ورزیده و برای اینکه از شر ستمگران خاندان ابوسفیـان رهائی یـابد گریزان بمکه آمده هست و شما شیعهی او هستید و پیش از این هم شیعهی پدرش بودید و امروز او بنصرت و یـاری شما نیـازمند هست پس اگر مـیدانید کـه یـاریش خواهید نمود و با دشمنش خواهید جنگید پشتیبانی خود را بوسیلهی نامـهای بعرض او برسانید و اگر مـیترسید کـه در انجام وظیفه سستی کنید و رشتهی کار را از دست دهید چه بهتر کـه او را فریب ندهید! گفتند نـه، بلکه با دشمنش مـیجنگم و جانـهای خود را درون راه او فدا مـیکنیم سلیمان گفت بعد نامـهای باو بنویسید و چنین نوشتند:بسم الله الرحمن الرحیم – نامـهای هست بحسین علیـهالسلام از جانب سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر و سایر شیعیـان و مومنین از اهل کوفه، سلام بر تو همانا خدای یگانـه را کـه شایستهی پرستشی جز او نیست سپاس مـیگزاریم کـه دشمن ستمگر و گمراه ترا درهم شکست و نابود
[ صفحه ۸۴] کرد، همان دشمنی کـه زمام امور امت را بزور و ستم بدست گرفت و بیتالمال مسلمـین را غاصبانـه تصرف کرد و بدون رضایتشان خود را فرمانروای آنان نمود، نیکان و برگزیدگان آنـها را کشت و بدان را باقی گذاشت و مال خدا را بدست ستمگران و سرکشان سپرد از رحمت حق دور باشد همچنانکه قوم ثمود دور گردید.باری ما امام و پیشوائی کـه ما را هدایت کند نداریم بسوی ما شتاب کـه شاید خداوند بوسیلهی تو ما را بحق متفق کند و با نعمان بن بشیر هم کـه والی کوفه هست در نماز جماعت و عید ملاقات نمـیکنیم و چنانچه خبر حرکت شما بما برسد او را از کوفه بیرون مـیکنیم و بخواست خداوند بشام مـیفرستیم. [۷۴] .این نامـه بوسیلهی عبدالله بن مسمع و عبدالله وال از کوفه بمکه فرستاده شد و روز دهم ماه رمضان سال ۶۰ هجری درون مکه بدست امام رسید.دو روز بعد مجددا بوسیلهی قیس بن مسهر صیداوی و چند نفر دیگر درون حدود یکصد و پنجاه نامـه از طرف اشخاص سرشناس کوفه بخدمت امام فرستاده شد کـه زیر هر نامـه را دو یـا سه و یـا چهار نفر امضاء کرده و از حضرت استدعای تشریف فرمائی بکوفه را نموده بودند.دو روز دیگر پیرو نامـههای قبلی نامـهی دیگری بوسیلهی هانی بن هانی و سعید بن عبدالله بـه خدمت امام ارسال نموده و در آن نامـه چنین نوشته بودند.بسم الله الرحمن الرحیم – نامـهای هست بحسین بن علی علیـهالسلام از شیعیـان مؤمن، اما بعد بزودی خود را به منظور دوستان و شیعیـان خود برسان کـه مردم درون انتظار مقدم مبارک شما هستند و بغیر از تو بکسی نظری ندارند بنابراین درون حرکت خود تعجیل فرما و شتاب کن و السلام.
[ صفحه ۸۵] سپس شیث بن ربعی و چند نفر دیگر هم نوشتند کـه هر چه زودتر بسوی ما حرکت کنید کـه باغها سبز و خرم و مـیوههای درختان رسیده هست اگر خیـال آمدن دارید تشریف بیـاورید کـه بر سپاه تجهیز شدهای وارد خواهید شد.آورندگان نامـهها درون حضور حسین (ع) جمع شدند و آنحضرت نامـهها را خواند و از احوال مردم جویـا شد. [۷۵] .امام درون برابر این نامـههااندیشید کـه چه کند اگر کوفیـان درون ادعای خود صادق باشند بر امام فرض هست که دعوت آنـها را اجابت کند اما آیـا مـیتوان باین سخنان و نوشتههای اهالی کوفه اعتماد نمود؟حسین (ع) بیوفائی و لاقیدی کوفیـان را درون زمان خلافت پدر و برادرش دیده بود بدینجهت نمـیتوانست باقوال و وعدههای آنـها چندان امـیدوار باشد از طرفی هم نمـیتوان نامـهها را بلا جواب گذاشت بعد تکلیف چیست؟امام فورا با نیروی خلاقهی ذهنی این مشکل را حل نمود و چنین تصمـیم گرفت کـه کوفیـان را آزمایش کند و ببیند آیـا کردار آنـها با گفتارشان مطابقت دارد یـا خیر؟برای این کار بایدی بکوفه رود و از نزدیک اوضاع و احوال را بررسی کند و صحت و سقم مفاد نامـههای واصله را تعیین و نتیجه را باستحضار امام برساند. حال چهی مـیتواند چنین مأموریت سری و خطرناکی را درون منطقهی تحت نفوذ دشمن بمرحلهی اجراء آورد و چنانچه با خطرات احتمالی مواجه شد بدون اینکه خود را ببازد وظیفهی مقدس خود را انجام دهد؟حسین علیـهالسلام نظری بمردان بنیهاشم انداخت و از آن مـیان پسرعم [ صفحه ۸۶] خود مسلم بن عقیل را به منظور اجرای این مأموریت خطیر انتخاب نموده و روانـهی کوفه نمود.حضرت مسلم جوانی بود درون حدود سی ساله و در خاندان ابیطالب تربیت یـافته و زیر نظر علی و حسنین علیـهمالسلام بزرگ شده و فضائل و مناقب خانوادهی ولایت راب کرده بود بدینجهت نیـابت و سفارت او از جانب امام کاملا حسن انتخاب بود. [ صفحه ۸۷]
نیـابت مسلم بن عقیل درون کوفه
و انی باعث الیکم اخی و ابن عمـی و ثقتی من اهل بیتی مسلم بن عقیل(از نامـهی امام بکوفیـان)حسین علیـهالسلام پاسخ تمام نامـههای کوفیـان را بدین مضمون درون یک نامـه نوشت و آنرا بوسیلهی پسرعمویش مسلم بن عقیل بآنـها فرستاد.پس از حمد و ثنای الهی، ای گروه مؤمنین و مسلمـین کوفه نامـههای شما را دریـافت کردم و از مضامـین آنـها کـه ابراز علاقه و اشتیـاقی بآمدن من نمودهاید آگاه شدم از اینرو پسرعم و برادر خود مسلم بن عقیل را کـه مورد وثوق و اعتماد من هست بنزد شما فرستادم و باو دستور دادم کـه اوضاع و احوال کوفه و عقیدهی شما را شخصا بررسی و نتیجه را بمن گزارش دهد، چنانچه اعمال و کردار شما مطابق نوشتههایتان باشد البته بجانب شما خواهم آمد و دعوتتان را اجابت خواهم نمود و تا آمدن من او نایب و نمایندهی من هست و هری کـه بمن بیعت خواهد کرد باو بیعت نماید و بدانید کـه بجان خودم سوگند امام و پیشوای عادلی است
[ صفحه ۸۸] کـه بکتاب خداوند عمل کند و عدالت را بین مردم برقرا نموده و خود را درون برابر خدا فانی سازد. [۷۶] .امام علیـهالسلام مسلم را بهمراهی قیس بن مسهر صیداوی و دو نفر دیگر بکوفه فرستاد و او را بکتمان امر و تقوی توصیـه نموده و راهنمائی نیز بهمراهی آنان اعزام کرد کـه آنـها را از نزدیکترین راه بکوفه هدایت نماید.خروج مسلم از مکه درون نیمـهی ماه رمضان سال ۶۰ هجری بود و او بعد از ۱۹ روز راهپیمائی درون شب پنجم شوال وارد کوفه گردید و بمنزل مختار بن ابیعبیدهی ثقفی رفت.ورود مسلم را بشیعیـان و پیروان اهل بیت خبر دادند که تا عدهای از رؤسای قبایل و دیگران درون منزل مختار جمع شدند و مسلم بن عقیل نامـهی حسین (ع) را درون مورد سفارت و نیـابت خود به منظور آنان قرائت نمود و همـهی حاضرین آن جلسه درون حالیکه گریـه نموده و ابراز احساسات مـید با مسلم بیعت نمودند و مسلم بعد از اخذ بیعت از مردم کوفه آنـها را بصبر و بردباری درون کارها و کتمان سر توصیـه کرد و بتدریح عدهی بیعت کنندگان بـه هیجده هزار نفر رسید. [۷۷] .هنگام ورود مسلم بکوفه والی آن شـهر نعمان بن بشیر کـه مردی بردبار و ملایم و در عین حال شخص ضعیفالنفسی بود چون درون برابر یزید مسئامات اداری داشت بمنبر رفت و گفت ای مردم از خدا بترسید و بطرف نفاق و فتنـه و انقلاب نروید که تا خون مردم ریخته نشود و آسایش و امنیت از مردمان سلب نگردد.من بای کـه با من جنگ نکند سر جنگ ندارم و بکسی کـه بمن حمله نکند حمله نمـیکنم اما اگر شما بیعت سابق خود را بشکنید بخدا که تا این شمشیر را درون دست
[ صفحه ۸۹] دارم شما را مـیکشم.البته این خطبهی نعمان به منظور رفع مسئامات خود بود و منظور بنیامـیه را تأمـین نمـیکرد بدینجهت یکی از طرفداران یزید باو گفت این راه کـه تو مـیروی راه مردمان ضعیفالنفس و بیعقیده است.نعمان درون جواب گفت اگر مرا ضعیف بدانند اما درون راه اطاعت خدا باشم بهتر از آنست کـه قوی باشم و قدرت خود را درون راه معصیت خداوند بکار برم.این سخن والی طرفداران بنیامـیه را مانند عبدالله بن مسلم بن ربیعه و عمر بن سعد و سایرین بیشتر تهدید مـیکرد از اینرو جریـان امر را محرمانـه بـه یزید نوشتند و از ورود مسلم بکوفه و بیعت مردم با او و خطر بزرگی کـه بنیامـیه با آن مواجه شده بود ضمن اشاره بعدم جلوگیری والی کوفه از این اقدامات او را آگاه ساختند. [۷۸] .همزمان با نامـهای کـه از کوفه بشام بوسیلهی طرفداران یزید باو ارسال شد حضرت مسلم نیز چون عدهی بیعت کنندگان را یک رقم قابل ملاحظهای دید نامـهای بحسین علیـهالسلام نوشت و آنرا بوسیلهی عباس شارکی و قیس بن مسهر صیداوی بحضرتش ارسال و اشاره کرد کـه تا امروز هیجده هزار نفر بیعت کردهاند و فرصت مناسبی هست که زودتر حرکت نمائی کـه بیش از این تأخیر جائز نیست.عکسالعمل این دو نامـه:چون مسافت کوفه که تا شام کمتر از مسافت کوفه که تا مکه بود بدینجهت نامـهی طرفداران یزید کـه از کوفه بشام فرستاده بودند زودتر از نامـهی مسلم (که بایستی بدست امام برسد) بدست یزید رسید.یزید بعد از قرائت نامـه، از سرجون مسیحی کـه و مشاور معاویـه
[ صفحه ۹۰] بود مصلحت نمود و نظر او را درون این مورد خواستار شد. [۷۹] .سرجون بعد از بررسی اوضاع و احوال فورا پیشنـهاد نمود کـه تنـهایکه مـیتواند این مأموریت مشکل را انجام دهد و این غائله را برطرف نموده و کوفه را علیـه مسلم بشوراند عبیدالله بن زیـاد هست که درون آنموقع فرماندار بصره بود و در شام حضور نداشت.سرجون بـه یزید گفت حکومت کوفه را نیز بوی واگذار کن که تا او با دلگرمـی بیشتر این غائله را دفع کند!یزید فورا نامـهای بمضمون زیر بابنزیـاد نوشت و حکومت کوفه را نیز ضمن حفظ شغل سازمانی او (حکومت بصره) بوی تفویض کرده و او را مأمور جلوگیری از نفوذ مسلم و دفع غائلهی کوفه نمود.ای پسر زیـاد، بعضی از طرفداران من از کوفه بمن نوشتهاند کـه مسلم بن عقیل بکوفه آمده و برای حسین بیعت مـیگیرد و مشغول جمعآوری سپاه و تفرقه انداختن مـیان مسلمانان هست به محض وصول این دستخط بسوی کوفه بشتاب و مسلم را دستگیر و زنجیز کن و یـا تبعید نما و یـا بقتل برسان. [۸۰] .نامـهی یزید کـه در بصره بدست ابنزیـاد رسید غریزهی جاهطلبی و غرور او را تقویت نمود زیرا احساس کرد کـه یزید بغیر از ویی را لایق انجام چنین ماموریتی ندانسته هست و درون پاداش آن هم فرمانداری کوفه را باو واگذار کرده
[ صفحه ۹۱] هست پس حکومت نمودن بـه دو شـهر بصره و کوفه درون واقع حکمرانی بر سراسر کشور عراق هست و چون پیش از وصول این نامـه کم و بیش از اوضاع و احوال کوفه اخباری بوی رسیده بود لذا فورا آمادهی حرکت بکوفه شد.در این اثناء نامـه حسین علیـهالسلام کـه به شیعیـان مقیم بصره بمنظور هماهنگ دعوت آنـها با کوفیـان درون امر بیعت نوشته بود بـه بصره رسید و بزرگان بصره نیز بعد از تشکیل یک جلسهی سری تصمـیم گرفتند کـه از امام حمایت کنند اما یکی از اعضاء همان جلسه موضوع نامـهی حسین (ع) و تصمـیم اشراف بصره را بابنزیـاد خبر داد.منذر بن جارود کـه پدر زن ابنزیـاد و خود جزو اعضای همان جلسه بود بتصور اینکه شاید نامـهی واصله از جانب امام نبوده و ابنزیـاد این صحنـه را به منظور آزمایش آنـها بوجود آورده هست فورا نامـهای را کـه در آن جلسه درون مورد حمایت از امام نوشته شده و ذیل آنرا همگی امضاء کرده بودند بابنزیـاد نشان داد.ابنزیـاد دستور داد حامل نامـهی امام را کـه از مکه آمده بود گردن زدند سپس بلافاصله بمنبر رفت و پس از خواندن خطبهی تند و مـهیج مردم بصره را تهدید بقتل نمود و اضافه کرد کـه من مدتی بکوفه مـیروم و در غیـاب من برادرم عثمان بن زیـاد جانشین من خواهد بود و چنانچه یکی از شما سر مخالفت داشته باشد بخدا سوگند علاوه بر کشتن او نزدیکان او را نیز بقتل خواهیم رساند که تا جائیکه مخالفی به منظور من باقی نماند زیرا من پسر زیـاد هستم و از همـه بیشتر خوی و خلق او را ارثام. [۸۱] .
[ صفحه ۹۲] ابنزیـاد با این عمل خشونتآمـیز مـیخواست وضع بصره را درون غیـاب خود آرامش بخشد که تا بتواند با خیـال آسوده دنبال مأموریت مـهم دیگر خود برود بدین سبب خطابهاش پر از تهدید و وعده و وعید و کنایـه و تصریح بود.مردم بصره هم کـه زیـاد و پسرش را بخونخواری و قساوت قلب مـیشناختند بیمناک شده و متفرق گردیدند و بنا بنقل برخی از مورخین عبیدالله امضاءکننگان نامـه را کـه شیعیـان امام بودند درون بصره زندانی نمود. [۸۲] .ورود ابنزیـاد بکوفه،ابنزیـاد با عشیرهی خود و چند تن از اشراف طرفدار بنیامـیه بصره را ترک کرده و بسوی کوفه روانـه شد.در آنموقع مردم کوفه انتظار ورود دو نفر را داشتند مسلم و بیعت کنندگانش منتظر ورود امام بوده و طرفداران بنیامـیه هم کـه به یزید نامـه نوشته بودند انتظار ورود والی جدیدی را داشتند.ابنزیـاد حوالی غروب نزدیک کوفه شد و برای اینکه شناخته نشود لباس خود را عوض کرد و عمامـهی سیـاهی بر سر گذاشت و بچهرهی خود نقاب انداخته و خود را بصورت رجال بنیهاشم درآورد.اغلب مردمان کوفه کـه در انتظار رسیدن حسین علیـهالسلام بودند تصور د کـه امام وارد کوفه شده هست و از اینرو هر کـه در سر راه با او برخورد مـیکرد
[ صفحه ۹۳] بنام پسر پیغمبر باو خوشآمد مـیگفت بطوریکه انبوه جمعیت دنبال ابنزیـاد (بتصور اینکه او حسین علیـهالسلام است) درون کوچههای کوفه راه افتادند.ابنزیـاد بدون پاسخ بکسی سریعتر حرکت مـیکرد که تا خود را بدارالاماره برساند ضمنا نسبت بـه تعداد این جمع کـه لحظه بـه لحظه بیشتر مـیشد پیش خود حساب مـیکرد و اوضاع را دقیقا بررسی مـینمود. [۸۳] .بالاخره ابنزیـاد بدارالاماره رسید و نعمان بن بشیر هم بخیـال اینکه حضرت حسین علیـهالسلام وارد کوفه شده هست درهای ساختمان را بسته و از دریچه تماشا مـیکرد.هنگامـیکه عبیدالله بن زیـاد بدر فرمانداری کوفه رسید نعمان گفت ای پسر پیغمبر دست از ما بدار و دنبال کار خود برو.ابنزیـاد آهسته بسخن درآمد و گفت مگر عقلت کم شده پسر پیغمبر کجاست این منم کـه اینجا آمدهام من عبیدالله بن زیـاد هستم.نعمان فورا درون را باز کرد ابنزیـاد و اطرافیـانش وارد دارالاماره شده و در را بستند و اشخاصی کـه در کوچههای کوفه دنبال ابنزیـاد افتاده بودند از صدای او شناختند کـه این شخص حیلهگر و نیرنگباز پسر مرجانـه هست که خود را بآن شکل درآورده هست لذا بهمدیگر گفتند کـه این شخص حسین (ع) نیست بلکه ابنزیـاد هست و متفرق شدند. [۸۴] .
[ صفحه ۹۴] کوفه آن شب درون حال اضطراب بود وقتی صبح شد ابنزیـاد مردم را بمسجد دعوت نمود زیرا رسم چنان بود کـه هر وقت امـیری وارد شـهر مـیشد مردم را بمسجد جمع مـیکرد که تا حکم امارت خود را بمردم بخواند و آنـها را از روش سیـاست خود مطلع گرداند.ابنزیـاد مطابق روش جاری همـین کار را کرد و وارد مسجد شد و بمنبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی (بحساب خودش) گفت ای مردم امـیرالمؤمنین یزید حکومت کوفه را بمن تفویض کرده و دستور داده هست که بداد مظلومان شما برسم و به محرومـین و درماندگان شما کمک کنم و بفرمانبرانتان نیکی نمایم بنابراین من بدستور او اطاعت کردهام و نسبت بـه نیکان شما چون پدر مـهربان هستم و تازیـانـه و شمشیر من هم بسویی هست که اوامر مرا اجراء نکند و با من مخالفت نماید. [۸۵] .عبیدالله بعد از خواندن این خطبه کوچک بلافاصله از منبر پائین آمد و بسوی دارالاماره رفت و حاکم سابق نعمان بن بشیر را نیز بشام فرستاد و نخستین کاری کـه کرد این بود کـه معتمدین و رجال و شیوخ و رؤسای عشایر را خواست و دستور داد که تا هر یک از آنان نام بیگانگانی را کـه در حوزهی ریـاست خویش مـیشناسند یـادداشت نموده و باو گزارش دهند و زیردستان خود را نیز درون مورد طرفداری از مسلم و بیعت با امام بترسانند و آنـها را متفرق سازند ضمنا درون طرق و شوارع بیرون شـهر و کوچههای داخلی کوفه جاسوسان زیـادی گماشت که تا آیندگان و روندگان را بدقت بازرسی کنند و از هویت آنان استفسار نمایند بدین ترتیب درون مدت کوتاهی عدهی زیـادی را دستگیر و زندانی و یـا تبعید و تهدید بقتل کرد و مخصوصا بعضی از سرشناسان کوفه را کـه از امام طرفداری مـید (مانند [ صفحه ۹۵] مختار بن ابیعبیدهی ثقفی، رفاعه بن شداد، مسیب بن نجبه و غیرهم) دستگیر و زندانی نمود.چون جناب مسلم از ورود ابنزیـاد بکوفه و از ایراد خطابهی او درون مسجد و همچنین از دستگیر شدن عدهای از شیعیـان آگاهی یـافت صلاح درون آن دید کـه محل خود را عوض کند و بجای دیگری انتقال یـابد لذا شبانـه از منزل مختار خارج و بخانـهی هانی بن عروه (رئیس قبیلهی کنده) نقل مکان نمود. [۸۶] .مسلم درون منزل جدید کار خود را درون خفا و پنـهانی انجام مـیداد و طرفدارانش شبانـه به منظور دیدن او مخفیـانـه بمنزل هانی مـیرفتند.ابنزیـاد بعد از تسلط بر اوضاع درون صدد دستگیری مسلم برآمد و چون تصور مـیکرد کـه شاید مردم کوفه محل اختفای مسلم را بوی نشان ندهند شخصا درون صدد کشف محل فعالیت مسلم برآمد و برای این منظور غلام خود را (بنام معقل) کـه مردی بسیـار حیلهگر و زیرک بود انتخاب کرد و ضمنا سه هزار درهم باو داد و گفت بهر نحوی کـه مـیدانی مسلم را پیدا کن.معقل به منظور اینکه جای مسلم را پیدا کند پیش خود نقشـهای طرح کرد کـه خود را بصورت یکی از شیعیـان حسین علیـهالسلام درآورد که تا بتواند خود را بمسلم نزدیک کند.برای این کار بمسجد کوفه رفت و بنماز خواندن مشغول شد و خود را [ صفحه ۹۶] مردی غریب و بیپناه قلمداد کرد و از این و آن راجع باوضاع سیـاسی روز و ورود ابنزیـاد بکوفه و غیره صحبت نمود که تا بالاخره با پیرمردی بنام مسلم بن عوسجهی اسدی کـه مشغول خواندن نماز بود برخورد نمود و با کمال عجز و انکسار باو گفت کـه من از شیعیـان حسین (ع) هستم و مقداری پول نیز همراه آوردهام کـه در راه پیشرفت کار او خرج کنم خود نیز اهل شام هستم و خداوند محبت اهل بیت را درون دل من انداخته هست چون شنیدهام نمایندهی آنحضرت از مردم بیعت مـیگیرد آروز دارم کـه او را ببینم که تا شاید توفیق پیدا کنم و ضمن تقدیم این پولها باو با وی بیعت نمایم!مسلم بن عوسجه کـه شیعهی خالص و مردی درست کردار و دارای زهد و تقوی بود فریفتهی کلمات این مرد شد و باو گفت من از اینکه تو دوستدار اهل بیت هستی خیلی خورسندم اما از اینکه کار ما روبراه نشده و حتی غریبی مانند تو از آن آگاه شده هست متأسفم!معقل التماس نمود کـه مسلم بن عوسجه باو اجازه دهد که تا بیعت کند مسلم هم با کمال سادگی اجازهی بیعت باو داد و سفارش نمود کـه این امر حتما مخفی بماند وی از آن آگاه نباشد.با این ترتیب معقل جزو طرفداران مسلم شد و کم کم بخانـهی هانی راه یـافت و با مسلم بن عقیل نیز ظاهرا بیعت نمود و دست درون دست او گذاشت. [۸۷] .معقل سه هزار درهم پاما را کـه همراه داشت بمسلم داد او نیز بصندوقدار خود دستور داد کـه وجه را دریـافت دارد که تا برای تهیـهی سلاح بمصرف برسانند.معقل چند روز مرتبا درون آن مجلس حاضر شد و با قیـافهی محزونی زودتر از همـه مـیرفت و خود را مرید حقیقی نشان مـیداد و آنچه از اسرار و طرح آنـها مطلع [ صفحه ۹۷] مـیشد شبانـه بطور مخفی بابنزیـاد گزارش مـیداد. [۸۸] .چون ابنزیـاد از محل اختفای مسلم آگاهی یـافته و دانست کـه در خانـهی هانی بن عروه هست در صدد دستگیری هانی برآمد زیرا فهمـید کـه مسلم درون پناه هانی هست و هانی او را بابنزیـاد تسلیم نمـیکند بنابراین بهر ترتیبی هست باید اول هانی را بدام انداخت و سپس بمسلم دست یـافت.از طرفی درون طول اینمدت کـه تمام رؤسای قبایل و اشراف کوفه به منظور عرض خیر مقدم بدیدن ابنزیـاد رفته بودند هانی خود را بتمارض زده و پیش والی جدید نرفته بود ابنزیـاد از این موقعیت استفاده کرد و از حاضرین مجلس پرسید کـه چرا هانی که تا کنون نزد ما نیـامده است؟آنان پاسخ دادند کـه مریض است.ابنزیـاد گفت گمان نمـیکنم مریض باشد شنیدم بهبودی یـافته و شبها مردم بدیدنش مـیروند.بعد از این گفتگو دستور داد محمد بن اشعث و چند نفر دیگر از نزدیکان هانی را احضار نمایند و چون آن عده درون دارالاماره حضور یـافتند ابنزیـاد از آنان پرسید هانی کجاست و چرا درون این مدت از من دیدن نکرده هست این رفتار او صورت خوشی ندارد مگر نمـیداند کـه من از طرف یزید والی کوفه شدهام؟آن عده گفتند بعلتالت و بیماری نتوانسته هست حضور یـابد ابنزیـاد گفت گمان مـیکنم بهبودی یـافته باشد شما بروید و علت امر را جویـا شوید و نتیجه را بمن گزارش دهید. [۸۹] . [ صفحه ۹۸] محمد بن اشعث و عدهای دیگر پیش هانی رفتند و گفتند به منظور رفع بدگمانی و سوءظن و گلایـهی ابنزیـاد خوبست از او دیدن کنی و بگوئی کـه علت اینکه [ صفحه ۹۹] که تا کنون به منظور دیدار تو نیـامدهام بیمار بودم.اگر چه هانی به منظور رفتن بـه نزد عبیدالله بن زیـاد اکراه داشت اما باصرار و خواهش آن عده بالاخره سوار قاطر خود شد و در روز پنجم ذیحجه سال شصتم هجری با اطرافیـان رو بدارالاماره نـهاد. [۹۰] .زندانی شدن هانی بن عروه:پس از آنکه هانی وارد دارالاماره شد ابنزیـاد با قیـافهی جدی و خشمگینی با او برخورد نمود و روی خود را بشریح قاضی کـه در آنجا حضور داشت گردانید و گفت (آمد اما پاهایش باو اجازهی آمدن نمـیداد) و سپس این مصرع را نیز به منظور شریح خواند: ارید حیـاته و یرید قتلی.هانی بعد از شنیدن این مصرع بابنزیـاد گفت موضوع چیست؟ابنزیـاد کـه نقشـهی توقیف هانی را قبلا کشیده بود مانند یک بازپرس شروع ببازجوئی کرد و اصرار نمود کـه هانی جریـان امور خانـهی خود را باانیکه آنجا رفت و آمد مـیکنند باو گزارش دهد.هانی از بیـان مطلب خودداری نموه و رشتهی سخن را بمطالب خارج کشید که تا اینکه ابنزیـاد سخت برآشفت و گفت ای هانی تو گمان مـیکنی من از جریـان آمد و رفت منزل تو و از اینکه مسلم درون خانـهی تو پناهنده شده هست خبر ندارم؟در این موقع بین ابنزیـاد و هانی مجادله و گفت و شنود زیـادی شد و ابنزیـاد به منظور اثبات ادعاهای خود معقل را بمجلس خواست.چون معقل وارد مجلس شد هانی دانست کـه موضوع از چه قرار هست و این معقل جاسوس ابنزیـاد بوده هست که بصورت مرد غریب شامـی مسلم بن عوسجه را بعنوان محبت اهل بیت فریب داده و بمنزل وی راه یـافته هست سپس [ صفحه ۱۰۰] رو بابنزیـاد کرد و گفت ای امـیر من از اول منزل خود را مرکز فعالیت شیعیـان قرار نداده بودم اما چون مسلم بمن پناه آورد من هم با کمال خوشروئی او را پذیرفتهام.ابنزیـاد گفت اکنون کـه مسلم درون منزل تست حتما او را بمن سپاری!هانی گفت حاشا و کلا محال هست که من با دست خود مـهمانم را کـه بمن پناهنده شده بتو تحویل دهم زیرا این عمل از صفت و عادت عرب بدور است!ابنزیـاد خشمگین شد و با عصائی کـه در دست داشت بـه سر و صورت هانی زد و بینی آن پیرمرد محترم را زخمـی و خونآلود نمود.هانی فورا بطرف یکی از محافظین ابنزیـاد دوید که تا شمشیر او را گرفته و از خود دفاع کند اما موفق نشد و عبیدالله دستور داد هانی را درون همان دارالاماره زندانی کنند.یکی از اطرافیـان هانی باین عمل ابنزیـاد اعتراض کرد و گفت تو بما گفتی کـه او را به منظور دیدن تو بیـاوریم حالا سر و صورتش را خونآلود کرده و زندانی مـیکنی؟عبیدالله دستور داد آن جوان را نیز به منظور عبرت دیگران تنبیـه سختی کرده و از مجلس بیرون ساختند.خبر زندانی شدن هانی فورا درون کوفه پیچید اما کار باین آسانی هم کـه ابنزیـاد تصور مـیکرد نبود. عمرو بن حجاج با جمعی از مردان قبیله مذحج به منظور نجات هانی و اطلاع از حال وی دارالاماره را محاصره کرد و با صدای بلند گفت ای امـیر ما با نظر تو مخالفت نداریم و آمدهایم از حال هانی باخبر شویم اما اگر او کشته شده باشد این حادثه به منظور تو خیلی گران تمام خواهد شد.ابنزیـاد بشریح قاضی گفت برو از نزدیک هانی را ببین و وضع حال او را [ صفحه ۱۰۱] باینان اطلاع بده و یک نفر نیز مراقب او قرار داد که تا خلاف مصلحت چیزی نگوید. شریح از نزد هانی بیرون آمد و خبر زنده بودن او را بعمرو بن حجاج و قبیله مذحج داد و گفت بین امـیر و هانی سوءتفاهمـی پیش آمده بود و امـیر هانی را موقه تحت نظر خود نگهداشته و صدمـهای بر او وارد نشده هست آن عده چون از زنده بودن هانی باخبر شدند متفرق گردیدند. [۹۱] .خروج مسلم و شـهادت او:عبدالله بن حازم یکی از یـاران مسلم بود کـه بهمراهی هانی بدارالاماره رفته بود و مسلم باو دستور داده بود کـه آنچه درون قصر فرمانداری دربارهی هانی اتفاق مـیافتد باو گزارش دهد.آخرین گزارشی کـه عبدالله بن حازم بمسلم داد این بود کـه هانی با عصای ابنزیـاد مجروح شده و زندانی گردیده است!حضرت مسلم با دریـافت این خبر احساس کرد کـه تکلیفی بگردن او افتاده و باید برا استخلاص هانی اقدام کند و بدینجهت همـین شخص (عبدالله بن حازم) را پرچمدار خود کرد و دستور داد سوار اسب شد و شعار خود را کـه عبارت از (یـا منصور امت) بود با صدای بلند درون کوچهها بگوید با این ترتیب درون اندک زمانی چهار هزار نفر مسلح و مجهز شدند و مسلم بـه تنظیم صفوف و تعیین فرماندهان به منظور قبائل مختلفه پرداخت.سواران را جلو فرستاد و پیـادگان را دستور داد کـه پشت سر آنـها حرکت کنند خود نیز مـیان آنان قرار گرفت و بطرف دارالحکومـه حرکت کرد.در اینموقع ابنزیـاد از خروج مسلم بیخبر بود و در مسجد بالای منبر رفته و مردم را بلزوم اطاعت و احتراز از آشوب دعوت مـیکرد و هزاران وعده و وعید [ صفحه ۱۰۲] مـیداد.چون عبیدالله از حرکت مسلم باخبر شد رشتهی سخن را قطع کرد و از منبر فرودآمد و شتابان خود را بدارالاماره کـه پناهگاه او بود رسانید و دستور داد درها را ببندند که تا تدبیری کند.ابنزیـاد کاملا بوحشت افتاده بود زیرا انبوه جمعیت درون اطراف دارالاماره موج مـیزد و او جز تعدادی معدود پلیس محلی و محافظ دیگری را نداشت درون اینحال فورا از شیطنت و نیرنگ خود استفاده کرد و عوامل موفقیت خود را کـه عبارت از (ترس و مقام و پول) بود بکار برد!کثیر بن شـهاب را خواست و گفت قبیلهی مذحج از تو حرف مـیشنوند آنـها را بـه هر زبانی کـه مـیتوانی متفرق کن و به محمد بن اشعث نیز دستور داد کـه بنحو مقتضی مردم را از دور مسلم پراکنده کند و همچنین باشخاص دیگری کـه در کنارش بودند مأموریت خاصی داد که تا مردم را متفرق سازند.این اشخاص کـه هر یک مأموریت جداگانـه داشتند هدف مشترکی را تعقیب مـید و آن همان پراکنده بیعتکنندگان از اطراف مسلم بود!مأمورین مزبور با استفاده از همان سه عامل بعضی را ترساندند و بعدهای هم پول دادند و پارهای را هم با وعدهی مقام و جاه فریفتند.یکی مـیگفت اکنون قوای کمکی از شام مـیرسد و شما را مـیکشند دیگری مـیگفت اصلا بشما چه مربوط هست که چهی حتما خلیفه باشد سیمـی مـیگفت ای مردم بفکر خود و زن و بچهیتان باشید و بیخود خود را بکشتن ندهید چهارمـی مـیگفت این پرچمـی کـه من افراشتهام پرچم امان هست هر زیر این پرچم قرار بگیرد درون امان خواهد بود و الا محکوم بقتل و غارت است.این چند نفر طرفدار ابنزیـاد توانستند با این قبیل حیلهها و نیرنگها تمام [ صفحه ۱۰۳] آن عدهی چهار هزاری نفری بلکه بیشتر را پراکنده نمایند و این تفرقه و پراکندگی نشان مـیداد کـه اهالی کوفه چه مردمانی سست عنصر و سخیفالرای هستند و ابنزیـاد از همـه بهتر این مردم را مـیشناخت کـه چنین مأموریت مشکلی را بعهده گرفته بود.اطرافیـان مسلم بن عقیل را کـه در آن روز جمع کثیری بود تبلیغات نمایندگان عبیدالله چنان متفرق نمود کـه مردم دسته دسته کناره گرفتند و کار بجائی رسید کـه فقط پانصد نفر باقی ماند و بفاصلهی کمـی آن رقم نیز بـه سیصد نفر تقلیل یـافته و چون هوا تاریک شد آن عده نیز پراکنده شد و سی نفر همراه مسلم باقی ماند مسلم با آنـها به منظور اداء نماز روانـهی مسجد شد وی کـه هیجده هزار نفر دست بیعت بدستش داده بودند درون آن شب با سی نفر نماز را اقامـه نمود و چون از نماز فارغ شد مشاهده کرد کـه آن سی نفر نیز رفته و او را تنـها گذاشتهاند!!سبحان الله! این کوفیـان چه مردمـی بیعاطفه و پست و ترسو و بیحقیقت هستند! ابنزیـاد با چند نفر شیـادی مثل خود توانست تمام فعالیتهای دو ماههی مسلم را خنثی کند و این یک حقیقت تلخ و غیرقابل اجتنابی هست که درون تاریخها ثبت شده است!عبیدالله بن زیـاد کـه از ترس و وحشت درون دارالاماره باقی مانده و طرفداران خود را بداخل آن اجتماع بزرگ فرستاده بود از بالای کاخ هر چه گوش داد صدائی نشیند و به بیرون نظری انداختی را ندید ابتداء تصور کرد کـه شاید پیروان مسلم درون کنار دیوار قصر کمـین کرده و یـا درون یک پناهگاه دیگری جمع شدهاند و یـا درون مسجد م و بحث مـیکنند اما بعد از تحقیقات کافی فهمـید کـه آن مردم سستعنصر مسلم را تنـها گذاشته و رفتهاند درون آنموقع درون حالیکه از شادی درون پوست نمـیگنجید نقشـهی دیگری به منظور دستگیری مسلم کشید و ضمن اعلام حکومت [ صفحه ۱۰۴] نظامـی دستور داد مسلم درون هر خانـهای مخفی باشد صاحب خانـه جلو منزل خود بدار آویخته خواهد شد و هر محل مسلم را کشف و گزارش کند جائزهی هنگفتی باو داده خواهد شد.از آن سوی مسلم تک و تنـها از مسجد بیرون آمد و نمـیدانست چه کند و کجا پناه برد و در حالیکه بآیندهی دنیـای اسلام و اوضاع کنونی کوفه فکر مـیکرد بدون هدف براه افتاد و حیران و سرگردان درون کوچهها مـیگشت که تا در منزل بانوی مجللهای کـه طوعه نام داشت و بانتظار آمدن پسرش دم درون ایستاده بود رسید و از او کمـی آب خواست که تا رفع عطش کند.طوعه فورا بمنزل رفت و کاسهی آبی بمسلم آورد و مسلم بعد از خوردن آب باز همانجا ایستاد.طوعه گفت چرا بمنزل و مأوای خود نمـیروی؟مسلم گفت من غریب هستم و در این شـهر خانـهای ندارم من مسلم بن عقیل هستم کـه مردم کوفه با من بیعت د و بزودی بیعت خود را شکستند.طوعه دلش بحال او سوخت و مسلم را بخانـه برد و اطاقی باو اختصاص داد و برایش غذائی تهیـه کرد اما مسلم آنشب شام نخورد و به سرنوشت خود فکر مـیکرد کـه بالاخره درون مقابل ابنزیـاد چه د و از همـه مـهمتر از حسین (ع) دعوت کرده هست که بکوفه بیـاید.پسر طوعه کـه بلال نام داشت بمنزل آمد و از رفت و آمد مادرش باطاق دیگر بدگمان شد و در صدد کشف قضیـه برآمد مادرش ابتداء امتناع کرد اما باصرار پسر ناچار شد حقیقت امر را به منظور او بگوید و از او تقاضا نمود کـه این امر را کتمان کند.بلال از شنیدن این خبر خوشحال شد چون مـیدانست کـه اگر محل اختفای [ صفحه ۱۰۵] مسلم را بگوید جائزهی هنگفتی خواهد گرفت و از طرفی مادرش برسم عرب مـهمان خود را حفظ خواهد نمود لذا بدون اینکه درون اینمورد صحبتی کند شب را خوابید. [۹۲] .فردای آنشب درون موقعیکه ابنزیـاد درون مقر فرمانداری خود با رئیس شـهربانی کوفه مشغول مذاکره به منظور پیدا مسلم بود بلال وارد شد و یکسره نزد عبدالرحمن (پسر محمد بن اشعث) رفت و گفت دیشب مسلم درون منزل ما مـهمان بود و من به منظور اغفال او چیزی نگفتهام.عبدالرحمن بیدرنگ پیش پدرش کـه در کنار ابنزیـاد نشسته بود رفت و آهسته مطلب را باطلاع او رساند و ابنزیـاد از جریـان امر باخبر شد و با چوبدستی کـه در دست داشت بـه پهلوی محمد بن اشعث اشاره کرد و گفت برخیر و الساعه او را نزد من آر و عبیدالله بن عباس السلمـی را نیز با هفتاد نفر همراه او نمود.آفتاب تازه طلوع کرده بود و مسلم بعد از فراغت از نماز صبح مشغول تلاوت قرآن بود کـه صدای سم اسبان و همـهمـهی جنگجویـان او را بخود آورد و چون فهمـید کـه آن عده به منظور دستگیری او آمدهاند بدون فوت فرصت لباس جنگ خود را پوشید و در حالیکه شمشیر بران خود را درون فضا حرکت مـیداد چون شیر ژیـان از خانـه بیرون شد و با اینکه مـیدانست یک فرد درون مقابل نیروی ابنزیـاد تاب مقاومت ندارد اما پیمانشکنی کوفیـان او را چنان خشمگین نموده بود کـه بدون فکر تسلیم شروع بحمله نمود و در چند حمله ۴۵ نفر از آنـها را مقتول و بقیـه را هم پراکنده کرد. [۹۳] .حضرت مسلم شجاع پردلی بود کـه باین آسانیها نمـیتوانستند بر او دست [ صفحه ۱۰۶] یـابند ابیمخنف مـینویسد چون ابناشعث شجاعت مسلم را دیدی پیش ابنزیـاد فرستاد کـه برای من قوای کمکی بفرست ابنزیـاد پانصد سوار فرستاد و مسلم بر آنـها حمله کرد و کشتار زیـادی از آنان نمود و محمد بن اشعث مجددا از ابنزیـاد کمک خواست ابنزیـاد گفت مادرت بعزایت بنشیند ما ترا به منظور دستگیری یک تن فرستادیم و او از شما اینـهمـه کشتار کرده هست پس چگونـه مـیشود ترا بسوی دیگری کـه از آن قویتر هست (حسین علیـهالسلام) بفرستیم؟محمد بن اشعث برایش نوشت:أتظن انک ارسلتنی الی بقال من بقالی الکوفه او الی جرمقانی من جرامقه الحیره، ألم تعلم انک وجهتنی الی بطل ضرغام و لیث همام و سیف من اسیـاف رسول الله؟ [۹۴] .یعنی گمان مـیکنی مرا به منظور دستگیری یکی از ترهفروشـهای کوفه و یـا عجمـهای پناهنده فرستادهای، آیـا نمـیدانی مرا بسوی قهرمانی چون شیر و شیری شجاع و شمشیری از شمشیرهای رسول خدا فرستادهای؟با اینکه جنگ این قهرمان خداپرست و هاشمـی با آن نیروی اهریمنی درون کوچههای کوفه بود معالوصف کوفیـان نمـیتوانستند بر او دست یـابند بالاخره درون صدد برآمدند کـه بامها آتش و سنگ بر سر او بریزند.باز با این همـه سختگیری و فشار دشمنان، مسلم از پا درنیـامد و ضمن حمله بر کوفیـان بیوفا رجز مـیخواند و مـیگفت:اقسمت لا اقتل الا حرا و ان رأیت الموت شیـا نکرا(یعنی سوگند خوردهام کـه کشته نشوم مگر آزادانـه اگر چه مرگ را چیز زشتی دیدهام) مسلم به منظور رفع خستگی تکیـه بدیوار نمود محمد بن اشعث کـه [ صفحه ۱۰۷] فرماندهی آن عده را بعهده داشت وقتی چنین عار و ننگی را دید کـه پانصد نفر نمـیتوانند یک تن را دستگیر کنند ناچار از راه حیله درون صدد دستگیری مسلم برآمد و باو گفت من بتو امان مـیدهم و تو بیخودی خود را بکشتن مده مسلم کـه کاملا خسته شده بود گفت آیـا واقعا من درون امان هستم؟ابناشعث گفت بلی تو درون امان هستی دیگران نیز سخن ابناشعث را تأیید د مسلم گفت اگر بمن امان نمـیدادند دست بدست شما نمـیدادم و در اینموقع تسلیم شد. [۹۵] .مسلم را سوار قاطر نموده و دور او را گرفتند و شمشیرش را از کمر باز د مسلم گفت این اول حادثه هست محمد بن اشعث گفت امـیدوارم کـه صدمـهای بتو نرسد.مسلم گفت اگر فقط امـید هست پس امانی کـه بمن دادید چه شد؟ و سپس درون حالیکه چشمان مبارکش پر از اشک بود فرمود: انا لله و انا الیـه راجعون.عبیدالله سلمـی گفت ای مسلمـیکه داعیـهی باین بزرگی درون سر داشته باشد از چنین حوادثی گریـه نمـیکند مسلم گفت بخدا سوگند به منظور کشته شدن خود گریـه نمـیکنم بلکه گریـهی من به منظور حسین (ع) و خانوادهی اوست کـه با جمعی رو بـه کوفه نـهاده هست و من چه اشتباهی کردم کـه گول بیعت کوفیـان بیوفا و پستفطرت را خورده حضرتش را بکوفه دعوت نمودم.سپس بـه محمد بن اشعث گفت تصور نمـیکنم کـه امان تو به منظور من دردی را دوا کند لااقل یک کار خیری به منظور من انجام بده و یک نفر از جانب من بسوی حسین علیـهالسلام بفرست که تا باو بگوید اهل کوفه مرا اغفال د بسوی این مردم لاقید و بدنـهاد کـه با پدر و برادرت نیز بیوفائی د مـیا کـه اینـها قومـی دروغگو و عهد [ صفحه ۱۰۸] هستند [۹۶] .ابناشعث این کار را قبول کرد و در همانحال نامـهای بهمان مضمون کـه مسلم گفته بود نوشت و مردی بنام ایـاس را خواست و ضمن تأدیـهی مخارج زن و اطفال و هزینـه سفر وی تأکید کرد کـه نامـه را بشخص حسین (ع) برساند و آن شخص درون منزل زباله بخدمت امام رسید و نامـه را بوی تقدیم کرد. [۹۷] .بعد مسلم را بدارالاماره بردند وقتی آنجا رسید از شدت زخم و جراحت و تلاشی کـه کرده بود بشدت تشنـه بود کوزه آبی را مشاهده کرد و با دست بآن اشاره نمود.یکی از اطرافیـان ابنزیـاد بدو گفت مـیبینی چه آب خنکی هست اما قطرهای از آنرا نخواهی چشید!مسلم گفت مادرت بعزایت نشیند چه دل سنگی داری یکی از حاضرین آبی به منظور مسلم آماده کرد اما او بعلت شکستن دندان و زخم شدن دهان نتوانست آنرا بنوشد و فرمود قسمت من نبود کـه از این آب خورده باشم.محمد بن اشعث جریـان دستگیری مسلم را بابنزیـاد گزارش داد و اضافه نمود کـه من باو امان دادهام.ابنزیـاد گفت ما ترا نفرستاده بودیم کـه باو امان بدهی بلکه ترا فقط به منظور دستگیری وی فرستاده بودیم مسلم گفت آیـا براستی مرا خواهی کشت با اینکه نمایندهی تو مرا امان داده است؟ابنزیـاد گفت بلی ترا خواهم کشت مسلم فرمود بعد مـهلتی بده که تا من وصیتی کنم! [ صفحه ۱۰۹] پسر مرجانـه گفت مانعی ندارد.مسلم نظری بـه مجلسیـان انداخت و در آن مـیان عمر بن سعد را دید رو باو کرد و گفت مـیان من و تو خویشاوندی وجود دارد و بر تو لازم هست که وصیت مرا کـه محرمانـه هست انجام دهی.عمر بن سعد از ترس ابنزیـاد از قبول آن خودداری کرد اما والی کوفه باو اجازه داد و گفت چرا از شنیدن وصیت پسرعمویت خودداری مـیکنی؟عمر قبول کرد مسلم او را بگوشـهای از مجلس کشید و گفت ای پسر سعد از وقتی کـه بکوفه آمدهام هفتصد درهم مقروض شدهام شمشیر و زره مرا بفروش و دین مرا اداء کن و پس از کشته شدن من جسد مرا از ابنزیـاد بگیر و در جای مناسبی دفن کن وی را پیش حسین علیـهالسلام بفرست کـه او را از وسط راه بمدینـه بازگرداند زیرا من باو نوشتهام کـه بکوفه بیـاید. [۹۸] .عمر بن سعد کـه مردی مذبذب و ضعیفالنفس بود تمام شنیدههای خود را آشکارا بعبیدالله گفت او هم پاسخ داد کـه شخص امـین اسرار مردم را فاش نمـیکند اما گاهی شخص خائن بجای امـین انتخاب گردد و بعد بمسلم گفت آنچه داری از آن تست و پس از کشته شدن هم احتیـاجی بـه نعش تو نیست امام حسین هم اگر با ما کاری نداشته باشد ما را با او کاری نیست [۹۹] . [ صفحه ۱۱۰] ابنزیـاد بمسلم گفت علت قتل تو اینست کـه تو باین شـهر آمده و جمع مردم را پریشان کردهای و بین آنان تفرقه انداختهای و در نتیجه تاماد فساد و خونریزی کردهای!مسلم گفت من به منظور این کارها کـه تو مـیگوئی نیـامدهام، مردم این شـهر مدعی هستند کـه پدرت (زیـاد) نیکان آنـها را کشته و با آنان بدرفتاری کرده هست و از ما دعوت د کـه بیـائیم و با آنـها بحق و عدالت رفتار کنیم.عبیدالله گفت من ترا طوری خواهم کشت کـه چنین کشتنی سابقه نداشته باشد!مسلم گفت دلیل بدسرشتی و پستفطرتی و خبث ذات تو همـین هست که کارهائی ی کـه در اسلام سابقه نداشته باشد.ابنزیـاد از صراحت لهجه و شـهامت مسلم خشمگین شد و ضمن بد گفتن بخاندان بنیهاشم دستور داد او را بالای قصر دارالاماره ببرند و گردن بزنند!مأمور قتل مسلم شخص قسیالقلبی بنام بکیر بود کـه در زد و خورد قبلی از دست مسلم ضربتی بر او وارد شده و آن ملعون هم درون صدد انتقام بود.بالاخره مسلم را درون حالیکه استغفار مـیکرد و صلوات مـیفرستاد بـه پشتبام بردند و جلاد ابنزیـاد گردن مسلم را زد و جسدش را از بالای دارالاماره بوسط انبوه جمعیت کـه برای تماشا ایستاده بودند انداختند!شـهادت مسلم درون روز عرفه و خروجش نیز درون روز هشتم ذیحجهی سال شصتم هجری بود کـه در همان روز حسین علیـهالسلام از مکه بسوی کوفه حرکت فرمود. [۱۰۰] .حدود اختیـارات مسلم:عدهای بر مسلم خورده گرفتهاند کـه اگر درون روزهای اول ورود ابنزیـاد بکوفه، مسلم بفرمانداری حمله مـیکرد مـیتوانست او را مقتول و یـا از شـهر بیرون [ صفحه ۱۱۱] کند اما چون فرصت مناسب را از دست داد درون نتیجه ابنزیـاد با حیله و نیرنگ بر او مسلط شد.اگر حسین (ع) بمسلم دستور مـیداد کـه کوفه را تسخیر و نمایندهی یزید را بیرون کند و یـا بکشد این ایراد و اعتراض بر مسلم وارد بود اما مأموریت مسلم تعرض و جنگ و حمله و کشتار نبود بلکه او به منظور آزمایش کوفیـان آمده بود کـه ببیند آیـا نامـههائی کـه بامام نوشتهاند حقیقه صحیح نوشتهاند یـا خیر که تا امام را از چگونگی آگاه سازد.بنابراین مسلم پا از حدود مأموریت خود فراتر نگذاشته هست زیرا مأموریت او تحقیق از اوضاع و احوال مردم و اعلام نتیجه بامام بود مخصوصا کـه موقع عزیمت مسلم بکوفه امام او را بکتمان امر و تقوی و پرهیزکاری توصیـه نمود و مسلم هم این وظیفه را بخوبی انجام داد، مخفیـانـه با کوفیـان ملاقات کرد و از مردم بیعت گرفت و سپس بامام نوشت کـه بکوفه حرکت نماید بعد نمـیتوان بمسلم ایراد گرفت کـه چرا والی کوفه را دستگیر نکرد و چرا شـهر را متصرف نشد و چرا مخالفین را بقتل نرسانید حال چرا امام علیـهالسلام باو چنین مأموریتهائی را نداده بود بحثی هست که درون بخش پنجم کتاب دربارهی آن توضیحات لازم داده خواهد شد و بفرض اینکه مسلم از ابتداء با ابنزیـاد مخالفت نموده و بمحض ورود او بکوفه اقدامات لازمـه را به منظور دستگیری وی بعمل مـیآورد باز نتیجهی کار همان شد کـه موقع محاصرهی دارالاماره به منظور استخلاص هانی بوقوع پیوست زیرا کوفیـان پیماناز اطراف مسلم پراکنده شده و او را تنـها گذاشتند و این وظیفهی اهل کوفه بود کـه بایستی درون آنموقع دارالاماره را بسر ابنزیـاد خراب نموده و نابودش مـیساختند اما متأسفانـه آنان درون بیعت خود صادق و وفادار نبوده و با دست خود مسلم را بـه تهلکه انداختند و در واقع هر ایراد و اعتراضی کـه دربارهی مسلم [ صفحه ۱۱۲] گفته شود همگی بر کوفیـان پیمانوارد هست نـه بمسلم.باری بعد از شـهادت مسلم بن عقیل، عبیدالله بن زیـاد دستور داد بلافاصله هانی را نیز ببازار فروشان و گردن زدند و بدنـهای آن دو را طناب بسته و برای عبرت دیگران درون کوچههای کوفه بزمـین کشیدند ضمنا سر آنـها را نیز با نامـهی پیروزی به منظور یزید بشام فرستاد یزید هم دستور داد سر آنـها را بدروازهی شام نصب د. [۱۰۱] .نامـهای کـه ابنزیـاد بـه یزید نوشته بود بدین مضمون بود – سپاس خدای را کـه امـیرالمومنین یزید را یـاری کرد و کار دشمنانش را یکسره نمود ضمن عرض تبریک گزارش مـیدهم کـه مسلم بن عقیل کـه ابتداء بخانـهی مختار آمده بود از آنجا خارج و بخانـهی هانی پناه برد و من محل اختفای او را کشف کردم و بهر ترتیبی بود آندو را فریب داده و بدارالاماره آوردم و گردنشان زدم و اینک سر هر دو را بوسیلهی حاملین نامـه بخدمت فرستادم، جریـان مشروح قضیـه و جزئیـات کامل امر را از حاملین نامـه استفسار فرمایند کـه آنان ماجری را باطلاع شما خواهند رسانید.یزید چون این پیروزی را کـه اامان اقدام او علیـه حسین (ع) بود بوسیلهی ابنزیـاد بدست آورد هم از غرور پیروزی و هم از نشئه مست و بیخود شده بود زیرا نگرانی او فقط از جانب حسین علیـهالسلام و همچنین نفوذ مسلم درون کوفه بود حالا کـه مسلم کشته شده و ابنزیـاد هم درون آن شـهر مسلط بر اوضاع شده هست دیگر جای نگرانی نیست بنابراین پاسخ نامـهی والی کوفه را چنین نوشت:ای پسر زیـاد – نامـهی ترا دریـافت کردم و غیر از این هم انتظار نداشتم زیرا مـیدانستم کـه تو شخص لایق و با کفایتی هستی بدینجهت این مأموریت خطیر و مـهم [ صفحه ۱۱۳] را بتو واگذار نمودم مخصوصا از فرستادههای تو جزئیـات کار را پرسیدم و مستحضر شدم بدینوسیله ضمن تقدیر از زحمات و فعالیتهای تو موضوع مـهمتری را بتو توصیـه مـیکنم و آن اینست کـه شنیدهام حسین از مکه خارج شده و بنا بدعوت مسلم بطرف کوفه درون حرکت هست لذا تو با جاسوسان و مأموران سری خود راهها را بازرسی کن و هر را کـه مظنون واقع گردید دستگیر و زندانی نما و بکوچکترین اتهامـی بقتل برسان و نتیجه را بمن اطلاع بده. [۱۰۲] .ابنزیـاد با دریـافت این دستور آمادهی اجرای مأموریت مشکلتر و خطرناکتر از مأموریت ااما شد کـه در فصل آتی جریـان آن شرح داده مـیشود. [ صفحه ۱۱۴]
خروج امام از مکه بمقصد کوفه
سأمضی و ما بالموت عار علی الفتی اذ ما نوی حقا و جاهد مسلماحسین علیـهالسلام درون مدت چهار ماه اقامت خود درون مکه نسبت بمظالم معاویـه و جنایـات بنیامـیه و فسق و فجور یزید سخنرانیـها نموده و تقریبا مردم را از خواب غفلت بیدار کرده بود از اینرو یزید عمرو بن سعید را با گروهی بـه بهانـهی انجام مناسک حج از شام بمکه فرستاده بود کـه آنحضرت را دستگیر کرده بشام برند و یـا درون حریم کعبه بقتل رسانند.از طرفی چنانکه درون فصل پیشین اشاره شد بعد از ورود مسلم بن عقیل بکوفه و بیعت عدهای درون حدود هیجده هزار نفر از اهالی آن شـهر دو نامـه از کوفه بدو مقام مختلف فرستاده شده بود. یکی نامـهای بود کـه طرفداران بنیامـیه درون مورد سهلانگاری نعمان بن بشیر و نفوذ حضرت مسلم بـه یزید نوشته بودند یکی هم نامـهای کـه مسلم بن عقیل بامام نوشته و او را بکوفه دعوت نموده بود. [ صفحه ۱۱۵] نتیجهی نامـهی ااما این شد کـه یزید پلید عبیدالله بن زیـاد را مأمور دفع و خنثی نمودن فعالیتهای مسلم نمود پسر مرجانـه هم با استفاده از خبث ذات و طینت فاسد خود مأموریت خود را درون مورد دستگیری و کشتن مسلم و هانی بشرح گذشته انجام داد و سر آندو را بشام فرستاد.پس نامـهی ااما ابنزیـاد را بکوفه آورد نامـهی دومـی حضرت حسین (ع) را بعد از چهار ماه و پنجروز اقامت درون مکه درون روز هشتم ذیحجه از مکه بسوی کوفه حرکت داد.شیخ مفید و طبرسی نوشتهاند کـه حسین علیـهالسلام بقیـهی ماه شعبان و ماه رمضان و شوال و ذیقعده و هشت روز از ذیحجه را درون مکه مانده و در روز هشتم کـه مصادف با خروج مسلم درون کوفه بود از مکه خارج شد و در مدت اقامت خود درون مکه جمعی از مردم حجاز و بصره بدورش جمع شده و بخاندان و دوستان او پیوستند و چون خواست بسوی عراق رود کعبه را طواف کرد و سعی مـیان صفا و مروه را بجا آورد و از احرام خارج گردید و حج را بعمره تبدیل نمود زیرا از بیم آنکه او را دستگیر کرده و نزد یزید برند نمـیتوانست حج را تمام کند. [۱۰۳] .علامـهی مجلسی درون جلاء العیون مـینویسد کـه در چند حدیث معتبر از حضرت صادق (ع) منقول هست که چون حضرت حسین علیـهالسلام مـیدانست کـه نخواهند گذاشت حج را تمام کند احرام بعمرهی مفرده بست و عمره را باتمام رسانیده و در روز هفتم ذیحجه از مکه بیرون رفت. [۱۰۴] .از این روایت معلوم مـیشود کـه امام از اول ماه محرم بعمره بوده هست نـه اینکه از احرام حج بعمره عدول نموده باشد همچنین بر حسب روایت کافی و استبصار [ صفحه ۱۱۶] و کامل الزیـارات، امام (ع) قاصد حج نبود و باین جهت عمره بجا آورد کـه ارادهی حج نداشت. [۱۰۵] .بهر حال امام (ع) به منظور حفظ احترام بیت الله و برای اینکه خونش درون آنجا ریخته نشود با خانواده و یـاران خود درون حالیکه همـهی مردم از این حرکت ناگهانی او دچار حیرت بودند مکه را ترک گفت:سید بن طاوس مـینویسد کـه چون حسین (ع) ارادهی خروج از مکه بسوی عراق نمود به منظور خواندن خطابه بپاخاست و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیغمبر (ص) چنین فرمود:خط الموت علی ولد ادم مخط القلاده علی جید الفتاه، و ما اولهنی الی اسلافی اشتیـاق یعقوب الی یوسف، و خیر لی مصرع أنا لاقیـه، کانی باوصالی یتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلا، فیملأن منی اکراشا جوفا و اجر بـه سغبا لا محیص عن یوم خط بالقلم، رضا الله رضانا اهل البیت، نصبر علی بلائه و یوفینا اجور الصابرین، لن تشذ عن رسول الله لحمته و هی مجموعه له فی حظیره القدس تقربهم عینـه و تنجز لهم وعده.من کان فینا باذلا مـهجته، موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فانی راحل مصبحا انشاء الله. [۱۰۶] .مرگ مانند گردنبندی کـه بر گردن ان جوان آویخته هست بر گردن فرزندان آدم احاطه دارد و من بهمان اندازه کـه یعقوب بدیدار یوسف اشتیـاق داشت بدیدار گذشتگانم مشتاقم، و برای من قتلگاهی اختیـار شده هست که ناگزیر آن را ملاقات خواهم نمود، گویـا مـیبینم کـه گرگهای بیـابانـها درون مـیان نواویس [ صفحه ۱۱۷] و کربلا پیوندهای بدنم را از هم قطع مـیکنند که تا شکمـهای گرسنـه و خالی خویش را پر سازند، چاره و گریزی از سرنوشت نیست و رضای خداوند رضای ما اهل بیت هست بر بلایش صبر مـیکنیم که تا بما اجر صابران عطاء فرماید و هرگز پارهی تن رسول خدا از او دور نمـیشود که تا در بهشت جاویدان الهی باو پیوندد و خداوند چشم پیغمبرش را بدیدار اولادش روشن و بوعدهی خود وفا فرماید، هر خواهد خون دل خود را درون راه نصرت ما نثار کرده و بحریم لقای خداوند وارد شود با ما کوچ کند کـه من بخواست خدا صبح حرکت خواهم نمود.چون تصمـیم امام علیـهالسلام به منظور حرکت از مکه قطعی شد عدهای بخدمتش رسیدند و او را از این مسافرت بازداشته و خطرات احتمالی این سفر را کـه پیشبینی مـید بخدمتش عرضه داشتند.امام درون برابر اظهارات آنان هر را بنحو مقتضی و باندازهی معرفتش پاسخ مـیداد.مسعودی درون مروج الذهب مـینویسد موقعیکه امام (ع) عازم عراق گردید ابنعباس آمد و گفت ای پسرعمو بمن خبر رسیده هست که مـیخواهی بعراق روی درون حالیکه آنان اهل غدر و حیلهاند و ترا به منظور جنگ مـیخوانند بعد عجله مکن و اگر با این ستمگر خیـال جنگ داشته و در ماندن مکه اکراه داری بـه یمن برو کـه هم درون کنار و گوشـه هست و هم درون آنجا یـاران و برادرانی داری، آنجا اقامت کن و مبلغین خود را باطراف بفرست و باهل کوفه و یـاران عراق خود هم بنویس کـه امـیرشان را بیرون کنند و چنانچه توانستند این کار را ند و برای تو درون آنجا دشمنی نماند آنگاه بسوی عراق حرکت کن و من از مکر آنان ایمن نیستم و اگر نتوانستند چنین کاری کنند درون محل خود مـیمانی که تا خدا چه پیش آورد زیرا درون یمن پناهگاهها و درههائی است. [ صفحه ۱۱۸] حسین علیـهالسلام فرمود ای پسرعمو، البته مـیدانم کـه تو نسبت بمن خیرخواه و مـهربانی ولکن مسلم بن عقیل بمن نوشته هست که کوفیـان درون مورد بیعت و نصرت من اتفاق نظر دارند و من تصمـیم رفتن بسوی آنان دارم. گفت آنان را دوبار آزمودی و آنان همان اصحاب پدر و برادرت هستند و بهمراهی امـیرشان کشندگان فردای تواند زیرا اگر بسوی آنـها بروی و این خبر بابنزیـاد برسد آنـها را بر تو بشوراند و همانـها کـه ترا دعوت کردهاند بدترین دشمنان تو باشند و اگر سخن مرا نپذیری و از رفتن ناگزیری بعد زنان و فرزندانت را همراه نبر بخدا سوگند مـیترسم مانند عثمان پیش چشم زنان و فرزندانت کشته شوی!حضرت فرمود اگر درون چنان جائی کشته شوم بهتر از اینست کـه احترام کعبه به منظور من از بین رود ابنعباس مأیوس شد و از نزد او خارج شد. [۱۰۷] .و بسند معتبر از حضرت صادق علیـهالسلام روایت شده درون شبی کـه حضرت حسین (ع) فردای آن متوجه کوفه بود محمد حنفیـه بخدمت آنحضرت آمد و گفت ای برادر تو غدر و مکر مردم کوفه را نسبت بـه پدر و برادر خود دانستی مـیترسم کـه با تو نیز چنین کنند، اگر درون مکه بمانی کـه حرم خدا هست و مکرم خواهی بود وی درون مکه متعرض تو نمـیتواند شود حضرت فرمود مـیترسم یزید پلید مرا درون مکه شـهید گرداند نمـیخواهم حرمت کعبه بسبب من ضایع شود محمد گفت بعد بجانب یمن برو یـا متوجه بادیـه شو کهی بتو دست نیـابد حضرت فرمود فکری درون این باب م.چون هنگام سحر شد حضرت فرمود شتران را بار د و چون خبر بمحمد رسید بیتابانـه آمد و بر مـهار ناقهی برادر بزرگوار خود چسبید و گفت ای برادر با من وعده کردی کـه در این امر اندیشـه بکار بری چرا باین زودی متوجه سفر [ صفحه ۱۱۹] مـیگردی؟حسین علیـهالسلام فرمود کـه چون تو رفتی رسول خدا بنزد من آمد و فرمود:یـا حسین اخرج فان الله قد شاء ان یراک قتیلا.(بیرون رو کـه حق تعالی خواسته هست ترا کشته ببیند)محمد گفت انا لله و انا الیـه راجعون و اگر تو باین عزم مـیروی بعد چرا زنان را با خود مـیبری؟ حضرت فرمود:ان الله قد شاء ان یریـهن سبایـا (خداوند خواسته کـه آنـها را اسیر ببیند) محمد با دل بریـان و دیدهی گریـان او را وداع کرد و برگشت. [۱۰۸] .عبدالله بن عمر و عبدالله بن جعفر نیز درون مورد عزیمت آنحضرت بعراق نظر مخالفت داشتند و او را از عواقب وخیم این مسافرت برحذر مـیداشتند.در قبال کلیـهی اشخاصی کـه خروج امام را از مکه مصلحت نمـیدانستند فقط عبدالله بن زبیر کـه خود داعیـهی خلافت داشت به منظور اینکه مـیدان را از حریف خالی ببیند حضرت را به منظور رفتن بعراق تشویق مـیکرد و مـیگفت حالا کـه مسلم نوشته هست هیجده هزار نفر بیعت کردهاند دیگر معطلی به منظور چیست؟دانشمند عرب محمد رضا مصری مـینویسد چون عبدالله بن زبیر شنید کـه حسین علیـهالسلام مـیخواهد بجانب کوفه سیر و حرکت نماید پیش او آمد و رأی او را تأیید کرد و او را برفتن تحریص و وادار نمود و گفت اگر از به منظور من مثل تو این قدر شیعه و حامـی و طرفدار باشد هر آیینـه از رفتن بکوفه عدول نمـیکنم.ابنزبیر بحسین (ع) چنین گفت و با اینکه مـیدانست کـه اهل عراق حتی شیعهی حسین علیـهالسلامانی نیستند کـه قابل اعتماد باشند و آنان بر یک رأی ثابت نمـیمانند و بالاتر اینکه ایشان مغلوب هوای خود هستند و از حکام بنیامـیه و اتباع [ صفحه ۱۲۰] ایشان سخت بیم دارند و در اموال و بیتالمالشان بطمع چشم گشودهاند و ابنزبیری بود کـه اینـها را مـیدانست و محال بود کـه چنین اموری بر او مخفی باشد لکن از آنجائی کـه حسین علیـهالسلام سید اهل حجاز بود و مردم حجاز با بودن او بدیگری مراجعه نمـید لذا خوش داشت کـه حسین علیـهالسلام از حجاز خارج شود که تا زمـینـه به منظور او خالی گردد. [۱۰۹] .موقع خروج از مکه علاوه بر بنیهاشم و اصحاب خاص حسین (ع) عدهای نیز از مردم حجاز و بصره درون رکاب آنحضرت بـه یـاران او اضافه شدند و این کاروان کوچک از مکه بقصد کوفه براه افتادند.چون این خبر بگوش حاکم مکه رسید فورا عدهای را مأمور نمود کـه جلو امام را بگیرند و از حرکت او ممانعت کنند و بمکه بازگردانند اما یـاران امام با تازیـانـه بر سرآنـها کوفتند و امام نیز اعتنایی بآنان ننمود و براه خود ادامـه داد.در طول راه نیز عدهای بـه پیروان امام پیوست اما بطوری کـه بعدا خواهیم دید درون روزهای آخر کـه جدا احساس خطر د از دور امام پراکنده شدند.شیخ مفید از فرزدق شاعر روایت کرده هست که درون سال شصتم هجرت مادرم را بحج مـیبردم و موقع ورود بمکه همچنانکه مـهار شتر او را مـیکشیدم داخل حرم کـه شدم دیدم حسین بن علی علیـهماالسلام با ساز و برگ جنگ از مکه خارج مـیشود پرسیدم این قطار شتران از کیست؟گفتند از حسین بن علی عیلهماالسلام هست پس بخدمت آنحضرت شتافته و سلام داده و گفتم ای پسر پیغمبر پدر و مادرم فدای تو شود و خداوند ترا بآرزو و مقصودت برساند بچه سبب پیش از انجام مناسک حج به منظور خروج از مکه تعجیل نمودهای؟ [ صفحه ۱۲۱] فرمود اگر تعجیل نمـیکردم دستگیر مـیشدم و سپس از من پرسید تو کیستی؟گفتم مردی از عرب هستم و بخدا سوگند بیش از این از من جویـا نشد آنگاه فرمود از مردم عراق چه خبر داری؟گفتم از شخص خیبر و آگاهی سئوال فرمودی دلهای مردم با تست و شمشیرهایشان علیـه تو و قضای (الهی) از آسمان نازل مـیشود و خدا هر چه بخواهد انجام دهد. فرمود راست گفتی کارها درون دست خدا هست و هر روزی او درون کاری هست اگر قضای الهی مطابق دلخواه و رضای ما باشد خداوند را بر نعمتهایش سپاس گوئیم و از او به منظور اداء شکرش یـاری جوئیم و اگر قضای او بر طبق مـیل و امـید ما نبود آنکه نیتش حق و سیرتش پرهیزکاری باشد از خواستهی خود دور نشود.گفتم آری خداوند ترا بر آنچه دوست داری برساند و از آنچه بیم داری نگهدارد و من مسائلی از نذرها و مناسک حج از آنحضرت پرسیدم و او پاسخ آنـها را بمن گفت و سپس مرکبش را حرکت داد و خداحافظی کرد و از هم جدا شدیم. [۱۱۰] .عبدالله بن جعفر نیز بعد از شنیدن خبر حرکت امام بسوی عراق دو پسر خود محمد و عون را خدمت آنحضرت فرستاد و نامـهای نیز بوسیلهی آنان بمضمون زیر ارسال نمود.اما بعد – من از خداوند خواهانم کـه بمجرد رسیدن نامـهی من بتو از رفتن بکوفه منصرف شوی چه من بر تو دلسوز و مـهربان هستم و دلسوزیم از اینجهت هست که درون این راه مبادا هلاک شوی و اهلبیت تو خوار و گرفتار گردند و اگر امروز تو نیز هلاک گردی نور زمـین خاموش مـیشود چه بتحقیق تو علم و پیشوای [ صفحه ۱۲۲] دینداران و مایـهی امـید مؤمنان مـیباشی بعد در رفتن عجله مکن کـه بدنبال نامـه، من بتو خواهم رسید.عبدالله بهمـین نامـه کـه ارسال نمود اکتفاء نکرد بلکه از عمرو بن سعید (والی مکه) نیز به منظور برگردانیدن حسین علیـهالسلام کمک طلبید و بنزد او رفت و گفت کـه اماننامـهای بحضرت بنویس و در آن نامـه درخواست کن کـه حسین برگردد شاید بوسیلهی نامـهی تو اطمـینان حاصل کند و مراجعت نماید.عمرو نامـهای بخدمت حضرت نوشت و آنرا بـه برادرش یحیی داد کـه بهمراهی عبدالله بن جعفر نزد امام برد و چون خدمت حضرت رسیدند هر قدر مبالغه درون مراجعت آنحضرت نمودند سودی نبخشید و فرمود من رسول خدا را درون خواب دیدهام و مرا امری فرموده و از فرمان او تجاوز نمـینمایم.گفتند چه خواب دیدهای؟فرمود نمـیگویم و اثر آن بزودی ظاهر خواهد شد چون عبدالله بن جعفر از معاودت آن سرور ناامـید گردید پسران خود را همراه او کرده و با دیدهی اشگبار مراجعت نمود. [۱۱۱] .اخباری کـه در طول راه از کوفه رسید:از مـهمترین مکانـهائی کـه حسین علیـهالسلام درون موقع حرکت از مکه بسوی کوفه درون آنـها بمنظور استراحت توقف نموده مـیتوان منازل زیر را کـه در مسیر امام قرار گرفته بودند نام برد.۱- ذات عرق:چون امام بمحل مزبور رسید بشر بن غالب را کـه از عر اق مـیآمد ملاقات فرمود و از وضع کوفه جویـا شد بشر گفت من کـه مـیآمدم دلهایشان با تو و [ صفحه ۱۲۳] شمشیرهایشان با بنیامـیه بود فرمود:صدق اخو بنیاسد ان الله یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید.(برادر بنیاسد راست گفت خداوند هر چه خواهد انجام مـیدهد و بدانچه اراده فرماید حکم مـیکند) [۱۱۲] .۴ – حاجز:پس از آنکه امام علیـهالسلام از ذات عرق حرکت کرد و بحاجز کـه فرودگاه حجاج هست رسید به منظور اینکه وضع کوفه و ثبات عقیدهی مردم آنجا را بار دیگر آزمایش کند و ضمنا نامـهی مسلم را هم درون مورد حرکت خود پاسخ گفته باشد نامـهای بشرح زیر باهالی کوفه نوشت و آنرا بوسیلهی قیس بن مسهر صیداوی (همانیکه نامـهی مسلم را دربارهی بیعت هیجده هزار نفر از کوفیـان بامام آورده بود) بکوفه فرستاد:ای جماعت کوفه نامـهی شما بمن رسید و از اجتماع و بیعتتان بمن اطلاع حاصل کردم و توقیق شما را درون این باره از خداوند مسألت مـینمایم من هم دعوت شما را اجابت کردم و روز هشتم ذیحجه از مکه خارج شدهام و این نامـه را از حاجز بسوی شما فرستادم که تا بدانید کـه من بجانب شما مـیآیم.قیس نامـه را گرفت و بهمراهی عبدالله بن یقطر بطرف کوفه رهسپار شدند. از طرفی چنانکه سابقا اشاره شد یزید بعد از رسیدن سرهای مسلم و هانی بشام بابنزیـاد نوشته بود کـه شنیدهام حسین بطرف کوفه مـیآید و بر تو لازم هست که مراقب اوضاع و احوال باشی.بدینجهت ابنزیـاد حصین بن نمـیر را کـه بمنزلهی رئیس قوای تأمـینیـهی وی بشمار مـیرفت مأمور کرده بود کـه تمام راههای ورودی بکوفه و همچنین از دروازهی
[ صفحه ۱۲۴] بصره که تا شام را تحت نظر بگیرد و در نقاطی کـه احتمال عبور اشخاص مـیرود مأمورینی بگمارد که تا آیندگان و روندگان را کاملا بازرسی و از هویت آنان جویـا باشند بدین سبب قیس بن مسهر درون حوالی قادسیـه گرفتار مأمورین حصین بن نمـیر شد و پس از بازجوئیـهای لازمـه دانسته شد کـه وی از جانب حسین علیـهالسلام آمده هست لذا او را پیش ابنزیـاد فرستادند که تا هرگونـه تصمـیمـی کـه بگیرد بمرحلهی اجراء گذارد.قیس چون خود را گرفتار دید به منظور اینکه ابنزیـاد از مفاد نامـهی امام باخبر نباشد آنرا پاره پاره کرد ابنزیـاد گفت شنیدهام نامـهای از طرف حسین باهالی کوفه آوردهای؟قیس گفت بلی صحیح است.پسر مرجانـه گفت بعد نامـه را بمن ارائه کن!قیس گفت آنرا پاره کرده و دور ریختهام که تا تو از مضمون آن آگاه نشوی! ابنزیـاد خشمگین شد و ضمن ناسزا گفتن پرسید نامـه بعنوان چه اشخاصی بود؟قیس گفت من آنـها را نمـیشناسم!ابنزیـاد گفت حالا کـه چنین هست تو حتما بالای منبر بروی و ضمن انتقاد از اعمال حسین او را ناسزا گوئی والا گردنت را با شمشیر مـی.قیس مـیدانست کـه ابنزیـاد او را خواهد کشت لذا از فرصت استفاده کرد و گفت مانعی ندارد بالای منبر مـیروم و چون بمسجد رسید بالای منبر رفت و پس از ستایش خدا و درود بر خاندان رسالت و ولایت، یزید و عبیدالله و پدرش زیـاد را لعن کرد و گفت ای مردم من فرستادهی حسین علیـهالسلام هستم و او را درون بین راه گذاشتهام و آمدهام کـه حرکت او را بسوی شما خبر دهم بعد بشتابید و او [ صفحه ۱۲۵] را استقبال کنید و بانتظار ورودش باشید.ابنزیـاد فورا دستور داد او را از منبر پائین کشیده و بدارالاماره بردند و از بالای قصر بزمـین انداختند و سرش را نیز از بدن جدا د و این سومـین قربانی بود کـه پس از مسلم و هانی بدست ابنزیـاد جنایتکار درون کوفه بدرجهی شـهادت رسید. [۱۱۳] ۳- خزیمـیه:خزیمـیه راه رسمـی بکوفه هست و امام علیـهالسلام یک شبانـه روز درون آنجا توقف فرمود و صبح موقع حرکت هاتفی چنین گفت:الا یـا عین فاحتفلی بجهد فمن یبکی علی الشـهداء بعدعلی قوم تسوقهم المنایـا بمقدار الی انجاز وعد [۱۱۴] یعنی ای چشم بر شـهدائی کـه مرگ آنـها را بسوی قتلگاه مـیکشاند گریـه کن، مرگ این قافله را بجائی مـیبرد کـه با خدای خود وعده دادهاند کـه عهد خود را وفا کنند!این ندا را زودتر از همـه حضرت زینب شنید و خدمت برادر شتافت و بعرضش رسانید حضرت فرمود:یـا اختاه کل الذی قضی فهو کائن.یعنی هر چه مقدر باشد خواهد رسید و ما تسلیم برضای خداوند و قضای الهی هستیم. [۱۱۵] .امام علیـهالسلام تصریحا درون مقام بیـان موضوع شـهادت کـه واقع خواهد شد [ صفحه ۱۲۶] برنیـامد اما تلویحا را درون جریـان امور گذاشت و در خلال بیـانات خود حقیقت امر را بگوش اصحاب و یـاران خود مـیرسانید و از مفاد تمام این سخنان (چه مربوط بخواب و چه بـه بیداری یـا با کنایـه و اشاره گفته باشد) روشن بود کـه این مسافرت بسوی مرگ و شـهادت است. [۱۱۶] ۴ – زرود:این محل از منازل مشـهور بین راه کوفه و مکه هست امام علیـهالسلام درون آنجا کـه برای استراحت نزول اجلال فرموده بود خیمـهای دید و پرسید آن کیست؟بعرضش رسید کـه مربوط بـه زهیر بن قین هست امام احضارش فرمود زهیر چون عثمانی بود ابتدا از رفتن خودداری مـیکرد اما باصرار زنش بطرف بارگاه حسین علیـهالسلام رفت و به محض تشرف بخدمت امام و مشاهدهی معنویت کاروان حسینی چنان منقلب گشت کـه بلافاصله بخیمـهی خود مراجعت و به زن خود گفت من تصمـیم گرفتم همراه حسین علیـهالسلام بروم و مسلما درون این مسافرت خطراتی درون پیش هست از اینرو مـیخواهم ترا طلاق دهم کـه تو آزاد باشی و سپس بهمراهان خود گفت هری مایل هست با من بیـاید و هر نیـاید خود داند این بگفت و با آنان تودیع نموده و بقافلهی حسینی پیوست. [۱۱۷] .۵ – ثعلبیـه:پس از ورود امام علیـهالسلام بمحل مزبور عربی از طرف کوفه مـیآمد و این [ صفحه ۱۲۷] شخص خبر شـهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را بخدمت امام عرضه نمود،حضرت آه سردی کشید و گفت: انا لله و انا الیـه راجعون سپس فرمود:لا خیر فی العیش بعد هؤلاء (پس از مرگ آنـها زندگی فائده ندارد)سید بن طاوس مـینویسد آنحضرت درون موقع ظهر بـه ثعلبیـه رسید لحظهای بخواب رفت و سپس بیدار شد و فرمود درون خواب دیدم کـه هاتفی ندا مـیداد کـه شما بسرعت مـیروید و مرگها هم شما را بسرعت سوی بهشت مـیبرند پسرش علی اکبر (ع) گفت: یـا ابه أفلسنا علی الحق؟ (ای پدر مگر برحق نیستیم؟)حضرت فرمود چرا پسرم بخدائی کـه بازگشت بندگان بسوی اوست ما برحقیم گفت: اذن لا نبالی بالموت (در اینصورت ما از مرگ باکی نداریم)حسین (ع) فرمود فرزندم خدا ترا جزای خیر دهد سپس شب را درون آن محل بیتوته کرد و چون صبح شد مردی از اهل کوفه کـه او را اباهره ازدی مـیگفتند بخدمت حضرت رسید و پس از سلام از امام پرسید ای پسر پیغمبر چه موجباتی پیش آمد کـه از حرم خدا و حرم جدت بیرون آمدی؟حسین علیـهالسلام فرمود ای اباهره بنیامـیه مالم را گرفتند صبر کردم، دشنامم دادند صبر کردم، مـیخواستند خونم نیز بریزند از آنان گریختم و بخدا سوگند کـه این گروه ستمگر مرا مـیکشند و خداوند لباس ذلت بر آنـها پوشانیده و شمشیر برنده بر آنـها خواهد کشید. [۱۱۸] .۶- زباله:هنگامـیکه امام (ع) بدین سرزمـین رسید مردی قتل دومـین سفیر (قیس بن مسهر صیداوی) را بامام داد حسین علیـهالسلام از شنیدن این خبر نیز دچار حزن و اندوه گردید و در همـین موقع قاصدی کـه محمد بن اشعث درون حضور مسلم بسوی [ صفحه ۱۲۸] امام علیـهالسلام فرستاده بود درون این منزل خدمت امام رسید و خبر شـهادت مسلم را کـه امام قبلا شنیده بود تأیید کرد.حسین علیـهالسلام از شنیدن این اخبار متواتر درون مورد شـهادت مسلم و هانی و قیس بن مسهر شدیدا متأثر شد بطوری کـه عدهی زیـادی از یـاران امام او را از ادامـهی این مسافرت بازمـیداشتند زیرا خطر مرگ به منظور همـه قطعی شده بود از اینرو حسین علیـهالسلام پرده از روی کار کشید و بطور صریح مطلب را باطلاع همگان رسانید و چنین فرمود:بنام خداند تبارک و تعالی – خبر شـهادت جانگداز مسلم و هانی و سایرین بما رسید آری طرفداران ما را اهل کوفه مخذول و منکوب نموده و با ما خیـانت و غدر د من شخصا به منظور شـهادت مـیروم و هر هم کـه همراه من باشد کشته خواهد شد بنابراین هری از شما مـیخواهد برگردد حرجی نیست و ذمـهای بر من ندارد.با شنیدن این چند کلمـه کـه از یک حقیقت تلخ حکایت مـیکرد بسیـاری از همراهان آنحضرت کـه از مدینـه و مکه و حتی درون طول راه بکاروان حسینی پیوسته و تا این محل ملتزم رکاب بودند چون بفکر بردن غنیمت و بهوای حکومت شـهرستانـها آمده بودند با سخنرانی امام فهمـیدند موضوع از چه قرار هست از چپ و راست متفرق شدند. [۱۱۹] .
[ صفحه ۱۲۹] حضرت حسین علیـهالسلام بعد از رفتن آنان درون حالیکه اشعار زیر را بیـان مـیفرمود از زباله خارج و بحرکت خود ادامـه داد.فان تکن الدنیـا تعد نفیسه فدار ثواب الله اعلی و انبلو ان تکن الابدان للموت انشأت فقتل امرء بالسیف فی الله افضلو ان تکن الارزاق قسما مقدرا فقله حرص المرء فی الرزق اجملاگر دنیـا نفیس و گرانبها شمرده مـیشود بعد ثواب خانـهی آخرت از آن اعلی و بزرگتر است.و اگر بدنـهای آدمـیان به منظور مرگ خلق شدهاند درون اینصورت کشته شدن مرد با شمشیر درون راه خدا برتر است.و اگر روزی مردمان تقسیم و مقدر هست پس کمـی حرص و آز درون امر روزی زیباتر است.۷ – شراف:کاروان کوچک حسینی کـه بمرگ دل داده و با کمال شـهامت و اطمـینان رو بسوی قربانگاه عشق پیش مـیرفتند از بطنالعقبه نیز عبور کرده بـه شراف (نزدیکی سرحد عراق و حجاز) رسیدند و چون درون آن محل آب خوشگواری بود امام فرمود همـه سیراب شوند و آب بسیـاری نیز همراه خود بردارند و سحرگاه از آنجا کوچ کرده و بحرکت ادامـه دادند. [۱۲۰] . [ صفحه ۱۳۰]
برخورد امام با حر بن یزید و توقف درون کربلا
با خیل عاشقان چو درون آن دشت پا نـهاد قربانی خلیل بکوه منی رسیدآراست گلشنی ز جوانان گلعذار آبش نداده باد خزان از قفا رسید(حجه الاسلام نیر)ابنزیـاد درون تمام راههائی کـه بکوفه منتهی مـیشد مأمورین خود را پراکنده نمود و آنـها را دسته دسته مأموریت خاصی داد و مطمئن بود کـه حسین علیـهالسلام با یکی از این دستهها برخورد خواهد نمود.قافلهی امام علیـهالسلام بعد از حرکت از شراف درون وسط روز از دور سوارانی را بچشم دیدند و این عده بالغ بر هزار نفر از سواران ابنزیـاد بود کـه بفرماندهی حر بن یزید بدستور حصین بن نمـیر (که مسئول تأمـین و قرق جادهها بود) از قادسیـه فرستاده شده بود. [۱۲۱] . [ صفحه ۱۳۱] امام (ع) از همراهان خود پرسید آیـا درون این نزدیکیها جائی کـه بتوان بدانجا پناه برد وجود دارد؟زهیر بن القین پیشنـهاد کرد کـه ارتفاعات ذیحسم درون سمت چپ وجود دارد امام فرمودند تغییر سمت دهند و بآن کوهها برسند حر نیز چون از دور تغییر سمت امام را دید او هم بطرف همان کوه براه افتاد اما قافلهی حسینی زودتر از حر بآن محل رسیده و خود را بکوه کشیدند و امام دستور داد چادرها را برپا کنند. چون حر با سواران خود خدمت امام رسید همگی از شدت عطش مشرف بموت بودند امام فرمود از آبی کـه از شراف برداشته بودند همـه را سیراب و حتی اسبهای آنـها را نیز آب دادند آنگاه حضرت فرمود یـا حر منظور از آمدن تو باینجا چیست؟ آیـا بکمک ماآمدهای یـا علیـه ما هستی؟حر گفت ابنزیـاد حصین بن نمـیر را با سواران مأمور کنترل راههای نفوذی قادسیـه و بطور کلی تمام طرق و شوارع نموده کـه هر رهگذری را بازرسی کنند و مرا نیز مأمور کرده هست که سر راه شما را بگیرم:امام فرمود: لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم و سپس رو باصحاب حر کرد و فرمود ای مردم من بطرف شما نیـامدهام بلکه شما مرا دعوت کردید کـه ما امام و پیشوا نداریم و منتظر هستیم کـه بیـائی و ما را هدایت کنی حال اگر از گفتهها و نوشتههای خود پشیمان هستید و از آمدن من نیز تنفر دارید من از همان راهی کـه آمدهام برمـیگردم.این عده سکوت کرده و جوابی بامام ندادند و چون موقع نماز ظهر بود حسین علیـهالسلام بحر گفت من با اصحاب خود نماز مـیخوانم تو نیز با سواران خود اقامـهی نماز کن حر گفت حاشا ما هم بتو اقتداء مـیکنیم و پشت سر شما نماز مـیخوانیم بعد از خواندن نماز امام مجددا خطابهای بحر و طرفدارانش خواند [ صفحه ۱۳۲] و آنان را از حقیقت امر آگاه نمود. [۱۲۲] .حر گفت بخدا ما از این نامـهها و فرستادگان کـه مـیگوئی اطلاعی نداریم امام تمام نامـههائی را کـه از کوفیـان پستفطرت و بیعاطفه بحضرتش رسیده بود بحر و اصحاب وی ارائه نمود.حر گفت ما از آن اشخاصی کـه نامـه نوشتهاند نیستیم و مأموریت ما اینست کـه هر کجا با شما برخورد کردیم شما را بنزد ابنزیـاد ببریمحضرت فرمود: تکلتک امک الموت ادنی الیک من ذلک.(مادرت بعزایت نشیند مرگ بتو نزدیکتر از آنست)حر گفت هری غیر از تو این ناسزار را بمن مـیگفت من هم پاسخ مـیدادم اما چکنم کـه نمـیتوانم نام مادر ترا کـه صدیقهیکبری هست جز بـه نیکوئی یـاد کنم. [۱۲۳] .حسین علیـهالسلام از حر پرسید تو از ما چه مـیخواهی؟حر گفت من مأموریت کشتن شما را ندارم کـه با شما جنگ کنم بهتر هست راهی انتخاب کنی کـه نـه بکوفه برسید و نـه بـه مدینـه که تا من هم جریـان امر را بابنزیـاد بنویسم شاید مرا از این مأموریت معاف کند.امام موافقت فرمود کـه راهی بین عذیب و قادسیـه پیش گیرد.امام حرکت مـیکرد حر نیز با فاصلهی کمـی درون تعقیب امام بود و بالاخره بـه نینوا کـه یکی از قراء اطراف کوفه هست رسید و هنوز درون حال حرکت بودند کـه شترسواری از دور پیدا شد و او مالک بن نصر قاصد ابنزیـاد بود کـه به حر [ صفحه ۱۳۳] نامـه آورده بود چون نزدیک شد نامـه را بحر تسلیم نمود و خوب مراقب اعمال او گردید.مضمون نامـه چنین بود:ای حر چون این نامـه بتو رسید بر حسین سختگیری کن و او را جز درون بیـابانی بیآب و علف فرودمـیآور و حامل نامـه را مأمور کردهام کـه مراقب اجرای دستور من باشد بر تست کـه این دستور را اجراء نموده و نتیجه را اعلام داری و السلام.حر بن یزید بعد از مطالعهی نامـه تغییر روش داد و مانع حرکت امام علیـهالسلام گردید.حضرت فرمود مگر تو نگفتی کـه ما براهی برویم کـه نـه بمدنیـه برسد و نـه بکوفه چرا حالا از حرکت ما ممانعت مـیکنی؟حر گفت الساعه دستور فوری از ابنزیـاد رسیده و حامل نامـه نیز مراقب اجرای امر است.زهیر بن قین گفت ای پسر پیغمبر وضع ما رفته رفته مشکلتر خواهد شد اگر حالا با این عدهی هزار نفری بجنگیم بهتر هست که بعدا گرفتار لشگرهای ابنزیـاد شویم امام فرمود من خوش ندارم کـه ابتداء بجنگ شروع کنم. حسین علیـهالسلام با وجود مخالفت حر مختصر راهی نیز طی کرد که تا بقربانگاه عشق و کعبهی مقصود خود (کربلا) رسید و چون وارد آن سرزمـین شد پرسید نام این سرزمـین چیست؟گفتند کربلا فرمود فرودآئید و خیمـه زنید کـه اینجا قتلگاه من و همراهان من هست و آن روز دوم محرم سال ۶۱ هجری بود. [ صفحه ۱۳۴]
ورود عمر بن سعد بکربلا
فو الله ما ادری و انی لحائر افکر فی امری علی خطریناأترک ملک الری و الری منیتی ام ارجع مأثوما بقتل حسین؟(منسوب بعمر بن سعد)نقشـهای کـه ابنزیـاد طرح کرده بود این بود کـه بوسیلهی پاسگاههای صحرائی جلو امام را بگیرد و نگذارد او بغیر از کوفه بجای دیگر رود زیرا بیم آن داشت کـه اگر امام بـه بصره یـا بطرف ایران یـا شـهرهای دیگر رود از او پشتیبانی مـیکنند و او نمـیتواند بمقصود شوم خود نائل شود ضمنا پیشبینی کرده بود کـه اگر حسین علیـهالسلام را درون نزدیکی کوفه متوقف سازد بالاخره به منظور جنگ با او نیروی عظیمـی لازم هست زیرا آنچه مسلم و غیرقابل انکار بود شجاعت بینظیر امام و جوانان هاشمـی و یـاران او بود کـه دل همـه را بلرزه درآورده بود و نمونـهی چنین شجاعتی را مسلم بن عقیل بابنزیـاد نمایـان ساخته بود بنابراین پادگان نخیله را کـه نزدیکی کوفه بود مقر فرماندهی خود ساخت و از همانجا نیرو تهیـه مـیدید [ صفحه ۱۳۵] و بکربلا اعزام مـینمود.اامان عدهای کـه بکربلا روانـه شد چهار هزار نفر تحت فرماندهی عمر بن سعد وقاص بود کـه او فرماندهی کل نیروهای اعزامـی بکربلا را بعهده داشت کـه بتدریج باو ملحق مـیشدند.ابنزیـاد به منظور گول زدن مردم کوفه خطبهای خواند و گفت ای مردم شما قهرا تحت سرپرستی و حکومت بنیامـیه قرار گرفتید و عملا دیدید کـه خاندان آل ابیسفیـان هر چه دل شما مـیخواست رفتار نمودند و اکنون هم کـه نوبت یزید رسیده و شما هم کـه اخلاق ستودهی او مخصوصا خوشرفتاری وی را با رعیت مـیدانید لازم هست سر از اطاعت او نپیچید زیرا راههای کشور امن و امان هست و این امنیت درون زمان معاویـه هم وجود داشت و یزیدی هست که مستمندترین شما را بینیـاز مـیکند و بمن هم دستور داده هست که سهم شما را زیـاد کنم و شما را بجنگ دشمنش حسین بفرستم بعد حرف او را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید. [۱۲۴] .ابنزیـاد با این حیله و نیرنگ منت خشگ و خالی بر مردم نادان کوفه گذاشت و آن بدبختان جاهل را بجنگ امام روانـه نمود.از فرماندهانی کـه ابنزیـاد با عدههای مختلف هزار الی چهار هزار نفری به منظور جنگ حسین علیـهالسلام بکربلا فرستاد مـیتوان عبدالله تمـیمـی و شبث بن ربعی و محمد بن اشعث و سنان بن انس و عروه بن قیس و آخر از همـه شمر بن ذیالجوشن را نام برد.چون امام وارد خاک عراق شد ابنزیـاد بین فرماندهان خود دنبالی مـیگشت کـه هم از قریش باشد و هم بتواند این مأموریت خطیر را بـه نحو شایسته انجام دهد زیرا مـیدانست کـه برای انجام این کار اگر شخص سرشناس و مشـهوری [ صفحه ۱۳۶] انتخاب شود درون انظار عمومـی بهتر است.ابنزیـاد بعد از بررسی سوابق آنان عمر بن سعد را انتخاب کرد و اتفاقا درون اینموقع ابنسعد مأمور سرکوبی عشایر دیـالمـه بود کـه نسبت بـه یزید طغیـان کرده بودند و در قبال انجام این مأموریت حکومت ری نیز باو واگذار شده بود اما ابنزیـاد انجام کار امام را بر آن مقدم داشت و عمر بن سعد را مأموریت جدیدی داد.مقرم درون مقتل الحسین مـینویسد حر نزد عبیدالله بن زیـاد فرستاد و او را از ورود امام حسین بکربلا آگاه کرد ابنزیـاد نامـهای به منظور امام حسین نوشت کـه مضمون آن این بود:یـا حسین من از ورود تو بکربلا مطلع شدم امـیرالمومنین یزید به منظور من نوشته:ان لا اتوسد الوثیر و لا اشبع من الخمـیر الا الحقک باللطیف الخبیر او ترجع الی حکمـی و حکم یزید بن معاویـه!یعنی سر ببالش نگذارم و غذای سیر نخورم مگر اینکه ترا بخدای لطیف و خبیر ملحق کنم یـا اینکه تو بحکم من و یزید بن معاویـه سر فرود آری!!موقعیکه امام حسین علیـهالسلام نامـهی ابنزیـاد را قرائت کرد آنرا بدور انداخت و فرمود: رستگار نشوند آن گروهی کـه رضایت مخلوق را بغضب و سخط خالق خد!فرستادهی ابنزیـاد از امام حسین جواب نامـه را مطالبه نمود امام فرمود نامـهی ابنزیـاد جوابی نزد من ندارد زیرا کـه او مستحق عذاب است.همـینکه پیک عبیدالله مقالهی امام حسین را به منظور ابنزیـاد گفت غضب عبیدالله شدید شد لذا عمر بن سعد را دستور داد که تا بجانب کربلا خارج شود و عهدنامـهای [ صفحه ۱۳۷] هم به منظور عمر بن سعد نوشت کـه او را والی ری کند [۱۲۵] .عمر از قبول این امر خودداری کرد و بابنزیـاد گفت بگذار من دنبال مأموریت ااما خود بروم و دیگری را به منظور قتل حسین درون نظر بگیر!ابنزیـاد کـه نقطهی ضعف عمر بن سعد را مـیدانست گفت مـهم نیست دیگری را مـیفرستم اما حکومت ری از آنی هست که بتواند از حسین به منظور یزید بیعت بگیرد و یـا او را بقتل رساند!چون پسر سعد مشاهده کرد کـه ملک ری از دستش خارج مـیشود و از طرفی اجرای این حکم آخرت او را تباه خواهد ساخت بابنزیـاد گفت بعد امشب را بمن مـهلت بده که تا در این باره اندیشـه نموده و فردا صبح تصمـیم خود را به منظور شما بیـان کنم.پسر سعد آنشب با خانواده و دوستان خود بم پردات و همگی او را از قبول این مأموریت ممانعت د و گفتند حسین پسر پیغمبر هست و همـه او را مـیشناسند گذشته از این تو خود قوم و خویش او هستی چگونـه مـیخواهی بجنگ او بروی؟زادهاش بنام حمزه بن مغیره بعمر گفت کـه اگر تمام اموال ترا نیز از دستت بگیرند باز هم صلاح نیست کـه برای کشتن حسین دست بکار شوی.در آن شب خانواده و دوستان عمر از این مقوله چندان بگوش او گفتند که تا رأی او را منصرف ساختند اما بعد از آنکه آن عده متفرق شدند و عمر درون منزل تنـها ماند وسوسههای شیطانی خواب را از چشم او ربود و او را بحالت مالیخاماا انداخت بطوریکه با خود حدیث نفس مـیکرد و مـیگفت چه کنم اگر ملک ری را ترک کنم نمـیتوانم زیرا حکومت ری نـهایت آرزوی من هست و اگر حسین را [ صفحه ۱۳۸] بکشم فردا درون قیـامت جواب پیغمبر را چه بدهم؟ابیـات زیر کـه از وسوسههای شیطانی ناشی از حب دنیـا و از حالت تردد و اضطراب وی درون آنشب حکایت مـیکند منسوب باوست.فو الله ما ادری و انی لحایر افکر فی امری علی خطریناأترک ملک الرای و الری منیتی ام ارجع مأثوما بقتل الحسین؟و فی قتله النار التیدونـها حجاب و ملک الری قره عینیقولون ان الله خالق جنـه و نار و تعذیب و غل یدینفان صدقوا فیما یقولون اننی اتوب الی الرحمن من سنتینو ان اله العرش یغفر زلتی و لو کنت فیـها اظلم الثقلینو ان کذبوا فزنا بدنیـا عظیمـه و ملک عظیم دائم الحجلینالا انما الدنیـا لخیر معجل و ما عاقل باع الوجود بدین [۱۲۶] بعد بخدا سوگند نمـیدانم چه کنم درون کارم حیرانم و برای دو کار بسیـار بزرگ فکر مـیکنم.آیـا ملک ری را ترک کنم درون حالیکه ری منتهای آرزوی من هست و یـا با کشتن حسین (از مـیدان جنگ) گنـهکار برگردم؟در کشتن حسین آتشی هست که بدون حجاب و مانعی نزدیک هست و ملک ری هم موجب روشنی چشم است.مـیگویند خداوند آفرینندهی بهشت و دوزخ و عذاب و زنجیر جهنم به منظور بستن دستها است!پس اگر راست گفته باشند من که تا دو سال هم کـه باشد به منظور خداوند رحمان توبه مـیکنم. [ صفحه ۱۳۹] زیرا خداوند عرش لغزش و گناه مرا مـیبخشد اگر چه من درون دنیـا بانس و جن ستم کرده باشم.و اگر دروغ گفته باشند (بهشت و دوزخی درون کار نباشد) بعد من درون دنیـا رستگار شده و بملک بزرگ و همـیشگی ری نائل شدهام!آگاه باش کـه دنیـای نقد بهتر هست و عاقل نیستی کـه نقد را بـه نسیـه فروخت!بالاخره هوای نفس بر او غلبه کرد و حکوت ری چشم و گوش او را چنان کور و کر نمود کـه چیز دیگری را غیر از ری نمـیدید زیرا اصل مسلمـی هست که حب الشیء یعمـی و یصم (علاقه بچیزی انسان را از دیدن و شنیدن معایب آن کور و کر سازد)سحرگاه آنشب عمر بن سعد بعد از اخذ تصمـیم قطعی با عزم راسخ پیش عبیدالله بن زیـاد آمد و آمادگی خود را به منظور قبول این مأموریت باطلاع او رسانید و برای اینکه از ناراحتی وجدان رهائی یـابد پیش خود مـیگفت کـه مـیروم شاید حسین را راضی کنم کـه برگردد یـا بیعت نموده و یـا صلح کند کـه کار بجنگ و جدال نکشد.عمر بن سعد با چهار هزار نفر کوفه را ترک گفته و عازم مقصد گردید و روز سیم محرم (یکروز بعد از ورود امام) وارد کربلا شد و حر و سوارانش نیز بـه نیروی پسر سعد ملحق شدند.افکار گوناگون و متناقضی درون فضای مغز عمر بن سعد جولان مـیکرد و او را همچنان ناراحت مـیساخت زیرا مـیدانست کـه کشتن حسین علیـهالسلام باعث عذاب ابدی او خواهد شد و از طرفی مـیخواست بحکومت ری نیز برسد بدون اینکه با امام پیکار کند! [ صفحه ۱۴۰] سابقهی صلح امام حسن علیـهالسلام با معاویـه هم درون نظرش بود و فکر مـیکرد کـه شاید بتواند کاری کند کـه حسین علیـهالسلام نیز مانند برادرش بصلح گراید که تا او از جنگ با وی رهائی یـابد بدینجهت بعد از ورود بکربلا اول کاری کـه کرد این بود کـه خواست رساما بفرستد و از امام بپرسد کـه برای چه باینجا آمده هست اما هیچحاضر نشد پیش امام برود. [۱۲۷] .بالاخره شخص سفاک و پستفطرتی بنام کثیر بن عبدالله بعمر بن سعد گفت من مـیروم و اگر دستور دهی او را بطور ناگهانی بقتل مـیرسانم!ابنسعد گفت بکشتن او راضی نیستم فقط از او بپرس به منظور چه آمده است؟این شخص براه افتاد و چون نزدیکی امام رسید ابوثمامـهی صائدی [۱۲۸] مانع شد کـه آنمرد خبیث نزد امام برود زیرا مـیخواست او را خلع سلاح کند و آن شخص حاضر نبود لذا بدون ملاقات با امام مراجعه کرد و عمر بن سعد قره بن قیس را فرستاد و او پیغام فرمانده خود را بامام رسانید و جواب خواست!حضرت حسین (ع) فرمود اهل کوفه از من دعوت کردهاند و من هم به منظور اجابت دعوت آنان آمدهام اگر پشیمان هستند و مرا نمـیخواهند برمـیگردم.وقتی عمر بن سعد این پایخ را شنید که تا حدی امـیدوار شد و پاسخ امام را عینا بابنزیـاد نوشت کـه بلکه جنگ و خونریزی بوجود نیـاید. [ صفحه ۱۴۱] شیخ مفید مـینویسد حسان بن قائد عبسی گوید موقع رسیدن نامـهی عمر بن سعد من درون نزد ابنزیـاد بودم چون نامـه را خواند گفت:الان اذ علقت مخالبنا بـه یرجو النجاه و لات حین مناص(اکنون کـه چنگالهای ما درون او افتاده هست مـیخواهد خلاصی یـابد اما راه فراری نیست!)و بعمر بن سعد نوشت اما بعد – نامـهات رسید و آنچه نوشته بودی دانستم بحسین پیشنـهاد کن کـه او و تمام اصحابش بـه یزید بیعت کنند بعد اگر چنین د آنگاه درباره کار او اندیشـه خواهم کرد و السلام. [۱۲۹] .عمر بن سعد کـه مـیخواست حتیالامکان جنگی رخ ندهد با امام (ع) چند دفعه ملاقات نمود و حتی شبها نیز درون اینمورد مذاکراتی بین آنان بعمل آمد و هر دفعه امام همان گفتهی خود را تکرار کرد. [۱۳۰] عمر بن سعد مجددا بابنزیـاد نامـه نوشت کـه حسین حاضر هست به حجاز برگردد یـا بـه یک نقطهی دیگری برود. [ صفحه ۱۴۲] چون نامـهی ابنسعد بـه عبیدالله رسید با کمال خشم و تندی چنین پاسخ نوشت:ای عمر برسیدن این نامـه بین حسین و شریعهی فرات حائل شو و نگذار یک قطره آب بچشد چنانکه این عمل را با عثمان نمودند و آنقدر سختگیری کن کـه تا بر یزید بیعت کند!!این نامـه درون روز هفتم ماه محرم بدست فرمانده جبههی کربلا رسید و بلافاصله بمرحلهی اجراء گذاشته شد عمر بن سعد دستور داد عمرو بن حجاج با پانصد نفر شریعهی فرات را احاطه کنند و بروایتی چهار هزار نفر مأمور نمود کـه از شریعهی فرات که تا غاضریـه آبرا درون اختیـار بگیرند تای نتواند از آن استفاده کند [۱۳۱] .با وجودآنـهمـه سختگیریـها باز هم امـید صلح مـیرفت و قطعیت وقوع جنگ معلوم نبود از اینرو همـه درون حالت بهت و حیرت بسر مـیبردند، اصحاب و یـاران امام مخصوصا اهل خیـام نیز بعد از بسته شدن راه فرات بشدت تشنـه و از حیث آب درون مضیقه بودند. [۱۳۲] .امام برادر خود حضرت ابوالفضل را بهمراه ۲۰ یـا ۳۰ نفر مأموریت داد کـه برای تأمـین آب اقدام نماید فرزند دلاور علی کـه چشم روزگار درون رشادت و شجاع نظیرش را ندیده هست با شمشیر آتشبار خود بکمک همراهان راه آب را درون پیش گرفت و ضمن پراکنده مأموران ابنسعد بفرات رسید و مشکها را پر از آب نموده و بخیمـهها رسانید و این آب که تا دو روز به منظور آنـها کافی بود.ورود شمر لعین بکربلا:جون نامـهها و گزارشهائی کـه از طرف عمر بن سعد بابنزیـاد مـیرسید همـه [ صفحه ۱۴۳] مسالمتآمـیز بوده و نظر پسر مرجانـه را تأمـین نمـیکرد لذا آخرین نامـهای کـه از جانب حاکم کوفه بعمر بن سعد نوشته شد بدین مضمون بود:ای پسر سعد، من ترا به منظور نجات حسین بن علی از کشته شدن و شفاعت او نفرستادهام شنیدهام شبها با حسین مذاکرات خصوصی مـیکنی و چنانکه حتما و شاید دستورات ما را اجراء نمـیکنی، این آخرین دستوری هست که بتو مـیدهم از حسین و یـارانش به منظور یزید بیعت بگیر و اگر امتناع د آنـها را بکش و بر بدنـهای آنـها اسب بدوان که تا استخوانـهایشان خرد شود اگر این دستور نظامـی را اجراء کردی کـه هیچ والا فرماندهی نیروهای اعزامـی را بشمر بن ذیالجوشن تحویل بده و السلام.ابنزیـاد بعد از نوشتن این دستور آنرا بشمر داد و شمر نیز با چهار هزار نفر بکربلا عزیمت و عصر روز تاسوعا وارد آن سرزمـین گردید. [۱۳۳] .شمر نامـهی پسر مرجانـه را به منظور عمر بن سعد آورد و چون عمر نامـه را قرائت کرد بشمر گفت وای بر تو این چه نامـهای هست که آوردهای خدا روی تو را سیـاه [ صفحه ۱۴۴] کند حتما تو مانع شدهای کـه ابنزیـاد پیشنـهاد مرا قبول نکرده هست بخدا سوگند حسین تسلیم نمـیشود و او مانند پدرش دارای روح بزرگی هست که هیچگاه حاضر نخواهد شد تن بذلت و خواری دهد.شمر گفت حالا چه مـیکنی؟ آیـا دستور امـیر را درون مورد کشتن حسین اجراء مـیکنی یـا فرماندهی جبهه را بمن واگذار مـیکنی؟عمر بن سعد کـه از نظر شخصیت اجتماعی و خانوادگی و سایر جهات بر شمر برتری داشت مغرور شد و گفت من خود دستور ابنزیـاد را اجراء مـیکنم تو هم فرمانده پیـادگان و زیردست من هستی.با این ترتیب عصر تاسوعا وقوع جنگ قطعیت پیدا کرد و عمر بن سعد هم بـه تنظیم صفوف سپاهیـان پرداخت.شمر رو بخیمـهگاه حسین علیـهالسلام آورد و صدا زد زادگان من کجا هستند؟(مقصودش حضرت ابوالفضل و سه برادر وی بنام عثمان و جعفر و عبدالله بودند کـه مادرشان امالبنین کلابیـه بود و چون شمر نیز از همان قبیله بود بنا بعادت عرب بآنـها زاده خطاب کرد)امام علیـهالسلام بـه برادرش فرمود ببینید چه مـیگوید آنـها پیش شمر آمده و او را اری کشیده و گفتند چه مـیگوئی؟شمر گفت بنا بتعصب قبیلهای، من از ابنزیـاد به منظور شما امان گرفتهام و الساعه مـیتوانید بطرف سپاه ابنسعد بیـائید و مشاغل بزرگ و حساسی را عهدهدار شوید!! حضرت ابوالفضل کـه معدن غیرت و دریـای حمـیت بود پاسخ داد لعنت خدا بر تو و امـیر تو و بر این اماننامـهای کـه برای ما آوردهای آیـا ما را امان [ صفحه ۱۴۵] مـیدهید اما پسر پیغمبر را مـیخواهید بقتل برسانید؟ دور باد ای ملعون پلید کـه ما را پیش امام شرمنده ساختی.وقتی شمر با صولت حیدریـه کـه در سیمای حضرت ابوالفضل تجلی کرده بود روبرو شد و چنین پاسخی شنید ناامـید بطرف اردوگاه خود روانـه شد. [۱۳۴] .پس از آنکه عمر بن سعد نیروهای خود را آرایش رزمـی داد رو بـه سپاهیـان کرد و گفت:یـا خیل الله ارکبی و بالجنـه ابشری!! (ای لشگر خدا سوار شوید و مژده باد شما را بـه بهشت) و بسوی خیـام حسین علیـهالسلام بنای پیشروی کرد. [۱۳۵] .و درون اینحال تیری بطرف خیمـهها انداخت و باطرافیـانش گفت پیش امـیر (ابنزیـاد) شاهد باشید اولیکه بخیـام حسین تیر انداخت من هستم.حسین علیـهالسلام درون جلو خیمـهها بشمشیر تکیـه زده و سر را بین دو زانو گرفته بود کـه همـهمـهی سپاه کوفه حضرت زینب سلام الله علیـها را بـه پیش برادر رسانید و در حالیک مـیگفت ای برادر دشمن درون حال حمله بطرف خیـام هست حضرت ابوالفضل نیز درون همـین موقع بخدمت برادر رسید و عرض کرد قشون درون حال حمله است!امام علیـهالسلام چون وضع را چنین دید بـه برادرش فرمود ببینید مقصود اینـها چیست؟ [ صفحه ۱۴۶] عباس علیـهالسلام با ۲۰ نفر من جمله حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین بسوی دشمن رفته و پرسیدند چه مـیخواهید؟آن قوم تبهکار گفتند الساعه دستوری بما رسیده هست که یـا از حسین به منظور یزید بیعت بگیریم و یـا جنگ کنیم که تا او کشته شود حضرت ابو الفضل فرمود تصمـیم انتخاب یکی از این دو راه با امام هست صبر کنید من مقصود شما را بحضرتش اطلاع دهم و نتیجه را بشما بگویم.عباس علیـهالسلام پیش برادر برگشت و مقصود آنـها را بعرض آن حضرت رسانید، امام فرمود امشب را که تا صبح مـهلت بگیرید که تا ما شب را بعبادت و راز و نیـاز و نماز بگذرانیم زیرا من نماز را خیلی دوست دارم. [۱۳۶] .حضرت ابوالفضل علیـهالسلام پیش لشگریـان بنیامـیه رفت و از قول امام شب را مـهلت خواست.عمر بن سعد مردد ماند و چون از شمر نیز ملاحظه داشت کـه مبادا علیـه او بابنزیـاد گزارشی دهد از اینرو رو بشمر کرد و گفت چه مـیگوئی؟شمر پاسخ داد فرمانده جبهه تو هستی خودت تصمـیم بگیر، عمرو بن حجاج گفت پناه مـیبرم بخدا اگر قشون ترک و دیلم نیز مـهلت بخواهند حتما داده باشید چه رسد باینکه پسر پیغمبر یک شب از شما مـهلت مـیخواهد.محمد بن اشعث گفت موافقت کنید کـه اینـها صبح با شما خواهند جنگید بالاخره آنشب را بامام مـهلت دادند و بطرف اردوگاه مراجعت د.البته این مـهلت به منظور هر دو طرف مایـهی امـیدورای بود زیرا حسین علیـهالسلام انتظار تکمـیل یـاران جانباز خود را داشت کـه جمعی درون شب عاشورا بآنحضرت پیوستند و جمعی که تا ظهر عاشورا کـه حر بن یزید ریـاحی درون شمار آنـها بود و بدون [ صفحه ۱۴۷] پیوست این عده کاروان شـهادت حسینی کامل نبوده و نتیجهی منظور را نمـیداد و از طرف دیگر خود شب زندهداری حسین (ع) و اصحابش درون برابر این عده کـه شاید بسیـاری از آنان راجع بامام درون اشتباه بودند اتمام حجت دیگری بود.و به منظور عمر بن سعد هم امـید مـیرفت کـه در ضمن این مـهلت به منظور حضرت پشیمانی از مقاومت دست دهد و تسلیم شود و دست او بخون پسر پیغمبر آلوده نگردد و آبرویش به منظور دنیـایش محفوظ بماند یـا آنکه عدهای از یـاران او دست از یـاریش بردارند و صولت او شکسته شود و رسوائی کمتر گردد. [۱۳۷] .شب عاشورا:اندر آن شب کـه شب عاشور بود ماه که تا ماهی سراسر شور بودشاه دین درون خیمـه با اصحاب راد درون نیـاز و ناز با رب العبادکوفیـان درون نقض آن عهد نخست سرخوش از پیمانـهی پیمان سستپور سعد از ذوق ری سرگرم و مست شاه از اقلیم هستی شسته دست.آفتاب روز تاسوعا تازه غروب کرده بود و کم کم تاریکی شب بر آن دشت محنتبار و هولانگیز سایـه مـیافکند، نماز مغرب مانند هر شب اداء شد و امام به منظور آخرین بار یـاران و اصحاب خود را جمع کرد و چنین فرمود:مرگ ما حتمـی هست و فردای از ما زنده نخواهد ماند بطوریکه قبلا گفتهام اکنون نیز به منظور آخرینبار مـیگویم شب همـه جا را فراگرفته و شما مـیتوانید با استفاده از این تاریکی خود را از ورطهی هولناک دور سازید و مسلمای هم معترض شما نخواهد بود زیرا مقصود و منظور این گروه فقط من هستم اما اگر از رفتن امتناع کنید و فردا درون صحنـهی کارزار کـه برق شمشیرها و صفیر تیرها دل [ صفحه ۱۴۸] هر بیننده را بلرزه خواهد آورد صدای استغاثهی مرا بشنوید و از کمک و یـاری سر بزنید به منظور همـیشـه گرفتار عذاب الهی خواهید بود بعد خوبست هر کـه آمادهی روبرو شدن با چنین صحنـههائی نیست برود کـه من نیز با او کاری ندارم. چه خوب گفته نیر مرحوم:چون درون آن دشت بلا افکند بار کرد از بیگانگان خالی دیـارعاشر ماه محرم شامگاه شد بمنبر باز شاه کم سپاهیـاورانش گرد او گشتند جمع راست چون پروانگان بر دور شمعان شاه نظاره ز پی چون بناتالنعش بر گرد جدیرو بیـاران کرد و در گفتار شد حقهی یـاقوت گوهربار شدبعد تحمـید و درود آن شاه راد گفت یـاران مرگ رو بر ما نـهاداین حسین و این زمـین کربلاست سوی که تا سو تیرباران بلاستبوی خون آید از این کهسار و دشت بازگردد هر کـه خواهد بازگشتهر کـه او را تاب تیغ و تیر نیست بازگردد پای درون زنجیر نیستاین شب و این دشت پهناور بـه پیش بازگیرید ای رفیقان رخت خویشکار این قوم جفاجو با من هست هر کـه جز من زین کشاکش ایمن استمن ز تنـهائی نیم یـاران ملول وا هلیدم اندر این دشت مـهولشاد زی شاد ای زمـین کربلا این من و این تیرباران بلاسوی تو با شوق دیدار آمدم بردم اینجا بوئی از یـار آمدمآمدم که تا جسم و جان قربان کنم منزل آنسوتر ز جسم و جان کنمآمدم کز عهده ذرتر کنم باخنجر حدیث از سر کنمپس روید ای همرهان زین بزم زه بزم جانان خلوت از اغیـار بهلیک هر سو رو بتابید ای فریق دورتر رانید از این دشت سحیق [ صفحه ۱۴۹] کانکه فردا اندرین دشت مـهول بشنود فریـاد احفاد رسولتن زند از یـاری از خبث سرشت درون قیـامت نشنود بوی بهشترفت بر سر چون حدیث شـهریـار شد برون اغیـار و باقی ماند یـارعشق از اول سرکش و خونی بود که تا گریزد هر کـه بیرونی بودگفت یـاران کای حیـات جان ما دردهای عشق تو درمان مارشتهی جانـهای ما درون دست تست هستی ما را وجود از هست تستسایـه از خور چون تواند شد جدا یـا خود از صوتی جدا افتد صدازنده بیجان کی تواند کرد زیست زندگی را بیتو خون حتما گریستما بساحل خفته و تو غرق خون لا و حق البت هذا لا یکونکاش ما را صد هزاران جای بدی که تا نثار جلوهی جانان بدیگر رود از ما دو صد جان باک نیست تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیستدر بروی ما مبند ای شـهریـار خلوت از اغیـار حتما نی ز یـارجان کلافه ما عجوز عشق کیش یوسفا از ما مگردان روی خویشما بـه بیدای هوس گم نیستیم ناز پرورد تنعم نیستیمما بآه خشک و چشم تر خوشیم یونس آب و خلیل آتشیماندرین دشت بلا که تا پا زدیم پای بر دنیـا و مافیـها زدیمچون شـهنشـه دید حسن عهدشان و ان بکار جانسپاری جهدشانپرده از دیدار یک یک باز هشت جایشان بنمود درون باغ بهشت [۱۳۸] علامـه مجلسی مـینویسد کـه امام حسین علیـهالسلام درون آنشب فرمود من اصحابی وفادارتر و نیکوتر از اصحاب خود و اهل بیتی پاکیزهتر و شایستهتر و حقشناستر از اهل بیت خود نمـیدانم خدا شما را جزای خیر دهد و بر من [ صفحه ۱۵۰] نازل شده هست حالتی کـه مشاهده مـینمائید من شما را مرخص نمودم و بیعت خود را از گردن شما گشودم و از شما توقع نصرت و معاونت و مرافقت ندارم درون این وقت پردهی سیـاهی شب شما را فراگرفته بهر طرف کـه خواهید بروید کـه آنان مرا مـیطلبند و با من کار دارند و چون مرا بیـابند دیگری را طلب نمـینمایند.در اینحال عباس و سایر برادران بزرگوار آنحضرت برخاستند و گفتند هرگز از تو جدا نمـیشویم خدا ننماید بما روزی را کـه بعد از تو زنده باشیم، دست از دامان تو برنمـیداریم و جان خود را فدای تو از سعادت خود مـیشماریم.پس حضرت رو باولاد عقیل کرد و گفت شـهادت مسلم شما را بس هست من شما را اجازه دادم بهر کجا کـه مـیخواهید بروید، آنـها گفتند سبحان الله مردم بما چه مـیگویند بگوئیم ما شیخ و بزرگ و آقا و فرزند بهترین اعمام خود را یـاری نکردیم و در نصرت و یـاری او شمشیر و نیزهای بکار نبردیم نـه بخدا سوگند چنین کاری نکنیم بلکه جان و مال و اهل خود را فدای تو نمائیم و بهمراهی تو مـیجنگیم که تا حق ترا اداء کنیم خدا زشت کند زندگی بعد از ترا.مسلم بن عوسجه برخاست و گفت آیـا ما ترا تنـها گذاریم درون اینصورت چه عذری نزد پرودرگار خود بیـاوریم و نـه بخدا سوگند از تو جدا نشویم که تا نیزهی خود را درون ی دشمن فروبریم و تا دست من روی قبضهی شمشیر هست با آنان مـیجنگم و اگر اسلحهی جنگ نداشته باشم با سنگ آنـها را از پای درمـیآورم که تا خدا بداند کـه حرمت پیغمبر او را درون حق تو رعایت کردهایم بخدا سوگند اگر هفتاد مرتبه کشته شوم و سوزانده شوم و خاکسترم را بر باد دهند از تو جدا نمـیشوم بعد چگونـه از تو جدا شوم درون صورتیکه یک کشته شدن بیش نیست و پس از آنـهم سعادت ابدی هست که نـهایت ندارد. [ صفحه ۱۵۱] آنگاه زهیر بن قین برخاست و گفت بخدا سوگند دوست دارم کـه هزار مرتبه کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم و هزار جان را فدای تو و اهل بیت تو کنم، دیگران نیز مانند آنـها عرض ارادت و جانفشانی د و امام آنـها را دعا نمود و جایشان را درون بهشت نشان داد بدین سبب درد شمشیر و تیر را احساس نکرده و شربت شـهادت را گوارا نوشیدند. [۱۳۹] .قطب راوندی از ثمالی روایت کرده هست که حضرت سجاد فرمود درون شب عاشورا پدرم بیـارانش فرمود تاریکی شب را سپر خود کنید این مردم فقط مرا خواهند و اگر مرا بقتل رسانند با شما کاری ندارند آنان گفتند بخدا این کار شدنی نیست فرمود فردا همگی کشته مـیشوید و مردی از شما بدر نرود گفتند:الحمد لله الذی شرفنا بالقتل معک. (سپاس خدایرا کـه بما شرف شـهادت درون خدمت تو داده است).آنگاه حضرت آنـها را دعا کرد و فرمود حالا سرتان را بلند کنید و نگاه کنید آنـها جای خود را درون بهشت دیدند و آنحضرت جایگاه هر یک را بدانـها نشان داد و آنان از اشتیـاق، و صورت خود را جلو شمشیر مـیدادند کـه زودتر بجایگاه خود درون بهشت وارد شوند. [۱۴۰] .منظرهی شب عاشورا درون خیـام حسین علیـهالسلام شدت ایمان و قوت قلب و مقام رضا و تسلیم را نمایش مـیداد کـه از نظر تاریخ بیسابقه است!شیخ مفید مـینویسد کـه از حضرت علی بن الحسین (سجاد) علیـهماالسلام روایت شده هست که درون آن شبی کـه پدرم درون فردای آن شـهید شد من بحالت بیماری نشسته بودم و ام زینب از من پرستاری مـیکرد کـه ناگاه پدرم کناره گرفت و [ صفحه ۱۵۲] بخیمـه خود رفت و در حالیکه جوین (یـا جون) غلام آزاد شدهی ابیذر شمشیر آنحضرت را اصلاح و تیز مـیکرد پدرم مـیگفت:یـا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاصیلمن صاحب و طالب قتیل و الدهر لا یقنع بالبدیلو انما الامر الی الجلیل و کل حی سالک سبیلی(ای روزگار بیزارم از دوستی تو – چقدر ترا درون شبانگاهان و بامدادان از یـاران و دوستداران کشتگانی هست و روزگار هم بعوض و بدل آنـها قناعت نمـیکند هر آینـه سررشتهی کارها بسوی خداوند جلیل هست و هر شخص زندهای بالاخره براهی کـه من مـیروم خواهد رفت)و دو سه مرتبه اشعار فوق را تکرار کرد که تا اینکه من فهمـیده و مقصود او را دانستم آنگاه گریـه گلویم را گرفت اما سکوت اختیـار کردم و دانستم کـه بلا نازل شده هست و اما ام آنچه را کـه من شنیده بودم او نیز شنید و او بعلت اینکه زن بود و زنان عاده رقیقالقلب مـیشوند نتوانست خودداری کند بعد برخاست و در حالیکه بیخود بود بجانب حضرت شتافت و گفت وا ثکلاه کاش مرگم رسیده بود و زنده نبودم امروز زمانی را ماند کـه مادرم فاطمـه و پدرم علی و برادرم حسن (علیـهمالسلام) از دنیـا رفتهاند ای جانشین گذشتگان و فریـادرس بازماندگان!حسین علیـهالسلام باو نگاه کرد و گفت ای م شیطان بردباریت را نرباید و چشمانش اشگآلود شد فرمود: لو ترک القطا لنام. [۱۴۱] . (اگر قطا را آزاد مـیگذاشتند درون آشیـانـهی خود مـیخوابید.) [ صفحه ۱۵۳] حضرت زینب سلام الله علیـها گفت ای وای بر حال من آیـا تو اضطرارا تن بمرگ دادهای و این کار بیشتر دل مرا ریش کند و بر من سختتر هست سپس مشت بصورت زده و گریبانش را چاک زد و بیـهوش بزمـین افتاد حسین علیـهالسلام برخاسته و بصورت او آب پاشید و فرمود ای آرام باش و پرهیزکاری پیشـه کن و بدانکه اهل زمـین مـیمـیرند و اهل آسمان باقی نمـیمانند و یقینا هر چیزی درون معرض فناست جز ذات مقدس خداوندی کـه خلائق را بقدرت خویش آفریده و مردم را برانگیزد و دوباره بازگرداند و او فرد و یگانـه هست جد و پدر و مادر و برادرم از من بهتر بودند (و از دنیـا رفتند) و من و هر مسلمانی حتما برسول خدا تاسی کنیم. [۱۴۲] .حسین علیـهالسلام درون آنشب موضع دفاعی خود را کاملا آماده نمود چادرها را درون جای گودی قرار داد کـه زنان و اطفال مـیدان جنگ را نبینند و آن خیمـهها را درون یک نیم دایره برپا نمود و پشت آنـها را مانند خندق گود نموده و شبانـه آنرا از هیزم و علفهای خشک صحرا پر نمودند کـه در موقع جنگ چنانچه دشمن خیـال حمله بخیـام را سر داشته باشد آنرا آتش بزنند که تا سپاهیـان عمر بن سعد نتوانند از آنجا عبور کنند بدین ترتیب به منظور جلوگیری از نفوذ دشمن درون پشت چادرها موانع مصنوعی ایجاد کرد.همچنین دستور داد خیمـههای اصحاب را نزدیک هم و پشت سر هم برپا کنند و باصطلاح نظامـی امروزه ردهبندی درون عمق کرد که تا قدرت مقاومت بیشتر و آسیبپذیری کمتر باشد.امام علیـهالسلام با همـهی این گرفتاریـها و با اطمـینان بشـهادت خود مانند فرماندهی کـه خود را غالب و دشمن را مغلوب بداند رفتار مـیکرد و تمام اصول [ صفحه ۱۵۴] جنگ را درون دفاع کـه در آن روز معمول و متداول بود رعایت مـینمود.پس از آنکه کلیـهی یـاران و اصحاب حسین علیـهالسلام از آماده خیمـهها و کندن خندق و پر آن از هیزم و علف فراغت یـافته و ساز و برگ و اسلحهی خود را به منظور مبارزه با کفر و دفاع از حریم دین آماده نمودند بدستور امام (ع) بقیـهی شب را مشغول عبادت و راز و نیـاز بدرگاه خداوند بینیـاز شدند و چنان شوری درون دل و عشقی درون سر آن عدهی قلیل درون آنشب دیده مـیشد کـه عقول بشری را بحیرت مـیانداخت.سید بن طاوس مـینویسد شب عاشورا حسین (ع) و یـارانش که تا صبح ناله مـید و مناجات مـینمودند و زمزمـهی نالهیشان مانند آوای بال زنبور عسل شنید مـیشد.بعضی درون رکوع و پارهای درون سجده و جمعی ایستاده و عدهای نشسته مشغول عبادت بودند آنشب سی دو نفر از سربازان عمر بن سعد کـه گزارشان بخیمـههای حسین علیـهالسلام افتاد (بآنحضرت ملحق شدند) آری رفتار حسین (ع) این چنین بود، نماز بسیـار مـیخواند و دارای صفات کامله بود. [۱۴۳] .خیمـهگاه حسین (ع) درون آنشب مطاف فرشتگان بود و نور ایمان و حقیقتخواهی و فضیلت و آزاد و عزت و افتخار از گوشـه و کنار آن بملکوت اعلی تابش مـینمود و یـاران و اصحاب امام از اینکه چنین موقعیتی را توانستهاند بدست بیـاورند و فردا درون خدمت آنحضرت جانفشانی کنند از صمـیم قلب بهمدیگر تبریک مـیگفتند و لحظه بلحظه انتظار طلوع فجر و برآمدن آفتابرا داشتند که تا زودتر بقربانگاه عشق بشتابند و به جنت موعود و لقای محبوب راه یـابند – آری:وعدهی وصل چون شود نزدیک آتش عشق شعلهور گردد. [ صفحه ۱۵۵]
وقایع عاشورا و شـهادت امام و یـارانش
کل الرزایـا و ان جلت وقایعهاتنسی سوی الطف لا تنسی وقایعه(سید بحرالعلوم)پس از سپیدهدم روز عاشورا کـه آفتاب جهانتاب به منظور مشاهدهی بزرگترین فجایع تاریخ سر از مشرق بیرون مـیکشید امام علیـهالسلام کـه فریضهی صبح را اداء فرموده بود بیـارانش گفت:ان الله عزوجل قد اذن فی قتلکم الیوم و قتلی فعلیکم بالصبر و القتال [۱۴۴] .(خداوند عزوجل شما را امروز اجازه داد کـه از خود دفاع کنید و بجنگید و صبر داشته باشید کـه شـهادت من و شما درون اینروز است)چون سحرگه چهرهی صبح سفید شد ز پشت خیمـهی نیلی پدیدآسمان گفتی گریبان کرده چاک درون فراق آفتابی تابناکخور ز مشرق سر شد برون چون سر یحیی مـیان طشت خون [ صفحه ۱۵۶] بعد ندا آمد کـه ای خیل اله هین برون تازید سوی رزمگاهبر رکاب پای مردی پا زنید خویش را مستانـه بر دریـا زنیدهین برون تازید ای مستان عشق باده مـیجوشد بتاکستان عشقجرعهای زان بادهی بیغش زنید خود سمندروار بر آتش زنیدژهین برون تازید ای شیران جنگ عرصه را بر روبهان دارید تنگایـها اللب تشنگان آب مـیغ آب حیوان مـیرود از جوی تیغهین برون تازید لبها تر کنید یـاد محنتهای اسکندر کنیدچون شنیدند آن یلان رزمکوش از فراز عرش پیغام سروشمحرمان کعبهی دیدار رب جمله بر لبیک بگشادند لببهر قربانگاهش از مـیقات شوق هدی بختیـهای جان د سوق [۱۴۵] اما علیـهالسلام توجه بمبدأ حقیقت نموده و گفت:اللهم انت ثقتی فی کل کرب و انت رجائی فی کل شده و انت لی فی کل امر نزل بی ثقه و عده کم من هم یضعف فیـه الفؤاد و تقل فیـه الحیله و یخذل فیـه الصدیق و یشمت فیـه العدو انزلته بک و شکوته الیک رغبه منی الیک عمن سواک ففرجته عنی و کشفته، فانت اما کل ن و صاحب کل حسنـه و منتهی کل رغبه [۱۴۶] .یعنی بار الها بتو درون هر اندوه و غمـی تکیـهگاه منی و تو درون هر شدت و سختی امـید منی و تو درون هر مشکل و حادثهای کـه برای من پیش آید مورد اعتماد من بوده و چارهساز منی، چه بسا غم و اندوهی کـه دلها درون آن ضعیف شود و چاره درون آن کم گردد و دوست درون آن خوار و دشمن درون آن شماتت کند و من آن اندوهها را [ صفحه ۱۵۷] بـه پیشگاه تو عرضه داشتم و شکایت آنرا بتو نمودم زیرا بغیر از تو از همـه چیز دیده فروبستم و تو آن اندوهها را از من برطرف نموده و در کار من گشایش دادی، بعد تو صاحب اختیـار هر نعمتی هستی و صاحب هر حسنـه و نیکوئی بوده و هدف نـهائی و غائی هر مـیل و آرزو مـیباشی.بتصدیق عموم متخصصین فنون نظامـی یکی از شرایط مـهم پیروزی درون جنگ دارا بودن روحیـه قوی هست و ارتشهائی کـه در صحنـههای عملیـاتی وارد رزم مـیشوند مـیزان قوی بودن روحیـهی آنان بستگی بـه تفوق آتش و سلاح و همچنین بستگی بسازمان رزمـی و فنی و وسائل تدارکاتی آن ارتشها دارد.اما درون پیکار خونین و بیسابقهی کربلا کـه از عجائب روزگار هست قضیـهی کاملا بر عبود زیرا مقایسهی ۷۰ یـا ۸۰ نفر درون مقابل ۲۰ الی ۳۰ هزار نفر سپاه دشمن کـه همـه نوع وسائل و ساز و برگ رزمـی درون اختیـار داشتند از نظر منطق غیرقابل قبول و قیـاس معالفارق است.با قبول اصل مسلم بالا بایستی آن عدهی قلیل درون برابر آن دریـای لشگر چنان مرعوب و زبون و درمانده باشند کـه بدون کوچکترین اقدام بجنگ خود را تسلیم دشمن کنند!اما درون آن صحرای محنتبار مسأله باین صورت نبود، آن عدهی قلیل متکی بالطاف لا یزال الهی بوده و نیروی رزمـی آنـها از مخزن ایمان و تقوی پشتیبانی مـیشد از اینرو آن جمع کوچک چنان روحیـهی قوی داشتند کـه نظیر آن درون هیچیک از افراد نظامـیارتشـهای دنیـا دیده نشده هست زیرا نـه تنـها قلوب آنـها از الهامات غیبی گرم و روشن بود حتی به منظور نیل بدرجهی رفیعهی شـهادت بهم پیشدستی مـید و مـیدانستند کـه بنا بمدلول آیـهی شریفهی: فضل الله المجاهدین علی القاعدین درجه و اجرا عظیما. بعد از شـهادت بدرجاتی نائل خواهند شد کـه عموم مردم [ صفحه ۱۵۸] آرزوی رسیدن بآنرا خواهند داشت.روز عاشورا منشأ یک سلسله وقایع تاریخی و مقابله و مبارزهی ایمان کامل درون برابر کفر محض بود.پیش از شروع جنگ عمر بن سعد نزدیک خیمـههای حسین علیـهالسلام آمد و صدا زد یـا حسین انزل علی حکم بنی عمک! (با پسرعمویت یزید بیعت کن)امام فرمود: لا و الله لا اعطیکم یدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید موت فی عز خیر من حیوه فی ذل (نـه بخدا سوگند هرگز دست خود را با خواری درون دست شما نگذارم و مانند بردگان هم فرار نمـیکنم زیرا مرگ باعزت از زندگی ننگین بسی بهتر است)سپس امام علیـهالسلام به منظور اتمام حجت پیش از آنکه نائرهی جنگ مشتعل گردد لباس و ردای پیغمبر (ص) را بر تن و عمامـهی آنحضرت را بر سر و شمشیرش را نیز بر کمر حمایل فرمود و سوار بر اسب یـا شتر مخصوص پیغمبر شد و جلو آن سپاهیـان گمراه آمد و فرمود:ای مردم سخن مرا بشنوید و عجله نکنید که تا شما را موعظه کنم و حق را بر شما نمایـان سازم مرا بشناسید و بدانید کیستم و آنگاه بوجدان خود (اگر داشته باشید) مراجعه کنید و ببینید آیـا رواست کـه مرا بکشید و خانوادهام را اسیر کنید؟مگر من پسر پیغمبر نیستم؟ و آیـا حمزه عموی پدر من و جعفر طیـار عموی من نیست؟آیـا نشنیدهاید کـه پیغمبر درون حق من و برادرم حسن فرمود این دو سید جوانان بهشت هستند؟اگر گفتههای من مورد تصدیق شما نیست از صحابهی پیغمبر کـه در بین شما هستند بپرسید. [ صفحه ۱۵۹] شما بگوئید از من چه مـیخواهید آیـای را از شما کشتهام کـه بقصاص او مـیخواهید مرا بکشید یـا مال و ثروتی از شما بر گردن من هست و یـای را جراحتی رسانیدهام؟ [۱۴۷] .حسین علیـهالسلام خطابه خود را درون حالیکه همـه درون برابر استدلالات منطقی او ساکت بودند ادامـه داد و برؤسای قبایل و عشایر و بعضی فرماندهان قشون کـه در داخل آن سپاه نگونبخت بودند اشاره کرد و فرمود مگر شماها از من دعوت نکردید کـه بیـایم و برای شما امام و پیشوا باشم حالا نیز اگر مرا نمـیخواهید و از دعوت خود پشیمان هستید آزادم بگذارید که تا بجای دیگر بروم.امام علیـهالسلام با بیـان معجز نظام خود آن قوم بدبخت را موظعه مـیفرمود و پند مـیداد که تا شایدی بیدار شود و خود را از ورطهی هلاکت و بدبختی ابدی بیرون کشد از اینرو به منظور اینکهی نگوید من نشناختم و ندانستم حضرت درون معرفی خود بیشتر اصرار مـیکرد.راند حجتها بر آن قوم جهول آن سلیل مرتضی سبط رسولگفت برگوئید هان من کیستم من مگر محبوب داور نیستم؟مـی ندانیدم مگر ای قوم لد کـه منم فرزند سالار احدجد من پیغمبر آن نور نخست کـه وجود انبیـاء زان نور رستکیستم من قرهالعین علی درون خلافت صاحب نص جلیبدعتی درون دین نمودم اختراع یـا ز دین برگشتم ای قوم رعاعکاینچنین بر کشتن من تشنـهاید جمله بر کف تیر و تیغ و دشنـهایدیـا قصاصی از شما بر گردنم رفته که تا باید تلافی مخون من دانید چه بود ریختن تیغ بر روی خدا آهیختن! [ صفحه ۱۶۰] سید بن طاوس مـینویسد کـه چون اصحاب عمر بن سعد به منظور جنگ با حسین علیـهالسلام سوار گشتند آنحضرت بریر را به منظور موعظه بسوی آنان فرستاد بریر درون مقابل کوفیـان آمد و آنـها را اندرز داد اما سودی نبخشید بعد خود امام بر ناقه (و یـا بر اسب) خود سوار شد و مقابل آنـها آمد و آنان را دعوت بسکوت فرمود و آنـها ساکت شدند، بعد از حمد و ثنای الهی و درود شایسته و بلیغ بر پیغمبر (ص)و بر ملائکه و رسل چنین فرمود:ای گروه کوفیـان هلاکت و اندوه باد بر شما، هنگامـیکه به منظور هدایت خویش از گمراهی ما را بسوی خود جهت دادرسی خواندید و ما دعوت شما را اجابت کرده و بتعجیل بسوی شما آمدیم بعد شما آن شمشیرهائی را کـه برای ما وعده داده بودید بروی ما کشیدید و آتشی بجان ما افروختید کـه ما آنرا بر جان دشمن خود و دشمن شما روشن کرده بودیم و شما بر ضرر دوستان خود با دشمنانتان همدست شدهاید با اینکه دشمنان شما نـه قانون عدل را درون مـیان شما اجراء مـیکنند و نـه شما امـید و طمعی بر آنان دارید!پس وای بر شما ما را رها کردید پیش از آنکه شمشیری درون یـاری ما از نیـام بکشید و یـا تشویش خاطری داشته باشید و یـا عقیدهی محکم و رأی ثابتی به منظور شما باشد اماکن با شتابزدگی چون انبوه ملخ بـه پرواز آمده و چون پروانـه بر این کار هجوم آوردید!مرگ و نابودی بر شما باد ای سرکشان امت و راندهشدگان احزاب و دورافکنان قرآن و تحریفکنندگان کلمات آن و گروه گنـهکاران و پیروان وساوس شیطان و خاموشکنندگان نور سنت، آیـا اینان را یـاری مـیکنید و ما را خوار مـیسازید؟آری بخدا سوگند حیله و غدر عادت دیرین شماست و رگ و ریشـهی درخت [ صفحه ۱۶۱] وجود شما بآن روییده هست و شما ناپاکترین مـیوهی آن هستید کـه برای ستمگران لقمـهای بوده و سرپرست و ناظرتان را گلوگیر مـیباشید!آگاه باشید کـه این ناپاکزاده پسر ناپاکزاده (ابنزیـاد) مرا بسر دو راهی (کشته شدن و یـا تن بذلت بیعت دادن) قرار داده است!چقدر دور هست که ما ذلت و خواری را (در اثر بیعت بـه یزید) بر مرگ و شـهادت اختیـار کنیم خدا و پیغمبرش و مؤمنین و دامنـهای پاک و پاکیزه کـه ما درون آن پرورش یـافتهایم و صاحبان حمـیت و غیرت بما اجازه ندهند کـه طاعت لئیمان و پستفطرتان را بر شـهادت پرافتخار نیکسیرتان ترجیح دهیم!ای مردم پست و پیمانبدانید کـه من با همـین عدهی قلیلی از خانواده و یـارانم با شما خواهم جنگید. [۱۴۸] .پس از خطابهی امام علیـهالسلام زهیر بن قین کـه مردی شریف و شجاع و از دلاوران نامـی و یـاران صمـیمـی آنحضرت بود سوار بر اسب و جلو اهل کوفه ایستاده و آنـها را اندرز داد کـه شما راه ضلالت مـیپوئید و از شفاعت پیغمبر دور مـیباشید زیرا ذریـهی او را بقتل مـیرسانید ای اهل کوفه شما را اغفال کرده و بکربلا آوردهاند امـیر شما عبیدالله پسر مرجانـه هست که مانند پدرش زیـاد خونخوار و سفاک مـیباشد و چقدر از شماها را بقتل رسانیده و مثله نموده هست مگر رؤسای عشایر شما را مانند هانی بن عروه و حجر بن عدی و سایرین نکشته هست (منظور زهیر تحریک احساسات افراد قبائلی بود کـه رؤسای آنـها بدست عبیدالله و پدرش زیـاد کشته شده بودند) چون شمر متوجه این مطلب شد کـه ممکن هست طغیـانی روی دهد لذا با یک مشت اراذل و اوباش کوفه بزهیر ناسزا گفت [ صفحه ۱۶۲] و از ابنزیـاد تمجید کرد که تا رشتهی سخن او را قطع کند زهیر هم پاسخ داد یـابن البوال علی عقبیـه (ای پسر بول کننده با پاشنـهاش – کنایـه از اینکه پدرت مثل سگ بود تو هم پسر او هستی).این بیـان صریح زهیر بر شمر کـه فرمانده پیـادگان بود حاکی از شدت ایمان و قوت قلب و شجاعت و شـهامت او بود و بمردم خطاب کرد کـه شما فریفتهی حرفهای این پستفطرت نشوید کـه آخرتتان را از دست خواهید داد درون اینموقع امام زهیر را احضار فرمود و گفت این نصایح تو بر این قوم گمراه اثر نمـیکند.ندامت و توبهی حر:در خلال ایراد خطابه بوسیلهی امام علیـهالسلام و زهیر و بریر کـه مردم کوفه پاسخ آنان را با تیر مـیدادند حر بن یزید ریـاحی منتظر نتیجه بود کـه ببیند چه مـیشود و کار بکجا مـیانجامد؟وقتی احساس کرد کـه نائره جنگ نزدیک باشتعال هست پیش عمر بن سعد آمد و گفت ای عمر واقعا تصمـیم گرفتهای با حسین جنگ کنی؟ابنسعد گفت بلی چنان جنگی کـه سرها از بدنها و دستها از بازوها جدا شود حر گفت موجبی به منظور جنگ نیست حسین حاضر هست به حجاز برگردد و یـا جای دیگر رود.عمر بن سعد گفت اگر کار درون اختیـار من بود پیشنـهاد او را قبول مـیکردم اما امـیر (ابنزیـاد) سخن من و تو را نمـیپذیرد و رأی او بر اینست کـه باید حسین بـه یزید بیعت کند و یـا کشته شود و چون او حاضر بـه بیعت نیست جز کشته شدن وی راه حل دیگری وجود ندارد!حر چون این سخن را شنید درون دل خود گفت ای دریغ باعث اینـهمـه گرفتاری امام من شدهام اگر از ابتداء من از حرکت او جلوگیری نمـیکردم و [ صفحه ۱۶۳] او را درون این صحرای بیآب و علف متوقف نمـیساختم کار بدین جا نمـیکشید.حر غرق اندیشـههای متناقض بود و نمـیدانست چه د، گاهی بفکر آخرت خود بود وجدانش او را ناراحت مـیکرد گاهی هم مـیدید کـه پس از چند ساعت امام و یـارانش بشـهادت خواهند رسید و او هم درون این جنایت فجیع و گناه غیرقابل بخشش شرکت خواهد داشت.امواج این افکار متشتت درون فضای ذهن حر دور مـیزد و حر خود را مـیان بهشت و دوزخ مـیدید دو نیروی متباین و متضاد (عقل و نفس) درون وجود او با هم درون مجادله بودند و هر یک از آنـها حر را براهی مـیکشید بالاخره عقل بر نفس چیره گردید و شوری درون دلش پیدا شد و تصمـیم قطعی گرفت کـه از سپاه عمر بن سعد بیرون رود و بیـاران امام پیوندد.نفس بگرفتش عنان کـه پای دار باره واپس ران بترس از ننگ و عارعقل گفتش رو کـه عار از نار بـه جور یـار از صحبت اغیـار بهنفس گفتش مگذر از دنیـا و مال عقل گفتش هان بیندیش از مآلنفس گفتا نقد بر نسیـه مده عقل گفت این نسیـه از صد نقد بهنفس گفت از عمر برخوردار باش عقل گفتا عمر شد بیدار باشزین کشاکشـهای نفس و عقل پیر نفس شد مغلوب و عقل پیر چیرعشق آمد بر سرش با صد شتاب باره پیشس آورد بگرفتش رکابحر بـه بهانـهی آب باسب خود از لشگریـان بنیامـیه دور شد و در حالیکه سراسر وجودش را لرزه گرفته بود رو بخیمـهگاه حسین علیـهالسلام آورد و با چشم گریـان و با زبان عجز و لابه بامام عرض کرد کـه ای پسر پیغمبر من خیـال نمـیکردم کار باینصورت درآید و الا از ابتداء جلو شما را نمـیگرفتم اکنون مـیبینم چقدر [ صفحه ۱۶۴] کار بدی انجام داده و در حق شما ستم نمودهام بدینجهت از صمـیم قلب از کردهی خود پشیمانم آیـا به منظور من توبهای هست؟ و ممکن هست شما از این تقصیر بزرگ من درگذرید و آیـا توبهی مرا خداوند مـیپذیرد؟امام کـه معدن کرم و بخشش بود با جوانمردی و بزرگواری خود توبهی حر را پذیرفت و او را وارد لشگریـان خود نمود.گفت بازآ کـه در توبه هست باز هین بگیر از عفو ما خط جوازاندرآ کـه ز احرار و عبید روی نومـیدی درون این درگه ندیدگر دو صد جرم عظیم آوردهای غم مخور رو بر کریم آوردهایاندرآ گر دیر و گر زود آمدی خوش بمنزلگاه مقصود آمدیحر گفت من تصور نمـیکردم کـه تقصیر و گناه من قابل عفو باشد اکنون بشکرانـهی این موهبت عظمـی تقاضا مـیکنم کـه مقدم بر همـه بجنگ دشمنان روم و با نثار جان خود این لکهی ننگ را از دامان نام خود شسته باشم. [۱۴۹] .حسین علیـهالسلام او را اجازه جنگ داد و حر درون مقابل لشگریـان عمر بن سعد ظاهر شد و پس از وعظ و خطابه و اعتراف بگناه خود و عفو و کرم امام شروع بحمله نمود و گروه زیـادی از فرقهی ضلالت را بخاک هلاکت ریخت که تا اینکه خود نیز بدرجهی رفیعهی شـهادت نائل آمد. [ صفحه ۱۶۵] آرایش رزمـی نیروهای طرفین:چون درون زمانـهای پیشین اسلحه و ابزار جنگی منحصر بـه شمشیر و نیزه و زوبین و تیر و کمان بود بدینجهت آرایش رزمـی واحدهائی کـه در مـیدانـهای رزم وارد عمل مـیشدند با امروز فرق داشت و بطور کلی سازمان رزمـی هر واحد عملیـاتی درون آنموقع از پنج قست تشکیل مـیشد:۱ – عدهای درون جلو حرکت مـید و معمولا این عده به منظور اینکه قابلیت تحرک داشته باشند از سواران تشکیل مـیشد.۲ – گروهی درون سمت راست به منظور تأمـین و پوشش بنام مـیمنـه قرار مـیگرفت.۳- گروهی هم درون سمت چپ بنام مـیسره نامـیده مـیشد.۴- عدهای هم درون عقب نیروها بنام عقبدار گمارده مـیشدند.۵ – بقیـهی قشون کـه قسمت اعظم باصطلاح امروزه (عمده قوا) بود درون وسط چهار قسمت بالا بنام (قلب لشگر) جا مـیگرفت کـه پاسگاه فرماندهی جبهه هم درون همانجا تعیین مـیشد کـه هم از حملات دشمنان محفوظ بماند و هم بتواند بـه هر چهار قسمت فرماندهی کند. [۱۵۰] .ضمنا محل پرچمدار هم بین جلودار و قلب لشگر تعیین مـیگردید و این آرایش رزمـی چه درون دفاع و چه درون حمله بهمـین ترتیب بود یعنی صورتبندی رزمـی واحدها درون دفاع و حمله با هم از نظر کلی فرقی نداشت.با توجه بمقدمات بالا عمر بن سعد نیروهای خود را کـه تعداد تقریبی آن درون صفحات پیش نوشته شده بشرح فوق صفآرائی کرده و فرماندهان آنـها را بـه ترتیب زیر تعیین نمود: [ صفحه ۱۶۶] ۱- عمرو بن حجاج فرمانده مـیمنـه.۲- شمر بن ذیالجوشن فرمانده مـیسره.۳- عروه بن قیس فرمانده سواران.۴- حصین بن نمـیر فرمانده تیراندازان.۵- خود نیز درون قلب لشگر قرار گرفت و غلامش درید را هم بسمت پرچمداری تعیین نمود.نیروهای مـهاجم بشرح بالا صفآرائی نمود اما آرایش نیروی مع هم کـه امام و یـارانش بودند بشرح زیر بود:۱- زهیر بن قین فرمانده مـیمنـه۲- حبیب بن مظاهر فرمانده مـیسره.۳- چند نفر از اصحاب درون عقب به منظور محافظت خیمـهها.۴- حضرت ابوالفضل پرچمدار.۵- مقر فرماندهی امام علیـهالسلام نیز بین خیمـهها و یـارانش تعیین شده بود.یک مقایسهی اجمالی بین این دو نیرو حقیقتپرستی و درجهی ایمان و توکل امام و یـارانش را کاملا روشن مـیکند.از ابتدای خلقت بشر که تا امروز حتی الیالابد هیچگاه یک عدهی هفتاد و هشتاد نفری درون مقابل ۲۲ الی ۸۰ هزار نفر مخالف درون مقام جنگ و ستیز برنیـامده است! اگر با توجه بسازمان واحدهای نظامـی امروزه این مقایسه را بعمل آوریم مثل اینست کـه یک گروهان پیـاده درون برابر گروه ارتشها جنگ کند و این مقایسه با هیچ منطقی مطابقت نمـیکند مگر با منطق حسین علیـهالسلام کـه فرمود: [ صفحه ۱۶۷] ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی یـا سیوف خذینی(اگر دین محمد (ص) استقامت و اصلاح نیـابد مگر بکشته شدن من بعد ای شمشیرها مرا بگیرید).صدور فرمان حمله:عمر بن سعد فرمانده نیروهای بنیامـیه بعد از آنکه وقوع جنگ را قطعی دید فرمان حمله را با انداختن یک تیر بطرف خیـام حسین علیـهالسلام صادر کرد و جناحین قشون او شروع بحمله نمودند.ابنطاوس مـینویسد عمر بن سعد تیری بجانب اردوگاه حسین (ع) انداخت و بلشگریـانش گفت پیش امـیر (ابنزیـاد) گواهی دهید اولی کـه بسوی حسین تیر پرتاب کرد من بودم.پس از او طرف از لشگریـان نیز تیر مانند باران بجانب اردوگاه امام فرومـیریخت حضرت چون این منظره را دید بیـارانش فرمود خدا شما را رحمت کند این تیرها مانند سفیرانی هستند کـه از جانب این قوم بسوی شما مـیآیند. [۱۵۱] .دید شـه چون تیرباران جفا کرد رو با یـاوران باوفاگفت هان آماده باشید ای کرام کـه رسول اینگروه هست این سهاماین کبوترها کـه شـهپر مـیزنند عاشقان را حلقه بر درون مـیزنندنامـهها دارند خونین زیر پر کـه بشـهر جان برند از ما خبرپیش تازید و صفآرائی کنید وین رسل را خوش پذیرائی کنیدخوش بداریدش بجان و دل قبول کـه بود از فرض اکرام رسول [ صفحه ۱۶۸] یک بیک آن جانسپاران دلیر هر یکی درون پردلی یک بیشـه شیرسوی مـیدان شـهادت تاختند کشتنی کشتند و جانـها باختندباری درون برابر حملات سپاهیـان عمر بن سعد یـاران و اصحاب امام نیز با اینکه درون مقام دفاع بودند از نظر اینکه این قوم بدفرجام را از نزدیک شدن بخیـام اهل بیت دور سازند بحمله متقابله پرداختند.۳۲ نفر سوار و ۴۰ نفر پیـاده درون برابر حملات اینـهمـه سپاه دشمن چگونـه دفاع و یـا حملهی متقابله نمودند؟حقیقا سؤالی هست بسیـار عجیب و عجیبتر اینکه آن عدهی قلیل چنان بر مـیمنـه و مـیسره و حتی قلب لشگر ابنسعد حمله د کـه گوئی آتش سوزندهی بخرمن کاه افتاده و یـا تندباد خزان بـه برگهای زرد و درختان وزیدن گرفته است.در همان چند لحظهی اول تمام آن افراد بیایمان و دنیـاپرست را از مواضع دفاعی خود بیرون راندند و علاوه بر مجروحین عده زیـادی از قوم ضلالت را بخاک هلاکت ریختند و چند نفر نیز از اصحاب امام شربت شـهادت نوشیدند.اصحاب و یـاران امام با نیروی ایمان و از روی اخلاص جنگ مـید و برای استقبال مرگ کـه نتیجهی آن وصول بحریم قرب الهی و بهشت جاودانی بود بهمدیگر پیشدسی مـینمودند اما جنگ لشگریـان عمر بن سعد بمنظور استفاده از مال دنیـا و غارتگری و بخاطر رسیدن بجاه و مقام خیـالی بود.پس از حملهی نخستین جنگ تن بن تن شروع شد و یـاران و اصحاب امام اظهار د کـه تا ما زندهایم نباید بـه بنیهاشم صدمـهای برسد از اینرو ابتداء اصحاب حسین علیـهالسلام بمـیدان مبارزه رفته و شـهید شدند کـه در بخش آتی بجریـان مبارزه و شـهادت بعضی از آنـها اشاره خواهد شد.چون هدف و مقصود عمر بن سعد این بود کـه هر چه زودتر بجنگ خاتمـه [ صفحه ۱۶۹] داده و امام را بشـهادت رساند و از طرفی این نوع مبارزه تن بـه تن علاوه بر اینکه از نظر زمان بطول مـیانجامـید باعث ننگ آن جماعت تبهکار هم بود لذا بعمرو بن حجاج فرمانده جناح راست فرمان داد کـه مجددا حمله نماید عمرو نیز طرف فرات شروع بحمله نمود و جنگ سختی مـیان یـاران امام و آنعده درگرفت و مسلم بن عوسجه درون این حمله بشـهادت رسید امام ببالین آن مرد فداکار رسید و او را درون حالیکه رمقی درون بدن داشت نوازش فرمود.حبیب بن مظاهر کـه همراه امام بود بمسلم گفت با اینکه قریبا من نیز بتو ملحق خواهم شد اما به منظور مدت کوتاه چنانچه وصیتی داری بگو!مسلم چشمان خونین خود را بطرف حبیب برگردانید و ضمن اشاره بامام علیـهالسلام بـه حبیب گفت تنـها وصیت من بتو اینست کـه این مرد را یـاری کنی و دست از حمایتش برنداری. [۱۵۲] .عمر بن سعد عروه بن قیس را هم کـه فرمانده سواران بود فرمان داد که تا از طرف دیگر حمله کند سواران امام کـه ۳۲ نفر بودند درون مقابل آنان با تهور و شجاعت بینظیری چنان ایستادگی و مقاومت بخرج دادند کـه هر یک عدهی کثیری از سواران ابنسعد را مقتول و زخمـی و متفرق د بطوری کـه فرمانده سواران بعمر بن سعد گزارش نمود کـه امروز سواران من خیلی آسیب دیدهاند و چنانچه قوای کمکی نرسد شکست ما حتمـیاست. [۱۵۳] .عمر بن سعد فورا حصین بن نمـیر را کـه فرمانده تیراندازان بود بـه پشتیبانی عروه فرستاد و دستور داد کـه سواران امام را هدف تیر قرار دهند. [ صفحه ۱۷۰] اگر چه سواران حسین علیـهالسلام کـه از شجاعان سالخورده و تنی چند هم از بنیهاشم بودند استقامت نمودند اما کم کم اسبهای آنـها درون اثر اصابت تیرهای دشمن کشته شدند و سواران نیز ناچار بحالت پیـاده درآمدند و در همـین موقع جناح چپ قشون عمر بن سعد بفرماندهی شمر بن ذیالجوشن کـه فرمانده پیـادگان بود حمله د و اصحاب و یـاران امام نیز با جانفشانی غیرقابل وصفی کـه حتی نمـیتوان تصور نمود بدفاع و حملهی متقابله پرداختند بطوریکه هر یک از آنان بـه هر صفی کـه حمله مـیکرد آن صف از هم گسیخته مـیشد و با هری کـه روبرو مـیشد او را اسفل روانـه مـیساخت!!یـاران حسین علیـهالسلام با آنـههم فداکاری درون آن صحنـهی آشفتهی کارزار چنان منضبط و ثابت بودند کـه تمام نکات لازمـهی مـیدان جنگ را رعایت مـید.وقتی آفتاب بدایرهی نصفالنـهار کربلا رسید ابوثمامـهی صائدی بامام عرض کرد وقت نماز هست و دلم مـیخواهد آخرین نماز را درون حضور تو اداء کنم حضرت فرمود از این گروه مـهلت بخواهید که تا نماز را بجا آوریم.حصین بن نمـیر گفت ای مردم نماز اینـها قبول نمـیشود اینـها را مـهلت ندهید!!!حبیب بن مظاهر پاسخ داد ای ملعون آیـا نماز پسر پیغمبر قبول نمـیشود اما نماز شما ملحدین قبول مـیشود؟چون آن قوم فاسق و ستمگر از مـهلت امتناع د امام ناچار درون برابر تیرهای دشمن نماز خوف را درون حالیکه دو نفر درون جلو او خود را سپر تیرها کرده بودند بجا آورد و وقتی از نماز فارغ شد آن دو نفر از کثرت زخم تیرها بزمـین افتادند!! [ صفحه ۱۷۱] امام با این ترتیب بآن قوم گمراه ثابت کرد کـه چگونـه احکام اسلامـی را محترم مـیشمرد و اصولا به منظور حفظ آنـها خود را فدا مـیکند بدینجهت هست که حتما گفت:اشـهد انک قد اقمت الصلوه و اتیت الزکوه و امرت بالمعروف و نـهیت عن المنکر. بعد از نماز بقیـهی اصحاب امام نیز بافتخار شـهادت نائل آمدند و نوبت جنگ بـه بنیهاشم رسید.از بنیهاشم اولی کـه پا بمـیدان مبارزه گذاشت علی بن الحسین (علی اکبر علیـهالسلام بود) و زیـارت ناحیـهی مقدسه موید این مطلب هست -السلام علیک یـا اول قتیل من نسل خیر سلیل منم سلاله ابراهیم الخلیل.مادرش لیلی ابیمره بن مسعود ثقفی بوده هست و حضرت علی اکبر (در خلق و خلق و منطق) شبیـهترین بـه پیغمبر اکرم (ص) بود و بدینجهت هنگامـیکه امام او را روانـهی مـیدان نمود رو بآسمان کرد و گفت:اللهم اشـهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیـهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولک.(پروردگارا ترا گواه مـیگیرم کـه پسری بسوی این قوم بمبارزه رفته کـه از حیث صورت و سیرت و گفتار شبیـهترین مردم بـه پیغمبر تو مـیباشد.)آنجناب دارای فضائل نفسانی و سجایـای اخلاقی بوده و بمقام ولایت پدرش معرفت کامل داشت.معاویـه مـیگفت اگر از من بپرسید به منظور خلافت اسلام چهی شایسته هست مـیگویم نـه من شایستهام نـه حسین! بلکه علی اکبر از ما شایستهتر هست [ صفحه ۱۷۲] زیرا شجاعت بنیهاشم و سخاوت بنیامـیه و وجاهت و حسن منظر بنیثقیف درون او جمع شده است. [۱۵۴] .در مورد سن حضرت علی اکبر نیز بین مورخین اختلاف هست مرحوم مجلسی او را هیجده ساله نوشته و مـیان مردم چنین مشـهور هست شیخ مفید مـینویسد ۱۹ ساله بود و از حضرت سجاد کوچکتر بود و بعضی دیگر از جمله شـهید درون کتاب دروس مـیگوید ۲۵ ساله بوده و از حضرت سجاد هم بزرگتر بود بعضی ۲۸ سال نیز گفتهاند اما از فرمایش خود حضرت سجاد درون مجلس ابنزیـاد (یـا یزید) کـه فرمود برادر بزرگتری داشتم کـه اسم او نیز علی بود معلوم مـیشود کـه حضرت علی اکبر بزرگتر از حضرت سجاد بوده و سن مبارکش نیز بیش از ۱۸ سال بوده است.باری آنحضرت درون شجاعت مشـهور و مانند شیر حمله مـیکرد و خود را چنین معرفی مـینمود:انا علی بن الحسین بن علی نحن و بیت الله ااما بالنبیمن شبث ذاک و من شمر الدنی اضر بکم بالسیف حتی یلتویضرب غلامهاشمـی علوی و لا ازال الیوم احمـی عن ابیو الله لا یحکم فینا ابن الدعی [۱۵۵] منم علی پسر حسین بن علی، بخانـهی خدا سوگند کـه ما از شبث و شمر فرو [ صفحه ۱۷۳] مایـه و پست بـه پیغمبر سزاوارتریم با شمشیر آنچنان شما را مـی کـه خم شود مانند زدن جوان هاشمـیو علوی و امروز پیوسته از پدرم حمایت مـیکنم.بخدا سوگند کـه زنازاده (نمـیتواند) دربارهی ما حکومت کند.حضرت علی اکبر ضمن حملات شدید عدهی کثیری از دشمنان را بخاک هلاکت ریخت و بنا بنوشتهی پارهای از ارباب مقاتل یکصد و بیست نفر را بقتل رسانید و چون شدت تشنگی او را خسته و درمانده کرد بخیمـهگاه برگشت و طلب آب نمود امام زبان او را درون دهان خود گرفت و بروایتی انگشتر خود را درون دهان وی نـهاد که تا عطش او تسکین یـابد و در این کار رمزی نـهفته بود کـه اهل بصیرت درون جای خود آنرا شرح دادهاند سپس حضرت حسین علیـهالسلام فرمود بجنگ دشمنان برگرد کـه فانی ارجو انک لا تمسی حتی یسقیک جدک بکأسه الاوفی شربه لا تظمأ بعدها ابدا. [۱۵۶] .یعنی من امـیدوارم کـه حتما تو امروز را بآخر نمـیرسانی که تا اینکه جدت ترا با کاسهی پر آب چنان سیراب مـیکند کـه بعد از آن هرگز تشنـه نشوی بدینجهت حضرت علی اکبر مشتاقانـه باستقبال مرگ شتافت و پس از حملات زیـاد بدرجهی شـهادت نائل آمد و برای اینکه پدر را درون جریـان کار بگذارد و تحقق یـافتن مضمون بیـان امام را باو خبر دهد رو بخیمـه کرد و چنین خطاب نمود.دور عیش و کامرانی شد تمام وقت مرگ هست ای پدر بادت سلامای پدر اینک رسول داورم داد جامـیاز کوثرم [ صفحه ۱۷۴] که تا ابد گردم از آن پیمانـه مست جام دیگر بهر تو دارد بدستامام علیـهالسلام هنگامـیکه صدای فرزندش را شنید مانند باز شکاری خود را بـه بالای سر او رسانید و با چشمان اشکبار فرمود:قتل الله قوما قتلوک. خدا بکشد گروهی را کـه ترا کشتند چه چیز آنـها را جری کرد کـه از خدا و رسولش نترسیدند و پردهی حرمت رسول را دد سپس فرمود: علی الدنیـا بعدک العفا بعد از تو خاک بر سر دنیـا و زندگی دنیـا.ای نگارین آهوی مشگین من با تو روشن چشم عالمبین مناین بیـابان جای خواب ناز نیست کایمن از صیـاد تیرانداز نیستخیز که تا بیرون از این صحرا رویم نک بسوی خیمـهی لیلا رویمرفتی و بردی ز چشم باب خواب اکبرا بیتو جهان بادا خرابگفتمت باشی مرا تو دستگیر ای تو یوسف من ترا یعقوب پیرتو سفر کردی و آسودی ز غم من درون این وادی گرفتار المشاهزاده چون صدای شـه شنفت از ضعف چون غنچهی خندان شگفت [ صفحه ۱۷۵] چشم حسرت باز سوی باب کرد شاه را بدرود گفت و خواب کردزینب از خیمـه برآمد با قلق دید ماهی خفته درون زیر شفقاز جگر نالید کای ماه تمام بیتو بر من زندگی بادا حرامشـه بسوی خیمـه آوردش ز دشت وه چه گویم من چه بر لیلی گذشت. [۱۵۷] .حمـید بن مسلم گوید دیدم کـه زنی چون خورشید تابان از خیمـهها بیرون آمد و شتابان بسوی مـیدان شد و ندبه مـیکرد و مـیگفت یـا حبیباه، یـا نور عیناه پرسیدم کـه او کیست گفتند زینب علی علیـهالسلام هست آمد و خود را بروی آن جوان انداخت سپس حسین علیـهالسلام آمد و دستش را گرفت و بخیمـه برگردانید و بجوانان بنیهاشم گفت کـه نعش برادرتان را بردارید و آنان او را برداشتند و در خیمـهای کـه در پیش روی آن جنگ مـیگردند گذاشتند. [۱۵۸] . [ صفحه ۱۷۶] بعد از شاهزاده علی اکبر عبدالله بن مسلم بن عقیل و بعد محمد بن عبدالله بن جعفر و برادرش عون و سپس فرزندان عقیل و حضرت قاسم و برادران امام (ابوبکر بن علی و عون و عبدالله و جعفر و عثمان) و همچنین حضرت علی اصغر بنام عبدالله رضیع کـه طفل شیرخوار بوده و امام او را به منظور طلب جرعهی آبی بمـیدان بود با تیر حرمله بشـهادت رسید [۱۵۹] و نیز عبدالله بن حسن کـه وقتی عموی خود را درون مـیدان غریب دید بیـاری او شتافت و شـهید شد و از مردان بنیهاشم آخرین نفری کـه بشـهادت رسید برادر امام حضرت ابوالفضل بود.شـهادت حضرت ابوالفضل:پس از آنکه یـاران و اصحاب امام و جوانان بنیهاشم یکی بعد از دیگری دار فانی را با نوشیدن شربت شـهادت بدرود گفته و بحریم لقای خداوندی وارد شدند حضرت ابوالفضل آمادهی پیکار شد و اجازهی جنگ خواست. [۱۶۰] .باتفاق نقل کلیـهی مورخین و ارباب مقاتل امام علیـهالسلام بآنحضرت مانند سایر شـهداء اجازهی جنگ تعرضی (حمله) نداد بلکه فرمود اگر مـیتوانی آبی به منظور این لبتشنگان کـه مشرف بموت هستند تهیـه کن.فرزند رشید علی کـه یگانـه یـادگار او را درون الصوله الحیدریـه بود درون اجرای دستور برادر بر اسب خود سوار و راه شریعهی فرات را درون پیش گرفت. جنگ آنحضرت با اهل نفاق شامل دو مرحله بود: [ صفحه ۱۷۷] ۱- حرکت از خیمـهگاه بسوی فرات.۲- مراجعت از فرات بسوی خیمـهگاه.در مرحلهی نخستین همـهی مورخین را عقیده بر اینست کـه آنجناب خود را بفرات رسانیده هست یعنی بعد از آنکه سوار بر اسب شد و از خیمـه بیرون آمد چون برق جهندهای راه شریعهی فرات درون پیش گرفت و از وسط آن عدهی انبوه بدون اینکهی جرأت مقابله با او را داشته باشد خود را بفرات رسانید و آنقوم تبهکار از صولت و هیبت او بحال بهتزده و حیران خود را کنار کشیدند بطوریکه وسط قشون مانند کوچهای نمایـان بود.چهار هزار نفر کـه در کنار شریعهی فرات مأمور جلوگیری از بردن آب بودند دور او را احاطه کرده و تیرها بسویش انداختند اما آنحضرت همـه را پراکنده کرده و بروایتی هشتاد تن را مقتول نمود و خود را بشریعهی فرات رسانید بمحض ورود بـه آب از شدت عطش بیاختیـار دو کف خود را پر از آب کرد و نزدیک لبهای خشگیدهاش نمود و در همـین لحظه بیـاد تشنگی امام و اطفال او افتاد (ذکر عطش الحسین و اهل بیته) [۱۶۱] فورا آب را ریخت و مشگ را پر از آب کرد و از فرات بیرون آمد. [۱۶۲] .این مرحله نخستین بود کـه با پیروزی کامل انجام گرفت اما درون مرحلهی دوم کـه مراجعت از فرات بود حتما عامل تقدیر را مؤثر دانست و در شرح آن قلم از تقریر و زبان از بیـانش عاجز است! [ صفحه ۱۷۸] چون قمر بنیهاشم از فرات خارج شد فرمانده قشون بنیامـیه فریـاد زد وای بر شما اگر این آب بخیمـهگاه برسد و حسین از آن بنوشد و تجدید قوا کند دیگر نمـیتوان با اینـها جنگ نمود بـه هر نحوی هست مانع وصول آب بخیمـه شوید.با صدور این دستور تمام آن قشون ب درآمده و از هر طرف او را مانند ابرهای تیره و کدر کـه دور ماه درخشان درون حرکت باشند احاطه نمودند و چون مقصود آنحضرت اجرای دستور برادر و رسانیدن آب بخیمـه بود از اینرو ضمن حرکت بطرف خیـام حالت دفاع گرفت و فقط اشخاصی را کـه در سر راه او مانع حرکت وی بخیـام بودند طی شمشیر مـیساخت و آن کوفیـان بدنـهاد هم مانند گلهی روبهان کـه از پیش شیر فرار کنند خود را کنار مـیکشیدند.بالاخره بفرمان عمر بن سعد آنجناب را تیرباران د و در صدد برآمدند کـه از راه حیله بر او دست یـابند لذا دو نفر بنام زید بن ورقا و حکیم بن طفیل درون پشت نخلی مخفی شده و در کمـین آن بزرگوار نشستند و ناگاه بیرون تاختند و دست راست آنحضرت را با شمشیر از تن مبارکش جدا ساختند.اما حضرت ابوالفضلی نبود کـه با رفتن دست از مـیدان بدر رود بسرعت برق شمشیر را با دست چپ گرفت و مشگ را هم بشانـهی چپ انداخت و فرمود:و الله ان قطعتم یمـینی انی احامـی ابدا عن دینیو عن امام صادق الیقین نجل النبی الطاهر الامـین [۱۶۳] یعنی بخدا سوگند اگر دست راست مرا جدا کردید من همـیشـه از دینم و از امامـی کـه صادق الیقین و از اولاد پیغمبر طاهر و امـین هست حمایت مـیکنم.پس از چند لحظه کـه با دست چپ مشغول کشتن آن قوم گمراه بود دست [ صفحه ۱۷۹] چپ وی نیز با همان کیفیت اول از بدن نازنینش جدا گردید ناچار مشگ را با دندان گرفت و پا برکاب زد که تا بلکه آنرا بخیمـهگاه برساند!!چه مـیشود کرد پیکانـهای تیر مانند باران بر سرش مـیبارید و اطرافش را کوفیـان سستپیمان و بیایمان احاطه کرده بودند وقتی یکی از تیرها بمشگ خورد آنرا پاره کرد و آب فروریخت عباس علیـهالسلام از این حادثه بینـهایت متأثر و اندوهگین شد زیرا تمام مقصود او این بود کـه آبرا بخیمـه برساند اما مشاهده کرد تمام زحمات و فداکاری او کـه برای رسانیدن آب بخیمـه متحمل شده بود بهدر رفته است! نیر مرحوم درون اینمورد چنین گوید:چونکه نوبت بر بنیهاشم رسید ساخت ساز جنگ عباس رشیدمحرم سر و علمدار حسین درون وفاداری علم درون نشأتیندر صباحت ثالث خورشید و ماه روز خصم از بیم او چون شب سیـاهزاد حیدر آتش جان عدو شیر را بچه همـی ماند بدودر شجاعت یـادگار مرتضی داده بر حکم قضا دست رضاخواست درون جنگ عدو رخصت ز شاه گفت شاهش کای علمدار سپاهچون علم گردد نگون درون کارزار کار لشگر یـابد از وی انفطارگفت تنگست ای شـه خوبان دلم زندگی باشد از این بعد مشکلمزین قفس برهان من دلگیر را که تا بکی زنجیر باشد شیر راخود تو دانی ای خدیو مستطاب بهر امروزم همـی پرورد بابکه کنم این جان فدای جان تو درون بلا باشم بلا گردان توگفت شـه چون نیست زین کارت گزیر این ز پا افتادگان را دستگیرجنگ و کین بگذار آبی کن طلب بهر این افسردگان خشگ لبتشنـهکامان را آبی سبیل الله ای ساقی کوثر را سلیل [ صفحه ۱۸۰] عزم جانبازیت دیر کن درون بیـابان تشنگان را سیر کنگفت سمعا ای امـیر انس و جان گر چه باشد قطرهی آبی بجانگر خود این غرقاب پایـابم برد چون توئی دریـا بهل آبم برداین بگفت و شاهرا بدرود کرد برنشست و آنچه شـه فرمود کردشد بسوی آب تازان با شتاب زد سمند باد پیما را درون آببیمحابا جرعهای درون کف گرفت چون بخویش آمد دمـی گفت ایشگفتتشنـهدر خیمـه سبط مصطفی آب نوشم من زهی شرط وفاعاشقان کز جام محنت سرخوشند آب کی نوشند مرغ آتشنددور دار ای آب دامن از کفم که تا نسوزد ماهیـانت از تفمزادهی شیر خدا با مشگ آب خشگاز آب زد بیرون رکابگفت با خود ماه رویش هر کـه دید درون شب تابی شد از دریـا پدیدشد بلند از کوفیـان بانگ خروش آمدند از کینـه چون دریـا بجوشسوی آن شیر دلاور تاختند تیغها از بهر منعش آختندحیدرانـه آنسلیل ذوالفقار خویش را زد یکتنـه بر صد هزارتیغ آتشبار زاد بوتراب کرد درون صحرا روان خون جای آبکافران خیرهرو از چارسو حملهور گردیده چون سیلی بر اواو چو قرص مـه مـیان هالهای تیغ بر کف شعلهی جوالهایحملهها مـیبرد بر آن قوم لد همچو بابش مرتضی روز احدناگهان کافر نـهادی از کمـین کرد با تیغش جدا دست از یمـینگفت هان ای دست رفتی شادرو خوش برستی از گرو آزادروساقی ار یـار هست و مـی این مـی کـه هست دست چه بود حتما از سرشست دستچند حتما بند پای من تیر حتما شـهپر عنقای من [ صفحه ۱۸۱] که تا که درون قاف تجرد پر عالمـی را پشت پا بر سر تن نزد زان دست برد آن صف شگر تیغ را بگرفت بر دست دگرراند کشتیـها درون آن دریـای خون از سران لشگر اما سرنگونخیره عقل از قوهی بازوی او علویـان درون حیرت از نیروی اواز کمـین ناگه سیـه دستی بـه تیغ برفکندش دست دیگر بیدریغهر دو دست او چو گشت از تن جدا مشگ با دندان گرفت آن باوفاناگهان تیری فرودآمد بمشگ علویـان از دیده باد اشگشد چو نومـید آنشـه پر دل ز آب خواست از مرکب تهی رکابوه چه گویم من چه آمد بر سرش کز فراز زین نگون شد پیکرشمن نیـارم شرح آنرا باز گفت از عمود آهنین حتما شنفتو درون اینموقع حکیم بن طفیل عمود آهنینی بر فرق شریفش فرودآورد کـه حضرت از زین اسب درافتاد و برادر را صدا زد امام علیـهالسلام مانند شـهاب ثاقب خود را بـه برادر رسانید وقتی حضرت ابوالفضل را با آن کیفیت مشاهده کرد سخت بگریست و فرمود: الآن انکسر ظهری و قلت حیـاتی. [۱۶۴] .یعنی برادر اکنون کمرم شکست و چارهام قطع گردید و چون حسین علیـهالسلام تنـها بود نتوانست بدن برادرش را بـه نزدیک سایر شـهداء برساند از اینرو عباس علیـهالسلام درون راه غاضریـه مدفون گردیده است. [۱۶۵] .احق الناس ان یبکی علیـه فتی ابکی الحسین بکربلاءاخوه و ابن والده علی ابوالفضل المضرج بالدماءو من واساه لا یثنیـه شیء و جادله علی عطش بماء [ صفحه ۱۸۲] یعنی از همـهی مردم بر آنکسی سزاوار هست گریـه نمود کـه امام حسین علیـهالسلام را درون کربلاء بگریـه انداخت.و آن جوان برادر سین و پسر پدرش علی، ابوالفضل غرقه بخون بود.وی هست که با او مواسات نمود و چیزی او را مانع از آن نگردید و با وجود تشنگی از آب درون راه حسین علیـهالسلام جنگ نمود.جنگ امام بـه تنـهائی و شـهادت او:حسین علیـهالسلام کـه منبع جود و کرم و هادی گمراهان و غفلتزدگان بود درون روز عاشورا دائما از وعظ و پند و نصیحت دشمن خودداری نکرد و چندین خطبه خواند کـه مفاد و مضمون مشترک آنـها سخن از توحید و نبوت و معاد و نتیجه و عاقبت اعمال بود.امام خود را معرفی مـیکرد و مرکب و عمامـه و ردا و شمشیر پیغمبر و علی علهیماالسلام را کـه با او باقی مانده بود بدشمنان نشان مـیداد که تا آنـها از این غفلت بیدار شوند، گاهی بنظم و گاهی بـه نثر حسب و نسب خود را بیـان مـیکرد و بآیـات و اخبار و احادیث نیز درون اینمورد استناد مـیفرمود، از مظالم و مفاسد بنیامـیه سخن مـیگفت و آنچه لازمـهی ارشاد و هدایت بود انجام مـیداد تای نگوید من نفهمـیدم یـا ندانستم.علاوه بر حسین علیـهالسلام هر یک از اصحاب و یـاران او هم کـه بمبارزه مـیرفتند دشمن را نصیحت و گاهی ملامت مـینمودند، زهیر بن قین و بریر و حر بن یزید ریـاحی و دیگران بنوبهی خود امام را بآن جماعت از خدا بیخبر معرفی د اما:با سیـهدل چسود گفتن وعظ نرود مـیخ آهنین درون سنگفقط عدهی معدودی از آنان متنبه شدند و خود را از آن قوم گمراه کنار [ صفحه ۱۸۳] کشیده و بطرف امام رفتند و بقیـهی آن قوم بدفرجام درون ضلالت خود باقی ماندند و بدبختی و عذاب جاودانی را با اعمال ننگین خود خریداری نمودند.امام علیـهالسلام درون چند مورد آنان را نفرین فرمود و نفرین امام هم درون حق آنقوم مستجاب شد از جمله:۱- موقعیکه امام بر سر نعش فرزندش رسید فرمود: قتل الله قوما قتلوک (خدابکشد قومـی را کـه ترا کشتند) [۱۶۶] .۲- موقعیکه بر سر نعش برادرزادهی خود حضرت قاسم رسید فرمود: و من خصمـهم یوم القیـامـه فیک جدک (دشمن این قوم درون روز قیـامت جدت پیغمبر باشد) [۱۶۷] .۳- موقع شـهادت طفل شیرخوارش فرمود: و انتقم لنا من هؤلاء القوم الظالمـین (خدایـا انتقام ما را از این قوم ستمگر بگیر) [۱۶۸] .۴- هنگامـیکه عبدالله بن حسن پیش امام شتافت و بحر بن کعب او را با شمشیر زد امام فرمود:اللهم فان متعتهم الی حین ففرقهم فرقا، و اجعلهم طرایق قددا، و لا ترض الولاه منـهم ابدا، فانـهم دعونا لینصرونا ثم عدوا علینا فقتلونا.(خدایـا این گروه را اگر که تا کنون خوشی داده بودی از هم پراکنده کن و آنـها را دستههای مختلفی قرار ده و حکام آنـها را از آنان راضی مگردان زیرا آنان ما را دعوت د کـه بما یـاری کنند و سپس دشمن ما شدند و ما را کشتند.) [۱۶۹] .نفرین امام درون مورد آنقوم مستجاب شد و بطوریکه درون بخش ششم خواهیم [ صفحه ۱۸۴] دید مختار بن ابیعبیدهی ثقفی دمار از روزگار آنان برآورد و حتی درون اثر نفرین امام نسل بنیامـیه منقطع گردید.باری بعد از پند و اندرز و نفرین آنقوم حسین علیـهالسلام کـه تنـها مانده بود راهی بجز جنگ با کوفیـان و نیل بدرجهی عالیـهی شـهادت نمانده بود لذا آنحضرت به منظور آخرینبار متوجه خیمـهها شد که تا با خانوادهی خود وداع نماید و حقیقه تجسم این منظره چقدر حزنآور و رقتانگیز هست مرحوم مجلسی مـینویسد چون امام حسین علیـهالسلام نگاه کرد و هفتاد و دو تن اصحاب خود را کشته و افتاده دید متوجه خیمـه شد و صدا زد یـا فاطمـه، یـا زینب، یـا امکلثوم، علیکن منی السلامسکینـه گفت یـا ابه، استسلمت للموت؟ (ای پدر آیـا تسلیم مرگ شدی) فرمود چگونـه تسلیم مرگ نشودیکه نـه یـاوری دارد و نـه کمکی؟گفت بعد ما را بحرم جدمان برگردان امام فرمود: هیـهات لو ترک القطا لنام بعد زنان فغان و ناله د و حسین علیـهالسلام آنـها را ساکت نمود و بر دشمنان حمله کرد. [۱۷۰] .این بگفت و بانوان بدرود کرد رو بسوی کعبهی مقصود کرددخت شـه بارید بر دامن گهر گت استسلمت للموت ای پدرگفت چون ندهدی بر مرگ تن ای بلاکش مـهروی منکه نـه یـاری مانده و نـه یـاورش رفته عباس و علی اکبرشخود بخون دست ار نیـالودیم داغ مرگ این دو تن بودی بسمگفت بعد ما را از این دشت مـهول باز کش بر مرقد پاک رسولگفت شـه هیـهات از این وهم شگرف ره بساحل نیست زین دریـای ژرف [ صفحه ۱۸۵] گر قطا را آفتی درون پی نبود نیمشب درون آشیـان خوش مـیغنودزین بیـابان نیست را ره بدر ا از این تمنا درگذرتا فروزانست شمع محفلم بر مزن آتش ز گریـه بر دلمچون مبدل بر خزان گردد بهار آن تو و آن گریـههای زار زارشـهریـار از خیمـه بیرون زد قدم درون فغان از پی غزالان حرمچون ندیدش کـه آرد مرکبش باره پیش آورد نالان زینبشگفت بالله ای شـهنشاه زمن هیچ دیدستی بده انصاف منی چون من کـه خود با دست خویش اسب مرگ آرد برادر را بـه پیشداد را تسلی شاه عشق گفت سهل هست اینـهمـه درون راه عشقشد مکین چون آفتابی بر هلال بر سریر زین خدیو ذوالجلالراند سوی عرصهی مـیدان کمـیت داغ حسرت ماند و چشم اهل بیتباری امام عزم خود را جزم کرد و یک تنـه خود را بر دریـای لشگر زد صفت حمـیدهی شجاعت درون آل هاشم ارثی و ذاتی بود و همـهی آنان بداشتن چنین صفتی از سایرین ممتاز بودند اما شجاعتی کـه در روز عاشورا از حسین علیـهالسلام بظهور پیوست بقیـه را تحتالشعاع خود قرار داد زیرا او درون مـیان امواج خروشان گرفتاریـها و لجج متراکم محنتها و اندوهها کـه خرمن صبر و شکیبائی را بـه باد مـیداد چنان ثابت القلب و پایدار بود کـه کوچکترین تزلزلی درون اندیشـهاش راه نیـافت و براستی کار خارقالعادهای کـه در آن روز از آن بزرگوار دیده شد [ صفحه ۱۸۶] تاریخ بشریت نظیر آن را ندیده و نخواهد دید.حسین علیـهالسلام با وجود تشنگی و گرسنگی طاقتفرسا و بیخوابی و خستگی غیرقابل وصفی کـه در اثر سوزش زخمـهای متعدد و رفتن خون از بدن به منظور او حاصل شده بود چنان مقاومت نموده و به پیکار ادامـه مـیداد کـه همـه را بحیرت انداخته بود و در عین حال بدون اینکه خود را ببازد مراقب اوضاع و احوال مـیدان رزم و دسیسهها و حیلههای جنگی دشمن بود که تا از هر سو باو حمله کنند حملات آنـها را رد کند و غافلگیر نشود.او درون بالین هر شـهیدی پیش از آنکه آخرین لحظهی زندگی را ترک گوید حاضر مـیشد و با او سخن مـیگفت و پس از شـهادتش بدن او را بطرف خیمـهها حمل مـیکرد و از طرفی نالههای جانگداز زخمـیها کـه از وی طلب آب مـینمودند بگوش مـیرسید و این محرومـیتها دردش را تازهتر مـیساخت و آنرا چندین برابر مـیکرد و او درون تمام ساعات سهمگین بـه مخزن شجاعت خود مراجعه مـینمود و از مجموع این همـه دردهای بیشمار چنان عزمـی راسخ بدست مـیآورد که تا بتواند بر خود مسلط باشد.امام علیـهالسلام درون مـیان آنـهمـه مصائب کمرو مرکن فرورفته بود و نیزه و شمشیر دشمنان دائما بر زخمـهای پیکر نازنینش مـیافزودند با همـه این احوال از اهل بیت خود غفلت نداشت و از غیرت و حمـیت او همـین بس کـه وقتی از شدت تشنگی با مرکب خود وارد فرات شد و خواست جرعهی آبی بنوشد مرد بدفرجامـی از سپاه کوفه به منظور اینکه او را از خوردن آب بازدارد بدروغ گفت (تو مشغول خوردن آب هستی درون حالیکه خیمـههای ترا غارت مـیکنند) [۱۷۱] آن مرد دروغ مـیگفت و در آن لحظهی بخصوصی از دشمن درون خیمـهها نبود اما [ صفحه ۱۸۷] بظاهر به منظور اینکه حمل بر بیحمـیتی او نشود بدون خوردن آب از فرات خارج شد و بطرف خیمـهها شتافت و مانند صاعقهای کـه بر هر چه افتد خاکستر کند هری را کـه در مسیرش قرار گرفته بود طی شمشیر شرربار خود نمود.حسین علیـهالسلام کـه پس از کشته شدن یـاران و اصحابش تنـها مانده بود مدتی با سواران و زمانی هم با پیـادگان دشمن جنگ کرد و همـهی آنقوم گمراه و بدفرجام از مقابل او فرار مـید.شجاعت و نیروی بازوی امام بحدی بود کـه هیچ فردی از لشگریـان عمر بن سعد تصور این را کـه بتواند بمبارزهی انفرادی امام برود نمـیکرد زیرا عدهی زیـادی از دشمن بهمـین نحو بخاک هلاکت ریخته شده بود و فقط یک راه باقی مانده بود آنـهم حملهی عمومـی آن قوم تبهکار بود.ابنشـهرآشوب مـینویسد امام علیـهالسلام غیر از افرادی کـه مجروح کرده بود ۱۹۵۰ نفر از آن لشگر را بجهنم فرستاد. [۱۷۲] .مسعودی مـینویسد کـه امام علیـهالسلام درون روز عاشورا ۱۸۰۰ نفر جنگجو را بدست خود بجهنم فرستاد ابتداء یک نفر یک نفر سپس ده نفر ده نفر و برای سیمـین بار صد نفر صد نفر بجنگ او مـیآمدند و آخرینبار تمام لشگر با کثرتی کـه داشتند بدور او اجتماع د و آن بزرگوار را از جلو و پشت سر و یمـین و یسار احاطه نمودند. [۱۷۳] .وقتی عمر بن سعد وضع را چنین دید فریـاد زد ای مردم وای بر شما مگر نمـیدانید این شخص پسر علی (قتال العرب) هست از هر سو باو حمله کنید و هری هر مأموریتی دارد انجام دهد که تا از تطبیق و هماهنگی این مأموریتها نتیجهی واحدی [ صفحه ۱۸۸] کـه کشته شدن اوست بدست آید با این ترتیب جناحین و قلب لشگر اعم از سواران و پیـادگان و تیراندازان و بطور کلی هری کـه در آن صحرا بود بحرکت درآمد و او را احاطه نمودند.امام علیـهالسلام درون مـیان دریـای خروشان لشگر فرد و تنـها حمله مـیکرد و برای او مـیمنـه و مـیسره معنی نداشت چنان حملهی حیدرانـه نمود کـه مـیمنـه و مـیسره را بهم پیوست و قلب و جناحین را درهم ریخت و تمام صحنـههای جنگهای گذشته را بیـاد آنان آورد کـه گوئی شجاعت علوی بشجاعت حسینی تبدیل گردیده است.شد یکایک سوی شاه شیر گیر یکهزار و نـهصد و پنجه دلیردر نخستین ضربتش سر باختند با دو نیمـه تن جهان پرداختندگفت پور سعد با طیش و تعب ویحکم هذا بن قتال العربسفلهای را کش خصال روبهی هست پنجه با شیران نمودند ز ابلهی استخاصه شیرانی کـه زاد حیدرند با شجاعت زادهی یک مادرندهین فرودآیید یکسر گرد او تیربارانش کنید از چار سوشد پر مرغان تیر تیز پر چون سلیمان سایـه گردانش بسر جیش و غریو و هلهله او فکند اندر بیـابان غلغلههر چه بر وی سختتر گشتی نبرد رخ ز شوقش سرختر گشتی چون وردآری آری عشق را اینست حال چون شود نزدیک هنگام وصالشیر حق با ذوالفقار حیدری برد حمله بر جنود خیبریاز شرار تیغ او چون رستخیز شد مجسم دوزخی دشت ستیزبسکه شد لبریز ز اعوان یزید شد خموش از نعرهی هل من مزیدبسکه خون بارید ز ابر تیغ تیز بر اجلها بسته شد راه گریز [ صفحه ۱۸۹] از نـهیب نعرههای صف شکر شد فلک پر صیحهی این المفرگرم پیکار آن خدیو عشق کیش کـه گرفتندش صحیفهی عهد پیشامد از هاتف بگوش او ندا از حجاب بارگاه کبریـاکای حسین ای نوح طوفان بلا این همان عهد هست و اینجا کربلاتو بدین رو کـه کنی جنگ آوری بعد که خواهد شد بلا را مشتریتیغ اگر اینست و بازو این کـه هست درون ره ما بعد که خواهد داد دستای حریم وصل ما مأوای تو اندرآ خالیست اینجا جای تومصطفی و مرتضی و فاطمـه چشم بر راهند با حوران همـهمغز را برگیر و ترک پوست کن اندرآ سیر جمال دوست کنچون پیـام دوست از هاتف شنید دست از پیکار دشمن برکشیدگفت حاشا من نیم درون عهد سست این کشاکشـها همـه از بهر تستآشنای تو ز خود بیگانـه هست خود توئی تو گری درون خانـه استعشق را نـه قید نام هست و نـه ننگ جمله بهر تست چه صلح و چه جنگصورت آیینـه عکسی بیش نیست و آرام او از خویش نیستاین کشاکش نیستم از نقض عهد قاتل خود را همـی جویم بجهدورنـه من بر مرگ از آن تشنـهترم هین ببار ای تیرباران بر سرم [۱۷۴] باری هدف نـهائی امام جانبازی درون راه حق و حقیقت و احیـای شریعت احمدی بود و در این راه هر گونـه بلا و محنتی را تحمل نمود و بروایت معتبر از حضرت باقر علیـهالسلام زیـاده بر ۳۲۰ جراحت (زخم تیر و نیزه و شمشیر) درون بدن مبارک آنحضرت یـافتند کـه همـهی آنـها از پیشرو بجلو بدن اصابت کرده بود. [۱۷۵] . [ صفحه ۱۹۰] امام علیـهالسلام درون آخرین ساعات و دقایق عمر خود کـه سرگرم حملات حیدرانـه بود باز از معرفی خود غفلت نمـیکرد که تا شاید آنقوم نگونبخت بخود آیند او ضمن حمله بر آنان چنین مـیفرمود:انا ابن علی الطهر من الهاشم کفانی بهذا مفخرا حین افخرو جدی رسول الله اکرم من مشی و نحن سراج الله فی الخلق نزهرو فاطمـه امـی من سلاله احمد و عمـی یدعی ذالجناحین جعفرو فینا کتاب الله انزل صادقا و فینا الهدی و الوحی بالخیر یذکرو نحن امان الله للناس کلهم نسر بهذا فی الانام و نجهرو نحن ولاه الحوض نسقی ولاتنا بکأس رسول الله ماینکرو شیعتنا فی الناس اکرم شیعه و مبغضنا یوم القیـامـه یخسر [۱۷۶] من پسر علی پاکنـهاد از اولاد هاشم هستم و این فخر به منظور من موقع افتخار و مباهات بس است.و جدم پیغبمر خدا گرامـیترینی هست که درون زمـین راه رفته و ما چراغ فروزان خدا درون مـیان خلق هستیم کـه روشنی دهیم.و فاطمـهی زهرا کـه بضعهی پیغمبر هست مادر من باشد و جعفر طیـار کـه صاحب دو بال هست عموی من است.و کتاب خدا کـه صادق هست در منزل ما نازل شده و هدایت و وحی کـه بخیر ذکر مـیشوند درون ما است.و ما امان مردم هستیم تماما و این مطلب را درون مـیان مردم گاهی پنـهان مـیداریم و گاهی آشکار کنیم.و ما صاحبان حوض کوثر هستیم کـه دوستانمان را با جام رسول خدا آب [ صفحه ۱۹۱] دهیم و در این کار جای انکار نیست.و شیعیـان ما درون مـیان مردم گرامـیترین شیعه هست و دشمنان ما درون روز قیـامت زیـانکارند.امام ضمن معرفی خود دائم مـیفرمود آیـا به منظور کشتن من جمع شدهاید مگر نمـیدانید من فرزند پیغمبر شما هستم؟شمر ملعون بیش از همـه درون کشتن حسین علیـهالسلام اصرار داشت و همراهان خود مانند خاما و سنان و صالح بن وهب را تحریص مـیکرد کـه امام را زودتر شـهید کنند.خود شمر با گروهی بسوی حرم امام حمله برد که تا بین خیمـهگاه و حسین علیـهالسلام حائل شود امام فریـاد زد:ویلکم یـا شیعه الی ابیسفیـان ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیـاکم هذه و ارجعوا الی احسابکم ان کنتم اعرابا کما تزعمون. [۱۷۷] .وای بر شما ای پیروان خاندان ابیسفیـان اگر شما دین ندارید و از روز بازپسین شما را پروائی نیست بعد لااقل درون این دنیـایتان آزادمرد باشید و اگر عرب هستید چنانکه خیـال مـیکنید بعد به نژاد و حسب خود رجوع کنید.ای گروه کفرکیش و بدنـهاد گر شما را نیست بیمـی از معادهین بیـاد آرید از احساب خویش رسم احرار عرب گیرید پیشخون من گر بر شما آمد مباح نیست این مشت عقایل را جناحبازگردید ای گروه عهد سست هین فروریزید خون من نخستشمر دون با خیل لشگر زان عتاب کرد رو سوی خدیو مستطاب [ صفحه ۱۹۲] شمر برگشت و مجددا بامام حمله بردند و در اینموقع طاقت امام علیـهالسلام بکلی سلب شده بود و در اثر جراحات زیـاد و رفتن خون از بدن بکلی خسته و بیحال بود.ش زینب علیـهاالسلام این حالت را مشاهده مـیکرد عمر بن سعد را مورد خطاب قرار داد و گفت یـا پسر سعد آیـا سزاوار هست که تو ایستاده باشی و اباعبدالله کشته شود؟عمر بن سعد روی خود را برگردانید و پاسخ نداد و باز امام بحال پیـاده دفاع مـیکرد و مـیفرمود آیـا به منظور کشتن من همدست شدهاید بخدا بعد از منی را نخواهند کشت کـه حرمتش درون نزد خدا بیشتر از من باشد بخدا سوگند بعلت این اهانت و ظلمـی کـه بمن کردید خداوند مرا عزیز و گرامـی خواهد نمود و انتقام مرا از شما خواهد گرفت درون این اثنا سنگی بـه پیشانی مبارکش خورد و آنرا شکست و چون خواست با دامن خود خون را از برابر چشم پاک کند حرمله تیر سهشاخه بقلب آنحضرت زد و امام آنرا بیرون کشید و گفت:بسم الله و بالله و علی مله رسول الله صلی الله عیله و آله.و رو بآسمان کرد و گفت پروردگارا تو مـیدانی کـه این قوم گمراهی را مـیکشند کـه پسر پیغمبر تست.زخمهای بیشمار و تشنگی غیرقابل وصف قوای حسین علیـهالسلام را ضعیف کرده بود و دیگر یـاری حرکت نداشت معالوصفی جرأت نزدیک رفتن (بمنظور کشتن او) نمـیکرد ظالمـیپیشرفت و ضربتی بر شانـهاش زد امام درون اینموقع آخرین لحظات زندگی خود را طی مـیکرد خاکهای زمـین را جمع کرد و روی مبارکش را بر آن نـهاد و با پروردگار خود راز و نیـاز نموده و چنین مـیگفت: [ صفحه ۱۹۳] الهی رضا بقضائک و صبرا علی بلائک لا معبود سواک، اغثنی یـا غیـاث المستغیثین. [۱۷۸] .برای اینکه راز و نیـاز امام درون آن لحظات حساس با زبان شیوای فارسی (به نظم گفته) شود دو بند از ترکیببندهای لالی منظومـهی دیوان نیر مرحوم ذیلا نگاشته مـیشود. زین قدم چو بروی زمـین نـهاد افتاد و سر بسجدهی جانآفرین نـهادگفت ای حبیب دادگر ای کردکار من امروز بود درون همـه عمر انتظار مناین خنجر کشیده و این حنجر حسین سر کو نـه بهر تست نیـاید بکار منگو بر سر عروس شـهادت نثار شو دری کـه بود پرورشش درون کنار منخضر ار ز جوی شیر چشید آب زندگی خونست آب زندگی جویبار منعیسی اگر ز دار بلا زنده برد جان این نقد جان بدست سر نیزه دار مندر گلشن جنان بخلیل ای صبا بگو بگذر بکربلا و ببین لاله زار مندر خاک و خون بجای ذبیح منای خویش بین نوجوان سرو قد و گلعذار من [ صفحه ۱۹۴] درون اینحال از پردهی غیب بگوش جانش چنین خطاب رسید:ای شـهسوار بادیـهی ابتلای ما بازآ کـه زان تست حریم لقای مامعراج عشق را شب اسراست هین بران خوش خوش براق شوق بخلوتسرای ماتو از به منظور مائی و ما از به منظور تو عهدی هست این فنای ترا با بقای مادادی سری ز شوق و خریدی لقای دوست هرگز زیـان نبرد از خونبهای مابازآ کـه چشم ما ز ازل بر قدوم تست خود خاکروب راه تو بود انبیـای ماگر ز آتش عطش جگرت سوخت غم مخور از تست آب رحمت بیمنتهای ماور سفلهای برد ز تو دستی مشو ملول با شـهپر خدنگ بپرد همای ماگستردهایم بال ملائک بجای فرش کازار بر تنت نکند کربلای مادلگیر گو مباد خلیل از ذبیح عشق کافی هست اکبر تو ذبیح منای ماکو نوح گو بدشت بلای آی و باز بین کشتی شکستگان محیط بلای ماموسی ز کوه طور شنید ار جواب لن گو باز شو بجلوهگه نینوای ما [ صفحه ۱۹۵] گر زنده جان ببرد ز دار بلا مسیح گو دار کربلا نگر و مبتلای مامنسوخ کرد ذکر اوائل حدیث تو ای داده تن ز عهد ازل بر قضای ماامام علیـهالسلام درون این راز و نیـاز بود کـه همـه مبهوت و خیره نگاه مـید و نمـیدانستند چه کنند به منظور ب سر او دستها مـیلرزید شیخ مفید مـینویسد خاما بن یزید اصبحی پیش دوید از اسب بزیر آمد کـه سر آن بزرگوار را جدا کند لرزه بر اندامش افتاد شمر گفت خدا بازویت را از هم جدا کند چرا مـیلرزی و خود آن ملعون پیـاده شد و سر مقدس حضرت را برید و آنرا بخاما داد که تا نزد عمر بن سعد برد و پایـان کار را خبر دهد. [۱۷۹] .بدین ترتیب دو ساعت و نیم بغروب عاشورا مانده امام علیـهالسلام نیز از بعد یـاران بدرجهی عالیـهی شـهادت رسید و خداوند او را با این آیـهی شریفه:یـا ایتها النفس المطمئنـه ارجعی الی ربک راضیـه مرضیـه.قبض روح فرمود. [۱۸۰] .مرکب باوفای امام بعد از افتادن حضرت بزمـین شیـهه مـیکشید و اطراف امام مـیگشت خواستند آنرا بگیرند آن حیوان رام نمـیگشت که تا اینکه تیری بپایش زدند اسب نیز بضرب لگد چند نفر را کشته و زخمـی نمود و از حضرت سجاد علیـهالسلام روایت شده کـه آن حیوان سر و کاکل خود را بخون امام آغشته نمود شیـههزنان بسوی خیمـهها دوید و چو اهل خیـام آنرا بدون امام و بحالت [ صفحه ۱۹۶] پریشان دیدند شیون و فریـاد برآوردند. [۱۸۱] . و زبانحال حضرت سکینـه حسین علیـهالسلام چنین بود:ای فرس با تو چه رخ داده کـه خود باختهای مگر اینگونـه کـه ماتی توشـه انداختهایای همایون فرس پادشـه سدره مقام کـه چراگاه بهشت هست ترا جای خرامنـه رکابی ز تو برجاست نـه زین و نـه لگام مگر ای پیک سبک پا بسر شاه انامچه بلا رفته کـه با خویش نپرداختهای؟ که تا صهیل تو همـی آمدی ای پیک امـیدبر همـه اهل حرم بود صدای تو نوید کاینک آید ز پی پرسش ما شاه شـهیدمگر این بار خداوند حرم را چه رسید؟ کایفرس شیـههزنان بر حرمش تاختهایاگر آوردهای ای هدهد فرخنده سیر ز سلیمان و نگینش بر بلقیس خبرز چه آلوده بخون تاج تو خاکم بر سر راست گو تخت سلیمان شده بر باد مگر؟تو ز بهر خبر از تیر پری ساختهای [ صفحه ۱۹۷] آن شـهی را کـه بامرش فکند سایـه سحاب خواهد از آب شود خاک درون عالم نایـابطعنـه بر لجهی تیـار زند موج سراب دیدهای کشته مگر تشنـه لبش برآب؟که چنین ناله بعیوق برافراختهای تو کـه غلطان ز سر زین نگونش دیدی درون مـیان سپه دشمن دونش دیدیای فرس راست بمن گوی کـه چونش دیدی تو بچشمان خود آغشته بخونش دیدییـا قتیل دیگری بود تو نشناختهای؟ بوی خون آید از این کاکل و یـال و تن تو شد مگر کشتهی روبه شـه شیراژن تودل افسردهی من آب شد از دیدن تو فاش گو برق کـه آتش زده بر خرمن تو؟که چنین غلغله درون بحر و بر انداختهای [۱۸۲] عمر بن سعد درون اجرای مفاد نامـهی ابنزیـاد کـه بوسیلهی شمر درون روز تاسوعا بدست او رسیده بود دستور داد ده نفر سوار اسب گردیده و بدن مطهر امام را [ صفحه ۱۹۸] درون زیر سم اسبان لگدکوب نمودند بطوریکه استخوانـهای پشت بدن نیز شکسته شد. [۱۸۳] .آفتاب روز عاشورا کـه ناظر بزرگترین فجایع تاریخ درون آن روز بود کم کم بطرف مغرب مـیرفت که تا فردا با طلوع خود یک سلسله فجایع دیگری را کـه در بخش آتی شرح داده خواهد شد مشاهد کند. [ صفحه ۲۰۰]
شرح وقایع بعد از عاشورا و اسارت اهلبیت
آتش زدن خیـام و غارت اموال
آتشی کـه شد بـه یثرب شعلهور دود آن از نینوا بر کرد سرخانـه دین شد از آن آتش بباد پردهپوشان روی درون صحرا نـهاد(حجه الاسلام نیر)حزنانگیزترین حالات صحنـهی کربلا آتش زدن خیمـهها بود، بعد از شـهادت حسین علیـهالسلام آن مردم بیحمـیت و بیتعصب حتی بدون رعایت اصول انسانیت و رسم عرب متعرض خیمـهها شدند و هر چه درون خیمـهها موجود بود چپاول کرده و گوشوارهی ان خردسال را نیز از گوش آنـها کشیده و بغارت بردند و سپس آتشی را کـه در پشت خیمـهها درون خندق موقع جنگ روشن کرده بودند بداخل خیمـهها افکندند و زنان و کودکان را درون آن صحرای پر از خار پراکنده ساختند درون حالیکه دامن بعضی از آنان آتش گرفته و مـیسوخت! [ صفحه ۲۰۱] چو کار شاه و لشگر بر سر آمد سوی خرگه سپه غارتگر آمدبدست آن گروه بیمروت بـه یغما رفت مـیراث نبوتهر آنچیزی کـه بد درون خرگه شاه فتاد اندر کف آنقوم گمراهزدند آتش همـه آن خیمـهگه را کـه سوزانید دودش مـهر و مـه رابخرگه شد محیط آن شعلهی نار همـی شد که تا بخیمـهی شاه بیماربتول دومـین شد درون تلاطم نمودی دست و پای خویشتن گمگهی درون خیمـه و گاهی برون شد دل از آن غصهاش دریـای خون شدمن از تحریر این غم ناتوانم کـه تصویرش زده آتش بجانممگر آن عارف پاکیزه نیرو درون این معنی بگفت آن شعر نیکواگر دردم یکی بودی چه بودی و گر غم اندکی بودی چه بودی [۱۸۴] آنقوم بدفرجام و دونهمت خیمـههای سوخته را هم بغارت بردند زیرا کوچکترین اثری از ترحم و انسانیت درون دل آنـها وجود نداشت.از پستی و بیغیرتی آن سپاهیـان نگونبخت درون آن روز کارهائی سر زد کـه هر نویسندهای از تقریر آن شرم مـیکند بنا بنوشتهی مورخین بدن مطهر امام را کرده و حتی پیرهن او را نیز بغارت بردند. [۱۸۵] .شمر علیـه اللعنـه و العذاب هنگام آتش زدن چادرها و غارت اموال مـیخواست حضرت سجاد علیـهالسلام را کـه در آنموقع بیماری معده داشته و علیل بود بقتل رساند اما عدهای کشتن بیمار و اطفال را روا نداشتند.حمـید بن مسلم گوید بخدا سوگند من زنان و ان و ان و اهل بیت او را دیدم کـه لباسهای خود را بیرون مـید و بمردم مـیدادند که تا بآنان نزدیک [ صفحه ۲۰۲] نگردند بعد از آن طرف علی بن الحسین رفتیم و او روی بستر بیماری افتاده بود عدهای از رجالهها کـه با شمر بودند گفتند این بیمار را هم بکشیم من گفتم سبحان الله! این کودک هست و علاوه بر آن بیمار هم هست من کوشیدم و شر آن گروه را از وی دفع کردم درون این هنگام عمر بن سعد بطرف خیـام طاهرات آمد و زنان کـه او را دیدند ضجه و شیون د ابنسعد بیـاران خود گفت هیچکدام از شما حق ندارید باین زنها صدمـه برسانید و یـا بچادرهای آنان نزدیک شوید و باین جوان بیمار هم آسیبی نزنید.زنان حرم از ابنسعد خواستند که تا لباسهای غارت شدهی آنان را بازدهند و بوسیلهی آنـها بدنـهای خود را بپوشانند عمر بن سعد گفت هری لباسهای اینـها را غارت کرده هست برگرداند و هیچ بحرف او ترتیب اثری نداد سپس گروهی را به منظور محافظت اهل بیت قرار داد و گفت از اینـها مراقبت کنید. [۱۸۶] .شب یـازدهم:کم کم آفتاب روز عاشورا غروب مـیکرد و شب یـازدهم کـه در اثر تابش ماه نیمـه تاریک بود فرامـیرسید اما چه شبی و چه صحنـهای؟در یک طرف عمر بن سعد با سپاهیـان خسته و زخمخوردهی خود مشغول استراحت هست که صبح بکوفه حرکت کند درون طرف دیگر کودکان خردسال و زنـهای داغدیدهی خاندان پیغبمر درون داخل خیمـههای نیمسوخته مشغول شیون و ناله هستند زبانحال حضرت زینب علیـهاالسلام وضع حال اهل بیت را درون آن شب بخوبی نمایش مـیدهد کـه مـیگفت: [ صفحه ۲۰۳] اگر صبح قیـامت را شبی هست آنشب هست امشب طبیب از جان ملول و جان ز حسرت بر لبست امشبفلک از دور ناهنجار خود عنان درکش شکایتهای گوناگون مرا با کوکب هست امشببرادر جان یکی سر بر کن از خواب و تماشا کن کـه زینب بیتو چون درون ذکر یـا رب یـا رب هست امشبسرت مـهمان خاما و تنت با ساربان همدم مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب هست امشبجهان پر انقلاب و من غریب این دشت پر وحشت تو درون خواب خوش و بیمار درون تاب و تب هست امشببگو با ساربان امشب نبندد محمل لیلی ز زلف و عارض اکبر قمر درون عقرب هست امشبصبا از من بزهرا گو بیـا شام غریبان بین کـه گریـان دیدهی دشمن بحال زینب هست امشب [۱۸۷] آنشب حقیقه چه شب وحشتزائی به منظور خاندان پیغمبر بود شب پیش از آنرا درون کمال عزت و افتخار گذرانیده بودند اما شب یـازدهم اسیر دشمنان گشته و شمع محفلشان خاموش بود بدن مبارک امام لگدکوب سم ستوران گشته و سر مطهرش درون خانـهی خاما بود زیرا بعد از شـهادت حسین علیـهالسلام عمر بن سعد عصر عاشورا نامـهای مبنی بر فتح و پیروزی خود بابنزیـاد نوشت و جریـان کار را مشروحا باو گزارش نمود و سر مبارک امام را نیز بوسیلهی خاما بن یزید اصبحی و حمـید بن مسلم کـه از تاریخنویسان بود باو فرستاد و بروایت طبری وقتی [ صفحه ۲۰۴] خاما درون شب یـازدهم وارد کوفه شد دیر بود و دارالاماره بسته بود نخواست شبانـه بآنجا رود و از اینرو بمنزل خود رفت و سر مبارک را درون زیر اجانـه (طشت رختشوئی) گذاشت و باندرون خانـه شد چون او دو زن داشت پیش یکی از آنـها کـه بنام نوار مالک و از اهل حضرموت بود رفت و او را بـه ثروت بیکرانی کـه بتصور خود از ابنزیـاد پاداش خواهد گرفت مژده داد.زن از حقیقت امر باخبر شد و قسم یـاد نمود کـه من محال هست در نزد مثل تو جانی و پستفطرتی بسر برم از اطاق بیرون شد و بجانب سر شتافت و چون دیدهی بصیرت آن زن پاکنـهاد روشن و بینا بود مشاهده کرد کـه آنشب سر مطهر امام مطاف فرشتگان و ملکوتیـان هست و چون صبح شد خاما آن سر را پیش ابنزیـاد برد.بخاما بگفت آن زن پارسا کـه را باز از پا درآوردهایبمانند غارتگران نیمـه شب زر و زیور و گوهر آوردهایچنان کوفتی درون که پنداشتم ز مـیدان جنگی سر آوردهایچو دانست آورده سر گفت آه کـه مـهمان بیپیکر آوردهایدر این کلبهی تنگ و بینور من ز گردون مـه انور آوردهایسرافیل صوری دمـیده مگر کـه تو این چنین محشر آوردهایبمـیرم درون این نیمـه شب از کجا سر شبه پیغمبر آوردهاییقین فاطمـه هست همراه تو پسر را تو با مادر آوردهای! [ صفحه ۲۰۵]
اسارت اهلبیت عمصت و طهارت
أفاطم لو نظرت الی السبایـا بناتک فی البلاد مشتتینافلو دامت حیوتک لم تزالی الی یوم القیـامـه تند بینا(از امکلثوم)روز یـازدهم محرم سال ۶۱ هجری تمام زنان و اطفال حرم را کـه حضرت سجاد نیز درون مـیان آنـها بود با شتران بیجهاز بسوی کوفه روانـه د و آنـها را از کنار قتلگاه شـهداء کـه اجسادشان درون آن دشت پرخون و محنتانگیز افتاده بود عبور دادند.چون چشم اهلبیت بـه بدنـهای آغشته بخون و پاره پارهی شـهداء افتاد چنان ناله و شیون د کـه صدای غمانگیز و دلسوز آنـها بآسمان مـیرفت.وقتی حضرت زینب علیـهاالسلام بدن مطهر و بیسر برادر را دید بیاختیـار ضجه کرد و سپس روی خود را بطرف مدینـه نموده و ضمن خطاب بـه پیغمبر اکرم زبانحالش چنین بود.این گوهر بخون شده غلطان حسین تست وین کشتی شکسته ز طوفان حسین تست؟ [ صفحه ۲۰۶] این یوسفی کـه بر تن خود کرده پیرهن از تار زلفهای پریشان حسین تست؟این از غبار تیرهی هامون نـهفته رو درون پرده آفتاب درخشان حسین تست؟این خضر تشنـهکام کـه سرچشمـهی حیـات بدرود کرده باعطشان حسین تست؟این پیکری کـه کرده نسیمش کفن ببر از پرنیـان ریگ بیـابان حسین تست؟این لالهی شکفته کـه زهرا ز داغ او چون گل نموده چاک گریبان حسین تست؟این شاهباز اوج سعادت کـه کرده باز شـهپر بسوی عرش ز پیکان حسین تست؟ [۱۸۸] بعد از آن بدن آغشته بخون و لگدکوب شدهی برادر را مورد خطاب قرار داده و چنین گفت:ای خفته خوش بـه بستر خون دیده باز کن احوال ما ببین و سپس خواب ناز کنای وارث سریر امامت بپای خیز بر کشتگان بیکفن خود نماز کنطفلان خود بورطهی بحر بلا نگر دستی بدستگیری ایشان دراز کن [ صفحه ۲۰۷] بس دردهاست درون دلم از دست روزگار دستی بگردنم کن و گوشم براز کنبرخیز صبح شام شد ای مـیر کاروان ما را سوار بر شتر بیجهاز کنیـا دست ما بگیر و از این دشت پرهراس بار دگر روانـه بسوی حجاز کن [۱۸۹] سپس هر یک از اهل بیت پیکر خونین شـهیدی را درون برگرفته و با آه و ناله دردهای خود را باو مـیگفت که تا بالاخره آن قوم سنگدل آنـها را از قتلگاه شـهداء بیرون کشیده و بکوفه روانـه نمودند و سپاه بنیامـیه بر اجساد کشتهشدگان خود نماز خوانده و آنـها را بخاک سپردند اما بدنـهای شـهداء درون مـیان خاک و خون آن دشت بلاخیز درون جلو آفتاب سوزان عریـان ماندند که تا اینکه شب سوم عاشورا عدهای از قبیلهی بنیاسد بآنجا آمده و آنـها را دفن د.شیخ مفید مـینویسد بعد از آنکه عمر بن سعد از کربلا بسوی کوفه رهسپار شد جماعتی از بنیاسد کـه در غاضریـه ساکن بودند بـه نزد اجساد مطهرهی امام و یـارانش آمده و بر آنـها نماز خوانده و دفنشان د یعنی پیکر مقدس حسین علیـهالسلام را درون همـین جائی کـه اکنون مرقد مطهر اوست دفن د و فرزندش علی بن الحسین (علی اکبر) را کنار پای آنجناب و برای شـهدای دیگر نیز گودالی درون پائین پای امام کنده و همگی را گرد آورده و در آنجا بخاک سپردند و عباس بن علی علیـهالسلام را هم درون محلی کـه کشته شده بود یعنی درون سر راه غاضریـه همانجائیکه اکنون قبر اوست دفن نمودند. [۱۹۰] . [ صفحه ۲۰۸]
ورود اهلبیت بکوفه و مجلس ابنزیـاد
قل البکاء علی رزء یقل له شق الجیوب و عط القلب و العطبو اهل بیت رسول الله فی نصب اسری النواصب قد انضاهم التعب«سید بحرالعلوم»صبح روز دوازدهم محرم اسراء را درون حالیکه سرهای شـهداء درون پیشاپیش آنـها بود وارد کوفه د ابنزیـاد دستور داده بود کـه اهالی به منظور تماشای آنـها حتما بدون حمل اسلحه بیـایند و با عدهی زیـادی از لشگریـانش هم راهها را قرق کرده و مسیر اهل بیت را تحت نظر گرفته بود.سید بن طاوس مـینویسد عمر بن سعد بهمراه اسیران راه پیمود و چون بـه نزدیکی کوفه رسیدند مردم کوفه به منظور تماشای آنـها گرد آمده بودند زنی از زنان کوفه گفت: من ای اساری انتن؟ (شما اسیران از کدام خانوادهاید؟) گفتند: نحن اساری آل محمد! (ما اسیران از آل محمدیم) [۱۹۱] .ابنزیـاد به منظور ارعاب مردم دستور داده بود کـه آنـها را درون کوچهها بگردانند و در آنحال اراذل و اوباش کوفه بدستور ابنزیـاد بنای هیـاهو و جنجال را گذاشته [ صفحه ۲۰۹] بودند بطوریکه وضع ناراحت کنندهای ایجاد شده بود و عدهای از زنان و مردان کوفه هم باسارت اهل بیت گریـه مـید.حضرت زینب علیـهاالسلام ضمن عبور از چنین صحنـههائی با کلام ملکوتی و دلنشین خود آنـها را بسکوت دعوت نمود و بی امر فرمود خاموش باشید!در اثر نفوذ کلام او نـه تنـها مردم کوفه خاموش شدند حتی صدای زنگ شترها نیز شنیده نشد آنگاه با آهنگی محکم و جذاب کـه شباهت کامل بصدای پدرش علی (ع) داشت بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر خاندان پیغمبر چنین فرمود:اما بعد یـا اهل الکوفه، یـا اهل ال و الغدر أتبکون؟فلا رقأت الدمعه و لا هدأت الرنـه، انما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوه انکاثا، تتخذون أیمانکم دخلا بینکم، الا و هل فیکم الا الصلف و النطف، و ملق الاماء و غمز الاعداء او کمرعی علی دمنـه او کفضه علی ملحوده الا ساء ما قدمت لکم انفسکم ان سخط الله علیکم و فی العذاب انتم خالدون.أتبکون و تنتحبون؟ ای والله فابکوا کثیرا و اضحکوا قلیلا، فلقد ذهبتم بعارها و شنارها و لن ترحضوها بغسل بعدها ابدا، و انی ترحضون قتل سلیل خاتم الانبیـاء و سید شباب اهل الجنـه و ملاذ خیرتکم و مفزع نازلتکم و منار حجتکم و مدره سنتکم.ألا ساء ما تزرون و بعدا لکم و سحقا فلقد خاب السعی و تبت الایدی و خسرت الصفقه و بؤتم بغضب من الله و ضربت علیکم الذله و المسکنـه.ویلکم یـا اهل الکوفه أتدرون ای کبد لرسول الله فریتم؟ وای کریمـه له ابرزتم؟ وای دم له سفکتم؟ وای حرمـه له انتهکتم؟و لقد جئتم بها صلعاء عنقاء سواء فقماء (و فی بعضها) خرقاء شوهاء؛ کطلاع الارض او ملاء السماء، افعجبتم ان قطرت السماء دما و لعذاب الاخره اخزی و انتم لا تنصرون. [ صفحه ۲۱۰] فلا یستخفنکم المـهل فانـه لا یحفره البدار و لا یخاف فوت الثار و ان ربکم لبالمرصاد [۱۹۲] .ترجمـهی خطبهی شریفه:ای اهل کوفه و ای نیرنگبازان و حیلهگران آیـا گریـه مـیکنید؟اشگتان نایستد و نالهیتان خاموش نشود، شما مانند آنزنی هستید کـه رشتهی خود را محکم مـیتابید و باز مـیگشود و تار تار مـیکرد شما بیدینان نیز رشتهی ایمان خود را گسسته و بکفر خود بازگشتید.آیـا درون شما جز لاف و گزاف و خودپسندی و تملقگوئی کنیزان و کرشمـهنوازی دشمنان چیز دیگری هست؟شما مانند گیـاهی هستید کـه در مزبله مـیروید و یـا مثل نقرهای کـه با آن قبر مرده را مـیآرایند بدانید کـه برای آخرت خود توشـهی بدی فرستادهاید و بخشم و غضب خداوند گرفتار و در عذاب الهی جاویدان خواهید ماند.آیـا گریـه مـیکنید و شیون مـیزنید؟ آری بخدا حتما زیـاد گریـه کنید و کمتر بخندید زیرا دامن خود را بـه چنان عار و ننگی آلوده نمودهاید کـه هرگز نمـیتوانید آنرا بشوئید چگونـه خون فرزند خاتم انبیـاء و معدن رسالت و سرور جوانان اهل بهشت و پناهگاه نیکانتان را خواهید شست؟با اینکه درون حوادث باو پناه مـیبرید و او چراغ راه شما و رهبر قوانین دین و شریعت شما بود؟بدانید کـه شما بدگناهی را مرتکب شدهاید و از رحمت خدا دور ماندهاید، سعی و کوشش شما دیگر فائدهای ندارد دستهای شما از کار بریده شد و در [ صفحه ۲۱۱] سودای خود زیـان دیدید و بخشم خدا گرفتار شدید و سکهی ذلت و مسکنت بنام شما زده شد.وای بر شما ای مردم کوفه آیـا مـیدانید چه جگری از رسول خدا بریدید و چه خاندانی از او بیرون آورید و چه خونی از او ریختید و چه احترامـی از او هتک کردید؟کاری بسیـار بزرگ و سخت و ناروا و قبیح و شنیع انجام دادید کـه رسوائی آن زمـین و آسمان را فراگرفت و آیـا شما تعجب مـیکنید اگر آسمان درون این حادثه خون ببارد؟ یقینا عذاب آخرت رسوا کنندهتر هست وی شما را کمک نخواهد کرد این مـهلت چند روزه شما را سبکسر نکند زیرای بر خداوند پیشدتی نکند و او از گذشتن وقت انتقام نمـیترسد و حتما پروردگار شما درون کمـینگاه (شما) است.در اثر این خطبهی مـهیج اشگ از چشم مردم جاری شد و آنا یک حرکت فکری درون مغزها پدیدار گشت هر چه او سخن مـیگفت مردم بیشتر مـهیـای شنیدن بودند عمر بن سعد به منظور جلوگیری از حوادث احتمالی بشمر دستور داد سر حسین علیـهالسلام را جلو کجاوهی زینب کبری ببرد که تا او از دیدن سر برادرش ساکت شود آن ملعون پستنـهاد سر مقدس امام را جلو برد و وقتی چشم حضرت زینب علیـهاالسلام بـه سر برادر افتادگفت:یـا هلالا لما استتم کمالا غاله خسفه فابدی غروباما توهمت یـا شقیق فؤادی کان هذا مقدرا مکتوباای ماهی کـه چون کمالش را تمام نمود خسوف او را درون ربود و غروب کرد.ای پارهی قلبم، گمان نمـیکردم کـه سرنوشت و تقدیر ما چنین باشد. [ صفحه ۲۱۲] چرا از همرهان دوش ای سر پر خون جدا بودی چرا پر خاک و پر خاکستری دیشب کجا بودی؟به مـهمانی چرا درون خانـهی بیگانگان رفتی بریدی از چه با ما روزی ای سر آشنا بودیکه بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر مگر زخم ترا این گونـه داروئی دوا بودییکی گوید ترا جا بود درون کنج تنور ای سر یکی گوید بزیر طشت پنـهان از جفا بودیگرفتار جفای شمر ما بودیم دیشب را تو درون دست کـه ای سر که تا سحرگه مبتلا بودینبد جای تو ای گنج شـهان درون کنج مطبخها تو آخر روزی ای سر زینت عرش خدا بودیپس از کشتن سری درون ماسوا کی شد بدینخواری همانا از ازل ای سر سوا از ماسوا بودیهماندم دست جودی کاین مصیبت را رقم کردی خدایـا کاش تن از جان و جان از تن جدا بودی [۱۹۳] همچنین فاطمـه امام و امکلثوم نیز خطبههائی درون بازار کوفه خوانده و آنمردم وقیح و بیشرم را بوقاحت اعمالشان آگاه ساختند.موقع گرداندن اسراء درون کوفه مردم بکودکان اهل بیت ترحم نموده و به آنان خرما و نان و گردو مـیدادند امکلثوم آنـها را از دست اطفال گرفته و بزمـین انداخت و فریـاد زد: ویلکم یـا اهل الکوفه! ان الصدقه علینا حرام. [ صفحه ۲۱۳] (وای بر شما ای کوفیـان صدقه بر ما حرام است) و بزنان کوفه کـه گریـه مـید فرمود: تقتلنا رجالکم و تبکینا نسائکم؟ (مردان شما جوانان ما را مـیکشند و زنانتان بر ما گریـه مـیکنند؟) [۱۹۴] .حضرت سجاد علیـهالسلام نیز آن مردم کوردل را مورد خطاب قرار داه و چنین فرمود:ایـها الناس، من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب صلوات الله علیـهم، انا ابن المذبوح بشط الفرات… الخ [۱۹۵] .ای مردم آنکه مرا مـیشناسد و نام مرا مـیداند کـه هیچ و آنکه مرا نمـیشناسد (خود را معرفی مـیکنم که تا بشناسد) من پسر حسین بن علی بن ابیطالب علیـهمالسلام هستم، من پسر آنکسم کـه در کنار فرات باتشنـه چون ی سرش را بناحق بد و اهل بیت او را باسیری آورده و اموالش را بـه یغما بردند و از پدر من دست برنداشتند که تا به شـهادت رسید.ای مردم شما را بخدا سوگند مگر شما نبودید کـه بآنحضرت نامـهها نوشتید و او را دعوت کردید و از روی مکر و حیله عهد و پیمان بستید و بیعت و اطاعت او را بگردن گرفتید که تا بسوی شما به منظور هدایتتان بشتابد و چون بـه طرف شما آمد او را یـاری نکردید و خون پاکش را ریختید.ای مردم، بد توشـهای بجهان آخرت فرستادید و زشت تدبیری اندیشید آخر با کدام چشم بـه جد او پیغمبر خواهید نگریست و چون از کشتن فرزند و اسارت اهل بیت خود از شما پرسد چه جوابی خواهید داد؟مردم کوفه از شنیدن این خطبههای مـهیج کـه آنـها را از خواب غفلت بیدار [ صفحه ۲۱۴] مـیکرد اشگ حسرت و ندامت مـیریختند اما راه چارهای وجود نداشت.ورود اهل بیت بمجلس ابنزیـاد علیـه اللعنـه و العذاب:مورخین نوشتهاند کـه پس از ورود اسراء بکوفه ابنزیـاد درون دارالاماره نشسته و اهل کوفه را بارعام داده بود آنگاه سر مطهر حسین علیـهالسلام را نزد ابنزیـاد بردند پسر مرجانـه از دیدن آن اظهار کبر و غرور و توأم با فرح و سرور نمود و با چوبدستی خود برو دندانـهای امام نواخت و گفت حسین چه خوشو دندانی!زید بن ارقم کـه از صحابهی پیغمبر و در آنجا حاضر بود چون این عمل را دید با حالت اندوه و زاری گفت ای پسر مرجانـه: ارفع قضیبک عنهاتین الشفتین! (چوبدستی خود را از این دوبردار) بخدا سوگند من دیدم کـه پیغمبر این لبها را مکرر مـیبوسید!این لبی کش مـیزنی چوب ای غبی سوده بروی بارها لعل نبیلؤلؤ بحرین گوهر زاست این کز نژاد حیدر و زهراست اینسالها این درون لاهوتی صدف قدسیـان پرورده درون بحر شرفآری آری نی شگفت از بدگهر کاین گهر را نزد او نبود خطرگر گدائی را فتد دری بچنگ از جهالت بشکند او را بسنگبا سیـهدل پند او سودی نداد شد از آن مجمع برون آن پیر رادابنزیـاد گفت ای زید اگر پیر نبودی و عقلت زائل نگردیده بود گردنت را مـیزدم. زید بن ارقم درون حالیکه از مجلس خارج مـیشد گفت ای جماعت عرب بدانید بخدا سوگند بعد از این ذلیل و غلام و شدهاید زیرا پسر پیغمبر را کشتید و پسر مرجانـه را حکومت دادید او نیکان شما را خواهد کشت و اشرارتان [ صفحه ۲۱۵] را بر شما مسلط خواهد نمود. [۱۹۶] .در این موقع اسرای کربلا را کـه مقدم بر همـه حضرت زینب بود وارد مجلس نمودند و آن بانوی ارجمند درون حالیکه پستترین جامـهها را پوشیده بود بگوشـهای رفت و بدون اعتناء نشست.ابنزیـاد گفت: من هذه المتکبره او متنکره؟ (این زن متکبر یـا ناشناس کیست؟) باو گفتند علی زینب کبری است.ابنزیـاد گفت شکر خدا را کـه ما را پیروزی داد و شما را رسوا کرد و کشت حضرت زینب با کمال شـهامت و شجاعت ادبی فرمود:الحمد لله الذی کرمنا بنبیـه محمد و طهرنا من الرجس تطهیرا و انما یفتضح القاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا.(سپاس خدایرا کـه ما را بوجود پیغمبرش محمد (ص) گرامـی نمود و از هر گونـه پلیدی پاک و منزه گردانید و فقط فاسق رسوا مـیشود و فاجر دروغ گوید و آنـهم غیر از ماست.)چنین جوابی ارتجالا درون برابر حاکم مقتدر و سفاک کوفه فقط شایستهی حضرت عقیله العرب زینب کبری علیـهاالسلام بود کـه در عین تلویح تصریحا بیـان فرمود کـه ای پسر مرجانـه تو فاسق و فاجری کـه اینـهمـه جنایـات و فجایع را مرتکب شدهای.ابنزیـاد گفت کار خدا را درون مورد خانوادهات چگونـه دیدی؟حضرت زینب فرمود:ما رأیت الا جمـیلا هؤلاء قوم کتب الله علیـهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینـهم فتحاج و تخاصم فانظر لمن الفتح [ صفحه ۲۱۶] یومئذ ثکلتک امک یـابن مرجانـه [۱۹۷] .فرمود من جز خوبی چیزی ندیدم اینان گروهی بودند کـه خداوند شـهادت را بر آنـها مقدر فرموده بود بعد آنان بطرف مصارع خود رفتند و خداوند بزودی ترا با آنـها به منظور دادخواهی جمع خواهد کرد که تا ببینی درون آن روز فتح و پیروزی از آن کـه بوده هست که ای پسر مرجانـه مادرت بعزایت نشیند.ابنزیـاد از این صراحت لهجه و در عین حال منطق قوی حضرت زینب خشمگین شد و دستور قتل او را داد عمرو بن حریث گفت ای امـیر تو از یک زن داغدیده کـه چند برادرزاده و پسر خود را کشته دیده هست چه مـیخواهی ابنزیـاد گفت او زنی قافیـهپرداز هست پدرش نیز چنین صحبت مـیکرد.آنگاه رو بحضرت سجاد نمود و گفت اسم تو چیست؟حضرت فرمود: علی بن الحسین، عبیدالله گفت بمن گزارش دادهاند کـه علی بن الحسین را خداوند درون کربلا کشت!امام چهارم فرمود برادری داشتم کـه نام او هم علی بوده و او را درون کربلا لشگریـان تو بدستور تو کشتند.ابنزیـاد گفت بلکه خدا او را کشت!حضرت فرمود: الله یتوفی الانفس حین موتها [۱۹۸] (خداوند جانـها را مـیگیرد موقع مرگشان.)ابنزیـاد کـه خود را درون این محاجه و گفتگو محکوم مـیدید خشمگین شد و بقتل آنحضرت دستور داد وقتی حضرت زینب علیـهاالسلام چنین دید با حالت اضطراب دست بدامن امام زد و گفت که تا من کشته نشوم نمـیگذارم باو آسیبی برسد [ صفحه ۲۱۷] مجلسیـان نیز ابنزیـاد را از این عمل منصرف نمودند.سید بن طاوس مـینویسد موقعکیـه ابنزیـاد دستور قتل حضرت سجاد را داد و زینب سلام الله علیـها ناراحت گردید امام چهارم باش گت خاموش باش که تا من با او سخن گویم آنگاه بابنزیـاد فرمود: ابا القتل تهددنی یـا ابن زیـاد؟ اما علمت ان القتل لنا عاده و کرامتنا الشـهاده؟ (ای پسر زیـاد آیـا مرا با مرگ مـیترسانی مگر ندانستهای کـه کشته شدن درون راه خدا عادت ماست و شـهادت موجب کرامت ما؟) [۱۹۹] .گفت زینب مـهلا ای پور لئام بس ز خون عترت خیرالاناممن نخواهم داشت دست از دامنش با منش کش گر بخواهی کشتنشسبط حیدر آمد از غیرت بجوش با تلطف کفت کای خموشزان سپسبر تکلم برگشاد گفت باوی مـهلا ای پور زیـادما نداریم از قضای حق گله عار ناید شیر را از سلسلهمن ز جان خواهم شدن درون خون غریق کی سمندر باز ترسد از حریقکشته گشتن عادت دیرین ماست وین کرامت دیدن و آیین ماستعهد معهودی هست ما را این نمط هان مترسان بچهی بط را ز شطپس از این گفتگوها اهل بیت را از مجلس آن فاسق بیرون بردند و ابنزیـاد هم از دارالاماره بیرون آمده و وارد مسجد شد و بمنبر رفت و گفت:سپاس خدایرا کـه حق و اهل حق را ظاهر ساخت و امـیرالمومنین یزید و پیروانش را نصرت داد و دروغگو پسر دروغگو و شیعیـانش را کشت!!!هنوز ابنزیـاد از خواندن خطبه فارغ نشده بود کـه عبدالله بن عفیف ازدی از شیعیـان خاص علی علیـهالسلام کـه چشم چپش درون جنگ جمل و چشم دیگرش [ صفحه ۲۱۸] درون جنگ صفین نابینا شده و از آنوقت با نماز و روزه ملازم مسجد شده بود از جای برخاست و گفت ای پسر مرجانـه، دروغگو پسر دروغگو تو و پدرت هستید و نیز آنکسی هست که تو و پدرت را درون اینجا والی گردانیده است، ای پسر مرجانـه آیـا فرزندان پیغمبر را مـیکشید و مانند صدیقین سخن مـیگوئید؟ابنزیـاد خشمگین شد و گفت او را پیش من آرید مأمورین او را گرفتند عبدالله بن عفیف قبیلهی ازد را بکمک خود طلبید تعداد هفتصد نفر از آن قبیله گرد آمده او را از دست مأمورین برهانیدند و چون شب فرارسید ابنزیـاد فرستاد او را از منزلش بیرون آورده و گردنش زدند. [۲۰۰] . [ صفحه ۲۱۹]
اعزام اسراء بشام و جریـان مجلس یزید
اظننت یـا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق کما تساق الاساری ان بنا هوانا علی الله و بک علیـه کرامـه؟ (از خطبهی حضرت زینب درون شام)امـین الاسلام طبرسی مـینویسد کـه ابنزیـاد سر امام را با سرهای شـهداء بـه زحر بن قیس داد و او را بهمراهی گروهی از مردم کوفه بطرف شام فرستاد هنگامـیکه این جماعت با سرها نزد یزید رفتند وی گفت من بدون کشتن حسین بن علی هم از شما رضایت داشتم و اگر من درون نزد او بودم از وی درمـیگذشتم. [۲۰۱] .شیخ مفید مـینویسد ابنزیـاد بعد از اینکه سر حسین علیـهالسلام را بشام فرستاد دستور داد زنان و کودکان را به منظور اعزام بشام آماده د و حضرت سجاد را هم زنجیر درون گردنش انداختند و آنـها را دنبال سرها با محفر بن ثعلبه و شمر بن ذیالجوشن روان نمود آنان درون راه بحاملین سرها رسیدند. [۲۰۲] . [ صفحه ۲۲۰] عشق از شـه شـهید بیـاموز کانچه داشت از جان و دل بدرگه جانان نیـاز کردگ درون تنور و گه بسنان شد سرش عجب درون راه عشق طی نشیب و فراز کردابنزیـاد همزمان با اعزام اسراء بشام نامـهای هم درون مورد شـهادت حسین علیـهالسلام بحاکم مدینـه کـه عمرو بن سعید بود نوشته و آنرا بوسیلهی عبدالملک سلمـی ارسال نمود.عمرو بن سعید بعد از دریـافت نامـه بفرستادهی ابنزیـاد گفت برو درون شـهر ندا کن و مردم را از قتل حسین آگاه گردان چون قاصد ابنزیـاد با صدای بلند شـهادت امام را بگوش اهل مدینـه رسانید زنان بنیهاشم از شنیدن آن خبر ناله و ضجه نموده و شیون و فریـاد برآوردند.عمرو بن سعید کـه ناله و شیون آنـها را شنید تبسم نموده و شعر عمرو بن معدیکرب را خواند:عجب نساء بنیزیـاد عجه کعجیج نسوتنا غداه الارنبآنگاه گفت هذه واعیـه بواعیـه یعنی این شیون و فریـاد کـه از خانـههای بنیهاشم بلند شد بعوض شیونهائی هست که درون قتل عثمان از خانـههای بنیامـیه بلند شد و آنگاه بمسجد رفت و مردم را از قتل حسین علیـهالسلام آگهی داد. [۲۰۳] .املقمان و یـا زینب عقیل چون خبر کشته شدن حسین علیـهالسلام را شنید ندبه کرد و گفت: [ صفحه ۲۲۱] ماذا تقولون ان قال النبی لکم ماذا فعلتم و انتم آخر الاممبعترتی و باهل بیتی بعد مفتقدی منـهم اساری و منـهم ضرجوا بدمما کان هذا جزائی اذ نصحت لکم ان تخلفونی بسوء فی ذوی رحمـی [۲۰۴] یعنی چه خواهید گفت اگر پیغمبر بشما بگوید شما کـه آخرین امتها بودید دربارهی عترت و اهل بیت من بعد از رفتن من چه کردید؟گروهی از آنان را اسیر کرده و گروهی را کشته و بخونشان آغشته نمودید،پاداش نصایح من این نبود کـه پس از من دربارهی نزدیکان و خویشانم ببدی رفتار کنید! [۲۰۵] .بطوریکه (شیخ کفعمـی و شیخ بهائی و محدث کاشانی) نوشتهاند روز اول صفر سر حسین علیـهالسلام را بدمشق آوردند و آن روز را بنیامـیه عید گرفتند و ابوریحان بیرونی نیز درون کتاب آثار الباقیـهی خود حکایت کرده هست که روز اول صفر سر حسین علیـهالسلام را بدمشق آوردند. [۲۰۶] .ای دل بیـا و ساز کن اسباب ناله را بنیـاد کن حدیث غم این رساله راخون عزیز ساقی کوثر بخاک ریخت ساقی بیـا لبالب خون کن پیـاله راکشتند آهوان حرم را یزیدیـان خون درون دلست دائم از این غم غزاله را [ صفحه ۲۲۲] چون دودمان ختم رسالت بباد رفت کوفی بخط جور نوشت این رساله رابر والی دمشق کـه «یـا ایـها الامـیر» لبریز کن ز بادهی عشرت پیـاله راکز دودمان فاطمـه کشتیم هر کـه بود کردیم بر سنان سر چندین سلاله رابردیم اهل بیت نبی را بقتلگاه گفتیم کز جگر نکشند آه و ناله رالیلی بروی نعش علی اکبر جوان خوش مـیسرود نالهکنان این مقالهکای نور دیده از غم خال تو سوختم ای داغ بر دل از غم خال تو لاله راحیفست این کلالهی مشگین بخاک و خون بنشین دمـی کـه شانـه این کلاله رادادیم از طپانچه سزای سکینـه را خوش مـیفشاند عارض گلبرگ هاله رامـیآوریم نزد تو اینک دوان دوان پای پیـاده کان سه ساله راپس از ورود اهل بیت بشام آنـها را با سرهای شـهداء بـه مجلس یزید بردند، یزید چون سر حسین علیـهالسلام را درون مـیان آنـها دید گفت:نفلق هاما من رجال اعزه علینا و هم کانوا اعق و اظلما [ صفحه ۲۲۳] (سرهائی از مردان کـه بر ما گرامـی بودند شکافتیم و آنان نافرمان و ستمکار بودند)یحیی بن الحکم (برادر مروان بن الحکم) کـه در کنار یزید نشسته بود یزید را مورد خطاب قرار داد و گفت:لهام بجنب الطف ادنی قرابه من ابن زیـاد العبد ذی النسب الوغلسمـیه (امـیه) امسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول اللهبذی نسل [۲۰۷] مـیگوید این کشتهشدگان درون کنار طف بما بنیامـیه نزدیکترند از ابنزیـاد پسر بندهی پست و حرامزاده، آیـا سزاوار هست که نسل سمـیه (مادر بزرگ ابنزیـاد و یـا نسل امـیه سر سلسلهی بنیامـیه) مانند سنگریزه زیـاد باشد اما پیغمبر خدا نسل نداشته باشد؟یزید با دست بی او زد و گفت ساکت شو! [۲۰۸] .یزید درون حالیکه مست فتح و پیروزی بود با چوبی کـه در دست داشت بهو دندان حسین علیـهالسلام مـیزد و به شعر ابنالزبعری تمثل جسته و مـیگفت:لیت اشیـاخی ببدر شـهدوا جزع الخزرج من وقع الاسللست من خندف ان لم انتقم من بنی احمد ما کان فعلقد اخذنا من علی ثارنا و قتلنا الفارس اللیث البطللو رأوه لاستهلوا فرحا ثم قالوا یـا یزید لا تشل [ صفحه ۲۲۴] لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل [۲۰۹] کاش پدران و اجداد من کـه در بدر کشته شدند نالهی خزرج را از دم شمشیر مـیدیدند.من از اولاد خندف (یکی از اجداد یزید) نیستم اگر انتقام کارهائی را کـه پیغمبر کرد از فرزندان او نکشم! ما از علی خونمان را گرفتیم و قهرمان شیرصفت را کشتیم.اگر اجداد من آنرا مـیدیدند شادی و سرور نموده و سپس مـیگفتند ای یزید دستت شل نشود!بنیهاشم با ملک بازی د بعد نـه خبری از جانب خدا آمده و نـه وحی و الهامـی درون کار بوده است!یکی از اصحاب پیغمبر بنام ابوبرزهی اسلمـی کـه در مجلس یزید حاضر بود باو اعتراض کرد و گفت ای یزید با چوب بهو دندانی مـیزنی کـه من با چشم خود مکرر دیدم پیغمبر آن لبها را مـیبوسید و بقاتلین او لعنت مـیفرستاد ای یزید تو درون روز قیـامت جواب پیغمبر را چه خواهی گفت؟یزید خشمگین شد و دستور داد ابوبرزه را بر روی زمـین کشیده و از مجلس بیرون بردند حضرت زینب کـه کفرگوئیـهای یزید را دید سکوت را جائز ندانسته و خطبهی غرائی خواند کـه نـه تنـها مجلس یزید بلکه شام را بلرزه درآورد و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیغمبر اکرم و خاندانش چنین فرمود: [ صفحه ۲۲۵] صدق الله سبحانـه حیث یقول (ثم کان عاقبه الذین اساؤا السوای ان کذبوا بایـات الله و کانوا بها یستهزون) [۲۱۰] .اظننت یـا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و افاق السماء فاصبحتا نساق کما تساق الاساری ان بنا هوانا و بک علیـه کرامـه؟ و ان ذلک لعظم خطرک عنده؟ فشمخت بانفظرت فی عطفک جذلان مسرورا حین رایت الدنیـا لک مستوسقه و الامور متسقه و حین صفا لک ملکنا و سلطاننا، فمـهلا فمـهلا أنسیت قول الله تعالی (و لا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مـهین) [۲۱۱] .أمن العدل یـا ابن الطلقاء؟ تخدیرک حرائر و اماعوقک بنات رسول الله سبایـا قد هتکت ستورهن و ابدیت وجوههن، تحدوا بهن الاعداء من بلد الی بلد و یستشرفهن اهل المناهل و المناقل، و تتصفح وجوههن القریب و البعید و الدنی و الشریف،معهن من رجالهن اما و لا من حماتهن حمـی.و کیف یرتجی مراقبه من لفظ فوه اکباد الازکیـاء و نبت لحمـه من دماء الشـهداء؟و کیف یستبطأ فی بغضنا اهل البیت من نظر الینا بالشنف و الشنان و الاحن و الاضغان؟ ثم تقول غیر متأثم و لا مستعظم:لاهلوا و استهلوا فرحا ثم قالوا یـا یزید لا تشلمنحنیـا علی ثنایـا ابیعبدالله سید شباب اهل الجنـه تنکتها بمخصرتک و کیف لا تقول ذلک؟ و قد نکأت القرحه و استاصلت الشأفه باراقتک دماء ذریـه محمد صلی الله علیـه و آله و نجوم الارض من ال عبدالمطلب، و تهتف باشیـاخک زعمت [ صفحه ۲۲۶] انک تنادیـهم فلتردن وشیکا موردهم، و لتودن انک شللت و بکمت و لم تکن قلت ما قلت و فعلت ما فعلت.اللهم خذ بحقنا و انتقم من ظالمنا واحلل غضبک بمن سفک دماءنا و قتل حماتنا. [۲۱۲] .ترجمـهی خطبهی شریفه:فرمود ای یزید خداوند راست گفته آنجا کـه فرماید (عاقبت کار آنان کـه عمل بد د اینست کـه آیـات خدا را تکذیب کرده و آنـها را مسخره مـیکنند).ای یزید گمان بردی کـه با این عمل خود کـه زمـین و آسمان را از هر طرف بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند اسیران سوق دادی نزد خدا ما خوار و بیمقدار بوده و تو گرامـی و ارجمند گشتهای؟و این پیروزی تو از نظر بزرگی منزلت تو درون نزد خدا است؟ کـه اینگونـه باد بـه بینی انداخته و متکبرانـه نگاه مـیکنی و شاد و مسروری کـه دنیـایت را محکم و رشته امور را بهم پیوسته دیدی و حکومت و قدرتی کـه از آن ما بود به منظور تو آماده شده است، بعد آرام آرام آیـا فراموش کردهای فرموده خدای تعالی را؟(کافران گمان نبرند مـهلتی کـه بآنان مـیدهیم بنفع آنـها هست مـهلت ما به منظور آنـها فقط بخاطر اینست کـه گناهانشان را زیـاد کنند و برای آنـها عذاب ذلتباری است.)ای پسر آزادشدگان آیـا این کار از عدالت هست که تو زنان و کنیزان خود را درون پشت پرده جای دهی اما ان رسول خدا را بحالت اسارت درون [ صفحه ۲۲۷] برابرت نگاهداری و آنـها را درون حالیکه پرده و پوششان دریده و صورتهایشان نمایـان هست بدستور تو دشمنان از شـهری بشـهری مـیبرند و در مقابل مردم بیـابانی و شـهری مطمح نظر هر نزدیک و دور و وضیع و شریف قرار مـیدهند کـه نـه از مردانشان سرپرستی و نـه از حمایتکنندگانش حمایت کنندهای دارند!و چگونـه امـید نگهبانی ما را توان داشت ازی کـه جگر پاکان را از دهانش بیرون انداخت (هند جگرخوار) و گوشتش از خون شـهداء روئیده و چگونـه درون دشمنی ما خانواده درنگ و کوتاهی کندی کـه بما با دیدهی بغض و دشمنی و کینـه نگاه کند بعد بدون اینکه خود را گناهکار بدانی و آنرا بزرگ شماری گوئی:اگر اجداد من مـیدیدند شادی کرده و مـیگفتند یزید دستت شل نشود.و با چوب بر ثنایـای ابیعبدالله سرور جوانان بهشت مـیزنی و چرا آن سخن نگوئی تو کـه با ریختن خونـهای ذریـهی محمد صلی الله علیـه و آله و ستارگان روی زمـین از فرزندان عبدالمطلب دلهای ما را مجروح کردی و اصل و ریشـهی ما را بریدی آنگاه مشایخ خود را ندا مـیکنی و گمان مـیکنی کـه صدای ترا مـیشنوند درون صورتیکه تو بزودی درون جایگاه آنـها وارد شوی و آنوقت آرزو مـیکنی کـه کاش دستت شل و زبانت لال بود و نمـیگفتی آنچه را کـه گفتی و نمـیکردی آنچه را کـه کردی.بار الها حق ما را باز ستان و ازانی کـه بما ستم د انتقام بکش و خشم و غضبت را بر آنانکه خونهای ما را ریخته و حمایتکنندگان ما را کشتند فرودآر.بیـانات آتشین و ملکوتی حضرت عقیلهالعرب کـه عالیترین نمونـهی فصاحت و بلاغت و در عین حال متکی بمنطق قرآن و آیـات الهی بود اهالی مجلس را [ صفحه ۲۲۸] چنان درون بهت و سکوت عمـیقی فروبرد کـه حتی خود یزید هم مجذوب سخنان دلنشین علی گردیده و تمام مجلسیـان درون تحت تسخیر و نفوذ کلام درون بار حضرت زینب درآمدند.بعد با صراحت بیشتری فرمود ای یزید تو درون نظر من خیلی کوچک و بیارزش هستی اما ملامت و سرزنش تو بسیـار بزرگ هست چه کنم کـه چشمـها پر اشگ و دلها سوزان هست و من مصیبتزده هستم و الا بیشتر از این ترا بـه نتایج وخیم اعمال ننگینت آگاه مـینمودم خدا را سپاسگزارم کـه گذشتگان ما با سعادت درگذشتند و در اثر شـهادت تاج افتخار و بزرگی جاودانی بر سر گذاشتند از خداوند یگانـه و مـهربان به منظور آنان عنایت زیـادتری خواهانم.این خطبهی شریفه از مـهیجترین خطبههای زینب کبری بود کـه در بزرگترین مجلس آن روز با کمال شـهامت و شجاعت ایراد گردید و یزید و اطرافیـانش را کـه موجب بوجود آمدن قضیـه کربلا شده بودند مفتضح و رسوا و ارکان حکومت بنیامـیه را متزلزل گردانید.اعمال ننگین یزید را کلیـهی مورخین ثبت کردهاند مخصوصا رفتار او با اهل بیت عصمت درون موقع ورود بشام بسیـار وقیحانـه بود وقتی چشمش درون مجلس بحضرت سجاد افتاد گفت ای پسر حسین دیدی کـه پدرت چگونـه با ما قطع رحم کرد و حق مرا منکر شد و با من و خلافت من مخالفت و معارضه نمود و در نتیجه خداوند با او چه کرد؟حضرت سجاد فرمود:ما اصاب من مصیبه فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبرأها ان ذلک علی الله یسیر [۲۱۳] . [ صفحه ۲۲۹] نرسد مصیبتی بشما درون زمـین و نـه درون جانـهایتان مگر اینکه درون کتابی (مقدر) هست پیش از اینکه آنرا بیـافرینیم زیرا این کار بر خداوند آسان است.یزید بـه پسرش خالد گفت جوابش را بده، خالد ندانست چه بگوید یزید کـه در این محاجه خود را محکوم مـیدید گفت:و ما اصابکم من مصیبه فبمابت ایدیکم و یعفوا عن کثیر. [۲۱۴] .و فورا از بحث خارج گردید و روی خود را بسوی دیگر گردانید درون اینموقع یکی از شامـیان چشمش ب حسین علیـهالسلام (فاطمـه) افتاد بـه یزید گفت یـا امـیرالمؤمنین این کنیز را بمن ببخش! خود را باش چسبانید و حضرت زینب ضمن دلداری او بآن مرد گفت تو و یزید خیلی کوچکتر از آنید کـه ان پیغمبر را یزی برگزینید!یزید از این صراحت لهجهی زینب علیـهاالسلام درون خشم شد و گفت من اگر بخواهم مـیتوانم چنین کاری م.حضرت زینب فرمود درون اینصورت حتما اقرار کنی کـه از دین اسلام خارج شدهای زیرا درون اسلام نمـیتوان پیغمبر را یزی داد. [۲۱۵] .سید بن طاوس بـه نحو دیگری قضیـهی بالا را روایت کرده و مـینویسد مردی از اهل شام نگاهش بفاطمـه حسین علیـهالسلام افتاد گفت یـا امـیرالمؤمنین این کنیز را بمن ارزانی دار، فاطمـه باش گفت جان یتیم شدم کنیز هم بشوم؟ [ صفحه ۲۳۰] زینب گفت نـه اعتنائی باین فاسق نکن، شامـی گفت این کنیزک کیست؟یزید گفت این فاطمـه حسین و آنـهم زینب علی بن ابیطالب است. شامـی گفت حسین پسر فاطمـه و علی بن ابیطالب؟یزید گفت آری!شامـی گفت خدا ترا لعنت کند ای یزید فرزند پیغمبر را مـیکشی و خاندانش را اسیر مـیکنی؟ بخدا قسم من گمان کردم کـه اینان اسیران روماند!یزید گفت بخدا کـه ترا نیز بآنان مـیپیوندم سپس دستور داد گردنش زدند. [۲۱۶] .خطبهی حضرت سجاد درون مسجد شام:یزید چون خود را درون برابر افکار عمومـیمردم شام متنفر دید به منظور اینکه باعمال ننگین خود پرده بپوشاند و مردم را مانند پدرش معاویـه از حسین و علی علیـهماالسلام منصرف نموده و متوجه معاویـه و یزید نماید، روزی درون مسجد شام کـه حضرت سجاد هم حضور داشت خطیبی را دستور داد کـه بالای منبر رود و ضمن بدگوئی از علی و حسین علیـهماالسلام معاویـه و یزید را هم توصیف و تمجید کند.خطیب بدفرجام بمنبر رفت و برای خشنودی یزید دربارهی حضرت امـیر و فرزندانش بدگوئی کرد بطوریکه وقاحت و بیشرمـی را از حد گذرانید و از سوی دیگر بمدح یزید و معاویـه پرداخت!چون حضرت زینالعابدین این سخنان بشنید از جای خود بلند شد و نـهیبی زد و فرمود: ویلک ایـها الخاطب: اشتریت مرضاه المخلوق بسخط الخالق فتبوء ک من النار.وای بر تو ای خطیب رضا و خشنودی مخلوق را بخشم و غضب خالق [ صفحه ۲۳۱] خریدی بعد جای خود را درون آتش مـهیـا کن.آنگاه رو بـه یزید کرد و گفت اجازه بده کـه من هم بالای این چوبها بروم و سخنی بگویم کـه رضا و خشنودی خدا درون آن بوده و برای اهل مجلس هم اجر و ثوابی داشته باشد. [۲۱۷] .یزید کـه بقدرت منطق و نفوذ کلام خاندان ولایت آشنائی داشت مـیدانست کـه با رفتن امام بالای منبر طومار فرمانروائی او درهم خواهد پیچید و سیل اعتراضات بسوی او روانـه خواهد شد از اینرو باین امر راضی نشد اما جمعی از اطرافیـانش اصرار د کـه این جوان ضعیف و لاغر اندام قدرت سخن گفتن ندارد و با این وضع رقتبار و اسیری چه مـیتواند د؟یزید گفت اگر او بمنبر رود پائین نمـیآید مگر اینکه من و خاندان آل ابوسفیـان را رسوا و مفتضح نماید زیرا او از خانوادهای هست که آنـها علم را از نبوت مکیدهاند بالاخره درون اثر اصرار اطرافیـان و همـهمـهی مردم یزید ناچارگردید کـه بامام اجازهی سخن دهد.حضرت سجاد بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی خطبهای خواند کـه صدای گریـه از همـه بلند شد و مجلس شادمانی یزید بـه محفل عزا مبدل گردید. ما تبرکا خطبهی مبارکه را با ترجمـهاش مـینگاریم که تا مطالعهکنندگان گرامـی بقدرت بیـان و نفوذ کلام حضرت سجاد درون چنان محفل رسمـی و در پیش خلیفهی غاصب و در حضور مردم شام پی ببرند!امام علیـهالسلام بعد از حمد و ثنای الهی چنین فرمود: [ صفحه ۲۳۲] ایـها الناس اعطینا ستا و فضلنا بسبع – اعطینا العلم و الحلم و السماحه و الفصاحه و الشجاعه و المحبه فی قلوب المؤمنین، و فضلنا بان منا النبی المختار و منا الصدیق و منا الطیـار و منا اسدالله و اسد رسوله و منا سیده نساءالعالمـین و منا سبطا هذه الامـه و منا مـهدی هذه الامـه.من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی انباته بحسبی و نسبی.ایـها الناس، انا ابن مکه و منی، انا ابن زمزم و صفا، انا ابن من حمل الرکن باطراف الردا، انا ابن من ائتزر و ارتدی، انا ابن خیر من طاف و سعی، انا ابن خیر من حج و لبی، انا ابن من حمل علی البراق فی الهواء، انا ابن من اسری بـه من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی، اناابن من بلغ بـه جبرئیل الی سدره المنتهی، انا ابن من دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی، انا ابن من صلی بملائکه السماء، انا ابن من اوحی الیـه الجلیل ما اوحی، انا ابن محمد المصطفی، انا ابن علی المرتضی، انا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتی قالوا لا اله الا الله، انا ابن من ضرب بین یدی رسول الله بسیفین و طعن برمحین و هاجر الهجرتین و بایع البیعتین و قاتل ببدر و حنین و لم یکفر بالله طرفه عین، انا ابن صالح المؤمنین و وارث علم النبیین و قامع الملحدین و یعسوب المسلمـین و نور المجاهدین و زینالعابدین و تاج البکائین و اصبر الصابرین و افضل القائمـین من ال یـاسین رسول رب العالمـین، انا ابن المؤید بجبرئیل، المنصور بمـیکائیل، انا ابن المحامـی عن حرم المسلمـین، و قاتل المارقین و الناکثین و القاسطین و المجاهد اعدائه الناصبین و افخر من مشی من قریش اجمعین و اول من اجاب و استجاب لله و لرسوله من المؤمنین و اول السابقین و قاصم المعتدین و مبید المشرکین و سهم من مرامـی الله علی المنافقین و لسان حکمـه العابدین و ناصر دین الله و اما امر الله و بستان حکمـه الله و عیبه علمـه. [ صفحه ۲۳۳] سمح، سخی، بهی، بهلول، زکی، ابطحی، رضی، مقدام، همام، صابر، صوام، مـهذب، قوام، قاطع الاصلاب و مفرق الاحزاب، اربطهم عنانا و اثبتهم جنانا و امضاهم عزیمـه و اشدهم شکیمـه.اسد باسل یطحنـهم فی الحروب اذا ازدلفت الاسنـه و قربت الاعنـه طحن الرحاء و یذروهم فیـها ذرو الریح الهشیم.لیث الحجاز و کبش العراق، مکی مدنی، خیفی، عقبی، بدری، احدی شجری و مـهاجری من العرب سیدها و من الوغی لیئها، وارث المشعرین و ابوالسبطین الحسن و الحسین، ذاک جدی علی بن ابیطالب.ثم قال: انا ابن فاطمـه الزهراء، انا ابن سیده النساء، اناابن خدیجه الکبری انا ابن المقتول ظلما، انا ابن مجزوز الرأس من القفا، انا ابن العطشان حتی قضی انا ابن طریح کربلا، انا ابن المسلوب العمامـه و الرداء، انا ابن من بکت علیـه ملائکه السماء، انا ابن من ناحت علیـه الجن فی الارض و الطیر فی الهواء انا ابن من رأسه علی السنان یـهدی، انا ابن من لا غسل له و لا کفن یری انا [۲۱۸] …ترجمـه:ای مردم، خداوند شش چیز بما عنایت فرموده و بهفت چیز هم ما را بـه سایرین برتری داده است.بما علم و حلم و جوانمردی و فصاحت و شجاعت و محبت درون قلوب مومنین عطاء شده و فضیلت داده شدهایم باینکه پیغمبر برگزیده از ماست و سیدهی زنان عالم (فاطمـهی زهرا) از ماست و دو سبط این امت (حسن و حسین علیـهماالسلام) از ماست و مـهدی این امت (حضرت حجه بن الحسن عجل الله تعالی فرجه) از ماست هر کـه مرا شناخت شناخته هست و هر کـه مرا نمـیشناسد من او را از [ صفحه ۲۳۴] حسب و نسبم خبر مـیدهم.ای مردم: من فرزند مکه و منی هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم، من فرزندی هستم کـه حجرالاسود را باطراف رداء برداشت، من پسر بهترین ازار و رداء پوشانم، من پسر بهترین طواف کننده و سعی کنندهام، من پسر بهترین حج کننده و لبیک گویندهام، من پسر آنـهستم کـه در هوا بر براق سوار شد، من پسر آنکسم کـه از مسجدالحرام که تا مسجد اقصی شد، من پسری هستم کـه جبرئیل او را بسدره المنتهی رسانید، من پسر آنکسم کـه باندازهی دو کمان یـا کمتر از آن بحق نزدیک شد، من پسری هستم کـه بملائکه آسمان نماز خواند، من پسری هستم کـه خداوند جلیل باو وحی فرمود آنچه را کـه وحی فرمود.من فرزند محمد مصطفی (ص) هستم، من فرزند علی مرتضی هستم، من فرزند آنکسی هستم کـه بر بینیهای مردم زد که تا اینکه لا اله الا الله گفتند، من پسری هستم کـه در رکاب پیغمبر با دو شمشیر و دو نیزه جنگید و دو هجرت کرد و دو بیعت (بیعت عقبه و رضوان) با رسول خدا نمود و در بدر و حنین جهاد کرد و برای خدا یک چشم بهمزدن کافر نشد، من فرزند صالح مومنین و وارث علم پیغمبران و برطرف کنندهی ملحدین و بزرگ مسلمـین و نور مجاهدین و زینت عابدین و تاج سر گریـهکنندگان و شکیباترین شکیبان و برترینان از آل یـاسین پیغمبر پروردگار عالمـیان هستم، من فرزندی هستم کـه جبرئیل او را تأیید کرد و مـیکائیل یـاری نمود، من فرزند آنکسم کـه از حرم مسلمانان حمایت کرد و مارقین و ناکثین و قاسطین را کشت و با دشمنان دین جهاد نمود و اوست با افتخارترین قرشی کـه بر روی زمـین راه رفت و مقدم بر همـهی مومنین دعوت خدا و رسول را اجابت کرد و اولی هست که باسلام سبقت نمود متعدیـان را درهم شکست و مشرکین را نابود ساخت او تیری از تیرهای خداوند هست که بروی منافقین [ صفحه ۲۳۵] جهیده او زبان حکمتبار عابدان و یـاریکنندهی دین خداست و اما امر بستان حکمت خداست.او گشاده دست و بخشنده و بزرگمنش و پاکیزه هست او ابطحی و رضی و پیشقدم درون اسلام و بزرگ و شکیبا و روزهدار و مـهذب و شب زندهدار هست او قطعکنندهی اصلاب و پراکنده کنندهی احزاب هست از همـه قویتر و شجاعتر و در عزم و اراده از همـه استوارتر و سختتر است.او شیر دلیری هست که درون هنگام جنگ و کشیده شدن نیزهها و نزدیک شدن سواران مانند آسیـاب آنـها را نرم مـیکند و چون بادی کـه در گیـاه خشک بوزد آنـها را پراکنده مـیسازد، او شیر حجاز و بزرگ عراق و مکی و مدنی و خیفی و عقبی و بدری و احدی و شجری و مـهاجری است، او آقا و سرور عرب و شیر مـیدان جنگ و وارث مشعرین و پدر سبطین (حسن و حسین) و آنجد من علی بن ابیطالب است. سپس فرمود: من فرزند فاطمـهی زهرا سیدهی زنان جهان هستم، من فرزند خدیجهی کبری هستم، من پسر آنکسی هستم کـه او را بظلم و ستم کشتند، من پسر آنم کـه سرش را از قفا بد من فرزندی هتسم کـه تشنـه کشته شد، من پسر آنم کـه در کربلا افتاده، من فرزند آنم کـه عمامـه و رداء او را بغارت بردند، من فرزند آنم کـه ملائکه آسمان بر او گریـه د، من فرزند آنکسم کـه جن درون زمـین و پرنده درون هوا بر او نوحه د، من فرزند آنم کـه سر او را بـه نیزه زدند و هدیـه بردند، من فرزندی هستم کـه بر او غسل و کفن ند، من…این خطبهی مـهیج و آتشین کـه از سوز و التهاب درونی امام حکایت مـیکرد و بزرگترین فصحای عرب با خاطرهآسوده چنین خطابهای را با این سجع و قافیـه [ صفحه ۲۳۶] نمـیتوانستند بیـان کنند چنان ولولهای بـه مجلس یزید انداخت کـه هرگز وقوع چنین صحنـهای پیشبینی نمـیگردید زیرا هر جملهای کـه امام مـیفرمود بغض گلوی مردم را فشار مـیداد چشمـها خیره مـیشد و گوشـها متوجه سخنران بود و برای اصغاء بیـانات امام کـه حاکی از فصاحت بنیهاشم بود فضای مسجد را سکوت آمـیخته با بهت فراگرفته بود، اشگ مردم سرازیر مـیشد و دلها درون طپش بود یزید کـه موقعیت خود را متزلزل و خویشتن را درون خطر دید بمؤذن گفت بوسیلهی اذان سخن او را قطع کن!مؤذن وقتی گفت: الله اکبر حضر فرمود آری چنین هست لا شئی اکبر من الله (هیچ چیز از خدا بزرگتر نیست)وقتی کـه گفت: اشـهد ان لا اله الا اللهامام فرمود گوشت و خون و استخوان من بـه یگانگی خداوند شـهادت مـیدهند.مؤذن گفت اشـهد ان محمدا رسول اللهحضرت از بالای منبر روی خود را بطرف یزید نمود و فرمود ای یزید این محمد کـه برسالتش گواهی مـیدهند آیـا جد تست یـا جد من هست اگر بگوئی جد تست همـه مـیدانند کـه دروغ مـیگوئی (و جد تو ابوسفیـان است) و اگر بگوئی جد من هست پس چرا فرزند او را کشته و اهل بیتش را اسیر کردهای؟با این منطق امام کـه از مبدأ حقیقت الهام مـیگرفت مجلس یزید بیش از پیش متشنج گردید یزید بمؤذن فریـاد زد کـه اقامـهی نماز بگو، مـیان مردم همـهمـه و زمزمـهی بزرگی برخاست برخی با او نماز خواندند و برخی نخواندند که تا پراکنده شدند. [۲۱۹] . [ صفحه ۲۳۷] یزید رفته رفته بخطای خود پی برد و دانست کـه کار باین سادگی کـه او خیـال مـیکرد نبوده هست اگر چه او قلبا از اعمال ننگین خود نادم و پشیمان نبود اما بظاهر اظهار ندامت مـیکرد و تقصیر را متوجه ابنزیـاد مـینمود همچنانکه ابنزیـاد هم مسئامات امر را بگردن عمر بن سعد مـیانداخت و مـیخواست فرمانی را کـه کتبا درون مورد قتل امام باو نوشته و بوسیلهی شمر فرستاده بود از وی باز گیرد اما عمر بن سعد زرنگی نموده و گفت آن نامـه مدرک عملیـات من هست و من او را بعد نمـیدهم. [۲۲۰] .دکتر طه حسین مـینویسد مورخین مـیگویند کـه یزید گناه قتل حسین و شـهدای دیگر را بر گردن عبیدالله بن زیـاد افکند اما این اتهام یزید درست نیست زیرا همـه مـیدانند کـه یزید نـه فقط ابنزیـاد را مجازات نکرد بلکه از کار هم برکنار نساخت و قبل از یزید معاویـه گناه قتل حجر و یـارانش را بر گردن زیـاد انداخت! [۲۲۱] . [ صفحه ۲۳۸]
بازگشت اهل بیت از شام بمدینـه
مدینـه جدنا لا تقبلینا فبالحسرات و الاحزان جئناخرجنا منک بالاهلین جمعا رجعنا لا رجال و لا بنینا(از امکلثوم)مورخین و محدثین مدت اقامت اسراء را درون شام مختلف نوشتهاند بعضی را عقیده بر اینست کـه حداکثر اقامت اهل بیت علیـهمالسلام درون شام بیش از یک هفته نبوده و برخی نیز مدت آنرا که تا یکماه نوشتهاند.سید بن طاوس درون اقبال فرموده روایت شده هست که اهلبیت یکماه درون شام اقامت د. [۲۲۲] .مردم شام کـه در اثر خطابههای حضرت زینب و امام سجاد علیـهالسلام از جنایـات یزید باخبر شده بودند او را با چشم نفرت مـینگریستند و یزید نیز [ صفحه ۲۳۹] مصلحه درون صدد برآمد کـه خود را از این جنایت تبرئه نموده و آنرا بگردن ابنزیـاد اندازد لذا بحکم اجبار و بر خلاف مـیل باطنی خود ظاهرا اهلبیت را مورد تفقد قرار داده و آنـها را درون منزل مخصوص سداد و پس از دلجوئی بوسیلهی نعمان بن بشیر انصاری روانـهی مدینـه نمود.طبرسی و شیخ مفید مـینویسند کـه یزید سپس علی بن الحسین علیـهماالسلام را پیش خود خواند و در خلوت باو گفت خدا لعنت کند پسر مرجانـه را اگر من با پدرت برخورد داشتم نظر او را تأمـین مـیکردم و تا جائیکه توانائی داشتم از مرگ او جلوگیری مـینمودم ولکن قضای خدا چنین بود کـه دیدی و تو وقتی بمدینـه رسیدی با من مکاتبه کن و هر چه خواستی بگو کـه من آنرا انجام مـیدهم آنگاه لباسهای او و خانوادهاش را کـه بغارت رفت بود پیش او نـهاد و بنعمان بن بشیر دستور داد کـه این کاروان را شبها راه برند و روزها استراحت دهند و همـه جا آنان درون جلو باشند و از آنـها کاملا سرپرستی کنند هرگاه درون محلی فرودآمدند خودشان درون کناری منزل کنند و از آنـها پاسداری نمایند و نعمان بن بشیر با کمال محبت و احسان اهلبیت را که تا مدینـه بدرقه کرد و در بین راه از هیچگونـه خدمت کوتاهی ننمود. [۲۲۳] .محدثین و مورخین نوشتهاند کـه موقع مراجعت اهل بیت از شام چون بـه سر دو راهی عراق و حجاز رسیدند از راهنمای کاروان خواستند کـه آنـها را به منظور زیـارت مرقد شـهداء بکربلا برند و در نتیجه روز اربعین (بیستم صفر سال ۶۱ (وارد کربلا شدند و با جابر بن عبدالله انصاری هم کـه با عدهای از بنیهاشم از مدینـه به منظور زیـارت قبر امام آمده بود ملاقات د.عقیدهی مورخین و صاحبنظران درون مورد ورود اسراء بکربلا درون روز اربعین مختلف است: [ صفحه ۲۴۰] ۱- بعضی از آنـها مانند شیخ مفید و طبرسی اصلا بآمدن اهلبیت بکربلا اشاره نکرده و چنانکه سابقا گذشت نوشتهاند کـه نعمان بن بشیر اسراء را از شام حرکت داد و بمدینـه رسانید.۲- بعضی را عقیده بر اینست کـه با توجه بمسافت کوفه و شام کـه یکصد و هفتاد پنج فرسخ بوده و اینکه ابنزیـاد به منظور اعزام اسراء ابتداء قاصدی بشام فرستاده وب تکلیف کرده هست و همچنین با درون نظر گرفتن مدت یکماه اقامت اهلبیت درون شام بازگشت آنان درون اربعین بکربلا امکانپذیر نمـیباشد.۳- بعقیدی پارهی مردم ورود اهلبیت بکربلاء درون اربعین دوم (روز هشتادم شـهادت) و یـا درون اربعین سال ۶۲ بوده است.۴- عدهای نیز معتقدند کـه ابنزیـاد اهلبیت را درون کوفه نگهداشته و قاصدی کـه بشام فرستاده (با طی ده فرسخ راه درون روز) مدت رفت و برگشت او ۳۵ روز طول کشیده و در نتیجه اسراء موقع عزیمت بشام بعد از خروج از کوفه درون روز اربعین بکربلا آمده و از آنجا بشام رفتهاند.۵- آنانکه ورود اهلبیت را درون روز اربعین بکربلا هنگام بازگشت از شام بمدینـه قابل قبول مـیدانند مـیگویند ورود اسراء را بشام مورخین درون اول ماه صفر نوشتهاند و اقامت آنان نیز درون شام بیش از چند روز نبوده هست و با درون نظر گرفتن اینکه مسافت مـیان مکه و کوفه درون حدود سیصد و هشتاد فرسخ بوده و خود حضرت حسین (ع) این مسافت را درون ۲۴ روز (۸ ذیحجه که تا ۲ محرم) پیموده هست در اینصورت رفتن و برگشتن اهلبیت از کوفه بشام کـه تقریبا نصف مسافت مـیان کوفه و مکه هست در آنمدت معین اشکالی نخواهد داشت. [۲۲۴] . [ صفحه ۲۴۱] همچنین درون مورد محل دفن سر مطهر حسین علیـهالسلام اقوال مختلف وجود دارد:۱- شیخ صدوق مـینویسد کـه حضرت سجاد علیـهالسلام سر مطهر پدرش را درون موقع مراجعت از شام با خود بکربلا آورده و به پیکر مقدس ملحق نموده است. [۲۲۵] .۲- اخبار دیگری دلالت دارد کـه سر مطهر درون نجف اشرف مدفون است.۳- بعضی نوشتهاند کـه سر مقدس امام درون گورستان مسلمـین درون دمشق مدفون است.۴- گروهی از اهل مصر نقل کردهاند کـه مدفن سر نازنین امام درون مصر هست و آن موضع را مشـهدالکریم مـینامند.۵- درون بعضی از اخبار هست که یزید ملعون سر مطهر را بـه عمرو بن سعید حاکم مدینـه فرستاد و عمرو دستور داد آنرا درون بقیع دفن د. [۲۲۶] .با توجه باقوال مختلفهی بالا آنچه مشـهور و بنظر صحیح مـیرسد همان قول اول هست چنانکه مرحوم مجلسی مـینویسد:و المشـهور بین علمائنا الامامـیه انـه دفن رأسه مع جسده، رده علی بن الحسین علیـهماالسلام. [۲۲۷] .باری اهل بیت علیـهمالسلام بعد از عزاداری درون کربلا بطرف مدینـه عزیمت [ صفحه ۲۴۲] نمودند و پیش از ورود آنان بمدینـه اهالی آن شـهر از جریـان شـهادت امام علیـهالسلام و یـارانش باخبر شده بودند زیرا ابنزیـاد شـهادت آن حضرت را بحاکم مدینـه خبر داده بود از اینرو مردم شـهر با حال پریشان انتظار ورود اهل بیت را داشتند.چون خاندان رسالت بنزدیکی مدینـه رسیدند حضرت سجاد علیـهالسلام بشیر بن جذلم را کـه از ملتزمـین رکاب بود بداخل شـهر فرستاد که تا شـهادت حسین علیـهالسلام و آمدن اهلبیت را باطلاع مردم برساند.بشیر وارد مدینـه شد و چون بمسجد پیغمبر (ص) رسید صدا بگریـه و زاری بلند کرد و گفت:یـا اهل یثرب لا مقام لکم بها قتل الحسین فاد معی مدرارالجسم منـه بکربلا مضرج و الرأس منـه علی القناه یدار [۲۲۸] یعنی ای اهل مدینـه دیگر این شـهر به منظور شما جای اقامت نیست چونکه حسین علیـهالسلام کشته شده (بهمـین سبب) باران اشگ از چشم من مـیریزد، پیکر مقدس او درون کربلا بخاک و خون آغشته شده و سرش درون بالای نیزه (شـهر بـه شـهر) مـیگردد.آنگاه بمردم مدینـه خطاب کرد کـه اینک علی بن الحسین علیـهماالسلام با ها و انش آمده و در کنار شـهر خیمـه زدهاند و من از جانب آنـها بسوی شما خبر آوردهام.زنان بنیهاشم و سایر مردم از شنیدن این خبر بنای ضجه و ناله گذاشتند بطوریکه تمام شـهر پر از آه و ناله گردید زیرا روزی کـه این خانواده همراه حسین علیـهالسلام از مدینـه حرکت کرده بودند عزت و جلالی داشتند اما اکنون مردان و جوانان آنـها کشته شده و اطفال و زنان شـهر بشـهر باسیری رفته و شماتت دشمن شنیده و بمدینـه بازگشتهاند. [ صفحه ۲۴۳] حالت تأثر و حزنانگیز اهلبیت علیـهمالسلام را هنگام ورود بمدینـه امکلثوم چنین تشریح مـیکند:۱- مدینـه جدنا لا تقبلینا فبالحسرات و الاحزان جئنا۲- خرجنا منک بالاهلین جمعا رجعنا لا رجال و لا بنینا۳- و کنا بالخروج بجمع شمل رجعنا حاسرات مشتتینا۴- و مولانا الحسین لنا انیس رجعنا و الحسین بـه رهینا۵- فنحن الضایعات بلا کفیل و نحن الباکیـات علی اخینا۶- الا فاخبر رسول الله عنا بانا قد فجعنا فی ابینا۷- و ان رجالنا بالطف صرعی بلا رأس و قد ذبحوا البنینا۸- و قد ذبحوا الحسین و لم یراعوا جنابک یـا رسول الله فینا۹- أفاطم لو نظرت الی السبایـا بناتک فی البلاد مشتتینا۱۰- أفاطم لو نظرت الی الحیـاری و لو ابصرت زینالعابدینا۱۱- فلو دامت حیوتک لم تزالی الی یوم القیـامـه تند بینا۱۲- و عرج بالبقیع وقف و ناد ایـا ابنحبیب رب العالمـینا۱۳- ایـا عماه ان اخاک اضحی بعیدا منک فی الرمضاء رهینا۱۴- بلا راس تنوح علیـه جهرا طیور و الوحوش الموحشینا۱۵- لقد هتکوا النساء و حملوها علی الاقتاب قهرا اجمعینا۱۶- و زینب اخرجوها من خباها و فاطم و اله تبدی الانینا۱۷- و نحن بنات یـاسین و طه و نحن الباکیـات علی ابینا۱۸- و هذه قصتی من شرح حالی الا یـا سامعون ابکوا علیناترجمـه ابیـات:۱- ای شـهر جد ما، ما را بر خود قبول مکن زیرا با حسرتها و اندوهها [ صفحه ۲۴۴] آمدهایم.۲- ما از تو بیرون رفتیم درون حالیکه همـه با هم بودیم اما اکنون بدون مردان و پسران برگشتیم.۳- ما هنگام خروج از تو سر و سامانی داشتتیم اما حالا با حالت حسرت و پراکندگی مراجعت کردیم.۴- سرور و مولای ما حسین (ع) به منظور ما مونس بود ما برگشتیم درون حالی کـه حسین (ع) درون کربلا گرو مانده است.۵- بعد ما بدون سرپرست ضایع شدگانیم و ما بر برادرمان گریـه کنندگانیم.۶- آگاه باش ای خبردهنده و از حال ما بـه پیغمبر خبر ده کـه ما درون مصیبت پدرمان دردمند شدیم.۷- زیرا مردان ما درون کربلا بدون سر بزمـین افتاده و پسران ما هم کشته شدهاند.۸- ای رسول خدا حسین را کشتند و دربارهی ما احترام ترا هم رعایت ند.۹- ای فاطمـه اگر نگاه مـیکردی بسوی اسیران یعنی انت کـه در شـهرها پراکنده شده بودند.۱۰- ای فاطمـه اگر نگاه مـیکردی بزنان سرگردان و اگر زینالعابدین را مـیدیدی. ۱۱- بعد اگر عمر تو که تا روز قیـامت هم بود همـیشـه به منظور ما گریـه و زاری مـیکردی.۱۲- و بالا رو درون بقیع بایست و بگو ای پسر حبیب پروردگار جهانیـان [ صفحه ۲۴۵] (ای حسن).۱۳- ای عم! برادرت کشته شد و در حالیکه از تو دور بود درون شنزارهای گرم کربلا گرو مانده است.۱۴- بدون سر به منظور او آشکارا پرندگان و چرندگان وحشی نوحه مـیکنند.۱۵- زنان را هتک حرمت نمودند و آنان را قهرا بر شتران بیجهاز سوار د. ۱۶- و زینب را از خیمـهاش بیرون د و فاطمـه حیران و سرگردان نالهاش را آشکار مـیکرد.۱۷- ما ان یـاسین و طه هستیم و بر پدرمان گریـه مـیکنیم.۱۸- و این قصهی من هست از شرح حالم بعد ای شنوندگان بر حال ما گریـه کنید.حضرت سجاد علیـهالسلام نیز خطبهی مختصری خواند و مردم را از جریـان شـهادت امام و اسارت اهل بیت آگاه گردانید.پس از آنکه اهلبیت عصمت و طهارت وارد مدینـه شدند بزیـارت حرم مطهر رسول اکرم (ص) شتافته و شکایت امت را بخاک او عرضه داشتند و بار اندوه دل را که تا حدی سبک نمودند.آنگاه روضهی منوری حضرت زهرا علیـهاالسلام را زیـارت کرده و خود را به منظور تشفی خاطر بـه تربت او انداختند.زبان حال حضرت زینب سلام الله علیـها درون کنار مزار جد و مادرش چنین بود.گفت زینب کای رسول پاکدین سر ز خاک آر اهل بیت خویش بین [ صفحه ۲۴۶] شد حسینت کشته ای فخر عرب درون کنار آب شیرین تشنـه لبیوسفت درون چنگ گرگان شد اسیر من بشیر اویم ای یعقوب پیرسویت از یوسف نشان آوردهام نک قمـیصی ارمغان آوردهاممن نیـارم گفت کـه چون شد تنش با تو خواهد گفت این پیراهنشز آن سپس شد سوی مام بیـهمال آن بلاکش بانوی مریم خصالگفت کای فخر عرب را نور عین شد قتیل عشق فرزندت حسینقوم کافردل خدا نشناختند بارهها بر جسم پاکش تاختندسوختند آن خیمـهها کش تار و پود از کمند گیسوان حور بودانت چون اسیر زنگبار شد باشترهای بیمحمل سوارخوش بخواب ای مادر ناکام من کـه ندیدی ماجرای شام منآن شماتتهای خاص و عامشان کیش کفر و دعوی اسلامشاندل پر هست از شکوه ای مام بتول گر بگویم ترسمت گردی ملول [۲۲۹] با ورود اهلبیت بمدینـه افکار مردم متوجه مسألهی شـهادت حضرت حسین علیـهالسلام شد و در هر گوشـه و کنار صدای عزاداری و آه و ناله بلند گردید و اهل مدینـه نسبت بـه یزید و عمال دستنشاندهی او خشمگین گردیدند و یک حالت تنفر و انزجار درون تمام مردم پدیدار شد و چون یزید از این مطلب اطلاع یـافت به منظور ارعاب آنـها لشگر جراری از شام فرستاد و دستور داد سه روز مدینـه ر ا قتلعام کرده و مکه را نیز سنگباران نمودند و ما تفصیل این وقایع را درون بخش ششم کتاب بیـان خواهیم نمود. [ صفحه ۲۴۸]
اولاد و اصحاب و یـاران امام
بنیهاشم
لهفی علی الال صرعی فی الطفوف و ما غیر العلیل بذاک الیوم سالمـه.اغتم یوم بـه حمت ملاحمـهم ثم انجلی و هم قتلی غنائمـه.(سید بحرالعلوم)ارباب مقاتل شـهدای بنیهاشم را درون کربلا غیر از خود حضرت حسین علیـهالسلام ۱۷ نفر نوشتهاند و برخی تعداد آنـها را ۱۸ نفر قید کردهاند ابوالفرج اصفهانی هم درون مقاتل الطالبیین عدهی آنان را با اسامـیشان ۲۰ نفر نوشته هست اما آنچه مشـهور بوده و از زیـارت ناحیـهی مقدسه بدست مـیآید همان ۱۷ نفر بودهاند کـه با خود امام علیـهالسلام جمع آنـها ۱۸ نفر مـیباشد (۵ نفر ازاولاد حضرت امـیر – ۲ نفر از اولادامام حسین – ۳ نفر از اولاد امام حسن علیـهالسلام – ۲ نفر از فرزندان عبدالله بن جعفر – ۵ نفر از فرزندان و نوادههای عقیل).۱ – حضرت ابوالفضل علیـهالسلام:مادرش فاطمـه حزام بن خالد از شجاعترین قبایل عرب هست و او را عقیل بسفارش حضرت امـیر به منظور آنحضرت خواستگاری کرد فاطمـه چهار پسر [ صفحه ۲۴۹] بـه ترتیب عباس (قمر بنیهاشم) – عبدالله – جعفر – عثمان بوجود آورد و موسوم بامالبنین گردید.عباس مکنی با ابوالفضل مردی شجاع و نیرومند و بلند بالا و خوش سیما بود و بدینجهت او را قمر بنیهاشم مـینامـیدند جریـان مبارزه و شـهادت آنحضرت اختصارا درون بخش دوم بیـان گردید.۲- عبدالله بن علی علیـهماالسلامعبدالله بن علی (فرزند دوم امالبنین) جوان شجاعی بود و چنین رجز مـیخواند:انا ابن ذی النجده و الافضال ذاک علی الخیر ذوالفعالسیف رسول الله ذو النکال فی کل قوم ظاهر الاهوال [۲۳۰] بعد از ابراز شجاعت و پیکار شدید بدرجهی شـهادت نائل آمد و بطوری کـه ابوالفرج اصفهانی درون مقاتل الطالبیین نوشته هست ۲۵ ساله بود و فرزندی هم نداشته است. ۳- جعفر بن علی علیـهماالسلاممادر او نیز امالبنین بود و پس از پیکار بدرجهی شـهادت رسید و ابنشـهرآشوب نقل کرده هست که خاما اصبحی تیری بجانب او انداخت و آن تیر بـه شقیقه و یـا چشم وی اصابت نمود و ابوالفرج هم از حضرت باقر علیـهالسلام روایت نموده هست که جعفر بدست خاما کشته شد. [۲۳۱] .۴- عثمان بن علی علیـهماالسلامعثمان بن علی فرزند امالبنین بود و چنین رجز مـیخواند: [ صفحه ۲۵۰] انی انا عثمان ذو المفاخر شیخی علی ذوالفعال الظاهرو ابن عم للنبی الطاهر اخی حسین خیره الاخایرو سید الکبار و الاصاغر بعد الرسول و الوصی الناصرخاما اصبحی او را هم هدف تیر قرار داد و بزمـین افکند و مرد دیگری سرش را برید و در آنموقع ۲۱ ساله بود. [۲۳۲] .۵- محمد بن علی علیـهماالسلام:مشـهور بـه محمد اصغر مادرش امولد بود او هم مانند برادرانش درون خدمت امام علیـهالسلام بدرجهی شـهادت رسیده است.۶- علی بن الحسین علیـهماالسلام:مشـهور بـه علی اکبر کـه شرح مبارزه و شـهادت او اختصارا درون بخش دوم بیـان گردید.۷ – عبدالله بن الحسین علیـهماالسلام:این عبدالله شیرخوار بوده و عبدالله رضیع نامـیده شده و ارباب مقاتل او را علی اصغر گفتهاند اما بعقیدهی بعضی علی اصغر غیر از عبدالله رضیع هست و هر دو با تیر حرمله کشته شدهاند. [۲۳۳] .۸- قاسم بن الحسن علیـهماالسلام:پسر امام حسن علیـهالسلام بوده و بنا بنقل ابیمخنف ۱۴ ساله بود درون شب عاشورا هنگامـی کـه حضرت حسین علیـهالسلام بخاندان و اصحابش مـیگفت کـه من فردا کشته مـیشوم و هر یک از شما هم کـه با من باشد کشته خواهد شد حضرت قاسم عرض کرد آیـا من هم کشته مـیشوم؟ [ صفحه ۲۵۱] امام فرمود پسرم مرگ درون نظر تو چگونـه است؟قاسم عرض کرد یـا عم الموت عندی احلی من العسل عمو جان مرگ درون کام من از عسل شیرینتر است!حضرت فرمود بلی تو هم کشته مـیشوی. [۲۳۴] .روز عاشورا هم کـه بعزم جهاد قدم بمـیدان کارزار نـهاد امام علیـهالسلام از کثرت علاقهای کـه بفرزند برادرش داشت اجازهی جنگ باو نمـیداد که تا بالاخره درون نتیجهی اصرار و تضرع اجازهی مبارزه گرفت و در حالیکه اشگش بصورت جاری بود رجز مـیخواند و مـیفرمود:ان تنکرونی فانا ابن الحسن سبط النبی المصطفی المؤتمنهذا حسین کالاسیر المرتهن بین اناس لا سقوا صوب المزنپس کارزار سختی نمود و با آن صغر سن و خوردسالی ۳۵ نفر را فرستاد. [۲۳۵] .حمـید بن مسلم گوید دیدم پسری کـه رویش مانند پارهی ماه بود درون حالیکه شمشیری درون دست داشت بسوی ما آمد و پیرهنی بـه تن پوشیده و ازار و نعلینی داشت کـه بند یکی از آنـها پاره شده بود.عمرو بن سعید نفیل ازدی کـه او را دید گفت بخدا سوگند اکنون باو حمله کنم، گفتم سبحان الله! تو از این عمل چه بهره مـیبری او را بحال خود گذار آنـهائی کـه اطراف او را گرفتهاند ویرا مـیکشند، گفت بخدا سوگند من حتما باو حمله کنم این را گفت و بیدرنگ بر آن پسر حمله کرد و شمشیر را بر سرش فرودآورد و آنرا شکافت و آن پسر برو بزمـین افتاد و فریـا زد عموجان!حسین علیـهالسلام چون باز شکاری رسید لشگر را پراکنده کرد و مانند شیر [ صفحه ۲۵۲] خشمگینی حمله نمود و شمشیری بر عمرو بن سعید زد کـه دستش را از مرفق جدا ساخت و از او دور شد سواران عمر بن سعد هجوم آوردند کـه او را از معرکه بیرون برند اما درون اثر هجوم همان سواران پیکر او زیر سم اسبان لگدکوب گردید و از اینجهان رخت بربست. [۲۳۶] .گرد و خاک مـیدان کـه فرونشست حسین علیـهالسلام را دیدم کـه بالای سر آن پسر ایستاد و او پاهای خود را بزمـین مـیسود و حسین مـیفرمود از رحمت خدا دور باشند آنان کـه ترا کشتند و در روز قیـامت جدت از دشمنان آنـها خواهد بود سپس فرمود بخدا سوگند بر عمویت سخت و ناگوار هست که تو او را بخوانی پاسخت ندهد و یـا پاسخت دهد اما آن پاسخ بتو سودی نرساند آنگاه او را بر ی خود گرفته از خاک برداشت و گویـا مـیبینم کـه پاهای او بر زمـین کشیده مـیشد همچنان او را بیـاورد که تا در کنار جسد فرزندش علی بن الحسین علیـهماالسلام بر زمـین نـهاد من پرسیدم این پسر، کـه بود؟گفتند قاسم پسر حسن بن علی بن ابیطالب علیـهمالسلام بود. [۲۳۷] .۹- ابوبکر بن الحسن علیـهماالسلام:مادرش امولد بوده و با حضرت قاسم برادر پدر و مادری بود و بدست عبدالله بن عقبهی غنوی بشـهادت رسیده است. [۲۳۸] . [ صفحه ۲۵۳] ۱۰- عبدالله بن حسن علیـهماالسلام:هنگامـیکه لشگریـان عمر بن سعد دور امام را احاطه کرده بودند عبدالله از خیمـهها بیرون آمد و برای کمک بعمویش بجانب مـیدان شتافت حضرت ش را ندا داد کـه از حرکت عبدالله جلوگیر کند و زینب سلام الله علیـها هر قدر کوشید نتوانست او را از تصمـیم خود بازدارد بالاخره خود را بعمویش رسانید و در این موقع بحر بن کعب شمشیری بطرف امام فرودمـیآورد کـه عبدالله صدا زد ای پسر زن خبیثه عموی مرا مـیکشی؟آنگاه دست خود را جلو برد کـه مانع اصابت شمشر بامام شود درون نتیجه دستش قطع گردید و از پوست آویزان شد صدا زد یـا عماه حضرت او را ب چسبانید و فرمود نور دیدهی برادر صبر کن که تا خدا ترا بپدر بزرگوارت ملحق نماید درون اینموقع تیر زهرآلود حرمله رسید و آن طفل جان خود را درون دامن عمو فدای عمویش کرد. [۲۳۹] .در اینمورد نیر مرحوم چنین سروده است:دید چون گلدستهی باغ حسن شاه دین را غرق گرداب فتنکفویـان گردش سپاه اندر سپاه چون بدور قرص مـه شام سیـاهتاخت سوی حربگه نالان و زار همچو ذره سوی مـهر تابدارشـه بمـیدان چشم خونین باز کرد غمدیده را آواز کردکه مـهل ای خوار مـهروی من کاید این کودک ز خیمـه سوی منره بساحل نیست زین دریـای خون موج طوفانزا و کشتی سرنگونبرنگردد ترسم این صید حرم زین دیـار از تیرباران ستم [ صفحه ۲۵۴] گرگ خونخوار هست وادی سر بسر دیدهی را حیل درون راه پسردامنش بگرفت زینب با نیـاز گفت جانا زین سفر برگرد بازاز غمت ای گلین نورس مرا دل مکن خون داغ قاسم بس مراچاره درون راه هست و صحرا پرخطر یوسفا زین دشت کنعان کن حذراز صدف بارید آن درون یتیم عقد مروارید تر بر روی سیمگفت وا هلم بهر خدا من نخواهم شد ز عم خود جداوقت گلچینی هست در بستان عشق درون مبندم بر بهارستان عشقبلبل از گل چون شکیبد درون بهار دست منع ای از من بازدارنیست شرط عاشقان خانـهسوز کشته شمع و زنده پروانـه هنوزعشق شمع از جذبههای دلکشم او فکنده نعل دل درون آتشمدور دار ای از من دامنت آتشم ترسم بسوزد خرمنتدور باش از آه آتشزای من کاتش سود هست سر که تا پای منبر مبند ای بر من راه را بو کـه بینم بار دیگر شاه رابازگیر از گردن شوقم طناب پیل طبعم دیده هندستان بخوابجذبهی عشقش کشان سوی شـهش درون کشش زینب بسوی خرگهشعاقبت شد جذبههای عشق چیر شد سوی برج شرف ماه منیردید شاه افتاده درون دریـای خون با تن تنـها و خصم از حد فزونگفت شاها نک بکف جان آمدم بر بساط عشق مـهمان آمدمهین کنارم گیر و دستم نـه بسر ای بروز غم یتیمان را پدران و ان درون خیمـهگاه دوخته چون اختران چشمت براهکز سفر کی بازگردد شاه ما باز آید سوی گردون ماه ماخیز سوی خیمـهها مـیکن گذار چشمـها را وا رهان از انتظار [ صفحه ۲۵۵] گفت شاهش الله ای جان عزیز تیغ مـیبارد درون این دشت ستیزتو بخیمـه بازگرد ای مـهوشم من بدین حالت کـه خود دارم خوشمگفت شاها این نـه آئین وفاست من ذبیح عشق و این کوه مناستکبش املح کـه فرستادش خدا سوی ابراهیم از بهر فداتو خلیل و کبش املح نک منم مزغزار عشق باشد مسکنمنز گرانجانی بتأخیر آمدم کوکب صبحم اگر دیر آمدمدید ناگه کافری درون دست تیغ کـه زند بر تارک شـه بیدریغنامده آن تیغ کین شـه را بسر دست خود را کرد آن کودک سپرتیغذ بر باوزی عبدالله گذشت وه چه گویم کـه چه زان بر شـه گذشتدست افشان آن سلیل ارجمند خود چو بسمل درون کنار شـه فکندشـه چو جان بگرفت اندر بر تنش دست خود را کرد طوق گردنشناگهان زد ظالمـی از شست کین تیر دل دوزش بحلق نازنینگفت شـه کای طایر طاوس پر خوش برافشان بال که تا نزد پدریوسفا فارغ ز رنج چاه باش رو بمصر کامرانی ماه باشمرغ روحش پر برفتن باز کرد همچو باز از دست شـه پرواز کرد.۱۱- عون بن عبدالله بن جعفر:عون فرزند عبدالله بن جعفر و مادرش زینب کبری بود ابنشـهراشوب مـینویسد کـه عون به منظور مبارزه بیرون شد و چنین رجز خواند:ان تنکرونی فانا ابن جعفر شـهید صدق فی الجنان ازهریطیر فیـها بجناح اخضر کفی بهذا شرفا فی المحشرو بعد از کشتن سه تن سوار و هیجده تن پیـاده بدست عبدالله بن قطنـه بـه شـهادت رسید. [۲۴۰] . [ صفحه ۲۵۶] ۱۲- محمد بن عبدالله بن جعفر:محمد نیز مانند برادرش بعد از جنگ و کشتن ده نفر از سپاهیـان کوفه خود نیز شـهید گردید.۱۳- عبدالله بن مسلم بن عقیل:مادرش رقیـه حضرت امـیر علیـهالسلام بود شیخ مفید مـینویسد مردی از لشگر عمر بن سعد بنام عمرو بن صبیح تیری بسوی عبدالله فرزند مسلم بن عقیل انداخت عبدالله دستش را سپر کرده بـه پیشانی خود نـهاد آن تیر دست او را بـه پیشانیاش دوخت و نتوانست آنرا تکان دهد و دیگری با نیزه بقلبش زد و او را شـهید نمود. [۲۴۱] .۱۴- محمد بن مسلم بن عقیل:مادرش کنیز بوده و بدست ابومرهم ازدی و لقیط بن ایـاس جهننی بشـهادت رسیده است.۱۷ -۱۶ -۱۵- (محمد بن ابیسعید بن عقیل – جعفر بن عقیل – عبدالرحمن بن عقیل):فرزندان عقیل نیز بعد از ابراز رشادت مانند دیگر شـهداء بدرجهی رفیعهی شـهادت رسیدند. [ صفحه ۲۵۷]
اصحاب و یـاران
قوم اذا نودوا لدفع ملمـه و الخیل بین مدعس و مکردسلبسوا القلوب علی الدروع کانـهم یتهافتون الی ذهاب الانفسمورخین تعداد اصحاب و یـاران حسین علیـهالسلام را کـه در روز عاشورا بدرجهی عالیـهی شـهادت رسیدهاند باختلاف نوشتهاند.مشـهور اینستکه آنان با شـهدای بنیهاشم کلا ۷۲ نفر بودهاند و در این صورت عدهی اصحاب ۵۵ نفر مـیشود کـه از این عده هم ۳۲ نفر درون شب عاشورا از سپاه عمر بن سعد جدا شده و باردوی حسینی پیوسته بودند.برخی جمع شـهداء را ۷۸ نفر نوشتهاند چنانکه درون کتاب حیوه الحیوان نقل شده هست که شمر لعین هنگامـیکه سر مطهر امام را پیش یزید نـهاد جریـان کار را چنین گزارش نمود.ورد علینا هذا فی ثمانیـه عشر رجلا من اهل بیته و ستین رجلا من شیعته… [ صفحه ۲۵۸] (این شخص بر ما وارد شده با هیجده نفر از خانوادهاش و شصت نفر از شیعیـانش….)و مسعودی درون مروج الذهب مـینویسد کـه با پانصد سوار از خانواده و اصحابش و یکصد پیـاده بسوی کربلا آمد که تا اینکه گویدانی کـه در رکاب او شـهید شدند هشتاد یک تن بودند. [۲۴۲] .و سید بن طاوس از حضرت باقر علیـهالسلام روایت مـیکند کـه آنان چهل و پنج نفر سوار و یکصد نفر پیـاده بودند. [۲۴۳] .و درون زیـارت ناحیـهی مقدسه ۸۲ نفر نام شده هست که ۱۷ نفر آنان بنیهاشم بوده و ۶۵ نفر نیز از اصحاب مـیباشند. [۲۴۴] .باید دانست کـه این اختلاف آمار ناشی از وضعهای مختلفه هست چون منظور بعضی از مورخین فقط ذکر آن عده از یـاران امام بوده کـه از مکه یـا مدینـه همراه او حرکت کردهاند و آن جماعتی را کـه از روز ورود امام بکربلا که تا روز عاشورا هدایت یـافته و از سپاه عمر بن سعد بجانب حسین علیـهالسلام رفتهاند بحساب نیـاورده و همچنینانی را کـه از کوفه آمده (مانند حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و دیگران) و باردوی حسینی پیوستهاند و یـا اشخاصی را کـه روزهای آخر درون اثر قطعی بودن وقوع جنگ احساس خطر نموده و از دور امام پراکنده شدهاند قید نکردهاند و بعضی مورخین شـهدای کوفه را هم مانند مسلم بن عقیل و هانی و عبدالله بن عفیف و دیگران جزو آنـها محسوب نمودهاند.بنابراین مجموع یـاران امام از بنیهاشم و غیره درون حدود ۷۰ الی ۸۰ نفر [ صفحه ۲۵۹] بوده و آنچه مـهم و قابل توجه هست وضع روحی و کیفیت جانبازی آنان مـیباشد کـه تاریخ بشر درون تمام ادوار زندگی انسانـها نظیر چنین قهرمانی را بخود ندیده و تا ابد نیز نخواهد دید چنانکه شاعر گوید:فلمتر عینی مثلهم فی زمانـهم و لا قبلهم فی الناس اذا انا یـافعیعنی چشم من از موقع کودکی مانند آنـها را درون روزگارشان و نـه پیش از آنـها درون مـیان مردم ندیده است! و بهترین دلیل بر این ادعا بیـان خود حضرت حسین علیـهالسلام هست که فرمود:فانی لا اعلم اصحابا اوفی و لا خیرا من اصحابی و لا اهل بیت ابر و لا اوصل من اهل بیتی فجزاکم الله عنی خیرا. [۲۴۵] .(من اصحابی باوفاتر و بهتر از یـاران خود و خاندانی نیکوتر و مـهربانتر از خاندان خود سراغ ندارم از جانب من بشما پاداش خیر دهد)و درون زیـارت ناحیـهی مقدسه هست که السلام علیکم یـا خیر انصار. و این افضلیت و رجحان از چند جهت هست که بـه بعضی علل آن ذیلا اشاره مـیشود:اولا هر گروهی کـه با دشمن خود بمقاتله و مبارزه برخیزد هر قدر هم افراد آن گروه شجاع و قویدل و فداکار باشند فقط مـیتوانند با نیروی دو یـا سه برابر و و حداکثر با عدهی ده برابر خود کارزار کنند چنانکه درون غزوهی بدر نیروی کفار و مشرکین سه برابر مسلمـین بود و این روش درون سایر غزوات و جنگهای اسلامـی حتی درون جنگهای ملل و اقوام دیگر نیز جاری مـیباشد اما از بدو خلقت که تا کنون هرگز دیده نشده هست که یک جمع کوچکی با عدهی هزار یـا پانصد برابر خود بقتال برخیزد جز درون پیکار خونین کربلا کـه یک گروه ۷۲ نفری درون برابر [ صفحه ۲۶۰] هفتاد هزار یـا چهل هزار و یـا حداقل درون برابر بیست دو هزار نفر بمقاتله و جدال برخاسته بود و تعجب اینجاست کـه این عدهی قلیل چنان رعب و وحشتی بدل آن جمع کثیر انداخته بودند کـه اگر کوچکترین مسامحهای درون عمل از طرف دشمنان صورت مـیگرفت هلاابودیشان حتمـی و قطعی بود چنانکه درون شرح شافیـهی ابیفراس و شرح نـهجالبلاغهی ابن ابیالحدید نقل شده هست که بـه یکی ازانی کـه در کربلا جزو لشگریـان عمر بن سعد بود گفتند وای بر تو آیـا ذریـهی رسول خدا را بقتل رساندی؟آن شخص درون پاسخ گفت سنگ بر دهانت انک لو شـهدت ما شـهدنا لفعلت ما فعلنا: یعنی اگر تو هم آنچه را کـه ما دیدیم دیده بودی همـین کار را کـه ما کردیم کرده بودی زیرا گروهی بما حملهور شدند کـه دستهایشان بقبضهی شمشیر بود و چون شیران درهم شکننده از چپ و راست پهلوانان را بخاک ریخته و خود را بدهان مرگ مـیانداختند نـه امان مـیپذیرفتند و نـه رغبتی بمال داشتند و هیچ چیز مـیان آنـها و مرگ حائل نبود کـه یـا حتما بر ملک استیلاء یـابند و یـا بر حیـاض مرگ وارد شوند و اگر کمـی از آنـها دست برمـیداشتیم همـهی ما را از دم شمشیر مـیگذرانیدند بعد چگونـه ما آنـها را نمـیکشتیم؟ [۲۴۶] .ثانیـا درون تمام جنگها سپاهیـان از نتیجهی نـهائی جنگ بیاطلاع بوده و بامـید فتح و پیروزی و برای بدست آوردن غنائم و اموال وب جاه و مقام و امتیـازات دیگر بجنگ ادامـه مـیدهند درون صورتیکه درون نظر قهرمانان کربلا نـه تنـها این امتیـازات مادی و صوری وجود نداشت حتی کشته شدن و شـهادتشان هم حتمـی و قطعی بود زیرا امام بدانـها فرموده بود کـه هری خون دل خود را درون راه خدا بذل خواهد کرد همراه من بیـاید و آنان با علم و یقین بکشته شدن مرگ را استقبال مـینمودند! [ صفحه ۲۶۱] ثالثا موقعیکه مردم را به منظور شرکت درون جنگ احضار مـید آنان از اطاعت دستور ناگزیر بودند زیرا فرار از مـیدان جنگ و یـا تخلف از حضور درون صحنـهی کارزار گناه کبیره محسوب شده و مردم طوعا و کرها درون آن شرکت مـید اما درون مورد یـاران امام حسین علیـهالسلام قضیـه بدین صورت نبود با اینکه امام بیعت خود را از آنان برداشت و آنـها را درون برگشتن بموطنشان آزاد گذاشت (چناکه عدهی کثیری رفتند) معالوصف باقیماندهی همراهان کـه یـاران حقیقی حضرت بودند با تضرع و زاری از امام خواستند کـه آنـها را از خود نراند و اجازه دهد کـه خون پاکشان را درون راه احیـای دین خدا بزمـین ریخته و جان را نثار جانان نمایند و زبانحالشان چنین بود.جان بزیر قدمت خاک توان دید اما گرد بر گوشـهی نعلین تو نتوان دیدنو الحق کردار آنان گفتارشان را تصدیق نمود و هر یک جان درون کف اخلاص بقربانگاه عشق شتافته و برای وصول بحریم قرب الهی بهمدیگر سبقت مـیجستند و چه خوب گفته شاعر:جادوا بانفسهم فی حب سیدهم و الجود بالنفس اقصی غایـه الجود.یعنی آنان جان خود را درون راه دوستی سرورشان نثار د و بخشیدن جان آخرین حد جود و بخشش است.و ذیلا بکیفیت مبارزهی بعضی از آنان اختصارا اشاره مـیشود.بریر بن خضیر:بریر مرد زاهد و عابدی بود و در کوفه مسکن گزیده بود چون خبر حرکت امام را از مدینـه بمکه شنید از کوفه خارج شد و بمکه شتافت و در رکاب همایون حسین علیـهالسلام بکربلا حرکت نمود. [ صفحه ۲۶۲] روز عاشورا پیش از شروع جنگ، لشگریـان بنیامـیه را پند و اندرز داد و نتیجه نگرفت و پس از جنگ و کشتن یزید بن معقل کـه بمبارزهی او آمده بود بدست آنقوم گمراه شربت شـهادت نوشید.۲- عبدالله بن عمـیر:موقعیکه مبارزهی تن بـه تن (پس از حملهی عمومـی اول) شروع شد غلام زیـاد بنام یسار مبارز خواست و از یـاران حسین علیـهالسلام عبدالله بن عمـیر کلبی بمبارزهی او رفت یسار پرسید تو کیستی؟ گفت من عبدالله بن عمـیرم یسار گفت من ترا نمـیشناسم برگرد و بگو بجنگ من زهیر یـا حبیب بیـاید عبدالله گفت ای پسر زن بدکار مگر درون اختیـار تو هست که هر کـه را خواهی بگزینی سپس بر او حمله کرد و با شمشیر از پا درانداخت درون اینموقع گمراه دیگری بنام سالم کـه غلام ابنزیـاد بود به منظور کمک یسار بـه عبدالله حمله کرد و شمشیری باو حواله نمود کـه انگشتان دست چپش بریده شد و عبدالله چون شیر خشمگین بـه سالم حمله کرد و او را هم بدنبال ااما بقتل رسانید و آنگاه چنین رجز خواند:ان تنکرونی فانا ابن کلب انی امرء ذو مره و عصبو لست بالخوار عند النکب [۲۴۷] و پس از جنگ و قتال بدرجهی شـهادت نائل گردید.۳- حر بن یزید ریـاحی:جریـان کار و مبارزهاش درون بخش دوم نگارش گردید.۴- حبیب بن مظاهر:قاضی نوراله درون مجالس المؤمنین فرموده هست که حبیب بن مظاهر مرد [ صفحه ۲۶۳] با کمال و جمال بوده و در واقعهی کربلا کهن سال بوده هست خدمت حضرت رسول (ص) مشرف گشته و از آنجناب حدیث شنیده و قرآن را نیز حفظ داشت بعد از رحلت نبی اکرم ملازم علی علیـهالسلام شده بود. [۲۴۸] .موقعیکه حضرت امـیر علیـهالسلام کوفه را پایتخت قرار داد حبیب نیز درون کوفه اقامت نمود و هنگام ورود مسلم بن عقیل بکوفه درون امر بیعت حضرت حسین علیـهالسلام عامل مؤثری بود و چون مسلم گرفتار و شـهید گردید حبیب با مسلم بن عوسجه شبانـه از کوفه فرار کرد و باستقبال امام شتافت و در راه بقافلهی حسینی پیوست و در روز عاشورا عهدهدار فرماندهی جناح چپ قشون کوچک امام بود با اینکه پیرمرد بود رشادت بسیـار کرد و به نقلی ۶۲ نفر را کشت و مردی از بنیتمـیم سرش را از پیکر مبارکش جدا نمود و موقع ورود بکوفه آنرا بگردن اسب خود آویزان کرد و پیش ابنزیـاد مـیبرد کـه قاسم پسر حبیب کـه جوان نورس و نزدیک ببلوغ بود آن سر را دید و شناخت و دنبال مرد تمـیم براه افتاد آن مرد پرسید ای پسر به منظور چه دنبال من مـیآئی قاسم گفت منظوری ندارم گفت بیمنظور هم نیستی قاسم گفت این سر پدر من هست آنرا بمن بده که تا دفن کنم گفت پسر جان امـیر راضی نمـیشود و من مـیخواهم از او جایزهی هنگفتی بگیرم قاسم گفت اما خدا ترا کیفری بد خواهد داد و گریـه نمود و همواره درون صدد انتقام از آن مرد بود که تا زمان مصعب بن زبیر فرصتی یـافت و قاتل پدرش را روانـهی دوزخ نمود. [۲۴۹] .۵- مسلم بن عوسجه:مردی شجاع و دلاوری نامدار بود کـه در بیشتر غزوات شرکت داشت او نیز درون کوفه اقامت گزیده و با مسلم بن عقیل درون امر بیعت امام علیـهالسلام همکاری [ صفحه ۲۶۴] مـینمود و پس از شـهاد حضرت مسلم از کوفه خارج شد و در کربلا بخدت امام رسید و در شب عاشورا هم بخدمت آنحضرت عرض ارادت و اخلاص نمود.موقعیکه عمرو بن حجاج فرمانده جناح راست سپاهیـان بنیامـیه با همراهانش حملهی عمومـی بر یـاران امام علیـهالسلام نمود مسلم بن عوسجه درون این حمله بعد از ابراز شجاعت بزمـین افتاد و هنگامـیکه حضرت ببالین او رسید فرمود ای مسلم خدا رحمت کند ترا و این آیـه را تلاوت فرمود:فمنـهم من قضی نحبه و منـهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا. [۲۵۰] .(پس بعضی از آنـها بعهد و پیمان خود وفا د (به شـهات رسیدند) و بعضی از آنـها هم درون انتظارند و تغییر و تبدیلی ندادند).حبیب بن مظاهر کـه همراه امام بود بمسلم گفت ای مسلم این زمـین افتادن تو بر من بسیـار ناگوار هست اما مژده باد ترا بـه بهشت مسلم با صدای ضعیفی گفت خدا ترا بـه خیر و نیکی بشارت دهد حبیب گفت اگر چنین نبود کـه من هم بدنبال تو بـه شـهادت خواهم رسید دوست داشتم هر وصیتی داری من انجام دهم مسلم ضمن اشاره با دست خود بامام بـه حبیب گفت که تا زندهای دست از یـاری او برمدار حبیب گفت بـه پروردگار کعبه قسم کـه چنین کنم بعد از این گفتگوها مرغ روحش از قفس کالبد خارج شده و در فضای گلشن ملکوت بـه پرواز آمد. [۲۵۱] .۶- نافع بن هلال:نافع بن هلال مرد شجاعی بود علاوه بر مجروحین تعداد دوازده نفر از سپاهیـان عمر بن سعد را بقتل رسانید و جنگ سختی کرد که تا اینکه دو بازویش شکست و او را اسیر د شمر بن ذیالجوشن و یـارانش او را کشان کشان بنزد [ صفحه ۲۶۵] عمر بن سعد بردند، ابنسعد گفت وای بر تو ای نافع با نفس خود چه کردهای؟نافع گفت خدای من مـیدانید کـه با نفس خود چه کردهام و در حالیکه خون از سرش بریش او مـیریخت گفت قسم بخدا سوای مجروحین ۱۲ نفر از لشگر شما را کشتهام و هرگز نفس خود را از جهادی کـه کردهام ملامت نخواهم کرد و اگر به منظور من ساعد و بازوان مـیماند اسیر شما نمـیشدم شمر بعمر بن سعد گفت خدا کارت را بگشاید او را بکش!ابنسعد گفت تو او را آوردهای اگر مـیخواهی خودت او را بقتل رسان شمر شمشیرش را بلند کرد نافع گفت:قسم بخدا اگر تو درون زمرهی مسلمانان بودی بر تو سخت بود کـه خدا را ملاقات کنی درون حالیکه دستت بخون ما آلوده باشد و من خدا را شکر مـیکنم کـه مرگ مرا بدست شریرترین مخلوقات خود قرار داده هست پس شمر با شمشیر او را بقتل رسانید. [۲۵۲] .۷- ابوثمامـه صائدی:از مردان شجاع و از اصحاب حضرت امـیر و امام حسن علیـهماالسلام بود و پس از درگذشت آنـها درون کوفه مانده بود و همانی هست که صندوقداری مسلم بن عقیل را درون کوفه بعهده داشت و با پولهای جمعآوری شده بـه تهیـه و خرید سلاح مـیپرداخت.پس از شـهادت مسلم از کوفه خارج شد و در کربلا بخدمت امام رسید و بسیـار عابد و زاهد بود و ظهر عاشورا بامام عرض کرد کـه دوست دارم آخرین نماز را درون حضور شما برگزار کنم و پس از ادای نماز بدرجه شـهادت نائل آمد. [ صفحه ۲۶۶] ۸- زهیر بن القین:این مرد شریف ابتداء عثمانی مذهب بود و در سال شصتم هجری بزیـارت کعبه مـیرفت و در موقع مراجعت درون منزل زرود بدعوت امام بخدمت آنحضرت رسید و در اثر هدایت الهی بکاروان حسینی پیوست.او مردی شجاع و باشـهامت بود و فرماندهی جناح راست قشون امام را بعهده داشت و در شب عاشورا بامام عرض کرد بخدا سوگند دوست دارم مرا هزار بار بکشند و زنده شوم و مجددا درون حضور تو جانبازی کنم.زهیر نیز سپاهیـان کوفه را موعظه و اندرز داد اما نتیجه نگرفت حملات شدیدی بر آن قوم گمراه نمود و بروایت محمد بن ابیطالب یکصد و بیست نفر را بقتل رسانید که تا بدرجهی شـهادت نائل آمد. [۲۵۳] .۹- عابس بن ابیشبیب شاکری:هنگامـیکه حضرت مسلم وارد کوفه شد و در منزل مختار بن ابیعبیده به منظور امام علیـهالسلام از کوفیـان بیعت مـیگرفت عابس بپا خاست و گفت ای مسلم من از مردم بتو سخن نمـیگویم و نمـیدانم درون باطن این مردم چیست من فقط از خودم حرف مـی بخدا سوگند اگر مرا دعوت کنید شما را جواب مـیدهم و با دشمن شما مـیجنگم که تا کشته شوم و در این کار هم جز رضای خدا هیچ منظوری ندارم. [۲۵۴] .عابس از رجال شیعه و مردی شجاع و خطیب و عابد و نماز شبخوان بود و در زیـارت ناحیـه هست که: [ صفحه ۲۶۷] السلام علیک یـا عابس بن ابیشبیب الشاکری اشـهد انک مضیت علی ما مضی علیـه البدریون و المجاهدون فی سبیل الله. [۲۵۵] .مرحوم مجلسی از محمد بن ابیطالب نقل مـیکند کـه عابس نزد حسین علیـهالسلام آمد و سلام داد و عرض کرد یـا اباعبدالله هیچدر روی زمـین چه نزدیک و چه دور روز را بشب نرساند کـه نزد من عزیزتر و محبوبتر از تو باشد اگر توانائی داشتم کـه این ستم و کشته شدن را بچیزی کـه از جان و خون من عزیزتر باشد از تو برطرف سازم انجام مـیدادم سلام بر تو یـا اباعبدالله شاهد باش کـه من بر دین تو و پدرت مـیگذرم آنگاه با شمشیر بسوی دشمن حمله نمود.ربیع بن تمـیم (که از سپاهیـان عمر بن سعد بود) گوید چون عابس را دیدم کـه رو بمـیدان آورده او را شناختم و قبلا هم درون جنگها شجاعت او را دیده بودم لذا بـه سپاهیـان کوفه گفتم ایـها الناس هذا اسد الاسود، هذا ابن ابیشبیب (ای مردم این شیر شیرانست، این عابس بن ابیشبیب)ی از شما بـه تنـهائی بمبارزهی او نرود.ربیع بن تمـیم آوازد برداشت بسوی بنیـان اعداء گردان افراشتکه مـیآید هژ بری جانب بنیـان کـه عمان هست از بحر کفش موجعابس وارد مـیدان رزم شد و مبارز طلبید وی جرأت مبارزه با او نکرد عمر بن سعد دستور داد کـه از هر طرف او را سنگباران کنند عابس کـه چنین دید کلاه خود را از سر و زره از تن درآورد و بر دشمن حمله کرد و زبانحالش چنین بود: [ صفحه ۲۶۸] جوشن ز بر فکند کـه ماهم نـه ما هیم مغفر ز سر فکند کـه بازم نیم خروسبیخود و بیزره بدر آمد کـه مرگ را درون بر مـیکشم اینک چو نوعروسربیع بن تمـیم گوید بخدا قسم دیدم کـه عابس بـه هر طرف کـه حمله مـیکرد متجاوز از دویست تن از جلو او فرار مـید و رویـهم مـیریختند که تا بالاخره بدرجهی شـهادت نائل آمد و سرش را بد و من سر او را درون دست عدهای از شجاعان دیدم کـه هر کدام دعوی داشت کـه من او را کشتهام عمر بن سعد گفت این مخاصمـه را ترک کنیدی بـه تنـهائی او را نکشته هست و با این سخن آنـها را پراکنده نمود. [۲۵۶] .۱۰- حنظله بن سعد:شیخ مفید و سید بن طاوس مـینویسند کـه حنظله بن سعد آمد و در برابر امام ایستاد و ضمن اینکه با و صورت خود او را از آسیب تیرها و نیزهها و شمشیرها حفظ مـیکرد بکوفیـان چنین خطاب نمود:یـا قوم انی اخاف علیکم مثل یوم الاحزاب، مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود و الذین من بعدهم و ما الله یرید ظلما للعباد، و یـا قوم انی اخاف علیکم یوم التناد، یوم تولون مدبرین مالکم من الله من عاصم. [۲۵۷] .یعنی ای قوم: من مـیترسم کـه مانند عذابهائی کـه بر لشگریـان احزاب و امتهای گذشته چون قوم نوح و قوم عاد و ثمود وانی کـه بعد از آنـها بودند نازل شد بر شما هم نازل شود و خداوند بـه بندگان خود ارادهی ستم نمـیکند، و [ صفحه ۲۶۹] ای قوم من مـیترسم بر شما از روز قیـامت، روزیکه از محشر بسوی دوزخ رو گردانید وی نباشد کـه شما را از عذاب خدا نگهداری نماید.ای قوم حسین (ع) را نکشید کـه خداوند بوسیلهی عذاب شما را هلاک گرداند ویکه بخدا افتراء بندد ناامـید و زیـانکار است. [۲۵۸] .و درون مناقب مـینویسد کـه حسین (ع) بـه حنظله فرمود: ای پسر سعد این گروه موقعیکه از قبول تو موعظهی خودداری کرده و تو و یـارانت را ناسزا گفتند مستوجب عذاب شدند بعد چگونـه مـیشود حال این جماعت کـه اکنون برادران صالحت را کشتهاند؟حنظله عرض کرد راست فرمودی فدایت شوم آیـا بسوی پروردگارمان نرویم و به برادران خود ملحق نشویم؟حضرت فرمود برو بسوی آنچه به منظور تو بهتر از دنیـا و مافیـها هست و بسوی ملکی کـه هرگز کهنـه و فرسوده نشود حنظله ضمن سلام و تودیع امام بمـیدان کارزار شتافت و پس از جنگ و قتال شدید بدرجهی شـهادت رسید. [۲۵۹] .اسامـی بقیـهی شـهدای کربلا کـه در زیـارت ناحیـهی مقدسه از آنـها نام شده هست بشرح زیر مـیباشند:۱۱- سعد بن عبدالله حنفی:۱۲- بشر حضرمـی:۱۳- یزید بن حصین الهمدانی:۱۴- عمر بن کعب الانصاری: [ صفحه ۲۷۰] ۱۵- نعیم بن عجلان الانصاری:۱۶- سلیمان ماما الحسین (ع):۱۷- قارب ماما الحسین (ع):۱۸- منجح ماما الحسین (ع):۱۹- عمرو بن قرظه الانصاری:۲۰- انس بن کاهل الاسدی:۲۱- قیس بن مسهر الصیداوی: (از شـهدای کوفه است)۲۲- عبدالله بن عروه:۲۳- عبدالرحمن بن عروه:۲۴- جون بن حوی:۲۵- شبیب بن عبدالله النـهشلی:۲۶- حجاج بن زید السعدی:۲۷- قاسط بن ظهیر:۲۸- کرش (کردوس) بن ظهیر:۲۹- کنانـه بن عتیق:۳۰- ضرغامـه بن مالک:۳۱- حوی بن مالک:۳۲- عمرو بن ضبیعه:۳۳- زید بن ثبیت:۳۴- عبدالله بن یزید: [ صفحه ۲۷۱] ۳۵- عبیدالله بن یزید:۳۶- عامر بن مسلم:۳۷- قعنب بن عمرو التمری:۳۸- سالم ماما عامر بن مسلم:۳۹- سیف بن مالک:۴۰- زهیر بن بشر الخثعمـی:۴۱- زید بن معقل الجعفی:۴۲- حجاج بن مسروق الجعفی:۴۳- مسعود بن الحجاج:۴۴- پسر مسعود بن الحجاج:۴۵- مجمع بن عبدالله العائذی:۴۶- عمار بن حسان بن شریح الطائی:۴۷- حباب بن الحارث:۴۸- جندب بن حجر الخولانی:۴۹- عمر بن خالد الصیداوی:۵۰- سعید ماما عمر بن خالد:۵۱- یزید بن زیـاد بن مـهاصر الکندی:۵۲- زاهد ماما عمرو بن الحمق:۵۳- جبله بن علی الشیبانی:۵۴- سالم ماما بنی المدنیـه الکلبی: [ صفحه ۲۷۲] ۵۵- اسلم بن کثیر الازدی:۵۶- زهیر بن سلیم الازدی:۵۷- قاسم بن حبیب الازدی:۵۸- عمر بن جندب الحضرمـی:۵۹- عبدالرحمن بن عبدالله بن الکدر الارحبی:۶۰- عمار بن ابیسلامـه الهمدانی:۶۱- شوذب ماما شاکر:۶۲- شبیب بن الحارث بن سریع:۶۳- مالک بن عبد بن سریع:۶۴- سوار بن ابیعمـیر:۶۵- عمرو بن عبدالله الجندعی:تا موقعیکه جهان پایدار و گردش روزگار برقرار هست هری حتما سر تعظیم بآستان مقدس این شـهدای راه حق فرودآورده و بگوید:السلام علیکم یـا خیر انصارالسلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار، بوأکم الله مبوء الابرار اشـهد لقد کشف الله لکم الغطاء و مـهد لکم الوطاء و اجزل لکم العطاء و کنتم عن الحق غیر بطاء و انتم لنافر طاء و نحن لکم خلطاء فی دار البقاء و السلام علیکم و رحمـه الله و برکاته. [۲۶۰] . [ صفحه ۲۷۳]
زنان و اطفال
یـا ویلهم من رسول الله کم ذبحوا ولدا له و کریمات له اسرواما ظنـهم برسول الله لو نظرت عیناه ما صنعوا لو انـهم نظروا(سید بحرالعلوم)شیخ مفید و امـین الاسلام طبرسی به منظور امام حسین علیـهالسلام چهار زن و شش فرزند (چهار پسر و دو ) نوشتهاند و حضرت سجاد را بزرگتر از علی اکبر دانستهاند کـه مادرش شـهربانو یزدگرد ساسانی و مادر علی بن الحسین شـهید هم لیلی ابیمره بن عروه بن مسعود ثقفی بود.پسر سومـین را جعفر بن الحسین نوشتهاند کـه در زمان حیـات پدرش فوت کرده و اولادی از او باقی نمانده و مادرش از قبیلهی قضاعه بوده است.چهارمـین پسر او عبدالله رضیع بود کـه در روز عاشورا تیری آمده و در دامان پدرش او را ذبح کرده هست و مادرش رباب امرءالقیس بود. [ صفحه ۲۷۴] از های امام یکی سکینـه کـه مادرش همان رباب امرءالقیس بود و دیگری فاطمـه کـه مادرش اماسحق طلحه بن عبیدالله تیمـیه بود. [۲۶۱] .ابوالفرج اصفهانی درون مقاتل الطالبین پسر دیگری نیز بنام ابوبکر بن الحسین کـه (مادرش کنیز بوده و) درون روز عاشورا بشـهادت رسیده نوشته است. [۲۶۲] .بعضی مورخین دیگری نیز بنام رقیـه به منظور آنحضرت نوشتهاند کـه موقعیکه اهل بیت درون شام بودند درون آنجا وفات یـافته است.ابنشـهرآشوب علاوه بر چهار پسری کـه نام شد دو پسر را نیز بنام محمد و علی اصغر – از اولاد آنحضرت دانسته و یک نیز بنام زینب (که شاید همان رقیـه باشد) بتعداد ان امام افزوده است.و صاحب کشف الغمـه هم مانند ابنشـهرآشوب ۹ تن از اولاد حسین (ع) را نام و یک چهارمـی نیز بدون قید نام بحساب آورده است. [۲۶۳] .بنابراین، روایـات مورخین مزبور مؤید عقیدهیـانی هست که حضرت علی اصغر را غیر از عبدالله رضیع دانستهاند. [۲۶۴] .تعداد زنان و کودکان اسیر شده از اهل بیت را مختلف نوشتهاند صاحب منتخب التواریخ مـینویسد کـه شش تن از ان امـیرالمومنین علی علیـهالسلام جزو اسراء بودند (حضرت زینب کبری، جناب امکلثوم، جناب فاطمـه، جناب صفیـه، جناب رقیـه، جناب امهانی) کـه ااما از فاطمـهی زهرا علیـهاالسلام و پنج دیگر از سایر زوجات حضرت امـیر بودند. [ صفحه ۲۷۵] همچنین زوجات حسین علیـهالسلام و دو آنحضرت (فاطمـه و سکینـه) جزو اسراء بوه و بروایتی رقیـه هم بوده کـه در خرابهی شام رحلت کرده است. [۲۶۵] .و از مردان علی بن الحسین (حضرت سجاد علیـهالسلام) بود کـه مصلحه درون کربلا بعلت بیماری معده درون جنگ شرکت نکرده و پس از شـهادت پدرش بمسند امامت نشسته بود و حضرت باقر علیـهالسلام هم کـه طفل سه ساله بود درون خدمت پدر جزو اسراء بشام رفته و در مجلس یزید نیز حضور داشته است.مصعودی درون اثبات الوصیـه مـینویسد موقعیکه امام زینالعابدین و سایر اسراء بمجلس یزید وارد شدند بعد از گفتگو با او یزید دربارهی آنحضرت با مجلسیـان م کرد اهل مجلس یزید کـه در خباثت از یزید کمتر نبودند ضمن گفتن سخن زشت و ناشایست بقتل زینالعابدین اشاره د حضرت باقر (ع) کـه دو سال و چند ماه بیشتر از عمرش نگذشته بود حمد و ثنای الهی را بجا آورد و به یزید فرمود جلسای تو بتو اشارهای نمودند بر خلاف آنچه جلسای فرعون دربارهی موسی بفرعون اشاره د زیرا مجلسیـان فرعون گفتند موسی و برادرش را نگاهدار اما اهل مجلس تو بکشتن ما اشاره د و البته این بیعلت نیست و سببی دارد.یزید پرسید سببش چیست؟حضرت باقر فرمود جالسین فرعون حلالزاده بودند اما مشاورین تو حلالزاده نیستند زیرا انبیـاء و اولاد انبیـاء را جز حرامزادهی نمـیکشد بعد یزید سر بزیر انداخت و دستور داد اهل بیت را از مجلس بیرون بردند. [۲۶۶] .و دیگر درون مـیان اسراء حسن بن حسن (حسن مثنی) فررند امام حسن (ع) بود کـه حضرت حسین (ع) خود فاطمـه را باو تزویج کرده بود. [ صفحه ۲۷۶] حسن مثنی روز عاشورا درون جنگ شرکت نموده و مجروح شده بود اسماء بن خارجه کـه خویش مادری حسن مثنی بود او را از مـیان زخمـیها بیرون کشیده و بکوفه برد و مداوا کرد و بعد جزو اسراء درآمد همچنین بروایـاتی عمر فرزند دیگر امام حسن (ع) نیز جزو اسراء بود. [۲۶۷] .آنچه مـهم و قابل توجه هست اینست کـه اداره این زنان و کودکان درون آن شرایط نامساعد کـه کار بسیـار مشکل و طاقتفرسائی هست بعهدهی حضرت زینب علیـهاالسلام بود.یک زن داغدیده و برادر مرده و مصیبزده و خسته با آنـهمـه مشکلات چه مـیکرد؟آه و فغان زنان حرم – گرسنگی و تشنگی – ناله و ضجهی کودکان – شماتت اعداء – ظلم و ستم لشگریـان بنیامـیه هر یک عواملی بود کـه قویترین مردان را از پا درمـیآورد که تا چه رسد بزنان اما زینب کبری کـه تربیت یـافتهی مـهد ولایت بوده و در دامن عصمت زهرا علیـهاالسلام نشو و نماء کرده بود چنان عزم و ارادهی قوی نشان داد کـه دوست و دشمن را بـه تحیر و اعجاب واداشت، او نـه تنـها درون برابر آنـهمـه ناملائمات و سختیها خم بابرو نیـاورد بلکه بـه هر شـهری کـه وارد مـیشد و در هر مجلسی کـه مـینشست با قدرت بیـان و نفوذ منطق خود همـهی شنوندگان را چنان مجذوب و مبهوت مـینمود کـه بالاتفاق تحت تسخیر و تسلط کلام ملکوتی او درمـیآمدند و اثر تبلیغاتی او بود کـه نقشـهی شـهادت امام را تکمـیل کرد و قیـام و نـهضت حسینی را مثمر ثمر گردانید و توضیح مطلب بنحو کامل درون بخش آتی بیـان خواهد شد. [ صفحه ۲۷۸]
تجزیـه و تحلیل موضوع شـهادت امام و رمز قیـام او
خصوصیـات اخلاقی و نژادی بنیهاشم و بنیامـیه
لیس امـیه کهاشم و لا حرب کعبدالمطلب و لا ابوسفیـان کابیطالب، و لا المـهاجر کالطلیق، و لا الصریح کاللصیق.«از نامـه علی علیـهالسلام بمعاویـه»بنیهاشم و بنیامـیه ظاهرا دو شاخهی یک درختند کـه ریشـهی آنـها بعبدمناف و بالاخره بقریش مـیرسد اما با همـهی این پیوستگی و نزدیکی بهم خاندان آنـها با یکدیگر تفاوت فاحش و بزرگی درون سرشت دارند.برخی از اهل تحقیق نسب امـیه را کـه مردی کثیف و بدنامـی بوده از قریش ندانسته و او را غلام رومـی مـیدانند کـه عبدشمس درون زمان جاهلیت وی را خریده و بفرزندی پذیرفته هست شیخ محمد عبده درون شرح نامـهای کـه حضرت امـیر (ع) بمعاویـه نوشته و اشاره فرموده هست کهامـیه کهاشم. و لا الصریح کاللصیق مـینویسد:و الصریح صحیح النسب فی ذوی الحسب و اللصیق من ینتمـی الیـهم و هو اجنبی عنـهم. [ صفحه ۲۷۹] یعنی صریحی هست که صحیح النسب باشد و لصیقی هست که بخاندانی نسبت دهند و او از آنان بیگانـه باشد. [۲۶۸] .بنیهاشم عموما مردمـی باعاطفه و مـهربان و باشـهامت و بخشنده و خوشرو بوده و بنیامـیه اشخاص سودپرست و مادی و خودخواه و نفعطلب بودند.این دو خانواده از نظر تربیت و اخلاق و همچنین از حیث گفتار و کردار با همدیگر اختلاف زیـاد داشتند و قضایـا و امور جهان را هر یک مطابق ذوق و اندیشـهی خود توجیـه و تفسیر مـینمودند چنانکه حضرت امـیر فرماید (بنیامـیه دوراندیش و مکار و سرکش و ترشرویند و بنیهاشم بخشنده و فصیح و خیرخواه و خوشرو هستند)هاشم و اولاد او خوی دینی داشتند درون صورتیکه بنیامـیه فاقد این صفت بوده و همت آنان درون راه نیل بریـاست دنیوی و بدست آوردن ثروت مصرف مـیشد.بنیهاشم بدین آباء و اجداد خود کـه خداپرستی بود اعتقاد داشته و در زمان جاهلیت نیز پیرامون بت و بتپرستی نگردیدند درون حالیکه بنیامـیه بعد از ظهور اسلام هم چنانکه اعمال آنـها گواهی مـیدهد بظاهر مسلمان بوده و در باطن عقاید دیگری داشتند. [۲۶۹] .تفاوت و اختلاف اخلاقی کـه مـیان امـیه و هاشم درون نـهاد و سرشت آنـها بود آثار خود را درون دورهی جاهلیت و قبل از اسلام بخوبی ظاهر ساخت چنانکه مردم درون رفع گرفتاریـهای خود بـه تیرهی هاشم روآورده و درمان درد خود را از آنان خواستار مـیشدند آنـها نیز با شتاب و عجلهی فراوان درون برآوردن حاجت مستمندان و دفع ستمگری و بیدادگری ظالمان قیـام مـینمودند و از هیچ کوششی درون [ صفحه ۲۸۰] راه آسایش و رفاه مردم فروگذار نمـید درون صورتیکه بنیامـیه برعآنان گوش شنوائی به منظور شنیدن نالهی نیـازمندان نداشته و تمام سعی خود را درون راه تأمـین منافع مادی خود بعمل مـیآوردند.کار اولاد هاشم درون جاهلیت ریـاست دینی و حفظ مناصب و مشاغل روحانی بود اما فرزندان عبدشمس فقط دنبال سوداگری رفته و در سیـاستبازی مداخله مـید. بنا بقانون روانشناسی روحیـات هری را از شغل و حرفه و ذوق وی مـیتوان بدست آورد بنابراین تصدی امور دینی کـه مستلزم امانت و درستی و وظیفهشناسی هست اخلاق و عادات بنیهاشم را تفسیر مـیکند چنانکه عبدالمطلب روی عقیده و ایمانی کـه بخداوند داشت موقع هجوم اصحاب فیل بمکه کـه شترانش بغارت رفته بود پیش ابرهه رفت و گفت بگو که تا شتران مرا بازدهند ابرهه گفت من ترا بزرگتر از اینـها مـیدانستم و اگر از من درخواست مـیکردی دست از تخریب خانـه کعبه برمـیداشتم.عبدالمطلب گفت: انا رب الابل و للبیت رب یحمـیه. (من صاحب شترانم و خانـه خودش خدائی دارد کـه آنرا حمایتش کند)دینداری و مقید بودن بآیین خداپرستی تجلیـات روح انسانی را بحد اعلی مـیرساند و باطن و ضمـیر شخص را روشن و پاکیزه مـیسازد و عالیترین فضائل اخلاقی و ملکات انسانی را درون آدمـی بوجود مـیآورد از اینرو فرزندان هاشم دارای صفات حمـیده و خصال ستوده بوده و غریزهی عاطفه و نوعپروری نیز درون نـهاد آنـها بودیعه گذاشته شده بود و بهمـین جهت علت ظهور پیغمبر اکرم نیز از نژاد هاشم بر مبنای این اصل هست و این تیره هر قدر گسترش یـافت خصوصیـات دینی و اخلاقی را درون نوادهها و نبیرههای خود بارث گذاشت چنانکه اگر خانوادهی [ صفحه ۲۸۱] رسالت و اولاد علی (ع) را بنگریم بحکم تاریخ سلحشوری و صراحت لهجه و شـهامت و شجاعت و جود و بخشش و قدرت بیـان و نفوذ کلام، علو طبع و همت و غیرت و بالاخره کلیـهی سجایـای اخلاقی درون وجود آنـها متمرکز بوده است.بر عخاندان بنیامـیه بـه بیدینی و بتپرستی و فساد و آلودگی نسب معروف و مشـهور و گفتار و کردارشان عموما بر خلاف مبانی دینی و اصول اخلاقی بوده است.این اختلافات اخلاقی و تناقضات روحی بین دو تیرهی بنیهاشم و بنیامـیه منجر بایجاد خصومت و دشمنی درون مـیان اعقاب آنـها درون مسیر تاریخ گردیده و نتایجی بوجود آورد کـه در فصول بعدی بشرح کیفیت آنـها اختصارا اشاره مـیشود. [ صفحه ۲۸۲]
اختلافات دو تیره
داستان پسر هند مگر نشنیدی کـه از او و سه او بـه پیمبر چه رسیدپدر اوو دندان پیمبر بشکست مادر او جگر عم پیمبر بمکیدخود بناحق حق داماد پیمبر بگرفت پسر او سر فرزند پیمبر ببرید.سلسله جنبان فجایع تاریخی اسلام (پس از غوغای سقیفه) خاندان اموی بوده و سیر تاریخ اسلام با زندگانی این دودمان بستگی دارد.پیش از اینکه حسین علیـهالسلام و یزید پلید وجود داشته باشند مـیان بنیهاشم و بنیامـیه از دیرباز خصومت و دشمنی وجود داشت.اامان بار کـه رقابت و دشمنی مـیان این دو خاندان واقع شد رقابت امـیه فرزند (یـا فرزندخواندهی) عبدشمس با عموی خود هاشم بن عبدمناف بر سر ریـاست بود و بالاخره کار این رقابت بحکمـیت کشید و امـیه محکوم شد و بشام رفت و چندین سال درون آنجا اقامت گزید و بهمـین سبب بنیامـیه درون شام دارای نفوذ محلی شدند.کار بنیامـیه درون شام بالا گرفت و از راه تجارت دارای قدرت و اهمـیتی [ صفحه ۲۸۳] شدند، درون زمان عبدالمطلب کـه مناصب بین قبائل تقسیم شد سدانت و حراست خانـهی خدا (کعبه) کـه از همـهی مناصب مـهمتر بود و همچنان سقایت حجاج از آن بنیهاشم شد و ریـاست کاروان تجارت بعهدهی بنیامـیه واگذار گردید، فرماندهی جنگ و لشگرکشی بـه بنیمخزوم داده شد و سفارت ممالک درون قبیلهی عدی بود. [۲۷۰] .و باز مـیان عبدالمطلب و حرب بن امـیه محاکمـهای درگرفته بود کـه نفیل بن عبدالعزی بـه حرب گفت:ابوک معاهر و ابوه عف و ذاد الفیل عن بلد حرامیعنی پدر تو امـیه مرد زناکاری بود و پدر عبدالمطلب پاکدامن و عفیف بود و عبدالمطلب فیل را از بلد حرام دفع کرد. [۲۷۱] .چون حضرت محمد صلی الله علیـه و آله و سلم بـه پیغمبری مبعوث گردید و چنین افتخاری کـه بالاتر از هر افتخاری هست نصیب بنیهاشم شد بنیامـیه نتوانستند از حسد و کینـه خودداری کنند زیرا دیدند کـه اگر عرب پیرو شریعت او شوند ریـاست و قدرت بنیامـیه بکلی پایـان خواهد یـافت بدین سبب درون راه اشاعهی اسلام مخالفت د و این مخالفت و کارشکنی که تا فتح مکه بقوت خود باقی بود.ابوسفیـان بن حرب کـه در زمان پیغمبر اکرم (ص) بزرگ خاندان اموی بود درون بیشتر غزوات آنحضرت کـه در داخل عربستان بوقوع پیوست رئیس بتپرستان و مشرکین مکه بود و در واقع جنگهای احد و بدر و احزاب و غیره را او بوجود آورد و پس از بیست و یکسال مخالفت و دشمنی با نبی گرامـی بالاخره درون فتح مکه از ترس شمشیر بظاهر مسلمان شد اما درون باطن بکفر و بتپرستی خود باقی ماند و [ صفحه ۲۸۴] بهترین دلیل بر کفر و بتپرستی او گفتار و بیـان خود اوست کـه در زمان خلافت عثمان اظهار نمود، موقعیکه عثمان بخلافت رسید چند نفر از سران بنیامـیه درون مجلس او بودند کـه ابوسفیـان وارد شد و چون درون اثر پیری چشمانش کمسو شده و اشخاص را درست نمـیشناخت پرسید آیـا غیر از بنیامـیه دیگری هم درون مجلس هست؟گفتند نـه گفت بعد این گوی خلافت را مانند توپ بازی بهم پاس دهید که تا دست دیگری نیفتد و این خلافت همان حکومت و ریـاست هست و من هرگز بـه بهشت و دوزخ ایمان ندارم. [۲۷۲] .و همـین سخن کفرآمـیز ابوسفیـان را نوهی خوارش یزید پلید درون قالب شعر ریخت و گفت:لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل(فرزندان هاشم با ملک و ریـاست بازی د بعد نـه خبری آمده و نـه وحیای نازل شده است).محمد بن جریر طبری مـینویسد ابوسفیـان بر الاغی سوار بود و معاویـه افسار مرکب را گرفته و برادرش نیز سر مرکب را براه مـیانداخت پیغمبر فرمود:لعن الله الراکب و القائد و السائق [۲۷۳] . (خدا بـه هر سه لعنت کند) [ صفحه ۲۸۵] بعد از قتل عثمان کـه زمام خلافت اسلامـی بدست صاحب حقیقی آن افتاد نوبت دشمنی و طغیـان بمعاویـه پسر ابیسفیـان رسید.معاویـه اگر چه از نظر نسب فرزند ابیسفیـان محسوب مـیشود اما بنقل زمخشری درون ربیع الابرار او را بـه چهار پدر نسبت مـیدهند. [۲۷۴] .مؤید قول زمخشری فرمایش امام حسن (ع) هست که بمعاویـه فرمود من ترا بهتر مـیشناسم زیرا همانی هستی کـه در فراش مشترک متولد شدهای. [۲۷۵] .ابن ابیالحدید نیز درون شرح نـهجالبلاغه بهمـین مطلب اشاره کرده است. [۲۷۶] .زیـاد بن سمـیه هم پیش از رفتن بطرف معاویـه درون پاسخ نامـهی معاویـه کـه او را زیـاد بن سمـیه نام بود چنین نوشت اگر من فرزند سمـیهام تو فرزند جماعتی هستی. [۲۷۷] .معاویـه نیز مانند پدرش بعد از فتح مکه از ترس شمشیر با اکراه تمام ظاهرا اسلام آورد اما بکفر و بتپرستی خو باقی ماند.حضرت امـیر علیـهالسلام درون نامـهایکه بمعاویـه نوشته بدین مطلب اشاره کرده و فرماید:و انی لعلی المنـهاج الذی ترکتموه طائعین و دخلتم فیـه مکرهین. [۲۷۸] . [ صفحه ۲۸۶] (و من یقینا درون راه حقی (اسلام) هستم کـه شما با مـیل و اختیـار آنرا ترک نمودید و از روی اجبار و اکراه هم بآن داخل شده بودید).مطرف بن مغیره مـیگوید با پدرم مغیره بر معاویـه وارد شدیم پدرم همواره با معاویـه ملاقات و مجالست مـیکرد و در بازگشت به منظور ما از معاویـه سخن مـیگفت و از زیرکی او تعجب مـیکرد یکشب بمنزل آمد و از خوردن شام خودداری نمود، او را غمناک دیدم ساعتی منتظر ماندم کـه خودش سبب اندوه و غمش را بگوید و گمان کردم کـه در کار و شغل ما تصمـیمـی گرفته شده است.گفتم چرا امشب غمناکی؟گفت پسرم من از نزد خبیثترین مردم آمدهام من با معاویـه خلوت کردم و باو گفتم تو بآرزوهایت رسیدهای اکنون پیر شدهای وقت آنست کـه عدالت اظهار کنی و خیر و نیکی را گسترش دهی و به برادرانت از بنیهاشم نظر کنی و صلهی رحم نمائی بخدا سوگند امرز چیزی کـه تو از آن بترسی نزد ایشان نیست.معاویـه گفت هرگز، هرگز چنین کار نکنم سپس از ابیبکر و عمر و عثمان یـاد کرد کـه هر یک از آنـها حکومت یـافتند وقتی هلاک شدند و از مـیان رفتند اسمشان هم از مـیان رفت اما درون هر روز پنج مرتبه فریـاد بلند مـیشود اشـهد ان محمدا رسول الله با این برنامـه چه کاری باقی مـیماند بخدا سوگند حتما این مراسم دفن و متروک شود. [۲۷۹] .معاویـه با بیـان این عقاید خبث ذات و کفر باطنی خود را آشکار مـیکند و صراحه اظهار مـیدارد کـه باید نام پیغمبر اکرم (ص) کـه در مأذنـهها شبانـهروز پنج نوبت گفته مـیشود از بین برود و نامـی از اسلام و آورندهی اسلام باقی نماند.اما او نمـیدانست کـه خداوند نام پیغمبر عزیزش را بمدلول آیـهی کریمـهی [ صفحه ۲۸۷] و رفعنا لک ذکرک [۲۸۰] به منظور ابد بلندآوازه ساخته و نـه تنـها معاویـه بلکه تمام دنیـا نمـیتواند نور خدا را خاموش سازد.حسن بصری گوید درون معاویـه چهار خصلت بود کـه هر یکی بـه تنـهائی موجب هلاکت و علامت بیدینی و خبث باطن اوست:۱- بوسیلهی اشخاص احمق و نادان (چون اهل شام) بر کار مسلط شد و بدون اعتناء بفضیلت اصحاب پیغمبر کـه در آن زمان وجود داشت بزور و اجبار بر مردم حکمرانی نمود.۲- پسر دائمالخمرش یزید را کـه حریر مـیپوشید و طنبور مـیزد جانشین خود قرار داد.۳- زیـاد بن سمـیه را کـه ناپاکزاده بود برادر خود خواند درون صورتیکه پیغمبر فرمود الولد للفراش و للعاهر حجر.۴- مرد بزرگواری مانند حجر را با یـارانش بخاطر دوستی علی علیـهالسلام بقتل رسانید. [۲۸۱] .دانشمند مسیحی جرج جورداق درون جزء چهارم اثر ارزندهی خود (الامام علی) مـینویسد:فرد شاخصی از بنیامـیه کـه تمام خصال و اعمال زشت امـیه را دارا بوده معاویـه بن ابیسفیـان هست و اول چیزی کـه از صفات معاویـه بچشم مـیخورد اینست کـه او از انسانیت و اسلام خبری نداشت و اعمال او این مطلب را ثابت نمود کـه او از اسلام دور بود. [۲۸۲] . [ صفحه ۲۸۸] معاویـه درون زمان خلافت عمر از جانب او بحکومت دمشق منصوب شده بود و چون خلافت بعثمان رسید تمام سوریـه و شامات از طرف عثمان باو واگذار گردید و چون خبر قتل عثمان و بیعت مردم را با علی علیـهالسلام شنید دانست کـه با این خلیفهی برحق نمـیتواند کنار بیـاید یـا حتما با آنحضرت بیعت کند و از حکومت شام کنار رود و یـا با او درافتد و خلافت را از آن خود کند.معاویـه چون شخص بیدین و بیایمان و در عین حال حیلهگر و نیرنگباز بود راه دوم را اختیـار کرد اما به منظور اینکه بهانـه و دستآویزی لازم بود او بعد از اندک تأمل بهترین بهانـه قتل عثمان را دانست و دستور داد پیراهن او را از مدینـه بشام آوردند سپس آنرا دستآویز خود قرار داد و با کمال وقاحت و بیشرمـی علی علیـهالسلام را بقتل عثمان متهم نمود!معاویـه درون نتیجهی این اتهام مردم شام را علیـه علی علیـهالسلام شورانید و جنگ صفین را بوجود آورد کـه پس از چندین ماه قتل و کشتار از طرفین چون درون آستانـهی سقوط حتمـی قرار گرفت درون اثر نیرنگ عمرو بن عاص اختلاف و پراکندگی درون مـیان سپاهیـان حضرت امـیر بوجود آورد و در نتیجه کار بحکمـیت کشید و آن هم بظاهر بنفع معاویـه خاتمـه پذیرفت.معاویـه مقصود و هدفی جز امارت نداشت از اینرو بیتالمال مسلمـین را درون راه پیشرفت نقشـههای اهریمنی خود مصرف نمود و اول کاری کـه کرد خلافت سادهی اسلامـی را بشکل حکومت رومـیان درآورد و تشکیلات دستگاه خود را با سازمانـهای اداری آنان منطبق ساخت و برای خود حاجب و دربان و غیره معین کرد. [۲۸۳] . [ صفحه ۲۸۹] از اعمال زشت و کفرآمـیز معاویـه یکی هم سب علی علیـهالسلام و بعضی از اصحاب بود کـه در مجالس عمومـی خطیبهای بیدین آنحضرت را بدستور معاویـه سب مـید و منظور معاویـه از سب علی علیـهالسلام این بود کـه دشمنی او را درون اذهان مردم جایگزین کند زیرا نسل جدید و اطفال نابالغ کـه از کوچکی درون مساجد و مجالس از خطباء بیایمان سب حضرت امـیر را مـیشنیدند درون روح و اندیشـهی خود نسبت بآن بزگوار احساس کینـه و دشمنی مـید و وقتی بحد رشد مـیرسیدند دشمن خونخوار او مـیگردیدند.پس از شـهادت علی علیـهالسلام درون سال چهلم هجری کـه خلافت الهیـه بامام حسن مجتبی (ع) تعلق گرفت آنحضرت هم مانند پدرش ابتداء معاویـه را بترک طغیـان و سرکشی و باطاعت و بیعت خود دعوت نمود و چون معاویـه درون دشمنی و عناد خود باقیمانده و بهیچوجه حاضر بشنیدن حرف حق و منطقی نبود لذا مجددا مـیان نیروهای رزمـی شام و عراق جنگ و خصومت بوقوع پیوست و جاسوسان و طرفداران معاویـه بتحریکات پنـهانی او سپاهیـان امام را با ایجاد آشوب و بلوا متفرق و زمـینـه را به منظور پیروزی معاویـه آماده نمودند.چون امام حسن (ع) با توجه بشرایط و امکانات موجود ادامـهی جنگ را با معاویـه موجب از بین رفتن خود و یـارانش و در نتیجه از بین رفتن دین مقدس اسلام دید از اینرو پیشنـهاد صلح معاویـه را پذیرفه و بجنگ و خونریزی خاتمـه داد. [ صفحه ۲۹۰]
صلح امام حسن با معاویـه
فنـهضه الحسین اماده صلح الحسن بل هی جزء متمم له.الحن بن علی ص ۱۴۴ تالیف دانشمند لبنانی – کامل سلیمانعدهای از کوتهفکران چنین تصور کردهاند کـه صلح امام حسن (ع) با معاویـه دلیل بر ضعف ارادهی اوست و اگر حضرت حسین (ع) زمام امور را درون دست مـیگرفت با معاویـه بجنگ مـیپرداخت و حتی بعضی پا را فراتر نـهاده و مـیگویند حسین علیـهالسلام درون اینمورد ببرادرش اعتراض کرد و امام حسن (ع) او را بسکوت وادار نمود.کسانیکه چنین افکار و عقایدی دارند بمقام شامخ و ملکوتی امام آشنائی نداشته و تحت تأثیر نوشتههای مستشرقین و یـا سخنان نویسندگان اهل سنت قرار گرفتهاند به منظور نمونـه بـه چند جمله از کتاب علی و فرزندانش نوشته دکتر طه حسین نویسندهی مصری دربارهی حسنین علیـهماالسلام ذیلا اشاره مـیشود:(این دو برادر، حسن و حسین، از حیث اخلاق و مزاج و رفتار با هم اختلاف [ صفحه ۲۹۱] داشتند، حسن ملایم و ظریف و بانزاکت بود و این صفات جنگ و خونریزی را نزد او منفور ساخته بود و صلح را بر جنگ ترجیح مـیداد.اما حسین مانند پدرش علی درون راه حق شدید و سختگیر بود و از مسامحه درون کاری کـه نباید درون آن مسامحه بشود خوشش نمـیآمد و از صلح برادرش حسن با معاویـه ناراحت بود و زبان باعتراض گشود، اما حسن او را تهدید کرد کـه تا انجام یـافتن صلح او را بزنجیر خواهد کشید!!حسین بر خلاف حسن زن زیـاد نمـیگرفت و از زندگی راحت و پر از رفاهیت خوشش نمـیآمد و در صدد جلب محبت دیگران نبود و نسبت بخود و دیگران سخت بود.) [۲۸۴] .بطوریکه ملاحظه مـیشود نویسندهی مصری درون این چند جمله حسنین علیـهماالسلام را درست درون مقابل هم قرار داده از یکی انسانی ساخته ملایم و راحتطلب و گوشـهگیر و مسامحهکار و صلحدوست کـه زنان زیـادی گرفته و در گوشـهای مشغول عیش و خوشگذرانی بوده هست و از دیگری انسانی تصور کرده خشن و تندخو و سختگیر و جنگجو کـه مانند پدرش علی بوده هست و چنین تقابلی را منطقیون تقابل ضدین گویند درون صورتی کـه این مقایسه و تقابل بهیچوجه دربارهی آنـها صحیح نبوده و این دو برادر از یک پدر و یک مادر بوجود آمده و هیچگونـه اختلافی با هم از نظر سجایـای اخلاقی نداشتهاند بلکه ظروف و احوال و شرایط و امکانات زمان چنین ایجاب نموده هست که هر یک از آنان بروشی ظاهرا مخالف روش دیگری عمل نماید زیرا:گاهی بکشته گشتن و گاهی بکشتن هست ترویج دین بـه هر چه زمان اقتضاء کند [ صفحه ۲۹۲] و اگر موقعیت امام حسن علیـهالسلام را درون برابر نیرنگهای معاویـه و بیوفائی و پیمانشکنی لشگریـان خود درون نظر بگیریم ثابت مـیشود کـه تنـها راه حل عاقلانـه همان راهی بود کـه آنحضرت اختیـار نمود و اگر حسین علیـهالسلام نیز بجای او بود همـین عمل را انجام مـیداد گذشته از این وظایف هر یک از ائمـهی معصومـین از جانب خداوند تعیین شده و هر یک از آنان با توجه بشرایط زمان و مکان دوران امامت خود مأمور اجرای دستورات الهی بودهاند چنانکه حدیثی درون اصول کافی هست که:ان الائمـه علیـهمالسلام لم یفعلوا شیئا و لا یفعلون الا بعهد من الله عزوجل. [۲۸۵] .یعنی ائمـه علیـهمالسلام جز بعهد و فرمان الهی کاری انجام نداده و نمـیدهند.همچنین حدیث دیگری درون اصول کافی آمده هست که حمران از حضرت باقر علیـهالسلام پرسید کـه موضوع نـهضت علی و حسن و حسین علیـهمالسلام و قیـام آنان درون راه دین خدای عزوجل و مصیبتهائی کـه دیدند چگونـه بود؟امام فرمود: ای حمران خدای تبارک و تعالی آن مصیبات را بر آنان مقدر کرد و حکم فرمود و امضاء نمود و حتمـی ساخت و سپس اجراء کرد و علی و حسن و حسین علیـهمالسلام از روی بصیرت و دانشی کـه قبلا از رسولخدا (ص) دریـافته بودند قیـام د و هری از ما خانواه هم کـه خاموشی گزیند از روی علم است. [۲۸۶] .و باز وقتی راجع بصلح امام حسن (ع) از حضرت باقر پرسیدند فرمود او بهتر [ صفحه ۲۹۳] مـیدانست کـه به چه کاری دست زده هست و اگر چنین نمـیکرد حتما واقعهی عظیمـی پدید مـیآمد.اما اینکه نویسنده مگوید حسین درون مورد صلح برادرش زبان اعتراض گشود این سخن وی کاملا عاری از حقیقت هست زیرا آنحضرت بمقام آسمانی برادرش کـه حجت الهی بود عارف بود و فقط از نظر اینکه از حکمت آن باخبر شود از وی پرسید:ماذا دعاک الی تسلیم الخلافه؟(چه وادارت کرد کـه خلافت را بمعاویـه تسلیم نمودی؟)امام حسن علیـهالسلام فرمود:الذی دعا اباک فیما تقدم.(همان چیزی کـه پدرت را پیش از من وادار کرد)این جواب هم او را کاملا قانع ساخت و دانست کـه حقیقت امر چه بوده است.و اما اینکه دکتر طه حسین امام حسن را مانند بیشتر مردم بزیـاد زن گرفتن متهم کرده و آنرا نقطهی ضعفی بآنحضرت شمرده هست باید گفت کـه روایـات وارده درون اینمورد عموما جعلی و ساختگی هست و ناقلین آنـها از نظر اهل تحقیق مورد طعن و تضعیف قرار گرفته و مردود مـیباشند و علمای رجال روایـات آنـها را قابل اعتماد ندانستهاند و آنجناب درون دوران حیـات خود بیش از چند همسر اختیـار نکرده است. [۲۸۷] . [ صفحه ۲۹۴] باری بعد از شـهادت حضرت امـیر علیـهالسلام مردم کوفه با امام حسن (ع) بیعت نمودند و آنجناب هم درون اامان فرصت نامـهای بمعاویـه نوشت و او را بـه بیعت خود فراخواند اما مسلم بود کـه معاویـه درون آنموقع خیلی قویتر از سابق بوده و رأی حکمـیت موقعیت او را استوار کرده بود و در اینصورت باطاعت امام حسن (ع) درنخواهد آمد.چون نامـهی امام بمعاویـه رسید پاسخ داد کـه من به منظور خلافت از تو سزاوارترم و باید تو بمن بیعت کنی!چون از راه مکاتبه بین امام حسن (ع) و معاویـه نتیجهای حاصل نشد امام (ع) تصمـیم گرفت دنبالهی برنامـهی پدرش را کـه حمله بشام بود اجراء نماید و از طرف دیگر معاویـه هم بـه تمام حکام خود خبر شـهادت حضرت امـیر را رسانیده و بآنان دستور داده بود کـه نیروهای لازم را به منظور مقابله با امام حسن (ع) آماده نموده و بشام اعزام نمایند.امام حسن علیـهالسلام درون کوفه شروع بـه بسیج نمود و دستور داد مردم بمسجد جمع شدند آنگاه بمنبر رفت و پس از خواندن خطبه مردم را به منظور جنگ با معاویـه فرمان داد اما بر خلاف انتظاری پاسخ موافق نداد عدی بن حاتم مردم را ملامت نمود و بهمراهی چند تن از فرماندهان مانند قیس بن سعد بن عباده و دیگران بامام اظهار اطاعت کرده و به نخیله کـه محل تجمع عدهها بود حرکت نمودند مردم نیز دنبال آنان براه افتادند.در اینموقع معاویـه نیز با شصت هزار نفر از شام حرکت کرده که تا منبج پیش آمده بود چون این خبر بامام حسن علیـهالسلام رسید فورا دوازده هزار نفر از افراد آزمودهی سپاه خود را کـه اغلب درون جنگهای گذشته شرکت داشته و ورزیده بودند انتخاب نمود و آنـها را بفرماندهی پسرعمویش عبیدالله بن عباس بسوی [ صفحه ۲۹۵] معاویـه روانـه کرد که تا از پیشرفت معاویـه جلوگیری نماید و قیس بن سعد را هم بمعاونت عبیدالله تعیین فرمود کـه در صورت کشته شدن عبیدالله قیس جانشین او گردد خود نیز به منظور تهیـه و تأمـین نیرو بمدائن رفت.عبیدالله بن عباس این عده را کـه مقدمـه الجیش بود بطرف مسکن حرکت داد و پس از ورود بآنجا درون برابر سپاهیـان معاویـه اردو زد.معاویـه فورا از تعداد آنانب اطلاع کرده و دانست کـه در حدود دوازده هزار نفر تحت فرماندهی عبیدالله بن عباس درون اردوگاه مستقر شدهاند.معاویـه کـه نیروهای خود را پنج برابر نیروی حریف مـیدید درون صدد برآمد کـه با یک حملهی ناگهانی آنرا از مـیان بردارد و به پیشروی خود بسوی کوفه ادامـه دهد. بدینجهت بشروع جنگ پیشدستی نمود اما بزودی باشتباه خود پی برد زیرا با مقاومت شدیدی مواجه شد و دید همان ضربتهای صفین هست که تجدید مـیشود ناچار فرمان عقبنشینی داد و بفکر فریفتن عبیدالله افتاد و شبانـهی را پیش وی فرستاد و با یک ملیون درهم (نصفش نقد و نصف دیگرش موقع ورود بکوفه) او را فریفته و بسوی خود خواند و عبیدالله هم دعوت معاویـه را پذیرفته و شبانـه باردوگاه او پیوست. [۲۸۸] .چون صبح شد سپاهیـان عراق از فرار عبیدالله آگاه شدند و قیس بن سعد جانشین او فرماندهی آنـها را بعهده گرفت و حملات سختی بر سپاهیـان معاویـه نمود و تلفات سنگینی بر آنان وارد آورد. [ صفحه ۲۹۶] چون شب شد معاویـه خواست قیس را هم مانند عبیدالله فریب دهد اما قیس پاسخ داد:لا و الله لا تلقانی ابدا الا و بینی و بینک الرمح و السیف. [۲۸۹] .(نـه بخدا سوگند هرگز مرا ملاقات نخواهی کرد مگر درون حالیکه بین من و تو نیزه و شمشیر باشد)و با کمال شجاعت و شـهامت درون برابر سپاهیـان انبوه معاویـه ایستادگی نمود که تا امام نیروی لازم را از کوفه و مدائن به منظور مقابله و مقاتله آماده نماید اما متأسفانـه وقایعی درون کوفه و مدائن مـیان سپاهیـان امام رخ داد کـه او را از این فتح و پیروزی ناامـید ساخت.نیروئی کـه امام حسن (ع) از کوفه و مدائن و جاهای دیگر بدست آورده بود از مردمان متلون و مختلفالعقیده تشکیل شده و وحدت و هماهنگی کـه لازمـهی هر اجتماع نظامـی هست در آنـها وجود نداشت عدهی کمـی از آنان حقیقه از خاندان ولایت پیروی مـید و در گذشته نیز درون رکاب همایون علی (ع) درون جنگها شرکت کرده بودند اما عدهی دیگری هم از خوارج درون مـیان سپاهیـان امام وجود داشتند کـه برای جنگ با معاویـه همراه آنحضرت شده بودند بخاطر کشتهشدگان خود درون صفین و نـهروان و از امام حسن (ع) هم دل خوشی نداشتند.گروهی هم نظر مادی داشته و برای غارت و چپاول گرد آمده بودند و از هر طرف کـه سودی مـیرسید فورا بآنظرف رو مـیآوردند.دستهی چهارمـی نیز وجود داشت کـه کار آنان (بتحریک معاویـه) ایجاد بلوا [ صفحه ۲۹۷] و نفاق و اختلاف بود و از هر فرصتی استفاده کرده جنجال و هیـاهو راه مـیانداختند و این فرقههای گوناگون با هم سازش نداشته و هر یک از آنان دیگری را مخالف مصالح و منافع خود مـیدید و در نتیجه روحیـهی سپاهیـان امام بسیـار متزلزل و ضعیف بود و مسلم هست که با چنین تزلزل و اختلاف و نفاق و تلون هیچ کاری را ولو هر قدر کوچک باشد نمـیتوان از پیش برد.در عوض سپاهیـان معاویـه با اینکه طرفدار باطل بودند اما درون همان باطل بودنشان با هم متحد بوده و جز اوی را نمـیشناختند.با وجود همـهی این مشکلات امام حسن (ع) با همـین سپاهیـان از کوفه خارج و پس از فرستادن عبیدالله بن عباس به منظور جلوگیری از پیشروی معاویـه خود نیز با بقیـهی لشگریـانش بسوی مدائن بمنظور تهیـهی نیرو براه افتاد اما چه درون بین راه و چه درون مدائن از خیـانت و همدستی فرماندهان خود با معاویـه اطلاع یـافت و نامـهی معاویـه نیز کـه از خیـانت و پیمانشکنی رؤسای قبائل کوفه و سران سپاه امام و تضعیف روحیـهی سپاهیـان و پیشنـهاد صلح حکایت مـیکرد بدستش رسید معهذا امام به منظور آخرینبار به منظور اتمام حجت خطبهای خواند و تمام افراد قشون را درون جریـان امور گذاشت و در پایـان خطبه موضوع صلح را کـه معاویـه پیشنـهاد کرده بود مطرح نمود و چنین فرمود:معاویـه ما را بامری خوانده هست که درون آن نـه عزت هست و مروت هست و نـه عدل و انصاف اگر آمادهی فداکاری و مرگ هستید پیشنـهاد او را رد مـیکنیم و او را با لبهی تیز شمشیر به منظور محاکمـه بسوی خدا مـیفرستیم و اگر زندگی دنیـا را طالبید رضای شما را مـیگیریم.فناداه القوم من کل جانب البقیـه، البقیـه فلما افردوه امضی الصلح [۲۹۰] . [ صفحه ۲۹۸] (مردم از همـه طرف فریـاد زدند بقیـه را نگهدار بعد زمانیکه او را تنـها گذاردند صلح را امضاء کرد).اینجا بود کـه امام علیـهالسلام با توجه بمبدأ حقیقت کـه در تمام حرکات و سکناتش از خداوند الهام مـیگرفت اضطرارا بـه پیشنـهاد معاویـه پاسخ مثبت داد و طبق شرایط سختی بمتارکهی جنگ پرداخت. [۲۹۱] .در قرارداد متارکهی جنگ شروطی قید شده بود کـه معاویـه الزاما رعایت آنـها را پذیرفته و بنقل مورخین درون زیر قرارداد چنین نوشته بود (بعهد و مـیثاق خدائی و بهر چه خداوند مردم را بر وفای بدان مجبور ساخته بر ذمـهی معاویـه بن ابیسفیـان هست که بمواد این قرارداد عمل کند) [۲۹۲] .اما بعد از نشستن بر کرسی خلافت و تسلط بامور بهیچیک از مواد قرارداد عمل نکرد و بنوشته ابناثیر حتی درون حضور امام حسن (ع) از سب علی علیـهالسلام هم خودداری نکرد. [۲۹۳] .یکی از مواد قرارداد صلح کـه با مطالب این کتاب بستگی دارد این بود کـه پس از معاویـه حکومت متعلق بحسن (ع) هست و اگر به منظور او حادثهای پیش آید متعلق بحسین (ع) و معاویـه حق نداردی را بجانشینی خود انتخاب کند. [۲۹۴] .با توجه بمفاد چنین شرطی معاویـه موقه بمسند حکومت نشسته و پس از درگذشت وی زمام خلافت بدست صاحب حقیقی آن (حسین علیـهماالسلام) [ صفحه ۲۹۹] مـیرسید اما معاویـه کـه در صدد برآمده بود درون زمان حیـات خویش یزید را جانشین خود گرداند چون این شرط قرارداد را مانع انجام مقصود خود مـیدید لذا بحیله و نیرنگ توسل جست و وسائل قتل امام حسن علیـهالسلام را به منظور انتفاء شرط مزبور فراهم آورد و بوسیله جعده (همسر امام) او را مسموم گردانید.معاویـه با انجام این جنایت راه را به منظور جانشینی یزید هموار نمود و علیرغم مخالفت افکار عمومـی مردم کـه تنفر شدید از رفتار و اعمال یزید داشتند آنرا بمردم تحمـیل نمود! [ صفحه ۳۰۰]
مسألهی جانشینی یزید
و علی الاسلام السلام اذقد بلیت الامـه براع مثل یزید(حسین علیـهالسلام)معاویـه بعد از نیرنگهای زیـاد کـه از زمان خلافت علی (ع) به منظور بدست آوردن فرمانروائی شام و سایر ممالک اسلامـی بکار بسته بود درون سال ۵۳ هجری بر آن شد کـه در زمان حیـات خویش از مردم به منظور جانشینی یزید بیعت گیرد که تا پس از درگذشت خود زمـینـه به منظور یزید آماده بوده و اشکال و مانعی درون کار او پیدا نشود.اما انجام این کار بزرگ باین سادگیـها نبود زیرا یزید را همـه مـیشناختند وی حاضر بـه بیعت او نبود معاویـه با شیطنت فطری خود کـه همـیشـه درون مشکلات زندگی آنرا بکار مـیبرد بانجام این عمل اقدام نمود.معاویـه بهتر از همـه مـیدانست کـه یزید شایستگی خلافت مسلمـین را [ صفحه ۳۰۱] ندارد و باز مـیدانست عدهای از رجال بزرگ و سرشناس وجود دارند کـه از هر حیث بر یزید برتری دارند و افکار عمومـی مردم با جانشینی یزید مساعد نیست.معاویـه اندیشید کـه باید سه کار را انجام دهد که تا زمـینـه را به منظور اخذ بیعت از مردم به منظور یزید آماده باشد.اول اینکه افکار مردم را تنزل دهد که تا یزید را بجانشینی او بپذیرند.دوم اینکه یزید را ولو بطور موقت هم باشد از رذائل اخلاقی و ارتکاب منـهیـات دور کرده و او را متظاهر بصفات حمـیده نماید که تا مردم باو با نظر خباثت و پلیدی نگاه نکنند.سیم اینکه رقیبان او را کـه مدعی خلافت اسلامـی هستند از مـیان بردارد و یـا لااقل طوری وانمود کند کـه آنان نسبت بـه یزید موقعیت قابل ملاحظهای بین مردم نداشته باشند معاویـه مشغول انجام این امور بود کـه پیشامد دیگری باجرای نیـات پلید او کمک نمود.پیشنـهاهد مغیره بن شعبه:مغیره یکی از دهات و زیرکان عرب بود و سالها درون کوفه حکومت مـیکرد چون بدستور معاویـه از شغل خود معزول شد فورا پیش یزید رفت و گفت اگر پدرت مرا درون محل سابق ابقاء کند جانشینی ترا بمرم مـیقبولانم معاویـه هم او را مجددا بکوفه اعزام نمود که تا برای یزید از مردم بیعت گیرد.شـهرستانی درون کتاب نـهضه الحسین مـینویسد مورخین از حسن بصری روایت کردهاند کـه گفت کار مردم را دو نفر فاسد د یکی عمروعاص روزی کـه (در صفین) بمعاویـه اشاره کرد کـه قرآنـها را به منظور حکمـیت با نیزه بلند کنند و دیگری مغیره بن شعبه کـه عامل معاویـه درون کوفه بود و معاویـه باو نوشت کـه تو معزاما و بمحض خواندن نامـهی من نزد من بیـا. [ صفحه ۳۰۲] مغیره درون رفتن پیش معاویـه تأخیر و کندی نمود و چون باو وارد شد معاویـه پرسید چرا دیر آمدی؟مغیره گفت مشغول آماده کاری بودم!معاویـه گفت آن کار چه بود؟مغیره گفت بیعت مردم به منظور یزید بعد از تو!معاویـه گفت آیـا این کار را کردی؟مغیره گفت آری!معاویـه گفت بعد برگرد بسر شغلت!مغیره چون از نزد معاویـه خارج شد یـارانش پرسیدند چه خبر بود؟ گفت پای معاویـه را بماجرائی کشانیدم و گرهی بوجود آوردم کـه باین زودیـها گشوده نخواهد شد. [۲۹۵] .معاویـه ضمن اعزام مغیره بکوفه بزیـاد بن عبید هم کـه عامل بصره بود درون اینمورد دستورات لازمـه را داد و بطور کلی بتمام نواحی حساس حکامـی فرستاد کـه با بذل مال و فریفتن مردم آنـها را مطیع یزید گردانند.خود نیز درون شام مسألهی جانشینی یزید را مطرح نمود لکن درون بعضی نقاط اشکالاتی پیش آمد کـه مانع بیعت مردم بجانشینی یزید گردید از همـه مـهمتر درون مدینـه کـه رجال سرشناس قریش درون آنجا بودند این مسأله با مخالفت شدید روبرو گردید و فرماندار آن شـهر (مروان بن حکم) بمعاویـه نوشت کـه با وجود این مردان سرشناس و بزرگ قبولاندن جانشینی یزید بمردم باین سادگیـها نیست.معاویـه او را از کار برکنار نمود و سعید بن عاص را بجای وی اعزام کرد و سعید هم نتوانست درون آن شـهر کاری انجام دهد و مروان نیز درون نتیجهی برکناری از [ صفحه ۳۰۳] کار قصد شورش داشت از اینرو معاویـه مروان را حاکم مدینـه گردانید و پس از مدتی کـه موقعیتش چندان اهمـیتی نداشت او را عزل و اماد بن عتبه را بجای وی منصوب نمود.نویسندهی عرب محمد رضا مصری مـینویسد چیزی از فوت حسن علیـهالسلام نگذشته بود کـه معاویـه از اهل شام به منظور یزید بنام خلافت و جانشینی بیعت گرفت و آنگاه خبر بیعت یزید را به منظور مردم سایر بلاد نگاشت و نیز نامـهای بسوی مروان بن حکم کـه عامل او درون مدینـه بود نوشت و دستور داد کـه از بزرگان قریش و اکابر مدینـه به منظور یزید بیعت گیرد.مروان بمعاویـه نوشت کـه اهل مدینـه از بیعت یزید ابا دارند، معاویـه مروان را عزل نمود و بجای او سعید بن عاص را حاکم و والی مدینـه قرار داد، مروان غضبناک شد و به نزد معاویـه رفت و در ضمن سخنان خویش گفت ای پسر ابیسفیـان مقام این خلافت را حفظ کن و من ترا از اینکه بکودکان امارت و حکم مـیدهی ارشاد و هدایت مـیکنم و بدانکه اقوام تو درون این امر صاحب رأی و نظر هستند چه وزر و گرفتاری این کارهای تو بر گردن آنـها خواهد افتاد!اما سعید بن عاص چون حکومت مدینـه را بدست گرفت بدستور معاویـه با شدت و تصمـیم جدی شروع کرد کـه از اهل مدینـه به منظور یزید بیعت گیرد اما مردم رو برتافتند و احدی از بنیهاشم بیعت نکرد. [۲۹۶] .معاویـه که تا سال ۵۷ هجری تقریبا از کلیـهی شـهرهای اسلامـیباستثنای مدینـه به منظور یزید بالطایف الحیل مخصوص بوسیلهی فرمانداران خود بیعت گرفت و در سال ۵۸ شخصا با عمروعاص و مأمورین مخصوص خود بمدینـه رفت که تا از مردم آن شـهر هم کـه اصحاب کبار و رجال سرشناس درون آنجا ساکن بودند به منظور یزید [ صفحه ۳۰۴] بیعت گیرد!معاویـه مـیدانست کـه مدینـه غیر از کوفه و بصره هست و با اهالی آن نمـیتوان مانند سایر مردم رفتار نمود از اینرو خود عازم آن شـهر گردید و همـه را با خوشروئی و چاپلوسی دیدار نمود و مـیخواست از عبدالله بن زبیر و عبدالرحمن بن ابیبکر و عبدالله بن عمر و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس و مخصوصا از حسین بن علی علیـهالسلام به منظور یزید بیعت گیرد!!چون بقیـهی مردم مدینـه را تقریبا توانسته بود مطیع افکار خود گرداند بدین جهت مجلسی ترتیب داد که تا شخصا با اشخاص مزبور درون اینمورد مذاکره نماید. وقتی مجلس تشکیل گردید و همـه جمع شدند درون آنمـیان عظمت و ابهت حسین علیـهالسلام بر مجلس حکمفرما بود و همـه سکوت اختیـار کرده بودند.معاویـه از درون چاپلوسی و اکرام برآمد و امام را بالا دست خود نشانید و از احوال جوانان بنیهاشم جویـا شد.معاویـه درون آن محفل فقط از حسین علیـهالسلام ملاحظه داشت زیرا بارها با قیـافهی جدی و تصمـیم خللناپذیر او مواجه شده بود حتیالامکان سعی مـیکرد کار بـه بنبست نرسد و اگر امام بیعت نمـیکند لااقل سکوت اختیـار کند چون سکوت او به منظور معاویـه ارزش زیـادی داشت و تعقیب ویرا با آن روح شـهامت و بزرگواری کـه در او سراغ داشت بصلاح خود نمـیدید.معاویـه بهتر از هری مـیدانست کـه حسین علیـهالسلام درون مـهد آزادی و در آغوش عصمت و حمـیت بزرگ شده و تن بذلت و خواری نمـیدهد و حساب او از اشخاص سرشناس دیگر جدا است.بالاخره معاویـه شروع بصحبت نمود و دنبالهی کلام خود را بـه تعریف و توصیف یزید کشانید که تا زمـینـه را به منظور پذیرفتن جانشینی او درون اذهان شنوندگان [ صفحه ۳۰۵] آماده نماید.حسین علیـهالسلام چون سخن معاویـه را شنید متغیر شد و پس از خاتمـهی سخن او بپاخاست و خطبهی مـهیج و آتشینی ایراد کرد کـه معاویـه را از صحبت خود پشیمان نمود.پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیغمبر اکرم (ص) رو بمعاویـه کرد و فرمود:ای معاویـه آیـا راستی مـیخواهی مردم را دربارهی یزید باشتباه اندازی درون صورتیکه یزید خود بهترین معرف اوست و مـیزان رأی و فکر خود را به منظور همـه آشکار نموده و همـه او را مـیشناسند دیگر چه احتیـاجی بمعرفی دارد و اگر اصرار درون شناساندن یزید داری خوبست از جادهی حقیقت منحرف نشوی و او را چنانکه هست بشناسانی درون اینصورت بیـا او را درون شناختن سگهای شکاری و مـیمونهای خانگی و یـا دربارهی پرواز کبوتران و یـا مباشرت با زنان رقاصه و یـا درون انواع و اسباب قمار و یـا درون شعر و بیـازمای که تا در این امور او را مبرز و یگانـه بیـابی.ای معاویـه گناهان گذشتهی تو به منظور تو بس هست دیگر بیش از این گناهان این امت را بدوش خود مکش. تعجب مـیکنم کـه تو چقدر از مرگ غافلی درون حالیکه بین تو و مرگ یک چشم بهمزدن فاصله بیش نیست و در دادگاه عالی الهی بحساب رفتار و گفتار و کردار تو رسیدگی خواهد شد!ای معاویـه تو خود با علم باهمـیت و بزرگی اشخاص دیگر کـه از هر جهت بـه پیغمبر (ص) نزدیک و برای نشستن بر کرسی خلافت سزاوارترند چگونـه از محسوسات چشمپوشی کرده و صرفا بعنوان اینکه یزید فرزند تست مـیخواهی او را درون مسند پیغمبر بنشانی؟ [ صفحه ۳۰۶] آیـا به منظور خلافت یک فرد کـه هیچگونـه شایستگی آنرا ندارد مـیخواهی بار گناهان خود را چندین برابر کنی؟ و برای خوشی او درون دنیـا بدبختی و عذاب آخرت را به منظور خود بوجود آوری؟ان هذا لهو الخسران المبین و استغفر الله لی و لکم. [۲۹۷] .امام علیـهالسلام درون این خطبهی آتشین ضمن مخالفت با نظر معاویـه صریحا فسق و فجور یزید را یـادآور شد و عدم لیـاقت و شایستگی او را به منظور جانشینی گوشزد کرد و حقایقی را بیـان فرمود کـه باعث انقلاب مجلس گشت.معاوبه بابنعباس نگاه کرد و گفت: ما هذا یـا ابنعباس؟(این چه وضعی است؟)عبدالله بن عباس گفت ای معاویـه بـه خدا اینست ذریـهی رسول و یکی از اصحاباء و از اهل بیت مطهر کـه خداوند درون شأن آنـها فرموده است:انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا [۲۹۸] .معاویـه چون چنین دید بدون اخذ نتیجه از مدینـه بشام برگشت و وصیتنامـهی خود را به منظور یزید نوشت و در آن چنین اشاره کرد:ای فرزند، من همـه را به منظور تو مطیع کردم و بهر ترتیبی بود از عموم مردم به منظور تو بیعت گرفتم مگر از چهار نفر:۱- حسین بن علی.۲- عبدالله بن عمر.۳- عبدالله بن زبیر.۴- عبدالرحمن بن ابیبکر. [ صفحه ۳۰۷] ای فرزند، من درون سایـهی نیم قرن حکومت و خلافت و با اطلاع کامل باوضاع و احوال محیط زمـینـه را به منظور جانشینی تو آماده نمودم و بر تو هم لازم هست که بتوانی چنین مسندی را نگاه داری.معاویـه ضمن وصیت خود خصوصیـات روحی و اخلاقی چهار نفر مخالف را به منظور یزید توضح داده بود کـه با آنان مخصوصا با حسین علیـهالسلام چگونـه رفتار نماید اما غرور جوانی و خباثت ذات یزید و اطرافیـانش خیلی زود آنـها را رسوا و مفتضح نمود و جریـان کار بـه ترتیبی شد کـه در بخشهای گذشته بدان اشاره گردید. [ صفحه ۳۰۸]
مقایسهی شخصیت حسین با یزید
انا اهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه، بنا فتح الله و بناختم الله، و یزید رجل فاسق، شارب الخمر و قاتل النفس المحرمـه معلن بالفسق، و مثلی لا یبایع بمثله.(حسین علیـهالسلام)شخصیت ممتاز حسین بن علی علیـهماالسلام اختصارا درون بخش اول کتاب توضیح داده شده اکنون نیز مختصری از خصوصیـات و اوصاف اخلاقی یزید را ذیلا نام مـیبریم که تا از تقابل و مقایسهی آنـها ببینیم چه نتیجهای حاصل مـیشود و عقل سلیم درون اینمورد چه حکم مـیکند.نسب یزید هم مانند پدرش معاویـه مورد طعن و مردود هست و بطوریکه درون تجارب السلف و ربیع الابرار نوشته شده مادرش مـیسون از بندهی پدرش بـه یزید حمل داشت. [۲۹۹] . [ صفحه ۳۰۹] مکنت عبدا لابیـها من نفسها و حملت بیزید. [۳۰۰] .مادر یزید چون با زندگی آرام و سادهی روستائی خو گرفته بود لذا بعد از ازدواج با معاویـه از زندگی درون قصر حکومت او چندان دلخوش نبوده و در اینمورد اشعاری سروده هست که از جمله آنـها بیت زیر است.و بیت تخفق الاریـاح فیـه احب الی من قصر منیفیعنی منزل محقر روستائی کـه در اطرافش باد بوزد به منظور من بهتر از این کاخ فرمانروائی است.معاویـه وقتی این را شنید او را با پسرش یزید بدشت کلب (محل زادگاه مادرش) فرستاد و به نقلی طلاقش داد از اینرو یزید با یک گونـه تربیت صحرانشینی بار آمد و تا حدودی بلاغت و فصاحت زبان را آموخت اما روزگارش درون شکار و تربیت دامها مخصوصا سگ و مـیمون سپری مـیشد و شرب خمر و قمار نیز بر عادات او اضافه شده و او را بکلی از رموز کشورداری بازمـیداشت یزید مـیمونی داشت کـه نامش را اباقیس گذارده و بر آن لباسهای رنگین مـیپوشانید و در مجالس همدم خود مـینمود. [۳۰۱] .باتفاق نقل کلیـهی تاریخنویسان یزید شیفتهی باده و قمار بود و هوسرانی و رانی او نیز زبانزد خاص و عام گشته هست و این اعمال زشت را علنا درون مجالس خود با شعر و موسیقی توأم مـیساخت بطوریکه درون اثر افراط و مـیگساری درون سن ۳۷ سالگی بـه بیماری کبد و یـا ریوی بهلاکت رسید.یزید بتمام معنی فاسق و فاجر و حتی بیدین و بیایمان بود و کفر و بیدینی او از اشعارش کاملا هویدا هست و اعمالش نیز موید گفتارش بوده است. [ صفحه ۳۱۰] هنگامـیکه درون ملجس خود درون شام سر مطهر حسین (ع) را درون جلو خود نـهاده و اهل بیت رسالت نیز حضور داشتند صراحه چنین گفت:لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزلیعنی بنیهاشم با خلافت و حکومت بازی د بعد نـه خبری آمد و نـه وحی و الهامـیدر کار بوده است:در عشق و علاقه ب گوید:شمسیـه کرم برجها قعر دنـها مشرقها الساقی و مغر بهافمـیفان حرمت یوما علی دین احمد فخذها علی دین المسیح بن مریم [۳۰۲] . [ صفحه ۳۱۱] ابنجوزی درون تذکرهی خود مـینویسد یزید، ابنزیـاد را درون سمت راست خود نشانیده و رو بـه ساقی نمود و چنین گفت:اسقنی شربه تروی مشاشی ثم مل فاسق مثلها ابنزیـادصاحب السر و الامانـه عندی و لتسدید مغنمـی و جهادیقاتل الخارجی اعنی حسینا و مبید الاعداء و الحساد [۳۰۳] یزید درون این اشعار ابنزیـاد را صاحب سر و امانتدار خود دانسته و او را غنیمتآور و مرد جنگ و کشندهی خارجی کـه مقصودش حسین علیـهالسلام مـیباشد معرفی و توصیف نموده هست و از همـینجا معلوم مـیشود کـه ندامتش درون مورد کشتن امام کـه تقصیر آنرا بگردن ابنزیـاد مـیانداخت فقط به منظور فریفتن مردم و خوف از شورش آنـها بوده و قلبا و باطنا بهمان فسق و بیدینی خود باقی است.محمد رضا مصری مـینویسد صالح بن احمد بن حنبل مـیگوید: بـه پدرم (احمد بن حنبل کـه یکی از ائمـهی چهارگانـهی اهل سنت است) گفتم ای پدر آیـا تو یزید را لعنت مـیکنی؟گفت ای پسر چگونـه لعنت نکنمـی را کـه خداوند درون سه آیـهی قرآن او را لعنت کرده هست و آن سه آیـه اینست:۱- و یقطعون ما امر الله بـه ان یوصل و یفسدون فی الارض اولئک لهم اللعنـه و لهم سوء الدار. [۳۰۴] .یعنیـانی کـه پیوند و وابستگیهائی را کـه خداوند امر فرموده قطع مـیکنند و در زمـین فساد مـینمایند از به منظور آنان لعنت و سوء عاقبت است. [ صفحه ۳۱۲] و کدام قطع وابستگی از قطع وابستگی بـه پیغمبر خدا درون نتیجهی قتل فرزند ش زهرا (ع) زشتتر است؟۲- ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنـهم الله فی الدنیـا و الاخره و اعد لهم عذابا مـهینا. [۳۰۵] .یعنیـانی کـه خدا و رسولش را آزار مـیرسانند خداوند آنـها را درون دنیـا و آخرت لعنت مـیکند و برای آنان عذاب بدی آماده مـیسازد.و کدام اذیت به منظور رسول (ص) بالاتر از کشتن فرزند ش زهرا علیـهاالسلام است؟۳- و باز خداوند فرمایند: فهل عسیتم ان تاماتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامکم اولئک الذین لعنـهم الله فاصمـهم و اعمـی ابصارهم [۳۰۶] .آیـا امـیدوارید کـه چون بولایت و حکمرانی رسیدید درون زمـین فساد کنید و قطع رحم نمائید؟انی کـه چنین مـیکنند خداوند بر آنـها لعنت مـیفرستد و آنانرا کر نموده و چشمشان را از حقیقت کور سازد. و آیـا افسادی درون روی زمـین مـهمتر از قتل حسین و قطع رحم او وجود دارد؟ [۳۰۷] .اکنون با توجه بـه شخصیت ممتاز و منحصر بفرد حسین علیـهالسلام و با درون نظر گرفتن اینـهمـه رذائل اخلاقی و کفر و بیدینی یزید آیـا وجه تشابهی بین آن دو مـیتوان پیدا نمود؟مقابلهی این دو شخص مانند مقابلهی نور و ظلمت یـا تقابل ایمان مطلق و کفر محض هست که از نظر منطق آنرا تقابل ضدین یـا نقیضین گویند.اینجاست کـه امام علیـهالسلام با توجه باوضاع و احوال کشورهای اسلامـی [ صفحه ۳۱۳] و با درون نظر گرفتن اینکه شریعت احمدی ملعبهی هوسرانیـها و جاهطلبی یزید و طرفدارانش شده و منکر بجای معروف و معروف جایگزین منکر گردیده هست وظیفهی خود دانست کـه برای احیـای دین مقدس اسلام و برای حفظ و بقای شریعت مصطفوی قیـام نموده و دودمان بنیامـیه مخصوصا اوصاف و پلیدیـهای یزید را کـه با حیله و تزویر مردم را فریفته و خود را خلیفهی مسلمـین مـیخواند بمردم معرفی نماید و این نـهضت حسینی کـه منشاء بزرگترین تحولات دینی و اجتماعی و تاریخی گردیده از نظر کیفیت و ماهیت دارای رموز و نکاتی هست که درون فصلهای آتی اختصارا بدانـها اشاره خواهد گردید. [ صفحه ۳۱۴]
کیفیت قیـام امام از نظر نظامـی
انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، انما خرجت اطلب الاصلاحفی امـه جدی محمد (ص) اریدان آمر بالمعروف و انـهی عن المنکر.(از نامـهی امام بـه محمد حنفیـه)نـهضت حسین علیـهالسلام علیـه دستگاه بنیامـیه از نظر تاریخ درون بخشهای پیش نگارش گردید درون این فصل بحث از کفیت قیـام آنحضرت از لحاظ نظامـی است.بعضی از مستشرقین و پارهای از مورخین اهل سنت چنین وانمود کردهاند کـه قیـام حسین علیـهالسلام از نظر نظامـی قیـام تعرضی بوده و آخرالامر با شکست و کشته شدن او خاتمـه یـافته است.ماحصل کلام این عده کـه از ماهیت قیـام و هدف امام اطلاع کافی ندارند اینست کـه پس از مرگ معاویـه چون حسین علیـهالسلام خود را به منظور خلافت سزاوارتر مـیدید و از طرفی معاویـه پسرش یزید را بجانشینی خود معین کرده بود [ صفحه ۳۱۵] لذا امام علیـهالسلام به منظور استرداد حق خویش تصمـیم بجنگ گرفت و چون فرماندار مدینـه اماد بن عتبه امام را درون مدینـه تعقیب مـیکرد از اینرو حضرت حسین (ع) مکه را به منظور نـهضت خود مناسب دید و بدان شـهر عزیمت نمود اما درون آنجا نیز بعلت اینکه یزید دستور داده بود او را درون حریم کعبه بقتل رسانند و از طرفی درون مدت چهار ماه اقامت وی درون مکه اهالی عراق مخصوصا مردم کوفه از او دعوت نموده بودند لذا از مکه خارج شد و بسوی کوفه رفت که تا بلکه بکمک کوفیـان علیـه یزید خروج کند و حق خود را بازگیرد و چون ابنزیـاد پیش از رسیدن امام بکوفه بدان شـهر وارد شده و بامور مسلط گشته بود بدینجهت موقع رسیدن امام بـه نزدیکی کوفه او را درون کربلا محاصره نمود و به بیعت مجبورش ساخت!امام نیز بعلت مناعت طبعی کـه داشت کشته شدن را بر بیعت ترجیح داد و با کمک یـاران و خاندانش درون کربلا جنگ کرد و بشـهادت رسید و در نتیجه عاقبت این جنگ کـه امام آنرا شروع کرده بود بشکست وی و پیروزی دشمنانش خاتمـه پذیرفت.حتی بعضی پا را فراتر نـهاده و امام را شخص آشوبگر و خطاکاری قلمداد کردهاند چنانکه محمد خضری بگ درون کتاب تاریخ الامم الاسلامـیه مـینویسد حادثهی قتل حسین درون اثر بیاحتیـاطی و بدون مآلاندیشی خودش بپایـان رسید زیرا حسین بن علی سخن تمامانی را کـه او را از رفتن بعراق منع نمودند بدیوار زد و فقط باهل عراق بواسطهی نامـههایشان حسن ظن پیدا نمود و همان اهل عراق با او بجنگ برخاستند و حاصل اینکه حسین خطای بزرگی را مرتکب شد زیرا خروج او مایـهی تفرقهی امت اسلام و تا امروز باعث اختلاف و ترک الفت مسلمانان گردیده هست و البته این مرد امری را طلب نمود کـه شرایط به منظور او جمع نشده [ صفحه ۳۱۶] بود و موانع بین او و بین مقصودش حاصل گردید و بالنتیجه کشته شد و از یزید هم هنگام مخالفت حسین آنـهمـه ظلم و ستمـی کـه موجب قیـام حسین باشد هنوز ظاهر نشده بود!! [۳۰۸] .مؤلف کتاب الحسن و الحسین محمد رضای مصری درون پاسخ ایرادات خضریبگ چنین مـینویسد:استاد خضریبگ حسین را بعدم بصیرت تخطئه نموده هست و البته بسیـار آسان هست که شخص، دیگری را تخطئه کند مخصوصا اگر آندیگری بـه مقصود نرسد و نصرت نیـابد و فاتح نگردد و اگر حسین دشمنان خود را مقهور و منکوب مـیساخت و جامـهی خلافت را از تن یزید مـیکند هرگز گفته نمـیشد کـه حسین خطاء کرده و در عواقب امور بصیرت نداشته است.صحیح هست که حسین بـه سخنانی کـه او را از رفتن بعراق بازمـیداشتند اعتناء نفرمود لکن عذر او معلوم بود زیرا او معاویـه را و بطریق ااما یزید را به منظور بیعت شایسته نمـیدید و او سید حجازیـان بود و وجود خود را از یزیدی کـه شرب خمر کرده و دستش بمعاصی و گناهان آلوده بود و هیچگونـه سیرت پسندیدهای نداشت بخلافت سزاوارتر مـیدید حسین درون مکه نامـههای بزرگان کوفه را دریـافت کرد و در پاسخ آنان نوشت امام یعنی خلیفه حتما بکتاب خدا عمل کند و در مـیان مردم عدل و داد نماید و متدین بدین حق یعنی اسلام بوده باشد و مقصودش این بود کـه یزید به منظور خلافت صلاحیت نداشته و شرایط امامت کـه همان عمل بکتاب خدا و قیـام بعدل هست در او موجود نیست اما خودش درون آن وقت دارای شرایط امامت و صاحب کفایت و لیـاقت بود و البته حسین (ع) مانند یکی از افراد امت نبود بلکه او فردی ممتاز و از خانواهی شریف پیغمبر (ص) بود [ صفحه ۳۱۷] کـه جز صلاح امت و اصلاح جامعه همـی نداشت آیـا به منظور حسین (ع) سزاوار و زیبنده بود کـه امت و خلافت را درون دست یک جوان فاسق بیباکی کـه حرمت دین را رعایت نمـیکرد باقی گذارد؟و اگر امر بمعروف و نـهی از منکر بر هر مسلمانی واجب هست بیشک حسین اولی هست که حتما بدان عمل کند و او حتما نخستین شخصی باشد کـه منکرات را زایل سازد اگر چه بفدا ساختن جان خود نیز بوده باشد زیرا این نوع فداکاری جهاد فی سبیل الله هست و اگر مثل حسین (ع) درون این راه جهاد نکند بعد چهی حتما جهاد کند و امت درون موضوع امر بمعروف و نـهی از منکر بچهی حتما تأسی و اقتداء نماید؟آیـا مـیتوان از حسین چنین انتظاری داشت کـه در جای خود بنشیند و حرکتی نکند که تا اینکه یزید چنگال خونین ظلم و جور خود را درون حلقوم امت فروبرد و نفسش درون محیط ستم بچرد؟بنیامـیه باو گفتند با یزید بیعت کن اما حسین اباء کرد و چون کار را بر او سخت گرفتند از مدینـه بمکه کوچ نمود و تصمـیم گرفتند از او اجبارا بیعت گیرند.آیـا حسین (ع) با ضمـیر خود و با ایمان و عقیدهی خویش مخالفت نماید و با یزید بیعت کند و از کار امت فارغ و آسوده بنشیند و در صدد اصلاح آن برنیـاید؟و آیـا این کارها شایستهی مقام و منزلت و کرامت و شخصیت حسین بن علی هست؟ درون حالیکه مردم باو بـه نظر پیشوا مـینگرند و او را نسبت بشئون اسلامـی مقتداء مـیبینند درون چنین موقعی حسین (ع) حتما چه کار کند و چگونـه امر بمعروف و نـهی از منکر را رها کند و سکوت نماید؟ [۳۰۹] . [ صفحه ۳۱۸] آنانکه مانند خضریبگ امام را آشوبطلب قلمداد کرده و قیـام او را از نظر نظامـی تعرضی دانستهاند از هدف و مقصود امام بیاطلاع بودهاند زیرا با تأمل مختصری درون حرکت امام از مدینـه که تا ورود او بکربلا سستی عقیدهی بالا کاملا روشن مـیشود درست هست که امام بحکم تاریخ از مدینـه بمکه رفته و از مکه بکربلا (بقصد کوفه) حرکت نموده هست اما حتما مطلب را دقیقا بررسی و تحقیق نمود و دید آیـا حسین علیـهالسلام قصد شورش و انقلاب داشته است؟اگر آن حضرت چنین فکری داشته چرا خانوادهی خود را همراه است؟بردن زنان و اطفال بجبههی جنگ چه معنی دارد؟اگر امام درون صدد تعرض بوده و قصد جنگ و خونریزی داشته چرا همراهان خود را از خود دور مـیکرد و حتی بـه نزدیکترینان خود مـیفرمود بروند و او را تنـها گذارند؟بطوریکه درون بخشـهای پیش ملاحظه شد بنا بـه نقل مورخین عدهی زیـادی از مدینـه و مکه و همچنین درون منازل بین راه بامام ملحق شده و با او که تا نزدیکیهای کربلا حرکت کرده بودند و شاید مقصود آنـها نیز همـین بوده هست که امام به منظور جنگ و تشکیل حکومت مـیرود و ممکن هست پیروز گردد ما هم قتل و غارت و چپاول مـیکنیم اما امام صریحا بآنـها فرمود هدف من احیـای دین اسلام هست و درون این راه کشته خواهم شد و هری کـه خون قلبش را درون راه خدا خواهد بخشید با من همراه باشد والا برگردد زیرا:تا دست و رو نشست بخون مـی نیـافت راه طواف بر حرم کبریـای ماو باز اگر مقصود امام همچنانکه خضریبگ گوید ایجاد فتنـه و انقلاب بمنظور استرداد حق خود بود و با اینکه بیوفائی و پیمانشکنی کوفیـان را [ صفحه ۳۱۹] نمـیدانست چرا بطرف کوفه مـیرفت درون همان مدینـه و یـا مکه مـیماند و وسائل کار را فراهم مـینمود زیرا شـهرهای مزبور به منظور او جای بسیـار مناسبی بود و علاوه بر اینکه تمام اعاظم مسلمـین درون مکه و مدینـه بودند آن دو شـهر مرکز عشایر حجاز و نجد بود و امام علیـهالسلام درون صورت توقف درون آنـها بـه یمن و سایر قسمتهای عربستان هم دسترسی پیدا مـیکرد.از تجزیـه و تحلیل مطالب بالا معلوم مـیشود کـه امام قصد تعرض و خونریزی نداشته بلکه از ظلم و ستم بنیامـیه فرار مـیکرد و از خود دفاع مـینمود و در عین حال بامر بمعروف و نـهی از منکر عمل نموده و مفاسد جانشینی یزید و رذائل اخلاقی او را بگوش جهانیـان مـیرسانید چنانکه فرزدق شاعر گوید موقع ورود بمکه دیدم حسین علیـهالسلام از مکه خارج مـیشود عرض کردم فدایت شوم چه چیز شما را بـه شتاب واداشت کـه از انجام مناسک حج (حج تمتع) دست بازداری فرمود اگر شتاب نمـیکردم گرفتار مـیشدم. [۳۱۰] .پس قیـام امام علیـهالسلام فقط از لحاظ ایراد خطابه و انجام امر بمعروف و نـهی از منکر تعرضی محسوب مـیشود اما از نظر نظامـی قیـام او تعی بوده نـه تعرضی یعنی امام خود را موظف مـیدانست کـه یک سلسله حقایق پوشیده را بـه اطلاع مردم برساند و مفاسد و مظالم بنیامـیه را کـه باعث از بین رفتن اصول و فروع دین اسلام بود بگوش مردم برساند و آنـها را بیدار و آگاه نماید بدینجهت بـه هر کجا کـه مـیرفت کارش همـین بود و حتی موقعی کـه حر بن یزید جلو امام را گرفت امام فرمود من بجانب شما نمـیآیم شما مرا دعوت کردهاید و هنگامـیکه زهیر بن قین بامام پیشنـهاد کرد کـه با این عدهی هزار نفری بجنگیم حضرت فرمود من هرگز ابتداء بجنگ شروع نمـیکنم. [ صفحه ۳۲۰] همچنین وقتی عمر بن سعد وارد کربلا شد پیش امام فرستاد و از حرکت او بسوی کوفه استعلام کرد امام فرمود اهالی شـهر شما (اهالی کوفه) بمن نامـه نوشتهاند کـه بسوی شما بیـایم و حالا کـه مرا نمـیخواهید بطرف حجاز برمـیگردم. [۳۱۱] .حسین علیـهالسلام چون نمـیخواست بهیچوجه بهانـهای دست دشمن دهد و خود را مـهاجم و متعرض قلمداد کند از اینرو بـه هیچیک از شـهرهائی کـه در تصرف حکام یزید بود حمله نکرد و آنجا را متصرف نگشت و روی همـین اصل مسلم بن عقیل هم کـه در ابتدای امر هیجده هزار نفر باو بیعت کرده بودند والی کوفه را بیرون نکرد زیرا این عمل از حدود اختیـارات او بیرون بود و مأموریت وی هم مانند قیـام خود امام جنبهی تعرضی نداشت.از روز حرکت امام علیـهالسلام از مدینـه که تا روز عاشورا هیچگونـه تعرض و حملهای از طرف آن حضرت و یـارانش درون هیچیک از شـهرها و قصبات علیـه دشمن روی نداد که تا آنـها آنرا دستاویز خود قرار ندهند چنانک درون روز عاشورا درون خطبهی غراء خود بـه لشگریـان بنیامـیه فرمود:ویحکم اتطلبونی بقتیل منکم قتلته، او مال لکم استهلکته، او بقصاص من جراحه؟ فاخذوا لا یکلمونـه [۳۱۲] .یعنی وای بر شما آیـای را از شما کشتهام کـه خون او را از من مـیخواهید یـا مالی را از شما تصرف کردهام یـای را مجروح ساختهام کـه مـیخواهید قصاص کنید؟ عموم لشگریـان ساکت ماندند و جوابی نداشتند.بنابراین نتیجه مـیگیریم کـه امام همـیشـه درون مقام دفاع بوده و خیـال حمله [ صفحه ۳۲۱] و خونریزی نداشت و چنانچه بقیـام او جنبهی تعرض بدهیم فقط حتما از نظر تبلیغاتی کـه با خطابههای مـهیج و آتشین ستمگریـهای بنیامـیه و اعمال ضد اسلام یزید را تشریح مـیکرد قیـام او را تعرضی بدانیم و الا از نظر تاکتیک نظامـی قیـام او تعی محسوب مـیشود نـه تعرضی ضمنا مطالب فصل آتی مکمل مندرجات این فصل خواهد بود. [ صفحه ۳۲۲]
منظور و هدف امام از این قیـام
قد اصبح الدین منـه یشتکی سقما و ما الی احد غیر الحسین شکافما رأی السبط للدین الحنیف شفا الا اذا دمـه فی نصره سفکا(سید جعفر حلی)مقدمـه حتما داست کـه پی بردن بـه فلسفه و حکمت کارهای پیغمبر و امام بتمام معنی برایی مقدور نبوده و مأموریت و اقدامات هر یک از آنان درون شئون زندگی برابر دستور الهی و بر مبنای حکمت و مصالح اجتماعی بوده هست وی نمـیتواند چنانکه حتما و شاید از هر حیث بعلل و رموز اعمال آنان آگاهی یـابد.بنابراین نـهضت و شـهادت حسین علیـهالسلام نیز کـه در پیرامون آن کتابها نوشته شده و بحثها و تحقیقها بعمل آمده هست فی حد نفسه دارای رموز و حکمتها و مصالحی هست که هری بقدر درک و استعداد خود از آن چیزی فهمـیده هست اما هدف و مقصود امام از این قیـام بدست آوردن نتایج عالیـهای بوده هست که از جانب خداوند بانجام آن مأموریت داشته و ادراک حقیقت آن [ صفحه ۳۲۳] از سطح افکار عادی بسی بالاتر است.با ذکر این مقدمـه به منظور اینکه بـه منظور و هدف حسین علیـهالسلام که تا حدی اطلاع پیدا کنیم حتما از بیـانات خود آن حضرت استفاده کرده و مقصود او را از مضمون و مفاد خطبهها و نامـههای وی بدست آوریم.برخی از مستشرقین و اهل سنت کـه همـهی وقایع و حوادث را با حساب مادیگری مـیسنجند تصور مـیکنند کـه منظور امام علیـهالسلام از این قیـام سرکوب یزید و بدست آوردن حکومت بود درون حالی کـه روش امام با این قبیل افکار مطابقت نداشت زیرا مردان تاریخ کـه برای ریـاست دنیوی وارد مـیدان مبارزه مـیشوند موقعی کـه احتمال خطر به منظور آنان وجود پیدا کند فورا روش خود را تغییر مـیدهند که تا مجددا فرصت و شرایط مناسبی به منظور فعالیت خود بدست آورند اما حسین علیـهالسلام از اامان روزیکه از مدینـه خارج شد که تا آخرین لحظهی زندگی درون عقیده و ایدهی خود ثابت بود و نـه تهدید دشمن و نـه مصلحتخواهی دوست نتوانست کوچکترین تزلزلی درون ارادهی آهنین او بوجود آورد و هر قدر فشار دشمنان و مخالفین بیشتر مـیشد او نـه تنـها درون خود احساس عجز و زبونی نمـیکرد بلکه درون ارادهاش قوی و در تصمـیمش جدیتر مـیگشت چنانکه وقتی شـهادت مسلم بن عقیل درون مسیر کوفه بحضرتش اطلاع داده شد فرمود انا لله و انا الیـه راجعون و با علم باینکه احتمال و امـید پیروزی وجود ندارد بحرکت خود ادامـه داد.پس از برخورد با حر بن یزید و توقف درون کربلا و همچنین بعد از ورود عمر بن سعد بآن سرزمـین و بعمل آوردن مذاکرات مفصل کـه به نتیجه نرسید دیگر درون روز تاسوعا با رسیدن شمر بن ذیالجوشن وقوع جنگ حتمـی و کشته شدن امام و یـارانش قطعی بود.اگر حسین علیـهالسلام بهوای ریـاست و حب جاه با یزید مـیجنگید مبارزهی [ صفحه ۳۲۴] او بکمک یـاران معدودش درون برابر سپاهیـان انبوه بنیامـیه کـه آمار آن را که تا چهل هزار و بیشتر ثبت کردهاند چه معنی داشت؟ماربین آلمانی چنین مـینویسد:صاحب وجدان اگر مداقه درون اوضاع آن دوره و پیشرفت مقاصد بنیامـیه و وضع تزعزع مسلمانان و استیلای آنـها بر جمـیع طبقات مسلمـین داشته باشد بلا تأمل تصدیق تواند کرد کـه حسین (ع) از قتل خویش احیـای دین جدش و قوانین اسلام نمود و اگر چنین واقعهای پیش نیـامده بود قطعا اسلام بشکل حالیـه باقی نمـیماندی حسین (ع) کـه بعد از پدر مصمم درون اجرای این مقصود عالی بود بعد از نشستن یزید بجای معاویـه از مدینـه بدین قصد حرکت کرد کـه در مراکز مـهمـهی اسلام مانند مکه و عراق نیز این خیـال بزرگ خویش را منتشر سازد.بزرگترین دلیلی کـه حسین (ع) بقتلگاه رفت و ابدا قصد حکومت و ریـاست نداشت اینست کـه حسین (ع) با آن علم و سیـاست و تجربه کـه از عهد پدر و برادر درون مقاتله با بنیامـیه حاصل نموده بود مـیدانست کـه با عدم موجودی اسباب خود و آنـهمـه اقتدار یزید مقاومت با او ممکن نیست.دیگر آنکه حسین (ع) بعد از پدر پیشگوئی از کشته شدن خود مـینمود و از آن ساعتی هم کـه از مدینـه حرکت کرد پی و با آواز بلند مـیگفت کـه من به منظور کشته شدن مـیروم و بجمع همراهان خود هم همـین بیـان را محض اتمام حجت مـیکرد کـه هر بطمع جاه و جلال با او بیعت کرده ترک همراهی او را گوید و ورد زبانش این بود کـه من راه قتلگاه درون پیش دارم!و نیز هرگاه حسین (ع) باین قصد و اراده نبود یعنی عالما و عامدا بکشته شدن تن درون نمـیداد درون جمع نمودن لشگر ساعی مـیگردید نـه اینکه جماعتی را هم کـه همراه داشت متفرق سازد [۳۱۳] . [ صفحه ۳۲۵] البته حتما متوجه این نکته بود کـه امام پیش از حرکت از مکه و حتی موقع خروج از مدینـه تمام حوادث کربلا و حتی وقایع بعد از شـهادت خود را کـه اسارت اهل بیت عصمت بود مـیدانست و برای همـین منظور هم خانوادهی خود را همراه بود اما این دانستن او را از انجام تکلیف و وظیفهی الهی کـه بعهده داشت مانع نمـیگردید چنانکه ابوبصیر از حضرت صادق علیـهالسلام نقل مـیکند کـه فرمود:ای امام لا یعلم ما یصیبه و الی ما یصیر فلیس ذلک بحجه لله علی خلقه. [۳۱۴] .یعنی هر امامـیکه نداند چه بسرش مـیآید و بسوی چه مـیرود (از مرگ و شـهادت) او حجت خدا بر خلقش نیست.صاحب تفسیر المـیزان علامـه طباطبائی مـینویسد امام بحقایق جهان هستی درون هر گونـه شرایطی وجود داشته باشند باذن خدا واقف هست اعم از آنـها کـه تحت حس قرار دارند و آنـها کـه بیرون از دائرهی حس مـیباشند مانند موجودات آسمانی و حوادث گذشته و وقایع آینده و راه اثبات آن از راه نقل، روایـات متواتره ایست کـه در جوامع حدیث شیعه مانند کافی و بصائر و کتب صدوق و کتاب بحار و غیر آن ضبط شده.بموجب این روایـات کـه بحد و حصر نمـیاید امام (ع) از راه موهبت الهی نـه از راه اکتساب بهمـه چیز واقف و از همـه چیز آگاه هست و هر چه را بخواهد بادنی توجهی مـیداند.و از راه عقل براهینی هست که بموجب آنـها امام (ع) بحسب مقام نورانیت خود کاملترین انسان عهد خود و مظهر تام اسماء و صفات خدائی و بالفعل بهمـه [ صفحه ۳۲۶] چیز عالم و به هر واقعهی شخصی آشنا هست و بحسب وجود عنصری خود بهر سوی توجه کند به منظور وی حقایق روشن مـیشود و این علم تأثیری درون عمل و ارتباطی با تکلیف ندارد. [۳۱۵] .عدهی دیگر هم اشکال نموده و گویند اگر امام از شـهادت خود و اسارت خانوادهاش خبر داشت چرا خود را با دست خود بخطر انداخته هست و درون این صورت اقدام او مخالف مضمون آیـهی شریفه هست که فرماید:و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه [۳۱۶] (خود را با دست خود بهلاکت نیندازید).پاسخ این اشکال و اعتراض چنین هست که البته اقدام بامری کـه موجب ضرر جسم و جان باشد شرعا و عقلا جائز نیست اما این حکم بطور تعمـیم و کلی نیـامده هست بلکه درون موارد استثنائی اقدام باموریکه دارای مصلحت مـهمتر از ضرر محتمله باشد جائز هست چنانکه درون جهاد نیز هری با احتمال کشته شدن روبرو هست اما چون مصلحت دین درون آن نـهفته هست لذا کشته شدن درون برابر آن مصلحت بزرگتر بسیـار ناچیز و بیاهمـیت مـیباشد.امام علیـهالسلام نیز بامر خدا و برای خدا وارد چنین صحنـهای شد و او کشته شدن را به منظور ریـاست دنیوی نمـیخواست که تا مورد ایراد قرار گیرد بلکه او جان را فدای جانان نمود و نتیجه و مصلحتی را کـه از این قیـام درون نظر داشت مـهمتر از قتل خود مـیدید زیرا فوائد و نتایج حاصله از آن راجع باحیـای اسلام و استحکام مبانی دین و دفع ظلم و ستمگریـهای بنیامـیه و برقراری عدالت بود.حسین علیـهالسلام بنا بمأموریت الهی کـه داشت خود را موظف بحفظ اسلام مـیدید و بقای دین را مـهمتر از بقای خود مـیدانست و در این راه هر گونـه [ صفحه ۳۲۷] آلام و مصائبی را کـه نصیبش مـیشد با طیب نفس و رضای خاطر بجان مـیخرید.بنابراین طرح چنین اشکالی کـه (آنحضرت خود را با دست خویش بـه مـهلکه انداخته است) بهیچوجه دربارهی اقدامات او صحیح نمـیباشد.برخی هم مـیگویند برابر مفاد حدیث ان الله قد شاء ان یراک قتیلا اگر امام آگاهانـه بسوی مصرع و مقتل خود رفته و شـهادتش مقدر بود درون این صورت یزید و شمر و ابنزیـاد و سایر لشگریـان بنیامـیه چه گناهی داشتند؟ اگر خدا امام را کشته خواسته بود به منظور اینکه ارادهی خدا درون خارج تحقق پیدا کند بالاخره بایدانی پیدا شوند و آن حضرت را بقتل رسانند!این قبیل معترضین مفاد و مضمون حدیث را درست نفهمـیده و چنین تصور کردهاند کـه کشته شدن امام بالذات مطلوب خدا بوده تاانی پیدا شوند و او را بقتل رسانند درون صورتیکه مقصود از مضمون حدیث اینست کـه چون خدا مـیدانست یزید سر بطغیـان گذاشته و از امام بیعت خواهد خواست و در صورت بیعت و حتی سکوت امام نیز مبانی دین ریشـهکن شده و اسلام از بین خواهد رفت لذا خدا از امام خواسته بود کـه تن بذلت بیعت یزید ندهد و برای حفظ اساس اسلام درون مقابل ستمگریـها و کفریـات او قیـام نموده و بدرجهی رفیعهی شـهادت نائل آید.بنابراین خواستن خدا شـهادت امام را یزید و طرفدارانش را از گناه غیرقابل عفوی کـه مرتکب شدند تبرئه نمـیکند بلکه کشته شدن امام نتیجهی طغیـان و بیدینی و ستمگریـهای یزید و اطرافیـانش بوده هست که بآن صورت فجیع اتفاق افتاده و در تاریخ ثبت گردیده هست بعبارت فلسفی اعمال یزید و یزیدیـان، علت شـهادت امام مـیباشد نـه معلول آن.گروه دیگری نیز هستند کـه شـهادت امام و رمز قیـام او را چنین توجیـه [ صفحه ۳۲۸] مـیکنند کـه چون امت پیغمبر دچار خطاء و لغزش گردیده و مرتکب معصیت مـیشوند امام علیـهالسلام به منظور نجات گنـهکاران امت جدش قیـام نمود که تا در اثر این فداکاری و جانبازی شفاعت آنان را بعهده بگیرد و بهمـین جهت مـیگویند پرچم شفاعت درون روز قیـامت بدست اوست و هر به منظور مصائب آنحضرت گریـه کند گناهانش بخشیده مـیشود و اگر بزیـارت تربت او برود ثواب چندین حجی کـه پیغمبر (ص) انجام داده باشد درون نامـهی اعمال او نوشته مـیشود.این گروه نیز هدف و منظور امام را از این قیـام چنانکه حتما و شاید درک نکرده و تصور نمودهاند کـه مقصود حسین علیـهالسلام از شـهادت خود و یـارانش فقط شفاعت گنـهکاران و آمرزیده شدن آنان بوده است.درست هست که زیـارت مرقد مطهر حسین علیـهالسلام ثواب زیـاد داشته و بفرمایش حضرت صادق علیـهالسلام افضل اعمال است. [۳۱۷] .و باز درست هست که گریـه بر مصائب اهل بیت (با رعایت شرایط) باعث بخشیده شدن گناهان مـیشود اما این امور هدف امام را تشکیل نمـیدهند بلکه اینـها آثار مترتبه بر هدف اصلی او مـیباشند بعبارت دیگر اینـها نتایج فرعی از آن هدف اصلی محسوب مـیگردند نـه اینکه خود فی نفسه موجب قیـام امام باشند.منظور و هدف حسین علیـهالسلام:همچنانکه درون مقدمـهی این فصل اشاره شد درک حقیقت نـهضت حسین علیـهالسلام از سطح افکار عادی بسی بالاتر بوده و برای پی بردن بمنظور و هدف او حتما از بیـانات خود آنحضرت استفاده کرده و مقصود او را از مضمون بیـانات و نامـههای وی بدست آوریم. [ صفحه ۳۲۹] هدف و مقصود حسین علیـهالسلام از قیـام مقدس خود احیـاء و ابقای شریعت احمدی بوسیلهی دو اصل امر بمعروف و نـهی از منکر بود کـه برای انجام آن بایستی مردم را براه حق هدایت کرده و مفاسد و مظالم معاویـه و یزید را بآنـها آشکار سازد زیرا اوضاع کشورهای اسلامـی بسیـار وخیم بود و چنین نـهضتی بـه نظر لازم مـیرسید و بلکه ضرورت داشت.یزید خوار و پلید مصدر امور مسلمـین شده بود و علنا با اظهارات و اعمال کفرآمـیز خود اسلام را از بین و مردم را بسوی جاهلیت و بتپرستی کـه در زمان اجداد وی رونق داشت سوق مـیداد امام نمـیتوانست سکوت اختیـار کرده و یک فرد بیایمان و هوسران و مـیمونباز را خلیفهی مسلمـین بداند!حقایق اسلام درون پردههای حیله و نیرنگ پوشیده مانده و فسق و فجور و اعمال ننگین و فجایع بیشمار جایگزین آنـها شده بود.شخص فداکار و جانبازی مثل حسین (ع) و روزی مانند عاشورا لازم بود که تا حقایق دین را بمردم نمایش دهد و کفر و فساد را ریشـهکن نماید و اسلام را از چنگال بیرحمانـهی بنیامـیهی بتپرست نجات بخشد.هنگامـیکه اماد بن عتبه درون کاخ فرمانداری مدینـه نامـهی یزید را مورد مرگ معاویـه و اخذ بیعت از حسین علیـهالسلام بدانحضرت ارائه نمود امام (ع) ضمن امتناع از بیعت و پرخاش بمروان بن حکم کـه در آنجا حضور داشت باماد فرمود:انا اهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و بنا فتح الله و بنا ختم الله، و یزید رجل فاسق، شارب الخمر، قاتل النفس المحرمـه، معلن بالفسق و مثلی لا یبایع بمثله. [۳۱۸] . [ صفحه ۳۳۰] بیـانات امام علیـهالسلام مانند تابلوی نقاشی کـه نقاط حساس وجود یزید درون آن با خطوط برجسته ترسیم شده باشد فسق و فجور و رذائل اخلاقی او را بـه جهانیـان نشان مـیدهد و در ضمن آنحضرت بعلو طبع و عظمت و طهارت خود نیز اشاره فرمود کـه من از خاندان نبوت و معدن رسالتم و خداوند هدایت و رهبری امت را همـیشـه درون خاندان ما قرار داده هست و یزید مردی فاسق و خوار و آدمکش و متجاهر بفسق هست در اینصورتی مثل من بمانند او بیعت نمـیکند. [۳۱۹] .و فردای آنروز کـه حسین علیـهالسلام درون کوچه بمروان برخورد نمود مروان گفت یـا اباعبدالله من خیرخواه تو هستم بحرف من گوش بده که تا نجات یـابی!حضرت فرمود خیرخواهی تو چیست بگو که تا بشنوم!مروان گفت من بتو مـیگویم با یزید بیعت کن کـه این کار بنفع دین و دنیـای تست!!امام فرمود:انا لله و انا الیـه راجعون و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامـه براع مثل یزید.یعنی موقعی کـه امت اسلام گرفتار سرپرستی مثل یزید گردید حتما با [ صفحه ۳۳۱] اسلام وداع نمود.امام با این منطق خود روشن مـیکند کـه یزید نـه تنـها هیچیک از شرایط و اوصاف خلافت مسلمـین را ندارد بکله بر عکس، وجود پلیدش منبع صفات نکوهیده و رذائل اخلاقی هست زیرا تجاهر بفسق و شرب خمر و آدمکشی بناحق شایستهی هیچ فردی از افراد معماما مسلمـین هم نمـیباشد که تا چه رسد بخلیفهی مسلمـین و در مقابل او امام علیـهالسلام کـه در مـهد نبوت تربیت یـافته و از عصمت شیر خورده هست چگونـه بچنین فرد کثیف و پلیدی بیعت کند؟شـهرستانی درون کتاب نـهضت الحسین مـینویسد:کیف یبایع الحسین و هذا محال علی الحسین و علی کل ابطال الفضائل فان قبوله بیعه یزید عباره اخری عن اعترافه بتساوی الفضیله و الرذیله و استواء العدل و الظلم و اتحاد الحق و الباطل و تماثل النور و الضلام. [۳۲۰] .یعنی چگونـه حسین (ع) بیعت کند و این کار بر آنحضرت و بر تمام قهرمانان فضیلت محال هست زیرا اگر او بیعت یزید را قبول مـیکرد درون اینصورت بتساوی فضیلت و رذیلت و برابری داد و ستم و اتحاد حق و باطل و همانندی روشنائی و تاریکی اعتراف نموده بود، و البته معلوم و مسلم هست که حق و باطل و روشنائی و تاریکی بنا بمحال بودن اجتماع ضدین و نقیضین هرگز با هم متحد و همانند نشوند.یکی دیگر از مواردی کـه امام علیـهالسلام بعلل قیـام خود اشاره فرموده وصیتنامـهای هست که قبل از خروج از مدینـه بـه محمد بن حنفیـه نوشته و در آن نامـه چنین مرقوم فرموده است: [ صفحه ۳۳۲] و انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انی خرجت لطلب الاصلاح فی امـه جدی (ص) ارید ان امر بالمعروف و انـهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و ابی علی بن ابیطالب علیـهالسلام. [۳۲۱] .مـیفرماید من به منظور طغیـان و خودداری از قبول حق و برای فساد و ستم نمودن خارج نشدم بلکه خروج من به منظور اصلاح امور امت جدم (ص) مـیباشد کـه مـیخواهم امر بمعروف و نـهی از منکر کنم و بروش جدم و پدرم علی بن ابیطالب (ع) بروم.امام علیـهالسلام درون این نامـه علت قیـام و برنامـهی کارش را درون چهار چیز خلاصه کرده و آنـها عبارتند از اصلاح امور امت و امر بمعروف و نـهی از منکر و پیروی از روش جد و پدرش.پر واضح هست که کار مسلمانان از زمانـهای پیش از یزید مخصوصا از دوران خلافت عثمان رو بفساد و هرج مرج رفته بود و در زمان معاویـه و یزید بانحطاط کامل رسیده و برای اصلاح امور مسلمـین نـهضت امام لازم و ضروری بود چنانکه خود امام فرماید: ألا ترون الی الحق لا یعمل بـه و الی الباطل لا یتناهی عنـه؟ [۳۲۲] .یعنی آیـا نمـیبینید ک بحق عمل نمـیشود و از باطل نـهی نمـیگردد؟اما این نـهضت و قیـام به منظور تعرض و جنگ و یـا به منظور تشکیل حکومت اسلامـی نبود زیرا شرایط این کار بهیچوجه آماده نبود و اگر ظاهرا بعد از ورود امام بمکه مردم کوفه از آنحضرت بدین منظور دعوت نمودند این دعوتها چنانکه سابقا اشاره شد هیچگونـه ارزش واقعی نداشته بلکه خود موجبات [ صفحه ۳۳۳] شـهادت امام را فراهم آوردند بنابراین خروج حسین علیـهالسلام به منظور اصلاح امور مسلمـین از طریق امر بمعروف و نـهی از منکر بود که تا مفاسد و مظالم بنیامـیه را بمردم گوشزد نموده و هویت یزید را بآنان بشناساند بعبارت دیگر این نـهضت و قیـام مبارزهی منفی و سلبی بود و امام علیـهالسلام نتایج عالی و درخشانی از چنین نـهضتی بدست آورد کـه اثرات آن متجاوز از سیزده قرن هست که درون شئون زندگی مادی و معنوی مسلمانان ظاهر و نمودار بوده و عالم انسانیت درون پیشگاه با عظمت حسینی سر تعظیم و تکریم فرودمـیآورد.ممکن هست در اینجا به منظور گروهی ایجاد شبهه شود کـه اگر حسین علیـهالسلام بوسیلهی امر بمعروف و نـهی از منکر به منظور حفظ شعائر اسلامـی قیـام نمود چرا این قیـام را بعد از شـهادت امام حسن علیـهالسلام درون زمان معاویـه شروع نکرد درون صورتی کـه خطر سقوط اسلام درون زمان فرمانروائی معاویـه هم کاملا هویدا بود؟پاسخ این اشکال از مقایسهی حکومت معاویـه و یزید کاملا روشن مـیشود درست هست که هم معاویـه و هم یزید هر دو فاسق و فاجر و هر دو از شاخههای شجرهی خبیثه بودهاند اما ظاهرا موقعیت معاویـه از چند جهت با یزید فرق داشت.اول اینکه حسین علیـهالسلام باحترام پیمان صلحی کـه برادرش با معاویـه منعقد کرده بود با او از درون ستیزهجوئی برنخواست و احترام عهدنامـه را با اینکه معاویـه بهیچیک از مواد آن عمل نکرد رعایت نمود چنانکه شیخ مفید از مدائنی و دیگران نقل مـیکند کـه پس از رحلت امام حسن علیـهالسلام شیعیـان عراق ب آمده و در مورد خلع معاویـه و بیعت بحسین علیـهالسلام بدانحضرت نامـه نوشتند امام امتناع فرموده و بآنان تذکر داد کـه مـیان او و معاویـه عهد و [ صفحه ۳۳۴] پیمانی هست که شکستن آن جائز نمـیباشد که تا مدت آن خاتمـه یـابد و چون معاویـه بمـیرد درون این کار اندیشـه خواهد نمود. [۳۲۳] .و موقعیکه معاویـه بر خلاف مادهی اول قرارداد (که به منظور خود حق تعیین جانشین نداشت) یزید را بجانشینی خود انتخاب نمود حسین علیـهالسلام علنا مخالفت خود را ابراز کرد و چنانکه درون فصل مسألهی جانشینی یزید اشاره شد درون مدینـه خطابهی تند و آتشینی درون حضور معاویـه و دیگران ایراد نمود و ضمن توصیف فسق و فجور یزید صریحا با پیشنـهاد معاویـه مخالفت کرد بطوری کـه معاویـه از گفتهی خود پشیمان شد و راه شام را درون پیش گرفت.دوم اینکه درون زمان معاویـه اگر چه عمل باحکام اسلامـی رو بـه تقلیل مـیگذاشت و اخلاق مسلمـین رو بانحطاط مـیرفت اما باز قابل قیـاس با زمان یزید نبود زیرا رفتار و اعمال یزید اساس اسلام را متزلزل مـیساخت و حقائق دینی را تماما وارونـه مـیکرد.سوم اینکه معاویـه با تدابیر و حیل عدهای را بمال دنیـا فریب داده و چون خود موقعشناس بود گاهی احکام اسلامـی را بظاهر انجام مـیداد و جز درون خلوت و در حضور طرفدارانش (مانند مغیره بن شعبه) کفر و بیدینی خود را آشکار نمـیساخت درون صورتی کـه یزید علنا اظهار کفر مـیکرد و بکلی دین و مذهب را بازیچهی هوسرانی و جاهطلبی خود کرده بود.چهارم اینکه اطرافیـان معاویـه مثل عمرو بن عاص و زیـاد بن عبید و سایرین اشخاص زیرک و کاردانی بودند و مانند خود معاویـه عمری را درون سیـاست و نیرنگبازی گذرانده و مـیدانستند کـه با مردم چگونـه رفتار نمایند اما حکام و دستنشاندههای یزید نظیر ابنزیـاد و عمر بن سعد و غیرهما بدتر از خود وی جاهل و [ صفحه ۳۳۵] مغرور بودند و بدون اندیشیدن عواقب کار دست بیک سلسله جنایـات بیسابقهای زدند کـه نتیجهاش انقراض بنیامـیه و عذاب و لعنت جاودانی آنان گردید.پنجم اینکه معاویـه مـیدانست کـه هرگز حق با باطل بیعت نکند لذا با امام حسین علیـهالسلام بصرف مصالحه کـه واگذاری ریـاست ظاهری بود اکتفا کرده و اسم بیعت نبرد اما یزید پلید درون اثر جهالت و غرور جوانی جز باخذ بیعت راضی نمـیشد و سابقهی عداوت دیرینـه هم داشت کـه فقط قتل حسین (ع) مـیتوانست آتش کینـه را درون دل او خاموش سازد.با توجه بـه موقعیت و نحوه کار معاویـه و یزید علت سکوت حسین علیـهالسلام درون زمان معاویـه و موجب قیـام وی درون حکومت یزید کاملا روشن مـیشود زیرا امام نمـیتوانست درون زمان یزید سکوت اختیـار کند و اگر چنین مـیکرد سکوت او را درون برابر اعمال یزید مردم حمل بر رضایت و یـا ترس او مـید درون صورت اول بر خلاف وظیفهی خود رفتار کرده و مبغوض عامـهی مردم مـیگردید و در صورت دوم نیز او را بیشتر از امام حسن (ع) مورد اذیت و آزار قرار مـیدادند چونکه بر بنیامـیه روشن مـیشد کـه او مـیترسد و هر بلائی بسرش آورند اعتراض نخواهد کرد برخی از مردم نیز درون اثر این سکوت بشبهه افتاده و چنین تصور مـید کـه یزید مختار مطلق هست و هر کاری کـه د شایسته هست در نتیجه نسبت باو خوشبین مـیشدند و یزید هم جریتر شده و کلیـهی احکام اسلامـی را پشت سر انداخته و مجددا مردم را بزمان آباء و اجداد خود کـه بتپرست بودند برمـیگردانید.وجود عوامل مزبور منجر بـه قیـام مقدس حسینی گردید زیرا زبان حال امام علیـهالسلام چنین بود.چون مـیبینم کـه نابینا و چاه هست اگر خاموش بنشینم گناه هست [ صفحه ۳۳۶] و در ضمن قیـام مقاصد زیر را درون نظر داشت:۱- بیـان رذائل اخلاقی و مفاسد و مظالم بنیامـیه مخصوصا یزید پلید و بیدار مردم غفلتزده از حیلهها و نیرنگهای آنـها.۲- معرفی فضائل نفسانی و سجایـان اخلاقی بنیهاشم بمردم کـه در آن زمان وجود مقدس امام درون رأس آنان قرار گرفته بود.۳- بیـان حقایق اسلامـی بوسیلهی امر بمعروف و نـهی از منکر و مبارزه با بدعتها و کفریـات بنیامـیه و احیـای مبانی و احکام دینی.و همـین امور باعث شد کـه امام با بیـان و خطابه مبارزه نماید و در صورتی کـه از طرف عمال بنیامـیه مورد تعرض قرار گیرد و در مقام دفاع برآید از اینرو نقشـهی اجرائی برنامـهی خود را چنان ماهرانـه طرح نمود کـه کاملا منظور او را تأمـین کرد.حسین علیـهالسلام پیشبینی کرده بود کـه بنیامـیه با او مخالف هستند و او را بهر ترتیبی کـه باشد و به هر شـهر کـه برود خواهند کشت بعد برای اینکه اجرای مراحل طرح امام ناقص و ناتمام نماند خانوادهی خود را نیز همراه برد که تا در صورت نیل بشـهادت اهل بیت او کـه شـهر بشـهر باسارت خواهند رفت منظور و مقصود او را بگوش مردم برسانند.بالاخره امام علیـهالسلام با خانوادهی خود از مدینـه بمکه و از مکه بقصد کوفه براه افتاد و این مسافرت و حرکت درون کربلا بوسیلهی حر بن یزید بـه توقف و سکون مبدل شد و آنحضرت درون محاصرهی لشگریـان ابنزیـاد درآمد و بطوری کـه در بخش دوم مشروحا توضیح داده شد که تا اواخر روز عاشورا با اینکه اعوان و انصار او کشته شده بودند بدفاع شرافتمندانـهی خود ادامـه داد و از ایراد خطابه و شناساندن یزید و طرفدارانش بآن قوم گمراه خودداری نکرد و با نظم و نثر [ صفحه ۳۳۷] فصیح نیز خود را بر آن جمع تبهکار معرفی نمود و از نظر اتمام حجت هیچگونـه راه عذر و فراری به منظور آنان باقی نگذاشت.اجرای دنبالهی طرح امام بوسیلهی اهلبیت:پس از شـهادت امام علیـهالسلام دنبالهی برنامـهی او بوسیلهی بازماندگانش (مخصوصا حضرت سجاد و زینب و امکلثوم علیـهمالسلام) بمرحلهی اجراء گذارده شد و در کوفه و شام و سایر نقاط کـه در مسیر آنـها قرار گرفته بود مردم را با بیـانات مؤثر و خطابههای سوزناک بعواقب اعمال زشت و فجایع بنیامـیه متوجه د بطوریکه بنقل مورخین حتی اکثر دانشمندان نیز از کردهی خود پشیمان گشته و اشگ حسرت و ندامت از دیدگان آنـها سرازیر مـیشد.مظلومـیت حسین علیـهالسلام و اسارت خاندان او بوسیلهی خطبهی مـهیج و آتشین حضرت زینب علیـهاالسلام درون کوچههای کوفه باطلاع عموم رسید و مباحثات و احتجاجات او درون مجلس ابنزیـاد و یزید چنان محکم و متین و مستدل و منطقی بود کـه بیاختیـار دشمنان را وادار بتصدیق نمود.همچنین خطبهی حضرت سجاد علیـهالسلام درون مجلس یزید چنان شور و ولوله بـه مجلسیـان انداخت کـه یزید از ترس و وحشت خود بوسیلهی مؤذن رشتهی سخن حضرت را قطع کرد.مظلومـیت و اسارت اهل بیت کـه از چند زن و اطفال داغدیده تشکیل یـافته بود هر بیننده را بیاختیـار منقلب مـیکرد و آتش تنفر و کینـه را درون دل او نسبت بـه مظالم بنیامـیه شعلهور مـیساخت.اسارت اهل بیت عصمت و حرکت آنـها از کربلا بـه کوفه و از کوفه بشام کـه مانند اسیران روم و فرنگ با آنان رفتار مـینمودند پرده از روی جنایـات بنیامـیه برداشت درون نتیجه زبانـهای بسته باز شد و یزید مورد تنفر و انزجار عمومـی [ صفحه ۳۳۸] قرار گرفت و بقدری احساسات مردم شدید شد کـه در حضورش باو بد مـیگفتند.یزید بکلی متحیر و درمانده شده بود و هیچگونـه راه فراری درون خود نمـیدید ناچار به منظور تبرئهی خود مسئامات و گناه این عمل را بگردن ابنزیـاد انداخت و گفت خدا لعنت کند پسر مرجانـه را کـه چنین صحنـهای را بوجود آورد. [۳۲۴] .اگر حسین علیـهالسلام خانوادهی خود را همراه نمـیبرد و آنـها باسیری نمـیرفتند مظالم و جنایـات بنیامـیه و مظلومـیت آل علی چنانکه حتما و شاید به منظور مردم آشکار نمـیگشت زیرا مردم را چنان فریفته بودند کـه اهلبیت رسالت را بجای اسرای خارجی بآنـها قلمداد مـید.بنقل شیخ صدوق موقعیکه اسراء را وارد شام د (سید بن طاوس این مطلب را درون کوفه نوشته) اهل شام پرسیدند من انتم؟ فقالت سکینـه نحن سبایـا آل محمد (ص)! (شما اسیران کجائید؟ حضرت سکینـه گفت ما اسیران آل محمدیم) [۳۲۵] .همچنین پیرمردی نزدیک حضرت سجاد شد و گفت شکر خدا را کـه مردان شما را کشت و شما را هلاک کرد و آتش فتنـه را خاموش نمود و هر چه توانست بآنـها بد گفت چون سخنش تمام شد امام چهارم فرمود ای شیخ آیـا تو قرآن نخواندهای؟شیخ گفت چرا. [ صفحه ۳۳۹] حضرت فرمود آیـا این آیـه را خواندهای کـه خداوند بـه پیغمبرش فرماید:قل لا اسالکم علیـه اجرا الا الموده فی القربی [۳۲۶] (ای پیغمبر بگو من به منظور رسالت خود مزدی از شما نمـیخواهم مگر دوستی نزدیکانم را) شیخ گفت خواندهام.امام فرمود این آیـه را خواندهای کـه فرماید: و آت ذا القربی حقه [۳۲۷] .گفت خواندهام و باز فرمود این آیـه را خواندهای کـه خدای تعالی فرماید:انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا [۳۲۸] .(خدا خواسته هست که پلیدی را از شما اهلبیت دور کرده و شما را مطهر و پاکیزه گرداند) شیخ گفت تمام این آیـات درون مورد پیغمبر و اهل بیت او هست چه ربطی بـه شما دارد؟امام فرمود: و الله نحن اهل البیت الذین خصهم الله بالتطهیر!(بخدا ما همان اهل بیت پیغمبریم کـه خداوند آنـها را بـه تطهیر اختصاص داده است.)شیخ از تعجب درون جای خود خشک شد و آنگاه خود را بـه پای امام انداخت و پوزش خواست و از قاتلین شـهداء برائت جست مردم تماشای این منظره را مـید و رفته رفته انبوه جمعیت زیـادتر مـیشد که تا بدستور یزید آن پیرمرد عاقبت بخیر را بقتل رسانیدند. [۳۲۹] .اسارت اهلبیت مردم را بحقیقت امر آشنا نموده و اجرای نقشـهی نـهضت [ صفحه ۳۴۰] امام را بمرحلهی کمال رسانید بعبارت دیگر و بزبان فلسفی اسارت خاندان حسین علیـهالسلام جزو علت تامـهی شـهادت آنحضرت و سبب احیـاء و ابقاء شریعت احمدی گردید و در اثر آشکار شدن حقایق پوشیده بعد از مدتی انقلابات عظیم و دامنـهداری درون کوفه و بصره و مدینـه و مکه و سایر شـهرها برپا شد و طومار سیـاه حکومت هشتاد سالهی بنیامـیه را درهم پیچید. [ صفحه ۳۴۱]
نتایج و آثار مترتبه بر این قیـام
بقتله فاح للاسلام طیب هدی فکلما ذکرته المسلمون ذکاو صان ستر الهدی عن کل خائنـه ستر الفواطم یوم الطف اذهتکا(سید جعفر حلی)نتایجی کـه از نـهضت مقدس حسینی حاصل گردید بسیـار هست و اختصارا بپارهای از آنـها ذیلا اشاره مـیشود:۱- ارکان دین حنیف اسلام با نـهضت مقدس حسینی مشید گردید و عموم مردم کـه سالها از زمان زمامداری معاویـه درون اثر شیطنت و حیلهگری او فریب خورده بودند از خواب بیدار گشتند.۲- پایـههای حکومت بنیامـیه متزلزل شد و محکومـیت آنان درون صفحات تاریخ ثبت گردید و شـهادت امام و اسارت خاندانش رسوائی بنیامـیه را بر جهانیـان آشکار ساخت و از اینکه درون زیر ماسک دیـانت منافقانـه مبانی اسلام را تخریب مـینمودند مأیوس گردیدند.۳- شورشـها و انقلاباتی به منظور برانداختن حکومت بنیامـیه درون سرزمـینـهای [ صفحه ۳۴۲] اسلامـی برپا شد و مردم از هر طرف به منظور خونخواهی از قتلهی امام علیـهالسلام بپا خاستند و در هر گوشـه و کنار اقداماتی علیـه امویـان و طرفدارانشان صورت گرفت.۴- توجه مردم باجرای احکام قرآن زیـادتر شد و مردم با یک حرکت فکری درون اصل خلافت و معنی و مفهوم آن با دقت کامل تجدید نظر د.۵- محبت حسین علیـهالسلام و خاندان پیغمبر (ص) درون دلها بیشتر شد و شعراء و خطباء درون مراثی و مدایح ائمـهی اطهار قصیدههائی سروده و مقالاتی نوشتند و مقام شامخ و ملکوتی آنان را با نظم و نثر بمردم اعلام نمودند.۶- نـهضت حسینی راه آزادی و آزاد و شـهامت و شجاعت و علو طبع را بـه بشریت تعلیم داد و دفاع از حقیقت را عملا بآنان تدریس نمود.۷- شـهادت حسین علیـهالسلام خط سیر مسلمـین را عوض کرد و مظلومـیت او و اسارت اهلبیت سبب بروز حق و موجب محو باطل گردید و غریزهی عاطفه و محبت را درون افراد انسانی تقویت نمود.۸- حسین علیـهالسلام با قیـام خود اقامـهی نماز و اتیـان زکوه نمود و امر بـه معروف و نـهی از منکر را درون عالیترین درجهی خود بمرحلهی عمل درآورد از اینرو درون زیـارتش خوانده مـیشود اشـهد انک قد اقمت الصلوه و اتیت الزکوه و امرت بالمعروف و نـهیت عن المنکر [۳۳۰] .۹- قیـام امام علیـهالسلام و یـارانش بجهانیـان ثابت کرد کـه دنیـای زودگذر و مادی با همـهی لذایذ و زرق و برقش درون برابر جهان معنویت و ابدی آخرت ارزشی نداشته و آدمـی حتما برای دفاع از حریم مقدس دین و شرافت انسانی از بذل جان نیز مضایقه نکرده و رضای خدای تعالی را بر همـه چیز مقدم شمارد. [ صفحه ۳۴۳] ۱۰- حسین علیـهالسلام با قیـام خویش عظمت روحی خود را بعالمـیان نشان داده و مردان تاریخ را بـه تکریم و تمجید خویشتن واداشت وی نیست کـه تاریخ زندگانی او را بخواند و بدون درنگ بعظمت روح و علو ذات و مناعت تبع او پی نبرد و بیاختیـار مطیع و منقاد وی نشود.۱۱- شـهادت امام سبب ازیـاد شیعیـان و باعث پیشرفت علوم و فرهنگ اسلامـی گردید و چنانچه او درون برابر یزید قیـام نمـیکرد نـه تنـها از علوم و فرهنگ اسلامـی بلکه از خود اسلام نیز آثار و علائمـی باقی نمـیماند و چون خداوند تعالی بمدلول آیـهی شریفه (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون. [۳۳۱] (حفظ اسلام و قرآن را خود بعهده گرفته هست لذا درون برابر یزید کـه کفریـات و فسق و فجورش موجب اضمحلال شریعت اسلام بود حسین بن علی علیـهماالسلام را وسیلهی بقاء و پایداری دین قرار داد و او نیز با نـهضت تاریخی و بیسابقهی خود این مأموریت الهی را بنحو احسن انجام داد.۱۲- روحانیت اسلام کـه مدتها درون حال خمودگی بود با شـهادت امام علیـهالسلام نورانیت مخصوص و غیرقابل انکاری بر خود گرفت، از قبایح و رذائل کم شد و فضائل و محاسن رونق یـافت.۱۳- مجالس رسمـی بزم و طرب جای خود را بذکر فضائل و مناقب و عزاداری حسین (ع) داد و زمـینـه را آماده نمود که تا مکتبهای جعفری و رضویب بوجود آید و در خلال مجالس مزبور درس تفسیر و حدیث فقه و سایر معارف اسلامـی آموخته شد. [۳۳۲] .۱۴- اکنون کـه متجاوز از سیزده قرن از تاریخ شـهادت حسین علیـهالسلام [ صفحه ۳۴۴] مـیگذرد بنام پرافتخار او همـه روزه مخصوصا درون دو ماه (محرم و صفر) مجالس وعظ و روضه ترتیب مـیدهند و شـهامت و سجایـای اخلاقی و روح حریت و آزاد او را به منظور جهانیـان تشریح مـیکنند.۱۵- یکی از آثار مترتبه بر این قیـام وجود همـین مجالس وعظ و عزاداری هست که مردم درون اثر شنیدن مصائب و گرفتاریـهای آنحضرت و خاندانش رقت قلب پیدا نموده و غریزهی عاطفه و نوعدوستی درون آنـها تقویت مـیشود و در عوض از ظلم و بیدادگری بنیامـیه منزجر و متنفر شده و پیرامون ستمگری و حقکشی نمـیگردند.۱۶- مسائل شرعی و مطالب علمـی و دروس اخلاقی درون این مجالس مورد بحث و گفتگو قرار مـیگیرد و عموم مسلمانان مخصوصا نوجوانان باحکام اسلامـی و اعتقادات مذهبی و اصول اخلاقی آشنائی پیدا کرده و امور زندگانی و مسائل دینی خود را مـیآموزند.باری یزید مست و مغرور مانند دیوانگان دستور قتل امام را صادر کرد و مرتکب جنایـات عظیمـی شد و خود را درون برابر تنفر و انزجار عمومـی دید.پرچمهای انقلاب یکی بعد از دیگری علیـه یزید و بنیامـیه برافراشته شد و آتش کینـه و خونخواهی درون ی مردم زبانـه کشید و یزید از آنجائی کـه فطره خبیث و بدنـهاد بود به منظور اینکه خون را با خون شسته باشد دستور قتلعام مدینـه و تخریب مکه را داد کـه در بخش آتی دربارهی آن توضیحات لازم داده خواهد شد. [ صفحه ۳۴۶]
خروج مختار بن ابیعبیدهی ثقفی و انتقام از قتلهی امام
مرگ یزید
أاحب من شتم الوصی علانیـه فعلی یزید لعنـه و علی ابیـه ثمانیـه(صاحب بن عباد)پس از شـهادت حسین علیـهالسلام عبدالله بن زبیر کـه قبلا از ترس تعقیب اماد بن عتبه از مدینـه فرار کرده و بمکه آمده بود حکام اموی را از آن شـهر بیرون کرد و چون خود داعیـهی خلافت داشت به منظور حکومت بشبه جزیرهی عربستان مشغول اقداماتی گردید.یزید کـه رقیب اصلی خود (حضرت حسین علیـهالسلام) را از مـیان برداشته بود از این ماجرا باخبر شد و خواست نیروئی به منظور سرکوبی او بمکه بفرستد اما درون این اثنا حوادثی درون مدینـه رخ داد کـه یزید ناچار شد ابتدا نیروی خود را بمدینـه و سپس بمکه اعزام دارد.قتلعام مدینـه بدستور یزید!اهالی مدینـه بعد از ورود اهلبیت عصمت بآن شـهر کـه از شـهادت جانگداز [ صفحه ۳۴۷] حسین علیـهالسلام باخبر شده بودند بسیـار متأثر و اندوهگین و نسبت بـه یزید بینـهایت خشمگین شدند از اینرو جمعی از صحابهی پیغمبر بریـاست عبدالله بن حنظله از مدینـه بشام رفتند که تا نسبت باین عمل فجیع یزید اعتراض کنند و علت آن را خواستار شوند.یزید کـه از یکطرف از بادهی پیروزی و از طرف دیگر از شر مسکرات مست و لاقید بود چندان توجهی بآن گروه نکرد و بگفتههای آنـها ترتیب اثر نداد فقط با جوائزی خواست شر آنـها را از خود دور کند زیرا درون شام اخلاقیـات بکلی بیارزش شده و رذائل جای فضائل را گرفته بود و مردم حقوق آل رسول را با مسخره و خنده تلقی مـیند!این هیأت بعد از چند روز توقف درون شام با حالت یـاس و تأثر بـه مدینـه بازگشتند و به یزید دشنام دادند و بمردم گفتند ما از نزدی آمدهایم کـه دین ندارد و مـیخورد و سگبازی مـیکند.مردم مدینـه درون مسجد پیغمبر (ص) جمع شدند و پس از تشریح فجایع و کفریـات یزید سر از بیعت او پیچیدند و گفتند ما یزید را از خلافت خلع نمودیم.والی مدینـه کـه عثمان بن محمد بن ابیسفیـان بود نتوانست از تصمـیم آنـها جلوگیری کند و باتفاق سایر امویـان بخانـهی مروان بن حکم رفته و پس از بحث و شور جریـان امر را طی نامـهای بـه یزید نوشتند.چون یزید از این قضیـه آگاه شد سپاه انبوهی (دوازده هزار نفر) بفرماندهی مسلم بن عقبه کـه در بیدینی و خونخواری تالی ابنزیـاد بود بمدینـه فرستاد و حصین بن نمـیر را هم کـه در روز عاشورا فرمانده تیراندازان لشگر عمر بن سعد بود معاون او قرار داد و دستور داد کـه سه روز آنـها را مـهلت بدهد اگر قبول ند با آنان مقاتله کنید و در صورت پیروزی بمدت سه روز اموال و دواب اهل مدینـه [ صفحه ۳۴۸] را بلشگریـان خود مباح کنید! [۳۳۳] .مسلم بن عقبه با سپاهیـان خود بطرف مدینـه حرکت کرد و مردم مدینـه موقعی کـه شنیدند یزید مسلم را بسرکوبی آنـها فرستاده هست دور هم جمع شده و تحت فرماندهی عبدالله بن حنظله با رشادت بینظیری بمقابله پرداختند.پس از جنگ و کشتار شدید کـه منجر بـه شـهادت عبدالله بن حنظله و عدهی زیـادی از بزرگان مـهاجرین و انصار گردید گر چه ابتداء لشگریـان مسلم شکست خورده و در صدد فرار بودند اما درون نتیجه تحریکات و وعده و وعید مسلم مجددا بر اهل مدینـه حمله آورده و آنـها را شکست داده و وارد شـهر شدند.این شـهر مقدس کـه خاطرههائی از پیغمبر اکرم (ص) داشته و روزگاری مـهبط وحی بود بمـیدان کارزار و صحنـهی ستم و بیدادگری تبدیل گردید مسجد پیغمبر را اسطبل اسبان قرار داده و پس از آنکه اجناس و اشیـاء مساجد را بـه یغما بردند بعضی از آنـها را هم ویران ساختند!مسلم بن عقبه اموال و نوامـیس مردم را بدستور یزید بـه لشگریـان خود بمدت سه روز مباح نمود و شامـیان از خدا بیخبر هم کـه با تعلیمات معاویـه نشو و نما یـافته بودند بخانـههای مـهاجرین و انصار ریخته و از هیچگونـه قتل و غارت و بیناموسی اباء و خودداری ند.این گروه بیدین و خونخوار با این عمل وحشیـانـه بمردم نشان دادند کـه نـه تنـها بوئی از تعالیم اسلامـی نبردهاند بلکه اثری از انسانیت هم درون وجود آنان دیده نمـیشود.پس از سه روز مسلم بن عقبه از مردم مدینـه بـه یزید بیعت گرفت و سپس بـه [ صفحه ۳۴۹] طرف مکه (برای سرکوبی عبدالله بن زبیر) رهسپار گردید. [۳۳۴] .دکتر طه حسین مـینویسد یزید سپاهی مرکب از ده هزار نفر مرد جنگی بـه فرماندهی مسلم بن عقبه به منظور جنگ با مردم مدینـه فرستاد و بمسلم دستور داد کـه سه روز بمردم مـهلت دهد که تا چنانچه درون خلال آنمدت اطاعت د و دست از مخالفت برداشتند کـه چه بهتر وگرنـه با آنـها جنگیده و نابودشان کند و وقتی پیروز شد بـه سربازان شامـی اجازه دهد کـه هر قدر مـیخواهند غارت کنند و عرض و ناموس مردمرا بر باد دهند و او نباید از هر عملی کـه از آنـها سر مـیزند جلوگیری کند!مسلم بمدینـه آمد و پس از پیروزی بر مردم سه روز شـهر را بدست سپاه خود سپرد که تا هر قدر مـیخواهند از مردم بیچاره بکشند و غارت کنند و عرض و ناموس آنـها را بر باد دهند و پس از آنـهمـه جنایت و قتل و خونریزی از بقیـهی افرادی کـه در مدینـه باقی مانده بودند به منظور یزید فاسق و جنایتکار بیعت گرفت، اما نـه آنطوری کـه مسلمانان عادت کرده بودند کـه طبق احکام قرآن و سنت بیعت کنند بلکه از آنـها بیعت گرفت کـه غلام وی یزید باشند و هر از این بیعت زشت و ننگین اباء و امتناع مـیکرد سرش را از تن جدا مـیساخت!با این ترتیب علنا درون شـهر پیغمبر مخالف احکام خدا و دستور رسول اکرم رفتار شد و یزید و یـاران جنایتکارش با این رفتار ننگین و خونین خویش گمان د کـه انتقام خون عثمان را گرفتهاند! [۳۳۵] . [ صفحه ۳۵۰] تخریب مکه بدستور یزید:مسلم بن عقبه با معاون و لشگریـانش به منظور دستگیری عبدالله بن زبیر کـه داعیـهی خلافت داشت عازم مکه شده و پس از رسیدن بآن شـهر او را محاصره نمودند.مسلم بن عقبه بدستور یزید احترام مکه را نیز مانند مدینـه رعایت نکرد و با وسائلی شبیـه بـه منجنیق از کوههای مشرف بمکه (مانند کوه ابوقبیس) آن شـهر را سنگباران نمودند و حتی سنگها را با مواد نفتی و محترقه آلوده ساخته و کعبه را کـه مأمن و پناهگاه عمومـی هست آتش زدند.بنا بنوشتهی محمد رضا مصری مؤلف کتاب الحسن و السحین مسلم از مدینـه بسوی مکه کوچ کرد و در بین راه جانش بدر رفت حصین بن نمـیر را کـه معاونش بود بجای خود گمارد و او با لشگریـان یزید مکه را محاصره نمود و بکمک عدهای از اهالی شام منجنیقهائی بر بالای مکه نصب نمودند و کعبه را ویران ساختند و کار بر اهل مکه و ابنزبیر بسیـار سخت شد و پس از آن با سنگ پاره و آتش و شمشیر ایشان را آزار رسانیدند. [۳۳۶] .در اینموقع خبر مرگ یزید بمکه رسید و لشگریـان بنیامـیه از ادامـهی محاصرهی ابنزبیر دست برداشته و بسوی شام براه افتادند.عدهای معتقدند کـه مرگ یزید درون اثر بیماری ریوی و یـا بیماری کبدی بوده کـه بعلت افراط درون شرب خمر حاصل شده بود و بعقیدهی بعضی نیز درون حال مستی مسابقهی اسبدوانی با مـیمون خود گذاشته بود و هنگام دویدن اسب بزمـین خورد و درگذشت.دکتر طه حسین مـینویسد یزید هنوز جوان بود و بیش از چهار سال حکومت نکرده بود کـه بوضع ننگینی هلاک شد و بطوریکه بعضی از مورخین نوشتهاند درون مسابقهی دو کـه با مـیمونی داد چنان از اسب بزمـین خورد کـه برای ابد از جای [ صفحه ۳۵۱] برنخاست. [۳۳۷] .عبدالله بن زبیر بعد از مراجعت لشگریـان یزید و شنیدن خبر مرگ وی چنین احساس نمود کـه اساس حکومت بنیامـیه سست و لرزان شده و رقیبی درون مقابل خود ندارد بدینجهت فورا به منظور محکم پایـهی قدرت خود درون تمام خاک حجاز خلافت خویش را اعلام نمود. [ صفحه ۳۵۲]
خلفای سیم و چهارم و پنجم اموی
و انت یـا مروان و ذریتک الشجره الملعونـه فی القرآن(امام حسن (ع))پس از مرگ یزید پسرش معاویـه بن یزید کـه بجانشینی او تعیین شده بود سومـین خلیفهی اموی گردید.اما این معاویـه بمدلول آیـهی کریمـهی (یخرج الحی من المـیت) جوانی درستکار و حقپرست بود و بر خلاف جد و پدر خود کـه برای تصاحب مسند خلافت مرتکب جنایـات زیـادی شدند او از قبول خلافت خودداری کرد و پس از چهل روز درون مسجد جامع شام بالای منبر رفت و گفت ای مردم من سیـاست پدر و جد خود را پیروی نخواهم کرد آنـها کارهای زشتی انجام داده و رفتند و اکنون بـه جزای اعمالشان رسیدهاند مرا صلاحیت منصب خلافت نیست و از عهدهی این کار برنمـیآیم و شما خود دانید و در هشت جمادی الاول سال ۶۴ هجری مسند خلافت را ترک گفت و چون این سخن بگوش مادرش رسید او را مذمت کرد و گفت کاش خون حیض بودی (و بوجود نمـیآمدی) معاویـه گفت کاش چنین بودم و نمـیدانستم [ صفحه ۳۵۳] کـه خدا را بهشت و جهنمـی هست. [۳۳۸] .چون معاویـه بن یزید خود را از خلافت خلع کرد اهالی شام درون امر خلافت اختلاف د و در نتیجه خلافت از خاندان ابوسفیـان بآل مروان انتقال یـافت (اگر چه هر دو از بنیامـیه بودند.)مروان بن حکم کـه همـیشـه پی فرصت مـیگشت با کمک ابنزیـاد کـه در شام بود بخلافت رسیده و چهارمـین خلیفهی اموی گردید اما بعد از دو ماه خلافت بدست زنش خفه شد و پسرش عبدالملک پنجمـین خلیفه اموی گردید. [۳۳۹] . [ صفحه ۳۵۴]
نـهضت توابین
الیک ربی تبت من ذنوبی و قد علانی فی الوری مشیبیفارحم عبیدأ عرما تکذیب و اغفر ذنوبی سیدی و حوبی(سلیمان بن صرد)پس از مرگ یزید جریـان کار خلافت درون شام بـه ترتیبی بود کـه شرح آن درون فصل پیش توضیح داده شد و در مکه نیز عبدالله بن زبیر بنام خود از مردم بعیت گرفته و خلافت خود را اعلام کرده بود اکنون خوبست سری بکوفه بزنیم و ببینیم درون آن شـهر چه حوادثی روی داده است.همزمان با وقوع حوادث گذشته درون شام و حجاز درون کوفه نیز اقداماتی علیـه بنیامـیه بعمل مـیآمد و تفصیل آن چنین هست که بعد از شـهادت حسین (ع) چون ابنزیـاد از نخیله بکوفه برگشت عموم مردم از اوضاع مطلع گردیده و گوئی از یک خواب غفلت بیدار شده بودند.همدیگر را ملامت مـید کـه چرا امام را یـاری ند و چرا او را دعوت نموده و بدست دشمنانش سپردند! [ صفحه ۳۵۵] این عده کـه از عدم یـاری امام (ع) نادم و پشیمان شده بودند بنام توابین نامـیده مـیشوند، اینـها مـیگفتند کـه ما مرتکب گناه بزرگی شدهایم و برای جبران آن حتما از قتلهی امام انتقام بگیریم و در اینراه کشته شویم که تا دامن وجدان ما از لوث این معصیت پاک شود.در رأس این جماعت سلیمان بن صرد کـه بزرگ شیعه و از صحابهی رسول خدا بود قرار داشت.بالاخره بزرگان توابین درون منزل او جمع شده و پس از گفتگوهای زیـاد او را بر خود امـیر نمودند.سلیمان بـه بصره و مدائن و جاهای دیگر هم نامـه نوشت و پیغام فرستاد و مشغول جمعآوری سپاه شد و چون مرعوب لشگریـان شام بود نتوانست خروج کند و تا محرم سال ۶۵ هجری بهمـین ترتیب درون کوفه مشغول تهیـهی وسائل و ساز و برگ بود اگر چه عدهی زیـادی بمتابعت او درآمده بودند اما موقع خروج بیش از چهار یـا پنج هزار نفر از او پشتیبانی ند.سلیمان با این عده از کوفه خارج شد و بکربلا آمد و پس از یک شب و روز گریـه و زاری و ندبه و انابه درون سر خاک حسین (ع) بطرف شام رهسپار شد که تا با حاکم سابق کوفه (ابنزیـاد) کـه در آنموقع درون شام بود بجنگد.محمد رضا مصری از ابناثیر روایت مـیکند کـه چون توابین بـه قبر حسین بن علی رسیدند یکباره صیحه کشیدند و شیون آغاز نمودند و هرگز گریـهای زیـادتر از آن روز شنیده نشده بود و آنگاه بر حسین (ع) درود فرستادند و در کنار قبرش از بیوفائی و خذلانی کـه نسبت باو مرتکب شده و جهاد را درون رکاب او ترک نموده بودند توبه د.طبری هم روایت کرده کـه چون سلیمان بن صرد و اصحابش بقبر حسین (ع) [ صفحه ۳۵۶] نزدیک شدند یکباره صیحه از دل برکشیدند و گفتند: خداوندا: ما با دست خویش فرزند پیغمبرمان را خوار ساختهایم: خداوندا بر ما ببخشا و توبهی ما را بپذیر چه تو، توبهپذیر مـهربان هستی.خداوندا بر حسین و اصحاب و یـاران شـهیدش درود بفرست و ترا گواه مـیگیریم کـه ما مانند آنکسانی کـه (در راه حق) قتال کردهاند بوده باشیم و اگر تو بر ما آمرزش نفرستی البته ما از زیـانکاران مـیباشیم. [۳۴۰] .سلیمان چهار نفر از فرماندهان زیردست خود را بـه ترتیب به منظور خود جانشین قرار داد کـه در صورت کشته شدن هر یک از آنـها دیگری فرماندهی عدهها را بعهده بگیرد.عبدالله بن یزید انصاری کـه از طرف ابنزبیر والی کوفه بود مرد عاقل و باتجربهای بود و مـیخواست از جمع توابین بـه نفع حکومت ابنزبیر استفاده کند از اینرو بـه سلیمان گفت ما هم مثل شما از کشته شدن حسین (ع) مصیبتزده هستیم و مـیدانید کـه من و یـا ابنزبیر درون این کار دخالت نداشتهایم و حالا هم کـه شما مـیخواهید قیـام کنید از نظر من آزاد هستید اما مـیدانید کـه عامل اصلی درون قتل آنحضرت ابنزیـاد بوده هست که مـیخواهد مجددا بعراق بیـاید بروید با او بجنگید ما نیز درون صورت امکان کمک خواهیم نمود.عبدالله بن یزید با این ترتیب خود را از شر توابین محفوظ نگاهداشت و جنگ را از محیط کوفه بیرون برد و او با این تدبیر نـه تنـها از اغتشاشات داخلی جلوگیری کرد بلکه توابین را بجنگ ابنزیـاد کشانید کـه از هر طرف کشته شود بسود او باشد!موقع خروج از کوفه عدهای از جمله عبدالله بن سعد کـه یکی از فرماندهان [ صفحه ۳۵۷] سلیمان بود بـه سلیمان گفتند باستثنای ابنزیـاد بقیـهی قاتلین حسین (ع) مانند شمر و عمر بن سعد و دیگران درون کوفهاند خوبست ابتداء بدستگیری و کشتن آنـها اقدام کنیم اما او قبول نکرد و بمنظور کشتن ابنزیـاد راه شام درون پیش گرفت.بالاخره بعد از راهپیمائیهای زیـاد بـه عینالورده رسیدند و سلیمان درون آنجا لشگریـان خود را وعظ و نصیحت نموده و به جنگ و طلب خون شـهدای کربلا تحریض کرد و گفت اگر من کشته شوم مسیب بـه نجبه فرمانده شما خواهد بود و اگر به منظور او هم پیشآمدی شود عبدالله بن سعد و چنانچه او هم کشته شود برادرش خالد بن سعد و در صورت کشته شدن او هم عبدالله بن وال و پس از او هم رفاعه بن شداد امـیر شما خواهد بود. [۳۴۱] .از آنسوی هم ابنزیـاد از جانب مروان بن حکم خلیفه چهارم اموی با عدهی زیـادی بمقابله و قتال توابین آمده بود و پس از برخورد دو سپاه بهم بین آنـها جنگ درگرفت سلیمان و جانشینانش همگی کشته شدند و آخرین جانشین وی رفاعه بن شداد بزور و اکراه روز را بـه شب رسانید و شبانـه با استفاده از تاریکی شب با بقیـهی توابین عقبنشینی کرد و راه کوفه را درون پیش گرفت.انتقاد از عمل توابین:نیت و تصمـیم این جمع کـه پس از شـهادت امام از خواب غفلت بیدار شده بوده بودند و اغلب آنـها نیز جانشان را درون اجرای این تصمـیم از دست دادند البته قابل تقدیس هست اما بعلت اشتباه امـیر خود (سلیمان بن صرد) اقدامات آنـها مثمر ثمر نگردید زیرا همچنانکه عبدالله بن سعد یکی از جانشینان سلیمان پیشنـهاد کرده بود باستثنای ابنزیـاد بقیـهی قتلهی امام درون کوفه بودند و این گروه مـیتوانستند کوفه را درون اختیـار گرفته و قاتلین امام را دستگیر کنند و لزومـی نداشت کـه پیش از [ صفحه ۳۵۸] تصفیـهی کوفه بشام رهسپار شوند چون وضع اشراف کوفه کـه بیشتر آنـها از قتلهی امام بودند آشفته و درهم بود از یک طرف ابنزبیر آنـها را بـه بیعت خود مـیخواند از طرف دیگر درون شام هرج و مرج بوده و برای تعیین خلیفه بعد از مرگ یزید و کنارهگیری پسرش معاویـه کشمکش بود و ابنزیـاد هم (پیش از اینکه از خوارج شکست بخورد و بشام فرار کند) درون بصره بود و او هم از این آشفتگی استفاده کرده از مردم بصره به منظور خود بیعت مـیگرفت و بجانشین خود درون کوفه (عمر بن حریث) پیغام فرستاده بود کـه از مردم کوفه هم بنام او بیعت بگیرد.اما مردم کوفه زیر بار نرفته و عمرو بن حریث را از شـهر بیرون د و بعبدالله بن زبیر پیوستند.با توجه باوضاع آشفتهی کوفه ناشیگری و اشتباه سلیمان بن صرد روشن مـیشود زیرا اگر او کمـی تجربه و سیـاست داشت مـیتوانست درون آن بحران کوفه از جمع توابین بـه نحو احسن استفاده نماید اما بقول مختار او هیچگونـه سابقهی فرماندهی نداشته و مرد رزمدیده و جنگآزمودهای نبوده بلکه یک صحابی پیر و فرتوت بوده هست بدینجهت او نـه تنـها موفق بدستگیری و مجازات قتلهی امام نشد حتی عدهی کثیری از اتباع خود را نیز بکشتن داده و خود نیز کشته شد. [ صفحه ۳۵۹]
خروج مختار و انتقام از قتلهی امام
و لما دعا المختار للثار اقبلت کتائب من اشیـاع آل محمدو قد لبسوا فوق الدروع قلوبهم و خاضوا بحار الموت فی کل مشـهددر بخش دوم کتاب بیـان گردید کـه مسلم بن عقیل هنگام ورود بکوفه بمنزل مختار بن ابیعبیدهی ثقفی رفت و در خانـه او از مردم کوفه به منظور امام بیعت گرفت. پدر مختار ابوعبیده از فرماندهان لایق اسلام بود و مادرش دومـه وهب بن عمرو از قبیلهی بنیثقیف بود کـه در طائف زندگی مـید.مختار درون سال اول هجری متولد شد و در موقع خروج ۶۶ ساله بود.شخصیت ممتاز مختار از نظر دلاوری و شجاعت و سخاوت و کاردانی درون عرب مشـهور بود.هنگامـیکه مسلم بن عقیل درون کوفه بدست ابنزیـاد شربت شـهادت نوشید [ صفحه ۳۶۰] مختار درون خارج از کوفه بود بعد از اطلاع از دستگیری و شـهادت مسلم شبانـه خود را بکوفه رسانیده اما ابنزیـاد او را گرفته و زندانی نمود.یکی از ان مختار بنام (صفیـه) زوجهی عبدالله بن عمر بود مختار بـه محض زندانی شدن نامـهای بعبدالله بن عمر نوشت و برای رهائی خود از زندان از وی کمک خواست.عبدالله بن عمر فورا نامـهای بـه یزید نوشته و عفو و آزادی مختار را خواستار شد یزید هم خواهش او را پذیرفته دستور آزادی وی را بابنزیـاد صادر کرد.ابنزیـاد مختار را از زندان آزاد نمود و چون مختار محیط کوفه را به منظور فعالیت خود مساعد نمـیدید ناچار تصمـیم گرفت کـه به حجاز مسافرت کند اماکن درون دل خود نسبت بابنزیـاد بسیـار خشمگین بود و دنبال فرصتی مـیگشت کـه سر او را از تنش جدا سازد.شورش خوارج:عدهای از خوارج کـه از زمان علی علیـهالسلام بعقیدهی خود باقی مانده بودند درون حوالی بصره اقامت داشتند این گروه ضمن اینکه با آل علی خوب نبودند از بنیامـیه هم بسیـار متنفر بودند از اینرو دست بشورش زده و مـیخواستند عراق را از دست امویـان خارج سازند.ابنزیـاد با لشگری کـه تهیـه دیده بودند بمقابلهی آنان شتافت و پس از زد و خورد شکست سختی خورد و بعلت اینکته از ترس آنـها نمـیتوانست درون بصره بماند که تا شام فرار کرد. [۳۴۲] .با شکست ابنزیـاد کوفه وضع عجیب و آشفتهای داشت زیرا حکومت شام درون آن شـهر ادعای حق مـیکرد از طرفی ابنزیـاد هم کـه قبلا بآن شـهر مسلط بوده و [ صفحه ۳۶۱] زمانی هم بیعت مـیخواست فرار کرده بود عبدالله بن زبیر نیز به منظور اینکه بعراق هم مانند حجاز مسلط شود برادر خود مصعب بن زبیر را بـه بصره و عبدالله بن مطیع را هم بجای عبدالله بن یزید (که درون موقع خروج توابین حاکم کوفه بود)فرستاده بود.مختار بعد از مدتی اقامت درون طائف و مکه درون زمان حکومت عبدالله بن یزید بکوفه برگشت و چون قتلهی امام و طرفداران بنیامـیه دانستند کـه مختار قصد خروج دارد پیش حاکم کوفه رفته و از او سعایت د درون نتیجه مختار بوسیلهی عبدالله بن یزید دستگیر و زندانی شد و از زندان به منظور بار دوم بـه عبدالله بن عمر (شوهر ش) نامـه نوشت و او را درون جریـان کار گذاشت و بوسیله وساطت او از زندان رهائی یـافت و در آنموقع عبدالله بن مطیع بجای او والی کوفه بود موقعیکه مختار درون زندان بود گروه توابین بجنگ ابنزیـاد رفته و پس از کشته شدن سلیمان بن صرد و یـارانش بقیـهی آنان با آخرین جانشین سلیمان (رفاعه بن شداد) بکوفه برگشته بودند مختار از زندان بآنان پیغام فرستاد کـه سلیمان درون این کار خبره نبوده و در اثر اشتباهی کـه کرده خود و یـارانش را بکشتن داد خدا او را رحمت کند و حالا شما گرد من جمع شوید من انتقام خون امام را خواهم گرفت. بعد از آزاد شدن مختار از زندان متدرجا شیعیـان دور او جمع شدند و مختار درون صدد برآمد کـه از وضع آشفته و بحرانی کوفه استفاده نموده و برای خونخواهی از قتله امام خروج کند بدینجهت فورا با طرفداران اهل بیت رابطه برقرار نمود و ضمن سخن گفتن از فضائل اخلاقی و مظلومـیت خاندان رسالت و شقاوت و ضلالت قتلهی امام آتش کینـه و انتقام را درون دلهای آنان شعلهور ساخت درون اینحال عبدالرحمن بن شریح وارد کوفه شد و بزرگان اهل کوفه باو گفتند [ صفحه ۳۶۲] مختار مـیخواهد خروج کند و خون پسر پیغمبر را طلب نماید و مـیگوید محمد بن حنفیـه مرا باین کار مأمور نموده هست و ما نمـیدانیم درون دعوی خود راستگو هست یـا نـه خوبست بمدینـه برویم و این موضوع را از محمد حنفیـه سئوال کنیم اگر اجازه فرمود درون متابعت وی اطاعت کنیم و اگر نـهی فرمود دوری گزینیم.این رأی مورد پسند واقع شد و بمختار گفتند چند روز ما را مـهلت بده که تا ما هم اسلحه تهیـه نموده و با تو خروج کنیم بعد جمعی از بزرگان شیعه با عبدالرحمن بمدینـه رفته و مطلب را بـه محمد حنفیـه اظهار نمودند فرمود مـیرویم خدمت علی بن الحسین (ع) کـه امام من و شما هست و هر چه فرمود اطاعت کنید آنگاه خدمت آنحضرت رفته و مطلب را بعرض او رسانیدند و آنجناب بـه محمد حنفیـه فرمود:یـا عم، لو ان عبدا زنجیـا تعصب لنا اهل البیت لوجب علی الناس موازرته و قد اماتک یـا عم هذا الامر فاصنع ما شئت. [۳۴۳] .یعنی ای عمو اگر یک نفر بندهی زنگی تعصب ما خانواده را داشته باشد بر مردم واجب هست که او را پشتیبانی کنند ای عمو من ترا باین کار اختیـار دادم هر چه مـیخواهی .آنگاه محمد حنفیـه بآنان گفت بخدا قسم من دوست دارم کـه خداوند داد ما را از دشمنان ما بگیرد چون این چند نفر این سخنان را از حضرت سجاد و محمد حنفیـه (ع) شنیدند بکوفه برگشته و قضیـه را بمردم بازگو د و کار مختار قوت گرفت و جمعیت زیـادی دور او جمع شدند. [۳۴۴] . [ صفحه ۳۶۳] نمایندهی ابنزبیر کـه تا حدودی از اقدامات او باخبر شده بود به منظور اینکه مبادا آتش این انقلاب دامن او را بگیرد اقدامات احتیـاطی را بعمل آورد و ضمن گماردن مأمورین مخصوص درون کوچهها شـهر را کاملا تحت نظر گرفت و در صدد برآمد کـه مختار را نیز توقیف کند.از طرفی مختار و رفقای او قرار گذاشته بودند کـه در شب پنجشنبه ۱۴ ربیع الاول سال ۶۶ هجری خروج کنند و کوفه را بتصرف آورند عبدالله بن مطیع والی کوفه را از شـهر بیرون کنند و آنگاه قتلهی امام را از دم تیغ بگذرانند (بر خلاف سلیمان بن صرد کـه قتلهی امام را درون کوفه رها کرده و فقط بسراغ ابنزیـاد بشام رفت و گروه توابین را براه دور و درازی کشانید)ابراهیم بن مالک اشتر نخعی:یکی از یـاران صمـیمـی مختار ابراهیم اشتر بود کـه مانند پدرش مردی شجاع و قهرمان و نیرومند و نسبت بخاندان ولایت اخلاص کامل داشت.ابراهیم علاوه بر اینکه دوست صمـیمـی مختار بود بتوصیـهی محمد حنفیـه با مختار همکاری نزدیک مـیکرد و مختار او را بسمت معاون خود گمارده بود.یک شب پیش از شب موعود ابراهیم اشتر با چند نفر همراهان خود بسوی خانـهی مختار مـیرفت و چون کوچههای شـهر بوسیلهی مأمورین حاکم کوفه تحت نظر گرفته شده بود ابراهیم اشتر بـه یک دسته از مأمورین مزبور کـه تحت ریـاست ایـاس بن مضارب انجام وظیفه مـید برخورد نمود.آن عده مانع حرکت ابراهیم اشتر شده و خواستند او را دستگیر کرده و بنزد والی برند اما ابراهیم اشتر با شمشیر کشیده بآنـها حمله کرد و ایـاس را کشت و بقیـه را پراکنده نمود و راه خانـهی مختار درون پیش گرفت.چون وارد منزل شد جریـان امر را بمختار گفت ضمنا اضافه کرد کـه افراد [ صفحه ۳۶۴] پراکنده اکنون پیش والی شـهر خواهند رفت و در اینصورت مسلما عبدالله بن مطیع درون صدد دستگیری ما خواهد آمد بعد خوبست بجای فردا شب همـین امشب خروج کنیم.مختار پیشنـهاد ابراهیم را پذیرفت و فورا اشخاصی را کـه همراه داشت مسلح نمود و بآنـها دستور داد کـه سوار اسب شوند و در شـهر بگردند و کلیـهیـانی را کـه طرفدار مختار هستند جمع کنند.عدهای از یـاران مختار چون شب موعود را شب پنجشنبه مـیدانستند بخیـال اینکه نیرنگی از طرف دشمنان درون کار هست از خانـههای خود خارج نشدند اما بعد از مدتی کـه جمع زیـادی درون مقابل خانـهی مختار حاضر شدند مسأله به منظور همـه روشن گردید.ابراهیم اشتر با مصلحت مختار فرمانده ستون حمله شد و بسوی دارالاماره حرکت کرد که تا والی شـهر را از آنجا بیرون کند بقیـهی نیروی مختار هم کـه با خود او بودند بدستههای کوچک تقسیم شدند و فرمانده یکی از آن دستهها عبدالله بن حر بن یزید بود.در این گیر و دار عبدالله بن مطیع هم کـه حادثه را بوسیلهی مأمورین خود شنیده بود درون صدد برآمد کـه از این نـهضت و شورش جلوگیری کند و یـا لااقل از خود دفاع نماید.از طرفی قتلهی امام نیز باو پیوستند و اظهار د کـه ما درون مقابل یک مدعی مشترک قرار گرفتهایم و باید متفقا از این شورش و اغتشاش جلوگیری کنیم.والی کوفه پیشنـهاد آنـها را پذیرفت و نیروهای ائتلافی خود را بدستههای مختلف تقسیم و آنـها را درون کوچههای شـهر بجنگ طرفداران مختار فرستاد.مختار با دلیری غیرقابل وصفی درون آن تاریکی شب از خود و همراهانش [ صفحه ۳۶۵] دفاع مـیکرد اما چون هوا روشن شد خود را درون برابر انبوهی از مخالفین درون محاصره دید!مختار فورا تدبیری اندیشید و با همراهان خود از یک گوشـه، خط محاصره را شکست و بخارج شـهر رو نـهاد که تا در یک جبههی وسیعتری بعملیـات رزمـی خود ادامـه دهد و بابراهیم اشتر و عبدالله بن حر پیغام فرستاد که تا باو ملحق شوند. [۳۴۵] .جنگ درون خارج کوفه:مختار درون کنار کوفه نقطهای را کـه بنام معبد هندی بود انتخاب کرد و پرچم سیـاه خود را درون آنجا باهتزاز درآورد عبدالله بن مطیع نیز با سپاهیـان خود کـه تعداد آنان چند برابر عدهی مختار بود به منظور حمله بـه مختار بمعبد هندی رسیدند.چون یـاران مختار از نظر آمار قابل قیـاس با نیروی عبدالله نبود مختار با استفاده از قدرت بیـان خود روح سلحشوری و خونخواهی را درون یـاران خود تقویت کرد و با صدای مـهیج (یـا حسین) بمخالفین حمله نمود.ابراهیم اشتر و عبدالله بن حر نیز با نعرههای مـهیب، خود را بر صف مخالفین زدند و چنان پیکاری درگرفت کـه والی و فرماندهانش کـه از قتله امام بودند مضطرب شده و پس از تلفات سنگین بکوفه عقبنشینی د.مختار و یـارانش کـه از این پیروزی خوشحال بودند با صدای یـا حسین آنـها را تعقیب کرده و در حالی کـه شمشیرهای عریـان و بران درون دست آنـها بود درون کناسه کوفه بآنان رسیده و چنان کشتاری براه انداختند کـه از نالهی مجروحین و [ صفحه ۳۶۶] گریـهی زنان و اطفال، شـهر کوفه را بشکل محشری درآوردند و در اندک مدتی های دریده و دستهای بریده و تنهای بیسر و اجساد بیجان مخالفین بروی هم انباشته شد.بعضی از قتلهی امام از کوفه فرار د و والی نیز خود را فورا بدارالاماره رسانید و بفکر چارهی خویش افتاد و پس از اینکه سه روز درون محاصره ماند شبانـه از آنجا خارج و بسوی بصره فرار کرد و مختار وارد دارالاماره شد و بکوفه مسلط گردید.عبدالله بن مطیع بعد از فرار از کوفه بـه بصره رفت و جریـان خروج مختار و شکست خود را بـه مصعب بن زبیر (والی بصره) اطلاع داد.مصعب بعبدالله گفت حتما این شکست ترا جبران کنیم و بهر ترتیب هست از نفوذ و پیشروی مختار جلوگیر نمائیم از اینرو تصمـیم گرفت از دو طرف بکوفه حمله کند. عبدالله بن مطیع با چهارده هزار نفر خود نیز با عدهی دیگری از دو طرف بکوفه حمله د.چون این خبر بگوش مختار رسید با یـاران خود بم پرداخت و چنان صلاح دیدند کـه مختار درون کوفه بماند و ابراهیم اشتر هم درون خارج کوفه منتظر ورود قشون بصره شود از طرفی مصعب بن زبیر بقتلهی امام کـه در کوفه بودند پیغام فرستاده بود کـه آنـها هم بموقع رسیدن مصعب از داخل شـهر علیـه مختار و به نفع مصعب قیـام کنند که تا مختار درون محاصره افتد و نتواند مقاومت کند اما حاملین نامـه بوسیله ابراهیم اشتر دستگیر گردیدند.پس از آنکه نیروهای بصره درون محلی بنام مزار بـه لشگریـان ابراهیم اشتر برخورد نمودند جنگ سختی مـیان آنـها درگرفت و ابراهیم با رشادت بینظیر [ صفحه ۳۶۷] خود کـه از پدرش مالک بنا بقانون توارث بارث بود نیروهای دشمن را منـهدم ساخت بطوریکه عبدالله بن مطیع مقتول گردید و مصعب بن زبیر نیز با عجله تمام بـه بصره عقبنشینی نمود.جنگ مختار با ابنزیـاد:در فصل دوم این بخش گفته شده کـه پس از خفه شدن مروان بدست زنش پسر او عبدالملک خلیفهی پنجم اموی گردید.عبدالملک هم مانند پدرش حیلهگر و نیرنگباز بود و پس از آنکه از مردم بیعت گرفت بمسجد جامع رفت و پس از ایراد خطبه چنین گفت:ای مردم قلمرو خلفای اموی تجزیـه مـیشود و حجاز و عراق با ما از درون مخالفت درآمدهاند، عبدالله بن زبیر درون حجاز به منظور خود از مردم بیعت گرفته و در عراق هم عدهای بعنوان خونخواهی اهلبیت اغتشاش مـیکنند.عبدالملک با هوشیـاری و تدبیر خود اشراف بنیامـیه را تحریک کرد کـه از او پشتیبانی کنند و از شورش مخالفین جلوگیری نمایند اشراف بنیامـیه هم با فکر و رأی خلیفهی جدید موافقت د درون نتیجه نیروئی بالغ بر هشتاد هزار نفر جمعآوری شد.عبدالملک فرماندهی کل نیروهای مزبور را بعهدهی ابنزیـاد گذاشت و او را مأمور نمود کـه ابتداء بکوفه حمله کرده و مختار و همراهانش را از دم تیغ بگذراند و سپس بمکه رود و سر عبدالله بن زبیر را به منظور او بفرستد.ابنزیـاد با عدهی تحت فرماندهی خود بطرف موصل حرکت کرد و چون خبر بمختار رسید سه هزار نفر از قهرمانان عدهی خود را تحت فرماندهی یزید بن انس باستقبال ابنزیـاد فرستاد و سفارش لازم را باو نمود کـه از کثرت سپاهیـان شام نـهراسد و با قدرت ایمان و نیروی اخلاص باهل بیت بآنان حمله نماید. [ صفحه ۳۶۸] یزید بن انس کـه یکی از فرماندهان دلیر و لایق مختار بود با سرعت پیش رفت و در حوالی موصل با مقدمـهالجیش ابنزیـاد کـه در حدود بیست هزار نفر بودند روبرو شد و با اینکه درون بین راه بیمار شده بود معهذا با یک حملهی شدید و ناگهانی تعداد زیـادی از آنـها را کشته و بقیـه را بعقبنشینی وادار نمود.در اینموقع شب فرارسید و عساکر عراق کـه از این پیروزی خرسند بودند انتظار سپیدهدم فردا را داشتند کـه این فتح و پیروزی را از سر بگیرند اما فردای آن شب پیش از آنکه آفتاب کوه سر بکشد فرمانده دلیر عراقیها از شدت بیماری جان بجان آفرین تسلیم کرده بود.روحیـهی عساکر عراق که تا حدی متزلزل شد و بهم مـیگفتند حالا کـه فرمانده ما درگذشته هست چهی ما را رهبری خواهد کرد و باین فکر افتادند کـه پیش از اینکه گرفتار لشگریـان اموی شوند بکوفه عقبنشینی کنند.از طرفی مختار بعد از شنیدن این خبر درون کوفه بقیـهی نیروی خود را کـه در آن شـهر مانده بود جمعآوری کرد و تحت فرماندهی ابراهیم اشتر به منظور کمک بـه نیروی اعزامـی سابق کـه در حال بلاتکلیفی و احتمالا درون صدد عقبنشینی بودند روانـه نمود.ابراهیم اشتر کـه بقصد حرکت بموصل از کوفه خارج شد و از مختار دور گردید دشمنان مختار باین فکر افتادند کـه ی کنند و مختار را کـه فقط با عدهی قلیلی درون کوفه مانده هست دستگیر کرده و از مـیان بردارند.از اینرو عمر بن سعد و شمر و ابناشعث و دیگران کـه از کوفه فرار کرده بودند بـه شـهر بازگشتند و در خانـه شبث بن ربعی جمع شده و برای کشتن مختار نقشـه مـیکشیدند.مختار کـه از این قضیـه باخبر شد فورا یک نفر با چابکترین شتران دنبال [ صفحه ۳۶۹] ابراهیم اشتر فرستاد و باو پیغام داد کـه فورا برگرد و الا مرا کشته خواهی دید قاصد مختار درون ساباط بابراهیم رسید و پیغام او را رساند.ابراهیم اشتر بـه محض شنیدن این خبر بسرعت هر چه تمامتر بازگشت و اشراف کوفه هم کـه مخالف مختار بودند بقتل او تصمـیم گرفته و در حالیکه زره پوشیده بودند درون خارج کوفه ایستاده و گروهی را نیز به منظور مبارزهی علنی پیش مختار فرستاده بودند.مختار درون اینموقع دقائق پراضطرابی را مـیگذرانید و چشم براه ابراهیم اشتر دوخته بود کـه ناگهان از دور گرد و خاکی بـه نظر رسید و بلافاصله ابراهیم اشتر نمایـان شد و کاملا بموقع بکمک مختار رسید.مختار از دیدن ابراهیم نفس راحتی کشید و فورا بر اسب خود جهید و باستقبال ابراهیم شتافت و او را درون جریـان کار گذاشت.ابراهیم اشتر کـه در شجاعت یـادگار مالک بود شمشیر خود را بجولان درآورد و به محل تجمع اشراف کوفه کـه اغلب آنان از قتلهی امام بودند حمله کرد و بدون اینکه فرصتی بآنان دهد چنان با حملات تند و سریع خود صفوف آنـها را از هم پاشید کـه گوئی دست مالک اشتر درون جنگ صفین نمودار شده است.در این حمله قریب هشتاد نفر از دشمنان مقتول گردیده و عدهای هم دستگیر شده و عدهای هم مانند شمر و غیره فرار نمودند مختار از این پیروزی کـه نصیبش گردید بدرگاه خدا سپاسگزاری کرد و آنگاه دستور داد عمر بن سعد را بحضورش آوردند.فرمانده نیروهای بنیامـیه درون کربلا کـه خود را گرفتار و در برابر مختار زبون و عاجز مـیدید حالت پراضطرابی داشت.مختار پرسید ای عمر از اینکه باین وضع گرفتار شدهای چه مـیگوئی؟ [ صفحه ۳۷۰] عمر جواب داد تقدیر خداست!مختار گفت از اینکه فرمانده نیروهای ابنزیـاد شدی و بکربلا رفتی چه مـیگوئی؟ابنسعد جواب داد کـه آنـهم تقدیر خدا بود!مختار گفت قرار بود کـه پس از کشتن حسین (ع) حاکم ری شوی بعد چرا نشدی؟عمر بن سعد گفت آنـهم تقدیر خدا بود کـه نخواست!مختار گفت حالا کـه تو همـه کار را بـه تقدیر خدا مـیدانی یک تقدیر دیگر خدا نیز دربارهی تو مانده هست که آنـهم اکنون انجام مـیگردد.با بیـان این جمله شمشیری درون هوا برق زد و سر عمر بن سعد را چند قدم جلوتر بزمـین انداخت!مختار دستور داد آن سر را نگهدارند که تا با سرهای سایر قتله امام بمدینـه فرستاده شود و همان روز دویست و پنجاه نفر از اشخاصی کـه در فاجعهی کربلا بعناوین مختلف شرکت داشتند از دم تیغ گذرانده شدند و این عمل بکلی شـهر کوفه را درون تحت تسلط و تسخیر مختار درآورد.در مورد قتل عمر بن سعد محدث قمـی چنین مـینویسد کـه او عبدالله بن جعده را کـه خویش علی (ع) بوده و از همـه مردم پیش مختار گرامـیتر بود واسطه قرار داده بود کـه از مختار برایش اماننامـه بگیرد و مختار هم مصلحه اماننامـه دو پهلو باو داده بود کـه مادامـیکه از او حدثی سر نزده درون امان هست بشرط اینکه از کوفه خارج نشود.بعمر بن سعد خبر دادند کـه مختار تصمـیم بقتل او گرفته لذا عمر از خانـه خود خارج شد و بجانب محلی کـه آنرا عمر مـینامـیدند رفت که تا آنجا مخفی شود و [ صفحه ۳۷۱] درون آنجا بـه یکی از موالیـان خود مطلب را بیـان نمود آن شخص گفت درون اماننامـه تو شرط شده هست که حادثهای از تو روی ندهد و کدام حادثه از این بزرگتر هست که تو از کوفه خارج شده و اینجا آمدهای زودتر بخانـه برگرد و راه بهانـه به منظور خود درست نکن عمر بن سعد بخانـهاش برگشت و از آنسوی بـه مختار خبر دادند کـه ابنسعد از خانـه خود بیرون رفته گفت هرگز نمـیتواند زنجیری کـه در گردن دارد بازش نماید آنگاه ابوعمره را با دو نفر بخانـهی عمر بن سعد فرستاد ابوعمره گفت امـیر را اجابت کن ابنسعد برخاست و پایش بـه جبهاش پیچید و زمـین خورد ابوعمره بضرب شمشیر او را کشته و سرش را نزد مختار آورد.مختار بـه حفص (پسر عمر بن سعد) کـه در کنارش نشسته بود گفت این سر را مـیشناسی؟حفص گفت آری زندگی بعد از او خوبی ندارد مختار دستور داد او را نیز بـه پدرش ملحق کنند آنگاه گفت عمر بجای حسین (ع) و حفص بجای علی بن الحسین اما بخدا اگر سه ربع قریش را بکشم حق یکی از انگشتان آنـها اداء نشده است. [۳۴۶] .کشته شدن قتله امام:طبری مـینویسد مختار گفت قتله حسین (ع) را دستگیر کنید کـه من که تا زمـین را از وجود آنان پاک نکنم خوردن و آشامـیدن برایم گوارا نمـیباشد و ابتداءانی را کـه پس از شـهادت امام بدن مطهر او را زیر سم اسبان خود انداخته بودند گرفته و دست و پای آنـها را بـه مـیخهای آهنی کـه در زمـین فروکرده بودند درون کنار هم محکم ببستند و آنگاه بر بدنـهای آنـها اسب دوانیدند بطوریکه اجسادشان قطعه قطعه شد و در آنحال آنـها را درون آتش سوزانیدند. [ صفحه ۳۷۲] و سپس دو مردی را کـه با هم عبدالرحمن بن عقیل را کشته بودند گردن زده و در آتش سوزانیدند و ابوعمره را فرستاد که تا خاما اصبحی را کـه در خانـهاش مخفی شده بود دستگیر کنند وقتی مأمورین مختار بخانـه خاما ریختند او از هول و ترسش درون بیتالخلا پنـهان شده بود زن خاما (همان زنی کـه در شب ۱۱ محرم ۶۱ با خاما بعلت همراه آوردن سر امام بمنزل پرخاش کرده بود) درون حالیکه با زبانش مـیگفت نمـیدانم او کجاست با دستش جای خاما را نشان مـیداد بعد او را دستگیر کرده و بقتل رسانیدند و بدستور مختار آتشش زدند.حکیم بن طفیل را کـه قاتل حضرت ابوالفضل بود دستگیر کرده و چهار مـیخ بدیوار کشیدند و بر بدنش چندا تیر زدند کـه تنش بدیوار دوخته شد و با همان وضع فجیع جان سپرد. [۳۴۷] .سنان بن انس بـه بصره فرار کرد مختار دستور داد خانـهاش را درون کوفه ویران د و خودش را بعد از آنکه از بصره خارج شده و بقادسیـه آمده و مخفی شده بود دستگیر د بدستور مختار انگشتان و سپس دستها و پاهایش را بد و در آنحال بـه دیگی کـه از زیتجوشان پر بود انداختند. [۳۴۸] .عمرو بن حجاج کـه فرمانده مـیمنـهی سپاه عمر بن سعد را درون کربلا بعهده داشت و ازانی بود کـه بحسین (ع) نامـه نوشته و حضرتش را بکوفه دعوت کرده بود بر شتر خود سوار شد و فرار نمود و گفتهاند یـاران مختار او را درون حالیکه از شدت تشنگی از پا درآمده بود یـافتند و پس از کشتن سرش را از بدن جدا د. [۳۴۹] .حرمله بن کاهل اسدی هم درون حال فرار بود کـه در دروازهی شـهر دستگیرش د. [ صفحه ۳۷۳] و بنزد مختار آوردند مختار دستور داد دستها و پاهای او را بریده و تنش را درون آتش انداختند و لاشـهی کثیفش را بخاکستر مبدل ساختند.شیخ طوسی از منـهال بن عمرو روایت مـیکند کـه گفت درون یکی از سنوات بود کـه من از سفر مکهی معظمـه مراجعت و بمدینـهی طیبه وارد شدم و بحضور حضرت امام زینالعابدین (ع) مشرف گردیدم. آن بزرگوار از من پرسید حرمله بن کاهل اسدی درون چه حال است؟گفتم من درون آنموقع کـه از کوفه خارج شدم او را زنده دیدم.ناگاه دیدم آن بزرگوار دست مبارک خود را بدعا بلند کرد و مکرر گفت بار خدایـا حرارت آهن و آتش را بحرمله نصیب کن!!منـهال مـیگوید وقتی من از مدینـه وارد کوفه شدم دیدم مختار بن ابیعبیدهی ثقفی خروج نموده، من با مختار دوستی و رفاقت داشتم لذا موقعیکه از دید و بازدیدها فراغت یـافتم بوی برخوردم کـه مـیخواست از خانـه بیرون آید. همـینکه چشم او بمن افتاد گفت ای منـهال! چرا دیر نزد ما آمدی، چرا مبارکباد نگفتی، چرا دربارهی کشتن (قتلهی امام (ع)) با ما شرکت ننمودی؟گفتم ایـها الامـیر، من که تا کنون درون این شـهر نبودهام چند روزی هست که از مسافرت مکه برگشتهام همچنان با مختار مشغول گفتگو بودیم و راه مـیرفتیم که تا اسهی کوفه رسیدیم مختار عنان کشید و ایستاد، من اینطور دریـافتم کـه وی ازی انتظار مـیبرد.ناگاه دیدم گروهی بـه نزد مختار آمدند و گفتند: امـیر مژده باد ترا کـه حرمله بن کاهل را دستگیر نمودیم.طاما نکشید کـه دیدم حرمله را آوردند مختار باو گفت الحمد لله کـه ترا دستگیر کردیم، آنگاه دستور داد که تا جلادان را حاضر نمودند، بعد از حضور [ صفحه ۳۷۴] جلادان دستور داد که تا ایشان دستها و پاهای حرمله را بد بعد از آن امر کرد دستههای نی آوردند و آتش زدند و حرمله را درون مـیان آتش افکندند!وقتی من با این منظره مواجه شدم از روی تعجب گفتم: سبحان الله!مختار بمن گفت خدا را تسبیح گفتن همـه وقت نیکوست اما جهت اینکه تو درون اینموقع تسبیح گفتی چیست؟گفتم تسبیح من بدین لحاظ بود کـه من درون این سفر مکه بحضور حضرت امام زینالعابدین (ع) رسیدم آن بزرگوار بمن فرمود: حرمله درون چه حال است؟وقتی گفتم من او را درون کوفه زنده گذاشته و خارج شدم آنحضرت دست مبارک خود را بدعا برداشت و در حق حرمله نفرین کرد و گفت: پروردگارا حرارت آهن و آش را بحرمله نصیب فرمای!چون من امروز اثر دعای آن بزرگوار را مشاهده نمودم (لذا خدا را تسبیح گفتم.)مختار مرا سوگند داد کـه آیـا تو این نفرین را از حضرت زینالعابدین (ع) شنیدی.من قسم خوردم آری، ناگاه دیدم وی از اسب پیـاده شد و دو رکعت نماز بجای آورد و بعد از نماز بسجده رفت و سجده را خیلی طولانی نمود بعد از آن سوار شد و متوجه جسد حرمله گردید وقتی دید بدن نحس او سوخته هست بجانب من برگشت و با یکدیگر براه افتادیم همـینکه بدرخانـه من رسیدیم گفتم ایـها الامـیر اگر مرا مشرف فرمائی و در منزل قدم بگذاری و از غذای من تناول نمائی باعث افتخارم خواهد شد.در جوابم گفت ای منـهال تو مـیگوئی حضرت علی بن الحسین (ع) چهار دعا [ صفحه ۳۷۵] کرده و خدای توانا آن چهار دعا را بدست من مستجاب نموده باز هم بمن مـیگوئی پیـاده شوم و غذا بخورم؟من بشکرانـه این نعمت امروز را روزه خواهم گرفت. [۳۵۰] .علامـه مجلسی مـینویسد چون مختار شمر را طلب کرد آن ملعون بسوی بادیـه گریخت بعد ابوعمره را با جمعی از اصحاب خود بر سر او فرستاد و با همراهان او مقاتله بسیـار د آن ملعون خود نیز جنگ بسیـار کرد که تا آنکه از بسیـاری جراحت درمانده شد او را گرفتند و خدمت مختار آوردند مختار فرمود روغنی جوشانیدند و آن ملعون را درون مـیان روغن افکندند که تا آنکه همـه بدنش مضمحل شد و بروایت دیگر ابوعمره او را کشت و (جسدش را جلو سگها انداخت) سرش را به منظور مختار فرستاد.و بجدل بن سلیم را (ساربان کـه بعضی فهل بن یزید نوشتهاند) بنزد مختار آوردند و گفتند کـه انگشت مبارک آن حضرت را قطع کرده و انگشترش را برداشته هست مختار فرمود دستها و پاهای او را بد و آنگاه درون خون خود غلطید که تا به جهنم واصل شد.مختار پیوسته درون طلب قاتلان آنحضرت بود و هر کـه را مـییـافت مـیکشت و هر کـه مـیگریخت خانـه او را خراب مـیکرد و ندا مـیکرد کـه هر غلام و بندهای کـه آقای خود را کـه از قاتلان امام باشد بکشد و سرش را بنزد من آورد من آن غلام را آزاد مـیکنم و جائزه مـیبخشم بعد بسیـاری از غلامان آقاهایشان را کشتند و سر آنـها را بخدمت او آوردند. [۳۵۱] . [ صفحه ۳۷۶] قتل ابنزیـاد و حصین بن نمـیر:مختار کـه بکمک ابراهیم اشتر بزرگان قتلهی امام را یکی بعد از دیگری بکیفر اعمالشان رسانیده و محیط کوفه را از وجود پلید آنان تصفیـه کرده بود احساس نمود کـه دیگر خطر شورش دشمنان و مخالفین برطرف شده و اکنون نوبت لشگرکشی بسوی ابنزیـاد هست که عامل اصلی و موجد حوادث کربلا بوده هست از اینرو ابراهیم اشتر را مجددا بطرف موصل به منظور سرکوب پسر مرجانـه اعزام نمود و ابراهیم ضمن راهپیمائی بسوی دشمن درون مسیر خود بـه لشگریـان یزید بن انس کـه بلاتکلیف و در حال عقبنشینی بودند برخورد نمود و بآنـها از پیروزیهای حاصله درون کوفه سخن گفته و روحیـهیشان را تقویت کرد و آنـها را هم جزء سپاهیـان خود نمود.ابراهیم بعد از رسیدن بموصل با نیروی ابنزیـاد کـه قبلا از شام آمده و آنجا را متصرف شده بودند تلاقی نمودند.بین دو قشون جنگ سختی درگرفت و با اینکه لشگریـان ابنزیـاد چندین برابر عراقیها بودند معهذا درون اثر دلاوریـها و فداکاریهای آنان تعداد زیـادی از سپاهیـان شام مقتول و حصین بن نمـیر هم کـه فرماندهی نیروهای ابنزیـاد بود بدست عراقیها کشته شد و سرش از تن جدا گردید. [۳۵۲] .هدف ابراهیم اشتر این بود کـه بخود ابنزیـاد دست یـابد بدینجهت فریـاد مـیزد ای شیعهی حق و ای یـاران دین اینک مطلوب شما ابنزیـاد قاتل حسین بن علی هست مبادا از معرکه جان بسلامت بیرون برد بالاخره جنگ بین آنان بطول انجامـید که تا اینکه درون روز عاشورای سال ۶۷ هجری (درست شش سال بعد از شـهادت) ابنزیـاد ملعون بشمشیر جناب ابراهیم اشتر بجهنم واصل شد و [ صفحه ۳۷۷] جثه پلیدش را سوزانیدند و سر نحسش را با سر حصین بن نمـیر و شرجیل بن ذیالکلاع و جمعی از فرماندهان شامـیان بکوفه نزد مختار بردند و مختار آنـها را بمکه نزد محمد بن حنفیـه فرستاد او نیز بخدمت حضرت سجاد ارسال نمود امام فرمود:الحمد لله الذی ادرک لی ثاری من عدوی و جزی الله المختار خیرا. [۳۵۳] .مأمورین مختار شخصی بنام اباخلیق را کـه در کربلا مسئول نوشتن مشاغل و مأموریتهای واگذاری باشخاص بود دستگیر کرده و او را پیش مختار بردند، مختار صورت اسامـی کلیـهی قتلهی امام را از وی گرفت و خود او را نیز گردن زد سپس از روی صورت، بقیـهی قتلهی امام را تعقیب و دستگیر نمودند.اشخاصی کـه مأمور آتش زدن خیمـهها و یـا مأمور جلوگیری از بردن آب و یـا قاتلین بنیهاشم و اصحاب بودند عموما دستگیر و پس از مجازاتهای شدید آنـها را از دم تیغ گذرانیدند و بطور کلی هری بـه هر اسم و رسمـی و به هر عنوانی بکربلا رفته بود گرفتار و بقتل رسید و بنا بـه نقل خوارزمـی عدهی کشتهشدگان چه درون کوفه بدست مختار و چه درون بصره و شام بوسیله ابراهیم اشتر متجاوز از چهل و هشت هزار نفر بودهاند! [۳۵۴] . [ صفحه ۳۷۸]
جنگ مختار با مصعب بن زبیر
بعد کـه مصعب سر و سردار شد دستخوش او سر مختار شد.با توجه بمطالب فصول گذشته معلوم گردید کـه در آنموقع کشورهای اسلامـیبه سه قسمت تقسیم شده بود:۱- عبدالله بن زبیر درون حجاز خلافت خود را اعلام کرده بود و بوسیلهی برادرش مصعب بن زبیر نیز درون بصره و حوالی آن به منظور او بیعت گرفته بودند.۲- عبدالملک بن مروان پنجمـین خلیفهی اموی درون شام حکومت مـیکرد و پس از خروج مختار نفوذ او درون عراق بکلی قطع شده بود.۳- مختار نیز کوفه را درون تصرف داشته و در صدد بود بر سایر رقبای خود غلبه نماید و تمام کشورهای اسلامـی را تحت یک پرچم آورده و خلافت را باهلبیت برگرداند.عبدالملک بن مروان بعد از شکست لشگر شام درون موصل و قتل ابنزیـاد باین [ صفحه ۳۷۹] فکر افتاد کـه مختار را بوسیلهی رقیب مشترک (عبدالله بن زبیر) از مـیان بردارد و یـا لااقل او را تضعیف نماید که تا در موقع حمله بعدی بعراق از مختار شکست نخورد بدینجهت بوسیله مأمورین مخصوص خود بابن زبیر پیغام فرستاد و او را بجنگ مختار تحریک کرد. [۳۵۵] .عبدالله بن زبیر کـه مـیدانست مختار درون کارهای خود از محمد حنفیـه دستور مـیگیرد به منظور اینکه پناهگاه او را از بین ببرد پیش محمد حنفیـه کـه در آنموقع درون مکه بود فرستاد و پیغام داد کـه یـا حتما بمن بیعت کنی و یـا آمادهی مرگ باشی!محمد حنفیـه کـه با چند تن از بنیهاشم درون مکه بودند نمـیتوانستند درون برابر ابنزبیر ایستادگی کنند و برای اینکه مطلب را باطلاع مختار برساند و از او کمک بگیرد بابن زبیر گفت دو ماه بمن مـهلت بده که تا در اینمورد بررسی کنم و سپس تصمـیم بگیرم.عبدالله بن زبیر پیشنـهاد او را پذیرفت و او را با سایر بنیهاشم درون محاصره نگهداشت و مأمورینی نیز به منظور مراقبت آنـها تعیین نمود.محمد حنفیـه نامـهای بمختار نوشت و او را از این اقدام ابنزبیر آگاه گردانید. چون نامـهی محمد حنفیـه درون کوفه بدست مختار رسید فورا عدهای از جسورترین افراد خود را تحت فرماندهی طبیـان بن عماره به منظور استخلاص محمد حنفیـه بمکه فرستاد.نیروی اعزامـی مختار موقعی بمکه رسید کـه از مـهلت مقرره دو روز بیشتر [ صفحه ۳۸۰] باقی نمانده بود و ابنزبیر محمد را تحت فشار گذاشته و بیعت مـیخواست!طرفداران مختار بـه محض ورود بمکه شروع بـه حمله د و محمد حنفیـه و یـارانش را مستخلص نمودند و ابنزبیر هم بفکر دفاع افتاد.نیروی مختار درون کوچههای شـهر جنگ را شروع د اما محمد حنفیـه به منظور حفظ احترام خانـهی خدا مانع از جنگ و خونریزی شد و حتی بـه لشگریـان مختار گفت حالا کـه من نجات پیدا کردم شما هم بکوفه برگردید خود نیز از مکه خارج شد.همزمان با این حادثه مصعب بن زبیر درون بصره با کمک خوارج تهیـه نیرو دیده و برای جنگ با مختار بطرف کوفه مـیرفت.مختار کـه در جنگهای قبلی فاتح و پیروز شده بود بدون اینکه خود را ببازد لشگریـان خود را جمع کرده و نیروئی بمقابله مصعب فرستاد اما فرمانده آنان کشته شد و خودشان با وضع پریشان بکوفه عقبنشینی د مختار فورا فرماندهی آنـها را خود بعهده گرفت اما بعلت کثرت سپاهیـان بصره نتوانست درون برابر آنـها مقاومت کند ناچار به منظور تجدید قوا بکوفه عقبنشینی کرد و در اثر فشار زیـاد دشمنان بدارالاماره پناه برد.مصعب دارالاماره را محاصره کرد و مانع رسیدن آب و آذوقه بداخل قصر شد بعد از مدتی مختار بـه همراهان خود کـه داخل قصر بودند پیشنـهاد کرد کـه از دارالاماره بیرون بیـایند و از یک نقطه خط محاصره را شکافته و بیرون روند این پیشنـهاد فقط مورد پذیرش بیست نفر قرار گرفت و بهمراه مختار از درون فرمانداری کوفه با شمشیرهای آخته بیرون تاختند و با اینکه عده زیـادی را بخاک و خون کشیدند آخرالامر بمدلول (پشـه چو پر شد بزند فیل را) بوسیلهی نیزهداران مصعب بخاک افتادند و مصعب دستور داد سر مختار را بریده و به نیزه زدند. [ صفحه ۳۸۱] حملهی عبدالملک بکوفه:عبدالملک بن مروان کـه مـیخواست بوسیله عبدالله بن زبیر مختار را مقتول و یـا تضعیف کند با کشته شدن مختار کـه گوئی انتظار آنرا مـیکشید فقط یک رقیب (عبدالله ابن زبیر) به منظور او باقی مانده بود.بدینجهت فورا نیروئی آماده ساخت و خود نیز فرماندهی آنرا بعهده گرفت ابتداء بسوی کوفه حمله برد که تا عراق را از چنگ مصعب بیرون برد و آنگاه بخاک حجاز (برای از بین بردن ابنزبیر) حمله نماید.مصعب کـه از این قضیـه باخبر شد خود را به منظور مقابله با لشگریـان امویـان آماده ساخت و پس از رسیدن سپاهیـان بنیامـیه جنگ سختی بین دو قشون درگرفت و در این جنگ اگر چه محمد بن مروان (برادر عبدالملک) کشته شد اما عساکر عراق شکست خورده و مصعب و پسرش عیسی نیز کشته شدند و کشور عراق کلا بدست خلیفه اموی افتاد.پس از آنکه عبدالملک درون دارالاماره کوفه بـه تخت نشست سر بریدهی مصعب را پیش او بردند و در حالیکه عبدالملک از این فتح و پیروزی خندان و متبسم بود و با تکبر مخصوص بـه سر بریدهی مصعب نگاه مـیکرد یکی از حاضران مجلس از شگفتی و استعجاب تکبیر گفت:عبدالملک سبب تکبیر را پرسید آن پیرمرد گفت من سر حسین بن علی را بدستور ابنزیـاد و سر ابنزیـاد را بدستور مختار و سر مختار بدستور مصعب و سر مصعب را بدستور تو درون روی این تخت دیدهام!عبدالملک از این سخن دچار وحشت شد و دستور داد آن قصر را ویران نمودند.این مطلب حق و غیرقابل انکار را کـه در واقع بازیچهی روزگار به منظور عبرت [ صفحه ۳۸۲] مردم هست شاعر چنین بیـان مـیکند:نادره پیری ز عرب هوشمند گفت بعبدالملک از روی پندزیر همـین گنبد و این بارگاه روی همـین مسند و این تکیـهگاهبودم و دیدم بر ابنزیـاد ظلم چهها رفت بشاه عبادتازه سری چون سپر آسمان طلعت خورشید ز رویش عیـانسر کـه هزارش سر و افسر فدا وارث دستار رسول خدابود سر شاه شـهیدان حسین سبط نبی فاطمـه را نور عیناشگفشان غمپرورش زنان نالهکنان شسلسله بر گردن بیمار او بسته کمر خصم بآزار اوبعد دو روزی سر آن خیرهسر بد بر مختار بروی سپربعد کـه مصعب سر و سردار شد دستخوش او سر مختار شداین سر مصعب بودت درون کنار که تا چه کند با تو دیگر روزگارهین تو شدی بر زبر این سریر که تا چه کند با تو دیگر چرخ پیرمات همـینم کـه در این بند و بست این چه طلسمـیست کـه نتوان شکستنی فلک از گردش خود سیر شد نی خم این چرخ سرازیر شد.جنگ عبدالملک با عبدالله بن زبیر:پس از آنکه عبدالملک بر عراق مسلط شده و پایـه خلافت خود را درون آن کشور محکم نمود بطرف شام رهسپار گردید که تا نقشـه حمله بـه حجاز را به منظور سرکوبی ابنزبیر طرح نماید.پس از رسیدن بشام و انجام م نیروئی تهیـه دید و حجاج بن یوسف را کـه در قساوت قلب و کینتوزی چشم روزگار نظیرش را ندیده هست بفرماندهی این عده انتخاب نمود. [ صفحه ۳۸۳] حجاج ابتداء، بسوی مدینـه رفت و پس از آنکه درون آن شـهر به منظور عبدالملک از مردم بیعت گرفت روانـه مکه شد.ابنزبیر از شنیدن ورود حجاج دچار وحشت شده و تصمـیم گرفت از مکه دفاع نماید ضمنا بـه بصره و یمن و سایر جاها نیز نامـه نوشته بود کـه بوی کمک کنند.حجاج بعد از رسیدن بمکه آن شـهر را محاصره کرد و بابن زبیر پیغام فرستاد کـه باید بعبدالملک بیعت کنی.عبدالله بن زبیر پاسخ داد کـه خلفای اموی خلافت را غصب کردهاند اگر بافکار عمومـی مراجعه شود خلافت حق من هست و حتما عبدالملک بمن بیعت کند.ابنزبیر این پیغام را بدلگرمـی اینکه از شـهرهای دیگر باو کمک خواهد رسید و حجاج را سر مورد حمله قرار خواهند داد بـه حجاج فرستاد اما حجاج دستور داد با منجنیقهای مخصوص کـه از شام همراه آورده بودند از ارتفاعات مشرف بمکه (مانند کوه ابوقبیس) مکه را سنگباران د درون نتیجه اهالی شـهر متوحش شده و دروازهها را بروی لشگریـان اموی باز د.عبدالله بن زبیر وقتی مشاهده کرد کـه مقاومت بینتیجه هست بین دو راهی متردد ماند زیرا دید کـه از مرگ و بیعت یکی را حتما انتخاب کند و از اینرو نزد مادرش رفت و از او استعلام نظر کرد و مادر را کاملا درون جریـان کار گذاشت. [۳۵۶] .مادرش گفت پدرم از بنیامـیه نفرت داشت و من دوست ندارم کـه تو بآنـها بیعت کنی ابنزبیر مرگ را پذیرفت و زره خود را پوشیده و بدفاع پرداخت اما درون برابر حملات سپاهیـان بنیامـیه مقاومت نیـاورد و از پا درآمد.بدستور حجاج سر او را بریده و پیش عبدالملک بردند و با این ترتیب حجاج [ صفحه ۳۸۴] پیروزی خود را بخلیفهی اموی گزارش داد عبدالملک نیز از عملیـات او قدردانی کرده و جوائزی باو ارسال نمود.حجاج کـه فطره خبیث و قسیالقلب بود باهالی مکه و مدینـه بسیـار ظلم و ستم نمود و تا توانست درون مورد آنان از اعمال هیچگونـه وقاحت و بیشرمـی خودداری نکرد بطوریکه هیأتی از آن دو شـهر بشام عزیمت نموده و ستمگریـهای حجاج را باطلاع عبدالملک رسانیدند.عبدالملک از شنیدن سخنان آنـها وحشتزده شد و حجاج را از حجاز بعراق انتقال داد که تا دنبالهی ستمگریـها و مظالم خود را درون آن سرزمـین شروع نماید. [ صفحه ۳۸۵]
بحث درون مورد اقدامات مختار
هم نصروا سبط النبی و رهطه و دانوا باخذ الثار من کل ملحددر مورد خروج مختار و اقدامات او سخنان مختلفی گفته شده هست عدهای او را ساحر و دروغگو و حتی مدعی نبوت معرفی کردهاند و بعضی را عقیده بر اینست کـه او به منظور ریـاست و حکومت خروج کرده و خونخواهی از قتلهی امام را بهانـه قرار داده بود.همچنین مـیگویند او مردم را بامامت محمد حنفیـه دعوت کرد و فرقهی کیسانیـه را بوجود آورد کـه محمد حنفیـه را آخرین امام و مـهدی موعود مـیدانند کـه در کوه رضوی غایب شده و روزی ظاهر خواهد شد.احادیث و روایـات هم دربارهی مختار مختلف و متناقض مـیباشد.مرحوم مجلسی مـینویسد شیخ کشی بسند حسن روایت کرده هست که حضرت باقر (ع) فرمود: [ صفحه ۳۸۶] لا تسبوا المختار فانـه قتل قتلتنا و طلب ثارنا، و زوج اراملنا، و قسم المال فینا علی العسره [۳۵۷] .یعنی مختار را دشنام ندهید زیرا کـه او قتلهی ما را کشت و قصاص خون ما را از دشمنان گرفت و بیوههای ما را شوهر داد و پول را درون تنگدستی به منظور رفاه ما خرج کرد.و همچنین بسند معتبر از عبدالله بن شریک روایت کرده کـه در روز قربان درون منی خدمت حضرت باقر (ع) رفتم پیرمردی از اهل کوفه داخل شد و خواست دست آنجناب را ببوسد ممانعت فرمود و پرسید تو کیستی؟گفت من فرزند مختارم و مردم دربارهی پدر من سخنان بسیـار مـیگویند و من مـیخواهم حقیقت امر را از شما بشنوم و هر چه بفرمائید درون حق او اعتقاد کنم.حضرت فرمود چه مـیگویند؟گفت مـیگویند کـه دروغگو بود!حضرت فرمود سبحان الله! بخدا سوگند کـه پدرم مرا خبر داد کـه مـهر مادر من از زری داده شد کـه مختار فرستاده بود و او خانـههای خراب شدهی ما را بنا کرد و قاتلان ما را کشت و خونهای ما را طلب کرد بعد خدا او را رحمت کند.و باز بـه سند معتبر از عمر پسر حضرت سجاد روایت کرده هست که گفت چون سر عبدالله بن زیـاد و عمر بن سعد را به منظور پدرم آوردند بسجده درآمد و گفت حمد مـیکنم خدا را کـه خون ما را از دشمنان ما گرفت و خدا مختار را جزای خیر دهد. [۳۵۸] .و باز بسند معتبر از حضرت باقر (ع) روایت کرده هست که مختار نامـهای [ صفحه ۳۸۷] بخدمت امام زینالعابدین (ع) نوشت و با هدیـهی چند از عراق بخدمت آنجناب فرستاد چون فرستادگان مختار بدر خانـهی امام رسیده و رخصت طلبیدند کـه داخل شوند حضرتی را فرستاد کـه دور شوید من هدیـهی دروغگویـان را قبول نمـیکنم و نامـهی ایشان را نمـیخوانم بعد آن رسولان عنوان نامـه را محو د و بجای آن نام محمد حنفیـه را نوشتند و هدایـا را پیش او بردند.و ابنادریس هم بسند موثق از حضرت صادق نقل کرده هست که چون روز قیـامت شود رسول خدا با امـیرالمومنین و حسنین بر صراط بگذرند وی از مـیان جهنم هر یک از آنان را سه مرتبه صدا مـیزند کـه بفریـاد من برس. آنـها جواب نمـیدهند که تا این کـه امام حسین (ع) را صدا مـیزند کـه یـا حسین بفریـاد من برس کـه من کشندهی قتلهی تو هستم آنگاه رسول خدا بامام حسین فرماید کـه حجت بر تو گرفت و تو بفریـاد او برس و آنحضرت او را از آتش نجات دهد راوی پرسید او چهی هست حضرت فرمود مختار [۳۵۹] .علامـه مجلسی مـینویسد کـه در مـیان علمای امامـیه دربارهی مختار اختلاف هست جمعی او را خوب مـیدانند و مـیگویند کـه امام زینالعابدین بـه خروج او راضی بود و مختار هم به منظور طلب خون امام حسین (ع) خروج کرد و دعوی امامت و خلافت به منظور خود و دیگری ننمود و بعضی علماء را اعتقاد آنست کـه غرض او ریـاست و حکومت بود و این امر را بهانـه قرار داده بود.ابننما مـینویسد بدانکه بسیـاری از علماء بحقیقت مطلب توجه کردهاند و اگر سخنان ائمـه (ع) کـه در مدح مختار نقل شده تدبر و اندیشـه مـید مـیدانستند کـه او از مجاهدینی هست که خداوند درون کتاب خود از آنـها تمجید فرموده هست و دعای حضرت سجاد دربارهی مختار دلیل آشکاری هست که او درون نزد [ صفحه ۳۸۸] آنحضرت از نیکان برگزیده بود و اگر غیر از این بود دعایش مستجاب نشده و آن دعا بیـهوده و عبثی مـیشد و امام از چنین کاری منزه است. [۳۶۰] .باید دانست کـه مختار یک مرد مقتدر و لایقی بوده هست که درون یک زمان درون سه جبهه جنگ مـیکرد او هم با عبدالله بن زبیر کـه حجاز و قسمتی از عراق را درون دست داشت جنگید و نمایندهاش را از کوفه بیرون کرد و هم با عبدالملک بن مروان کـه در شام خلیفه بود بستیزهجوئی برخاست و در موصل ابنزیـاد را مقتول و لشگریـانش را پراکنده ساخت و هم درون همان موقع قتلهی امام را یکی بعد از دیگری درون کوفه بقتل رسانید.البته چنین شخص لایق و شجاعی کـه با همـه از درون مخالفت درآمده بود مسلما مورد تهمت و بدگوئی دشمنان قرار مـیگرفت و شاید بعضی از این نسبتها از طرف مخالفین او داده شده باشد.مختار علاوه بر لیـاقت و کاردانی شخص خداشناس و متدینی هم بود و موقعیکه بدست مصعب کشته شد مصعب دستور داد (بنقل مسعودی درون مروج الذهب) زنهای مختار نیز از او برائت جویند و الا حتما بقتل رسند آنـها گفتند ما چگونـه از مردی کـه بخدا ایمان داشت و روزها روزه بود و شبها عبادت مـیکرد و خود را درون راه مبارزه با قتلهی امام بکشتن داد بیزاری جوئیم؟حتی یکی از زنان او درون این امر جدا ایستادگی کرد که تا کشته شد!ادعای مختار این بود کـه من به منظور خونخواهی از قتلهی امام قیـام کردهام و در این کار هم کاملا بمقصود خود رسید و تمام قتله را از دم تیغ گذرانید اما به منظور غلبه بر رقیبان خود (عبدالملک و ابنزبیر) کـه مـیخواست با قلع و قمع آنـها تمام کشورهای اسلامـی را تحت یک پرچم آورد موفق نشد که تا معلوم شود کـه [ صفحه ۳۸۹] خودش مـیخواست حکومت کند یـا واقعا زمـینـه را به منظور خلافت اهل بیت آماده مـیکرد؟اما ظاهرا آنچه از ناحیـهی مختار درون حیـات وی صورت گرفت همگی بنفع خاندان پیغمبر بود، از ابتدای کار خانـهاش درون کوفه بوسیلهی مسلم بن عقیل مرکز فعالیت شیعیـان بود و پس از شـهادت مسلم نیز بعلت هواداری از او بزندان ابنزیـاد افتاد و مسلما این عمل وی او را یک فرد شیعه و طرفدار اهلبیت نشان مـیدهد چنانکه عامل ابنزبیر هم موقعیکه وارد کوفه شد بالای منبر رفت و صحبت از سیره و ورش عمر و عثمان نمود یزید بن انس و چند نفر دیگر از یـاران مختار علنا اظهار مخالفت کرده و گفتند ما طالب سیره و روش علی بن ابیطالب هستیم نـه روش عمر و عثمان. [۳۶۱] .و بعد از خروج هم تمامانی را کـه در کربلا به منظور کشتن حسین (ع) و یـارانش بعناوین مختلف شرکت کرده بودند بکیفر رسانید و بنا بنقل مورخین او با کشتن متجاوز از چهل هشت هزار نفر از قتلهی امام و مسببین فاجعهی کربلا و از لشگریـان بنیامـیه و ابنزبیر موجب تسکین خاطر اهل بیت گردیده و جان خود را نیز درون این راه از دست داد.در اینجا کتاب خود را درون مورد بیـان شخصیت ممتاز و شرح حالات و تاریخ زندگانی پرافتخار حسین بن علی (ع) بـه پایـان رسانیده و ضمن مسألت توفیق مطالعه کنندگان محترم انتظار دعای خیر دارم کـه بقول شیخ اجل سعدی:غرض نقشی هست کز ما باز ماند کـه هستی را نمـیبینم بقائیمگر صاحبدلی روزی برحمت کند درون حق درویشان دعائیفضلالله کمپانی۱۴ / ۳ / ۴۵
پاورقی
[۱] اصول کافی کتاب حجه باب مولد الحسین علیـهالسلام.
[۲] اعلام الوری ترجمـهی عطاردی ص ۳۰۸٫
[۳] ارشاد مفید جلد ۲ باب ۳ – لهوف ابنطاوس ترجمـهی زنجانی ص ۱۳٫
[۴] منتخب التواریخ ص ۲۳۴٫
[۵] مقاتل الطالبیین.
[۶] جلاء العیون ص ۲۷۸٫
[۷] امالی صدوق مجلس ۲۸ حدیث ۳٫
[۸] جلاء العیون ص ۲۸۱٫
[۹] حسن و حسین ص ۱۳۲٫ [
[۱۰] امالی صدوق مجلس ۶۷ حدیث ۲٫
[۱۱] نفس المـهموم ص ۱۸۶- مقتل ابیمخنف.
[۱۲] سورهی احزاب آیـهی ۳۳- خداوند مـیخواهد کـه پلیدی را از شما خانواده دور کند و شما را بـه تطهیر مخصوصی پاک و پاکیزه گرداند.
[۱۳] اثبات الوصیـه ترجمـهی محمد جواد ص ۳۰۲٫
[۱۴] فصول المـهمـهی ابنصباغ ص ۱۷۷٫
[۱۵] منتهی الامال جلد ۱ ص ۲۰۷٫
[۱۶] نـهجالبلاغه کلام ۱۹۸٫
[۱۷] اعلام الوری ترجمـهی عطاردی ص ۳۱۵ – ارشاد مفید.
[۱۸] سورهی نساء آیـهی ۶۴٫
[۱۹] حسین و حسین ص ۱۳۸٫
[۲۰] تاریخ الحسین ترجمـهی کمرهای ص ۱۹۶٫
[۲۱] ارشاد مفید جلد ۲ باب ۳٫
[۲۲] نقل از ستارگان درخشان جلد ۵ ص ۳۸ – ۳۷٫
[۲۳] پرتوی از عظمت حسین علیـهالسلام تألیف صافی گلپایگانی ص ۳۲٫
[۲۴] اعلام الوری ترجمـه عطاردی ص ۳۱۲٫
[۲۵] تاریخ الحسین ترجمـهی کمرهای ص ۲۰۶٫
[۲۶] تحف العقول ما روی عن امـیرالمؤمنین (وصیته لابنـه الحسین علیـهالسلام).
[۲۷] تاریخ الحسین ترجمـه کمرهای ص ۲۱۱٫
[۲۸] به منظور اطلاع کامل از موضوع صلح و تاریخ زندگانی امام حسن علیـهالسلام بکتاب حسن کیست تألیف نگارنده مراجعه شود.
[۲۹] ارشاد شیخ مفید ص ۲۰۶٫
[۳۰] اثبات الوصیته ترجمـهی ص ۳۰۲٫
[۳۱] امالی صدوق مجلس ۶۳ حدیث ۱٫
[۳۲] اصول کافی کتاب حجه – الاشاره و النص علی الحسین بن علی علیـهماالسلام.
[۳۳] ستارگان درخشان جلد ۵ ص ۴۴٫
[۳۴] المجالس الفاخره ص ۵۴٫
[۳۵] ارشاد شیخ مفید جلد ۲ باب ۳٫
[۳۶] تاریخ الحسین ترجمـهی کمرهای.
[۳۷] نفس المـهموم ص ۲۰۲٫
[۳۸] پرتوی از عظمت حسین علیـهالسلام ص ۱۹۶ – ۱۸۹٫
[۳۹] پرتوی از عظمت حسین علیـهالسلام ص ۱۹۶ -۱۸۹٫
[۴۰] اثبات الوصیـه ترجمـهی ص ۳۱۱٫
[۴۱] بحارالانوار جلد ۴۴ ص ۱۹۱٫
[۴۲] مناقب آل ابیطالب جلد ۴ ص ۶۶ نقل از بحارالانوار جلد ۴۴ ص ۱۹۰٫
[۴۳] جلاء العیون ص ۲۹۴٫
[۴۴] بحارالانوار جلد ۴۴ ص ۲۱۰٫
[۴۵] رموز الشـهاده پاورقی ص ۸٫
[۴۶] تحف العقول.
[۴۷] بحارالانوار جلد ۱۷٫
[۴۸] بحارالانوار جلد ۴۴ ص ۲۰۵٫
[۴۹] لمعه من بلاغه السحین علیـهالسلام نقل از ناسخ التواریخ جلد ۶٫
[۵۰] لمعه من بلاغه الحسین علیـهالسلام ص ۶۵٫
[۵۱] لمعه من بلاغه الحسین علیـهالسلام ص ۷۵ نقل از تاریخ ابنعساکر.
[۵۲] لمعه من بلاغه الحسین علیـهالسلام ص ۸۲٫
[۵۳] نیـایش حسین درون بیـابان عرفات.
[۵۴] چون ثواب و پاداش هر عملی متناسب با معرفت عامل و بستگی بمـیزان خلوص نیت او دارد بدینجهت ثواب زیـارت امام از نظر معرفت و اخلاص زائرین متقاوتت مـیباشد.
[۵۵] بحارالانوار جلد ۴۴ ص ۱۹۲٫
[۵۶] پرتوی از عظمت حسین علیـهالسلام ص ۱۶۵٫
[۵۷] شرح حال ۱۴ معصوم تألیف صفوت ص ۲۲٫
[۵۸] غرر الحکم – تحف العقول.
[۵۹] تحف العقول.
[۶۰] اعلام الوری – تاریخ طبری.
[۶۱] ارشاد شیخ مفید – اعلام الوری.
[۶۲] بحارالانوار جلد ۴۴ ص ۲۱۴ – ۲۱۲ – الحسین و بطله کربلا ص ۱۹۷ – ۱۹۵ – جلاء العیون ص ۳۰۰ – ۲۹۸٫
[۶۳] بعقیدهی بعضی از مورخین عبدالرحمن بی ابیبکر درون زمان معاویـه فوت کرده بود.
[۶۴] حسن و حسین ص ۱۵۵- نفس المـهموم ص ۳۲٫
[۶۵] با اینکه مضمون وصیت معاویـه با این شدت و سختی نبوده و او راهنمائیـهای لازم را به منظور پسرش کرده بود اما یزید خام و بیتجربه کـه در سن ۳۴ سالگی مغرورر جوانی و مست خواری بود چنین دستور شومـی را باماد صادر نمود.
[۶۶] مروان بن حکم کـه خود از بنیامـیه بود مدتها درون سرش سودای خلافت بود، هنگامـیکه اماد بن عتبه از او نظر خواست مروان پیش خود اندیشید کـه اکنون معاویـه ازز مـیان رفته هست و جانشین لایق و باقدرتی به منظور بنیامـیه بجای نگذاشته هست پس چگونـه زمام خلافت را از دست یزید کمتجربه بیرون کشد و از طرفی فکر مـیکرد کـه اگر درون چنین اوضاع و احوالی خود ادعای خلافت کند ممکن هست نقشـهی کار طور دیگر شود و خلافت اسلامـی بکلی از دست خاندان اموی خارج شود. اموج این افکار پراکنده و متناقض کـه در فضای ذهن مروان دور مـیزند او را واداشت کـه در پاسخ اماد سخنی دو پهلو بزند کـه بظاهر به منظور سختگیری درون اجرای امر یزید اما باطنا به منظور رسیدن خود بخلافت باشد این نیرنگ یکی از طرحهای ماهرانـهی مروان بود کـه از یک طرف آسوده شدن از دست بزرگترین و نیرومندترین رقیب دولت اموی (حسین علیـهالسلام) و از طرف دیگر باعث از مـیان رفتن خود یزید بود زیرا کشته شدن حسین (ع) بهانـهی بسیـار موثری به منظور ایجاد شورش علیـه یزید بود و اتفاقا پیشبینی مروان صحیح درآمد و بطوریکه درون بخش ششم خواهد آمد خودش بعد از مرگ یزید بدستیـاری زن او بخلافت رسید.
[۶۷] ارشاد مفید جلد ۲ باب ۳٫
[۶۸] لهوف ابنطاووس ترجمـهی زنجانی ص ۲۳ – المجالس الفاخره ص ۵۸٫
[۶۹] سورهی قصص آیـهی ۲۱ (این آیـه درون مورد بیرون رفتن حضرت موسی از مصر هست که از ترس فرعون و فرعونیـان بسوی مدین مـیرفت).
[۷۰] اعلام الوری – منتهی الامال جلد ۱ ص ۲۱۸ – المجالس الفاخره ص ۵۸٫
[۷۱] سورهی قصص آیـهی ۲۲ (این آیـه نیز درون مورد ورود حضرت موسی بمدین است).
[۷۲] شیعه درون اسلام ص ۱۳۳٫
[۷۳] ارشاد شیخ مفید جلد ۲ باب ۳٫
[۷۴] لهوف ابنطاوس ترجمـهی زنجانی ص ۳۴ -۳۲- ارشاد مفید – حسن و حسین ص ۱۶۰٫
[۷۵] نفس المـهموم ص ۴۲ -۴۱٫
[۷۶] ارشاد مفید – لهوف ابنطاوس.
[۷۷] بحارالانوار جلد ۴۴ ص ۳۳۶٫
[۷۸] بحارالانوار جلد ۴۴ ص ۳۳۶ – مجالس الفاخره ص ۶۴ – اعلام الوری.
[۷۹] ملل یـهود و نصار همـیشـه علیـه دین حنیف اسلام فعالیت مـید و از طرفی کشور شام بنا بموقعیت جغرافیـائی خود زیر نفوذ روم شرقی بوده و در واقع معاویـهه دست نشاندهی نصاری بود و آنـها نیز به منظور تخریب و تضعیف مبانی اسلام از معاویـه حمایت مـینمودند بدینجهت سرجون کـه شخص کاردان و بصیری بود دائما ملازم و مشاور معاویـه بعد از او هم ملازم یزید بود و این پدر و پسر درون معضلات سیـاسی از او استعلام نظر مـید.
[۸۰] کامل التواریخ جلد ۳- تاریخ طبری – منتهی الامال جلد ۱ ص ۲۲۴٫
[۸۱] عبیدالله بن زیـاد جوانی قویالاراده و قوی بنیـه و سفاک بود و در اامان مأموریت خود کـه حکومت خراسان بود فوقالعاده شدت و سختی و جرأت بخرج داد و دو سالل با ترکها جنگید و آنـها را متلاشی کرد و پس از آن مأمور بصره شد و بعد از مرگ پدرش خوارج را بـه بدترین وضعی پراکنده ساخت کـه بکلی متفرق گردیدند. ابنزیـاد از حیث ذکاوت و فهم بپایـهی پدرش نبود اما درون جرأت و بیباکی و خونخواری مثل پدر بود، و موقعی کـه یزید حکومت کوفه را باو واگذار نمود درون واقع والی و حکمران تمام عراق گردید.
[۸۲] لهوف ابنطاوس ترجمـهی زنجابی ص ۴۴٫
[۸۳] مقاتل الطالبین – ارشاد مفید.
[۸۴] پستی و بیوفائی کوفیـان و سستی و لاقیدی آنان از همـین جا معلوم مـیشود اگر آنـها درون بیعت خود راستگو بودند وقتی شناختند این شخص ابنزیـاد هست چرا ازز اطراف دارالاماره پراکنده شدند حالا کـه دشمنی با پای خود بلب گور آمده بایستی فورا کارش را یکسره مـید اما چون اهالی کوفه ثبات رأی و پایداری درون هیچکاری نداشتند از اینرو فورا متفرق شدند، آنـها خوش استقبال و بد بدرقه بودند بمحض ورود مسلم بن عقیل بیعت د و بمجرد اینکه ابنزیـاد بکوفه رسید و باوضاع مسلط شد عهد خود را شکستند.
[۸۵] نـهضت الحسین تألیف شـهرستانی ص ۵۸ – تاریخ ابناثیر – بحارالانوار جلد ۴۴ ص ۳۴۱٫
[۸۶] هانی بن مروه مرد محترمـی بوده و سنش متجاوز از هشتاد سال بود و قریب سی هزار مرد شجاع تحت فرمان او بودند او از اشراف کوفه و اعیـان شیعه بشمارر مـیرفت بصحبت پیغمبر اکرم (ص) نیز تشرف جسته بود و در مروج الذهب مسعودی هست که تشخص هانی چندان بود کـه چهار هزار مرد زرهپوش با او سوار مـیشد و هشت هزار پیـادهی فرمانپذیر داشت و چون همپیمانـهای خود را از قبیلهی کنده و دیگر قبائل دعوت مـیکرد سی هزار مرد زرهپوش دعوت او را اجابت مـید (منتهی الامال جلد ۱ ص ۲۳۰ (.
[۸۷] ای بسا ابلیس آدمرو کـه هست بعد به هر دستی نباید داد دست.
[۸۸] ارشاد شیخ مفید ص ۱۹۰ -۱۸۸٫
[۸۹] برخی از مورخین نوشتهاند کـه چون ابنزیـاد از بیماری یـا تمارض هانی اطلاع یـافت خود شخصا به منظور عیـادتش بمنزل او رفت و یکی از شیعیـان (و یـا خود هانی)) بمسلم پیشنـهاد کرد کـه در اطاق مجاور مخفی شود و پس از ورود ابنزیـاد غفله بیرون آید و گردن او را بزند. بعضی نیز نوشتهاند کـه شریک بن اعور کـه بظاهر طرفدار بنیامـیه و در باطن از پیروان امام بود درون رکاب ابنزیـاد از بصره بکوفه آمد و چون با هانی بن عروه مناسبات و سابقهی دوستی داشته و در کوفه مریض شده بود به منظور استراحت بمنزل هانی رفت و موقعیکه ابنزیـاد به منظور عیـادت شریک بخانـهی هانی رفت شریک بن اعور بمسلم گفت فرصت خوبی پیش آمده هست و تو مـیتوانی درون اطاق مجاور مخفی شوی و هنگامـیکه ابنزیـاد سرگرم صحبت هست بیرون بیـائی و گردنش بزنی و چون ابنزیـاد به منظور دیدن هانی و یـا شریک بن اعور و یـا (هر دو) بمنزل هانی رفت مسلم درون اطاق دیگر مخفی شده بود اما به منظور قتل ابنزیـاد بیرون نیـامد و شریک با ایماء و اشاره با خواندن شعر بمسلم حالی نمود کـه چرا بیرون نمـیائی و فرصت را از دست مـیدهی بطوریکه ابنزیـاد احساس خطر نمود و برخاست و از منزل هانی خارج شد و پس از رفتن او شریک از مسلم پرسید چرا او را نکشتی مسلم گفت پیغمبر (ص) فرموده است: الایمان قید الفتک (ایمان عمل ناجوانمردانـهی ترور را بزنجیر مـیکشد). این مطلب درون کتب بعضی از مورخین نوشته شده هست اما بـه نظر نگارنده بعید مـیرسد زیرا اولا ابنزیـاد با علم باینکه خانـهی هانی مرکز فعالیت مسلم بوده و تمام جریـان اوضاع را معقل باطلاع وی رسانیده بود هیجگاه با پای خود بآن منزل کـه بیم وقوع و دستگیری و قتل وی مـیرفت داخل نمـیشد. ثانیـا اگر مسلم نمـیخواست او را بکشد چرا از ابتداء چنین نقشـهای را مـیکشید و پشت پرده پنـهان مـیشد لازم بود کـه موقع پیشنـهاد شریک بن اعور یـا هانی درون مورد قتل ابنزیـاد بآنـها مـیگفت کـه کشتن ناگهانی اشخاص از ایمان بدور است. ثالثا شریک بن اعور اگر با ابنزیـاد وارد کوفه شده باشد از هوش و زیرکی ابنزیـاد بدور هست که او را آزاد بگذارد که تا در خانـهی هانی استراحت کند. رابعا از غرور و جاهطلبی ابنزیـاد بعید هست که به منظور دیدن هانی یـا شریک بن اعور برود. خامسا اگر ابنزیـاد بخانـهی هانی رفته بود بفرض اینکه مسلم هم بقتل او اقدام نمـینمود یکی از شیعیـان متعصب درون همانجا کارش را یکسره مـیکرد زیرا ابنزیـاد درون اوائل ورود بکوفه قشون و سپاهی مـهیـا نداشت و فقط درون حدود پنجاه نفر سوار و پیـاده محافظ او بودند. بنابراین نمـیتوان قبول کرد کـه ابنزیـاد بعیـادت شریک و یـا هانی رفته هست بلکه هانی را عدهای از نزدیکان وی مصلحه نزد ابنزیـاد بردند کـه سوءظن او را برطرف کنند اما بعدا دانستند کـه اشتباه کردهاند.
[۹۰] ارشاد مفید ص ۱۹۵٫
[۹۱] لهوف ابنطاوس نقل بمعنی – ارشاد مفید.
[۹۲] مقاتل الطالبیین ص ۴۱ – اعلام الوری ترجمـه عطاردی ص ۳۲۳٫
[۹۳] بحارالانوار جلد ۴۴ ص ۳۵۲ – جلاءالعیون ص ۳۶۵٫
[۹۴] مقتل ابیمخنف ص ۳۶ -۳۵٫
[۹۵] المجالس الفاخره ص ۷۳- مقاتل الطالبین – منتهی الامال.
[۹۶] ارشاد مفید – جلاء العیون.
[۹۷] نفس المـهموم ص ۵۸٫
[۹۸] با اینکه محمد بن اشعث ایـاس را فرستاد که تا امام را از ادامـهی حرکت بکوفه بازدارد باز مسلم از عمر بن سعد خواست کـه مجددای را پیش آنحضرت بفرستد وو موضوع نقض بیعت مردم و شـهادت خود را بحضرتش اطلاع دهد و این مـیرساند کـه فکر مسلم درون همـه حالا پیش امام بود.
[۹۹] ابنزیـاد علیـه اللعنـه و العذاب دروغ مـیگفت زیرا امام علیـهالسلام بعد از رسیدن بکربلا پیشنـهاد فرمود کـه یـا بمدینـه برگردم و یـا بـه سرحدات بروم اما او قبول نکرد وو بفرمانده سپاهیـانش کـه عمر بن سعد بود نوشت کـه از حسین یـا بیعت بگیر و یـا سرش را بفرست همچنین جسد مسلم را بطناب بسته و بدستور او درون کوچههای کوفه بزمـین کشیدند! [
[۱۰۰] بحارالانوار جلد ۴۴ ص ۳۶۳ – ارشاد مفید.
[۱۰۱] منتهی الآمال جلد ۱ ص ۲۳۰- اعلام الوری.
[۱۰۲] ارشاد شیخ مفید ص ۲۰۰٫
[۱۰۳] ارشاد مفید – اعلام الوری – نفس المـهموم ص ۸۷٫
[۱۰۴] جلاء العیون ص ۳۶۹٫
[۱۰۵] لهوف ابنطاوس و کشف الغمـه جلد ۲ ص ۲۰۴ بنقل علامـه مجلسی درون بحار الحسین و بطله کربلا ص ۲۶٫
[۱۰۶] لهوف ابنطاوس و کشف الغمـه جلد ۲ ص ۲۰۴ بنقل علامـه مجلسی درون بحارالانوار و بطله کربلا ص ۲۶٫
[۱۰۷] نفس المـهموم ص ۸۹٫
[۱۰۸] جلاء العیون ص ۳۷۰ – منتهی الامال جلد ۱ ص ۲۳۴٫
[۱۰۹] حسن و حسین ص ۱۶۴٫
[۱۱۰] ارشاد مفید – المجالس الفاخره ص ۸۱٫
[۱۱۱] جلاء العیون ص ۳۷۱- حسن و حسین ص ۱۷۲٫
[۱۱۲] لهوف ابنطاوس ص ۶۰٫
[۱۱۳] مقتل ابیمخنف ص ۴۴- اعلام الوری – ارشاد مفید.
[۱۱۴] مقتل الحسن مقرم
[۱۱۵] بحارالانوار جلد ۴۴ ص ۳۷۲ نقل از مناقب آل ابیطالب.
[۱۱۶] ممکن هست گروهی از اشخاص کوردل و نادان کـه مظاهر طبیعت و ماده چشم حقیقتبین آنان را مستور کرده هست با ندای غیبی و امثال این امور مخالف باشندد اما این گونـه قضایـا از نظر مردم روشنضمـیر کاملا حل شده هست و این قبیل اشخاص حتما کمـی تزکیـهی نفس کنند که تا با دیدهی باطن حقایق را دریـابند و گویـا هاتف اصفهانی درون ترجیعبند خود اینگونـه اشخاص را مورد خطاب کرده و گوید: چشم دل باز کن کـه جان بینی آنجه نادیدنی هست آن بینی.
[۱۱۷] تاریخ طبری جلد ۵ ص ۷۸ بنقل عمادزاده.
[۱۱۸] لهوف ابنطاوس ص ۶۲- امالی صدوق مجلس ۳۰٫
[۱۱۹] گفت ای گروه هر کـه ندارد هوای ما سر گیرد و برون رود از کربلای ما ناداده تن بخواری و نا کرده ترک سر نتوان نـهاد پای بخلوتسرای ما که تا دست و رو نشستت بخون مـینیـافت راه طواف بر حرم کبریـای ما این عرصه نیست جلوهگه روبه و گراز شیرافکن هست بادیـهی ابتلای ما ما پروریم دشمن و در خون کشیم دوست را وقوف نیست ز چون و چرای ما همراز بزم ما نبود طالبان جاه بیگانـه حتما از دو جهان آشنای ما برگردد آنکه با هوس کشور آمده سر ناورد بافسر شاهی گدای ما ما را هوای سلطنت ملک دیگر هست کاین عرصه نیست درخور فر همای ما یزدان ذوالجلال بخلوتسرای قدس آراسته هست بزم ضیـافت به منظور ما برگشت هر کـه طاقت تیر و سنان نداشت چون شاه تشنـه کار بشمر و سنان نداشت.
[۱۲۰] ارشاد مفید – اعلام الوری و مدارک دیگر.
[۱۲۱] چون قادسیـه درون آنموقع سرحد ایران و عراق بوده و ایرانیـان علاقهی مخصوصی بخاندان پیغبمر داشتند لذا جادهی قادسیـه بوسیلهی مأمورین ابنزیـاد بسته شدهه بود کـه اخباری از وضع کوفه بایران نرسد که تا مبادا ایرانیـان بکمک فرزند پیغمبر بشتابند.
[۱۲۲] ارشاد شیخ مفید.
[۱۲۳] ادب حر از بیـان همـین جمله معلوم مـیشود و شاید بعلت همـین ادب او بود کـه بالاخره توفیق الهی نصیبقش شد آری: از خدا خواهیم توفیق ادب بی ادب محرومم ماند از لطف رب.
[۱۲۴] بحارالانوار جلد ۴۴ ص ۳۸۵٫
[۱۲۵] ستارگان درخشان جلد ۵ ص ۱۱۲٫
[۱۲۶] مقتل ابیمخنف ص ۵۳ و کتب دیگر.
[۱۲۷] علت اینکهی حاضر نشد پیش امام برود این بود کـه آنـها جزو اشخاصی بودند کـه بحسین علیـهالسلام نامـه نوشته و او را بکوفه دعوت کرده بودند حالا چگونـهه بروند و بپرسند کـه برای چه آمدهای؟
[۱۲۸] ابوثمامـهی صائدی همان شخصی هست که درون کوفه صندوقدار مسلم بود و برای او سلاح و ساز و برگ تهیـه مـیکرد بعد از شـهادت مسلم از کوفه فرار کرده و درر راه باردوی امام ملحق شده بود همچنین حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه کـه از همکاران نزدیک مسلم بودند بعد از شـهادت او شبانـه از کوفه خارج و خود را درون راه بخدمت امام رسانیده بودند.
[۱۲۹] ارشاد مفید ص ۲۱۱٫
[۱۳۰] بعد از ورود امام علیـهالسلام بکربلا که تا روز عاشورا آن صحرای بیآب و علف وضع عجیبی داشت و یک بحران دهشتزا درون آن دشت محنتبار حکمفرما بود، همـهیی مردم نگران اوضاع و احوال بودند کـه نتیجه چه خواهد شد؟ آیـا واقعا جنگ خواهد بود یـا کار با صلح و سازش خاتمـه خواهد پذیرفت؟ درون خلال اینمدت هم مرتبا قوای کمـی بوسیلهی ابنزیـاد (علیـه اللعنـه و العذاب) از کوفه بکربلا مـیرسید بطوری کـه حداقل رقمـی کـه مورد اتفاق تمام مورخین هست ۲۲۰۰۰ نفر نوشته شده هست که بوسیله فرماندهان مربوط کـه نام بعضی از آنان درون صفحات پیش شد بکربلا اعزام گردیده بود. ابومخنف تعداد سپاهیـان کوفی را بالغ بر هشتاد هزار نفر نوشته هست البته گفتن و نوشتن این ارقام از نظر ریـاضی ساده هست اما حتما دید کـه قدرت بازوی کدام قهرمان هست که این دریـای لشکر را متلاطم کند و مـیسره و مـیمنـه را بهم بریزد.
[۱۳۱] تاریخ اعم کوفی ص ۲۶۶- اعلام الوری.
[۱۳۲] از آب هم مضایقه د کوفیـان خوش داشتند حرمت مـهمان کربلا!
[۱۳۳] ابنزیـاد همـیشـه به منظور انجام مأموریتهای خطرناک کـه مستلزم بیوجدانی و بیعدالتی بود دنبال اشخاصی مـیگشت کـه مثل خودش سفاک و بیشرم و قسیالقلبب باشد از اینرو به منظور اینکه عمر بن سعد را درون مقابل رقیب سرسختی قرار دهد شمر را فرستاد که تا ابنسعد از مسالمت و صلحجوئی دست کشیده و کار را خاتمـه دهد. بعضی مورخین نوشتهاند کـه ابنزیـاد وقتی نامـهی مسالمتآمـیز عمر بن سعد را دریـافت کرد گفت این نامـه ناصح و مشفق خوبی هست شمر کـه آنجا حاضر بود ابنزیـاد را وادار کرد کـه پیشنـهاد عمر را قبول نکند و بدینجهت خود شمر مأمور بردن آخرین نامـهی ابنزیـاد بکربلا شد اما حتما دانست کـه شقاوت و خباثت ابنزیـاد کمتر از شمر نبود و اگر او جدا پیشنـهاد عمر را مـیپذیرفت مـیتوانست باعتراض شمر اعتنائی نکند اگر چه شمر از نواصب و خوارج نـهروان بوده و شخصا مـیل داشت کـه امام کشته شود اما منظور ابنزیـاد هم بنا بسابقهی کین و دشمنی کشتن آنحضرت بود بدین دلیل بکشتن او هم اکتفاء نکرد و دستور داد بر بدن مطهرش اسب بتازند!!.
[۱۳۴] منظور شمر و ابنزیـاد از فرستادن اماننامـه بفرزندان امالبنین حقیقه دلسوزی به منظور آنـها نبود بلکه رعب و وحشتی کـه از شجاعت و صولت حضرت ابوالفضل درون دلل آنان جا گرفته بود آنـها را بر آن واداشت کـه آن بزرگوار را بطرف خود بخوانند که تا حسین (ع) بی پشت و پناه باشد اما آنان از فداکاری و خلوص نیت آنجناب نسبت بـه برادرش غافل بودند!
[۱۳۵] تف بر این فرمان و لعنت بر چنین فرماندهی کـه اراذل و اوباش کوفه را کـه هیچیک حسب نسب صحیحی نداشتند با هزاران حیله و نیرنگ جمع کرده و برایی کشتن فرزند پیغبمر بکربلا آورده و با کمال وقاحت آنانرا خیل الله خطاب کرده و مژدهی بهشت مـیدهد!!
[۱۳۶] خوشا نماز و نیـازی کـه از سر درد بآب دیده و خون جگر طهارت کرد
[۱۳۷] رموز الشـهاده (ترجمـهی نفس المـهموم) رمز ۳۸٫
[۱۳۸] از دیوان حجه الاسلام نیر.
[۱۳۹] جلاء العیون ص ۳۸۵- بحارالانوار جلد ۴۴ ص ۳۹۳٫
[۱۴۰] نفس المـهموم ص ۱۲۳٫
[۱۴۱] قطا مرغی هست باندازهی کبوتر و این ضربالمثل را عرب موقعی مـیگوید کـه در محظور و بنبست بماند و راه چارهای جز اینکه بـه پیشامد تن بدهد نداشته باشد.
[۱۴۲] ارشاد مفید ص ۲۱۵- حسن و حسین ص ۱۹۸ -۱۹۵٫
[۱۴۳] لهوف ابنطاوس ترجمـهی زنجانی ص ۹۴٫
[۱۴۴] اثبات الوصیـه – نفس المـهموم ص ۱۲۶٫
[۱۴۵] از دیوان نیر.
[۱۴۶] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۴ – منتهی الامال.
[۱۴۷] ارشاد مفید – بحارالانوار جلد ۴۵٫
[۱۴۸] لهوف ابنطاوس – تحف العقول (شیح حرانی درون تحف العقول این خطابه را جزو نامـههای آنحضرت آورده است).
[۱۴۹] تقصیر و خطای حر حقیقه بسیـار بزرگ و غیرقابل عفو بود اما چون جوانمردی و بزرگواری و کرم و بخشش امام بیشتر از گناه او بود و از طرفی حر نیز واقعا منقلبب شده و از روی اخلاص توبه کرده بود لذا مورد عفو و اغماض آنحضرت قرار گرفت و خود را از پائینترین طبقهی دوزخ باعلی درجهی بهشت رسانید و بنا بنقل بعضی از مورخین برادر و فرزند او هم بطرف امام آمده و با کوفیـان جنگیده و شـهید شدهاند و چنانکه قبلا اشاره شد ۳۲ نفر درون شب عاشورا از سپاه بنیامـیه باردوی امام پیوستند.
[۱۵۰] گاهی هم از جلودار و عقبدار صرف نظر مـیشد و آرایش رزمـی منحصر بـه مـیمنـه و مـیسره و قلب لشگر مـیگردید.
[۱۵۱] لهوف ابنطاوس ترجمـهی زنجانی ص ۱۰۰٫
[۱۵۲] اینگونـه فداکاری جز درون اصحاب حسین علیـهالسلام که تا کنون درون هیچدیده نشده هست بدینجهت آنحضرت فرمود من باوفاتر از اصحاب خودی را سراغغ ندارم.
[۱۵۳] ارشاد مفید – اعیـان الشیعه جلد ۴٫
[۱۵۴] حسن و حسین ص ۲۲۷- این سخن معاویـه نیز جز مغالطه چیز دیگری نیست زیرا درست هست که معاویـه شایستهی خلافت نبود اما حسین علیـهالسلام ازز جانب خدا بمسند خلافت الهیـه منصوب شده بود و از طرف بنیامـیه سخاوتی نداشت که تا حضرت علی اکبر آنرا دارا باشد بلی آنجناب سخاوت و شجاعت و سایر صفات عالیـهی نفسانی را از پدر و جدش بارث بود.
[۱۵۵] مقاتل الطالبین و مقاتل دیگر.
[۱۵۶] منتهی الامال جلد ۱ ص ۲۷۱ بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۴۴٫
[۱۵۷] درون مورد اینکه لیلی مادر حضرت علی اکبر درون کربلا حضور داشت یـا نـه مـیان مورخین اختلاف هست برخی را عقیده بر اینست کـه آن بانو پیش از وقایع کربلا وفاتت یـافته و بنابراین درون کربلا حضور نداشته هست و دلیلشان این هست که چون مادر لیلی مـیمونـه ابوسفیـان و در نتیجه معاویـه و ی یزید بود اگر درون کربلا حاضر بود بخاطر او حضرت علی اکبر را کـه پسری یزید بود نمـیکشتند و اهل بیت را اسیر نمـید درون اینکه لیلی درون کربلا بود یـا نبود نگارندهی نفیـا و اثباتا نظر نمـیدهد اما دلیل این عده از مورخین هم بنظر صحیح نمـیرسد زیرا آن گروه ستمگر احترام خود امام را کـه نزدیکترین بـه پیغمبر بود رعایت ند و سر حضرت علی اکبر را هم مانند سر سایر شـهداء از تن جدا کرده و بشام بردند.
[۱۵۸] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۴۴٫
[۱۵۹] بعضی از ارباب مقاتل عبدالله رضیع را یغر از علی اصغر دانستهاند.
[۱۶۰] علت اینکه حسین علیـهالسلام برادرش را آخر از همـه بجنگ فرستاد این بود کـه او پرچمدار بود و با سقوط پرچم شکست قشون حتمـی مـیشد و از طرفی نـه تنـهاا دلگرمـی امام علیـهالسلام و اهل بیت بوجود آن بزرگوار بود بلکه بیم و هراس دشمن نیز از حضرت ابوالفضل بود و تا او بشـهادت نرسیده بود دشمن ستمگر امـیدی بـه پیروزی نداشت.
[۱۶۱] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۴۱٫
[۱۶۲] مفهوم و معنای حقیقی جهاد، مخالفت با نفس هست بنازم چنین بزرگواری را با اینکه بحکم شرع و عرف خوردن آب بمنظور تجدید قوا بر او لازم بود اما وفا وو اخلاص و غیرت و حمـیت او چنین ایجاب نمود کـه باتشنـه از فرات بیرون آید. بدریـا پا نـهاد و خشگ فلب از آب زد بیرون مروت بین وفاداری نگر غیرت تماشا کن!
[۱۶۳] منتهی الامال جلد یک ص ۲۷۹- منتخب التواریخ ص ۲۵۸٫
[۱۶۴] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۴۲٫
[۱۶۵] ارشاد شیخ مفید.
[۱۶۶] ارشاد شیخ مفید – مقاتل الطالبین – تاریخ طبری.
[۱۶۷] ارشاد شیخ مفید – مقاتل الطالبین – تاریخ طبری.
[۱۶۸] اعلام الوری – ارشاد مفید.
[۱۶۹] اعلام الوری – ارشاد مفید.
[۱۷۰] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۴۷٫
[۱۷۱] مناقب آل ابیطالب جلد ۴ ص ۵۸ بـه نقل مجلسی درون بحارالانوار.
[۱۷۲] ستارگان درخشان جلد ۵ ص ۱۷۴٫
[۱۷۳] اثبات الوصیته ترجمـهی ص ۳۱۱٫
[۱۷۴] از آتشکدهی نیر.
[۱۷۵] جلاء العیون ص ۴۰۹- امالی صدوق مجلس ۳۱ حدیث ۱٫
[۱۷۶] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۴۹- نفس المـهموم – منتهی الامال.
[۱۷۷] لهوف ابنطاوس ترجمـهی زنجانی ص ۱۲۰٫
[۱۷۸] الحسین و بطله کربلا ص ۲۲۲٫
[۱۷۹] ارشاد شیخ مفید.
[۱۸۰] حسین علیـهالسلام هنگام شـهادت درون پنجاه هفتمـین سال زندگانی خود بوده و بطور دقیق ۵۶ سال و ۵ ماه و ۷ روز از عمر شریفش سپری شده بود.
[۱۸۱] جلاء العیون ص ۴۱۱- نفس المـهموم.
[۱۸۲] ازدیوان نیر.
[۱۸۳] ارشاد مفید – منتهی الامال و کتب دیگر.
[۱۸۴] منتهی الامال جلد ۱ ص ۲۸۹- اشعار از صاحب معراج المحبته است.
[۱۸۵] تاریخ طبری جلد ۶ ص ۳۲۰- اعلام الوری.
[۱۸۶] اعلام الوری ترجمـهی عطاردی ص ۳۵۰- ارشاد شیخ مفید.
[۱۸۷] از دیوان نیر.
[۱۸۸] از دیوان حجه الاسلام نیر.
[۱۸۹] از دیوان حجه الاسلام نیر.
[۱۹۰] ارشاد شیخ مفید ص ۲۲۷٫
[۱۹۱] لهوف ابنطاوس ترجمـهی زنجانی ص ۱۴۴٫
[۱۹۲] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۱۰۹- لهوف ابنطاوس – نفس المـهموم – الحسین و بطله کربلا.
[۱۹۳] از دیوان جودی.
[۱۹۴] المجالس الفاخره ص ۱۵۶ – مقتل ابیمخنف ص ۱۰۶٫
[۱۹۵] بحارالانوار – جلد ۴۵ ص ۱۱۲٫
[۱۹۶] تاریخ طبری جلد ۶ ص ۲۶۲٫
[۱۹۷] الحسین و بطلهی کربلا ص ۲۱۰٫
[۱۹۸] سورهی زمر آیـهی ۴۲٫
[۱۹۹] لهوف ابنطاوس ترجمـهی زنجانی ص ۱۶۲٫
[۲۰۰] حسن و حسین ص ۲۴۶- ارشاد شیخ مفید – مقتل ابیمخنف.
[۲۰۱] اعلام الوری ترجمـهی عطاردی ص ۳۵۳٫
[۲۰۲] ارشاد شیخ مفید.
[۲۰۳] منتهی الامال جلد ۱ ص ۳۰۱- ارشاد مفید ۲۳۱٫
[۲۰۴] حسن و حسین ص ۲۶۴٫
[۲۰۵] لهوف ابنطاوس ترجمـهی زنجانی ص ۱۷۰٫
[۲۰۶] رموز الشـهاده (ترجمـهی نفس المـهموم) ص ۲۰۴٫
[۲۰۷] اعلام الوری – ارشاد شیخ مفید.
[۲۰۸] جائی کـه یحیی پسر حکم کـه خود از بنیامـیه بوده بـه یزید چنین اعتراض کند حساب بقیـهی مردم روشن است.
[۲۰۹] ناسخ التواریخ و منتهی الامال – فقط بیت اول از ابنالزبعری هست که یزید بدان تمثل جسته هست و ابیـات دیگر را خود سروده و در آنـها صراحه اظهار کفر نمودهه هست زیرا او عقیده برسالت پیغمبر نداشته و معتقد بوحی هم نبوده هست و جنگهای پیغمبر را با قریش فقط بخاطر ملک و حکومت دنیوی تصور کرده است!
[۲۱۰] سورهی مبارکهی روم آیـهی ۱۰٫
[۲۱۱] سورهی مبارکهی آلعمران آیـهی ۱۷۸٫
[۲۱۲] الحسین و بطه کربلا ص ۲۲۱- بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۱۳۳- لهوف ابنطاوس – کفایـه الواعظین جلد ۱ ص ۲۰۴ – ۲۰۲٫
[۲۱۳] سورهی مبارکهی حدید آیـه ۲۲٫
[۲۱۴] سورهی مبارکهی شوری آیـه ۳۰ (هر مصیبتی بشما رسد خودتان آنرا بوجود آوردهاید و خدا از بسیـاری گذشت کند).
[۲۱۵] یزید حقیقتا دیندار نبود که تا از دین خارج شود اما چون بظاهر خود را خلیفهی مسلمـین مـیدانست لذا فرمایش حضرت زینب به منظور ظاهر امر بود.
[۲۱۶] آهی سوزان بر مزار شـهیدان ص ۱۸۷ -۱۸۶٫
[۲۱۷] علت اینکه امام علیـهالسلام بجای کلمـهی منبر لفظ چوبها فرمود اینست کـه در منبر بایستی فضایل آل محمد علیـهمالسلام گفته شود منبری را کـه در بالای آنن علی و اولاد او را سب کنند و یزید و اجدادش را مدح کنند جز بـه چند قطعه چوب بچیز دیگری نمـیتوان تشبیـه نمود.
[۲۱۸] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۱۳۸- کفایـه الواعظین جلد ۲ ص ۱۹۱ -۱۸۹٫
[۲۱۹] رموز الشـهاده (ترجمـه نفس المـهموم) ص ۲۱۶٫
[۲۲۰] یزید پلید مصلحه اظهار پشیمانی مـیکرد و الا خباثت ذات او همچنان او را بادامـهی فجایع وادار مـینمود چنانکه یکسال بعد از وقایع عاشورا بدست او مدینـه راا قتلعام د و در سال بعد مکه را هم کـه خانـهی خدا درون آنجاست بدون رعایت احترام سنگباران نمودند.
[۲۲۱] علی و فرزندانش ص ۲۵۹٫
[۲۲۲] منتهی الامال جلد ۱ ص ۳۲۰٫
[۲۲۳] اعلام الوری – ارشاد شیخ مفید.
[۲۲۴] اخیرا دانشمند گرامـی جناب حجه الاسلام آقای محمد علی قاضی طباطبائی کتاب نفیس و ارزندهای بنام (تحقیق درباره روز اربعین سیدالشـهداء علیـهالسلام)) تألیف فرموده و با دلائل محکم و توضیحات کافی ثابت کردهاند کـه ورود اهل بیت بکربلا درون موقع مراجعت از شام درون روز اربعین سال ۶۱ بوده هست طالبین به منظور اطلاع بیشتر درون اینمورد بکتاب مزبور مراجعه فرمایند و این کتاب علاوه بر اثبات موضوع مزبور حاوی مطالب سودمند و دارای تعلیقات و اضافاتی هست که مطالعهی آن به منظور اهل تحقیق قابل استفاده مـیباشد.
[۲۲۵] امالی صدوق مجلس ۳۱ حدیث ۴٫
[۲۲۶] منتخب التواریخ ص ۲۴۲٫
[۲۲۷] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۱۴۵٫
[۲۲۸] مقتل ابیمخنف ص ۱۴۶- منتهی الامال – لهوف ابنطاوس.
[۲۲۹] زا آتشکده نیر.
[۲۳۰] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۳۸٫
[۲۳۱] منتهی الامال جلد ۱ ص ۲۷۷٫
[۲۳۲] بحارالانوار جلد ۴۵ مقاتل الطالبیین.
[۲۳۳] برایب اطلاع بیشتر بکتاب نفیس (تحقیق دربارهی روز اربعین سیدالشـهداء از صفحهی ۴۷۰ که تا ۴۸۴ (رجوع شو.
[۲۳۴] منتخب التواریخ ص ۲۶۳ نقل از مدینـه المعاجز.
[۲۳۵] منتهی الامال جلد ۱ ص ۲۷۵- جلاء العیون ص ۴۰۱٫
[۲۳۶] مشـهور بین اهل منبر اینست کـه بدن حضرت قاسم لگدکوب سم اسبان گردید درون صورتیکه برابر نقل مورخین پیکر منحوس قاتل او درون زیر پای اسبان لگدکوب شدهه هست نـه بدن قاسم.
[۲۳۷] مقاتل الطالبیین – ارشاد مفید – کفایـه الواعظین جلد ۱ ص ۱۲۷٫
[۲۳۸] منتهی الامال جلد ۱ ص ۲۷۶- مقاتل الطالبیین.
[۲۳۹] کفایـه الواعظین جلد ۱ ص ۲۶۲ نقل از معالی السبطین.
[۲۴۰] منتهی الامال ص ۲۷۳٫
[۲۴۱] ارشاد شیخ مفید – مقاتل الطالبین.
[۲۴۲] منتخب التواریخ ص ۲۴۷٫
[۲۴۳] لهوف ابنطاوس.
[۲۴۴] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۷۳ -۶۵٫
[۲۴۵] ارشاد شیخ مفید ص ۲۱۴٫
[۲۴۶] منتخب التواریخ ص ۲۵۵- نفس المـهموم.
[۲۴۷] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۱۳ نقل از ارشاد مفید.
[۲۴۸] منتخب التواریخ ص ۲۷۴٫
[۲۴۹] نفس المـهموم و منتهی الامال.
[۲۵۰] سورهی احزاب آیـه ۲۳٫
[۲۵۱] المجالس الفاخره ص ۹۷٫
[۲۵۲] حسین و حسین ص ۲۱۹٫
[۲۵۳] منتخب التواریخ ص ۲۸۰- منتهی الامال.
[۲۵۴] گویـا مکر و حیله و پیمانشکنی کوفیـان بیوفا از اول به منظور عابس روشن بود بدینجهت فقط از طرف خودش صحبت مـیکرد و اطمـینانی بگفتار دیگران نداشت.
[۲۵۵] نفثته المصدور – منتهی الامال.
[۲۵۶] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۲۹- منتهی الامال.
[۲۵۷] سوره مبارکه مومن (غافر) آیـات ۳۰ الی ۳۳٫
[۲۵۸] لهوف ابنطاوس ص ۹۷- ارشاد مفید – حسن و حسین ص ۲۲۱٫
[۲۵۹] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۲۳٫
[۲۶۰] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۷۳ از زیـارت ناحیـه مقدسه.
[۲۶۱] ارشاد شیخ مفید – اعلام الوری.
[۲۶۲] مقاتل الطالبیین.
[۲۶۳] منتهی الامال جلد ۱ ص ۳۳۴٫
[۲۶۴] رجوع شود بصفحهی ۴۷۰ که تا ۴۸۴ کتاب تحقیق دربارهی روز اربعین سیدالشـهداء.
[۲۶۵] منتخب التواریخ ص ۲۹۱٫
[۲۶۶] اثبات الوصیـه ترجمـه ص ۳۱۹ نقل بمعنی.
[۲۶۷] منتهی الامال – منتخب التواریخ.
[۲۶۸] شرح نـهجالبلاغه عبده جلد ۳ پاورقی ص ۱۷٫
[۲۶۹] مانند ملحق معاویـه زیـاد بن ابیـه را بخاندان ابیسفیـان برسم زمان جاهلیت.
[۲۷۰] به منظور اطلاع بیشتر بتاریخ تمدن اسلامـی جرجی زیدان مراجعه شود.
[۲۷۱] النزاغ و التخاصم ص ۲۱ نقل از پرتوی از عظمت حسین علیـهالسلام.
[۲۷۲] الاصابه جلد ۴ ص ۸۸- مروج الذهب جلد ۱ ص ۴۴۰- اگر عثمان واقعا خلیفهی مسلمـین بود بایستی بلافاصله دستور مـیداد که تا ابوسفیـان را کـه مرتد شده بود گردنن زنند زیرا او با زبان خود اقرار بکفر کرده و منکر بهشت و دوزخ شده بود اما نـه تنـها چنین کاری نکرد بلکه بگفتههای او هم جامـهی عمل پوشانید بیتالمال مسلمـین را مـیان اقوام خود تقسیم کرد و حکام ولایـات را از مـیان بنیامـیه انتخاب نمود.
[۲۷۳] تاریخ طبری جلد ۱۱ ص ۳۵۷ نقل از الغدیر جلد ۱۰ ص ۱۳۹٫
[۲۷۴] معاویـه کیست؟ ص ۴۶ -۴۵٫
[۲۷۵] تذکرهی ابنجوزی ص ۱۱۵ نقل از الغدیر جلد ۱۰ ص ۱۶۹٫
[۲۷۶] شرح نـهجالبلاغه جلد ۱ ص ۱۱۱ نقل از الغدیر جلد ۱۰ ص ۱۷۰٫
[۲۷۷] شرح نـهجالبلاغه ابن ابیالحدید جلد ۴ ص ۶۸- الغدیر جلد ۱۰ ص ۱۷۱٫
[۲۷۸] شرح و ترجمـه نـهجالبلاغه فیض الاسلام ص ۸۵۱٫
[۲۷۹] مروج الذهب مسعودی نقل از کتاب پرتوی از عظمت حسین علیـهالسلام ص ۲۶۰٫
[۲۸۰] سورهی مبارکهی انشراح آیـهی ۴٫
[۲۸۱] محاضرات الراغب – تاریخ ابنعساکر – الغدیر جلد ۱۰ ص ۲۲۵٫
[۲۸۲] معاویـه کیست؟ ص ۱۶- الغدیر جلد ۱۰٫
[۲۸۳] به منظور آگاهی بیشتر از کفر و بیدینی و مظالم و جنایـات معاویـه بکتابهای النصایح الکافیـه تألیف محمد بن عقیل درون مقاتل نص تألیف سید شرفالدین و کتاب معاویـهه کیست؟ و جلد ۱۰ الغدیر مراجعه شود.
[۲۸۴] علی و فرزندانش تألیف دکتر طه حسین ترجمـهی محمد علی شیرازی ص ۲۱۹٫
[۲۸۵] اصول کافی جلد ۲ کتاب حجه.
[۲۸۶] اصول کافی جلد ۲ کتاب حجه.
[۲۸۷] برایب اطلاع بیشتر دربارهی تاریخ زندگانی امام حسن علیـهالسلام و مخصوصا درون موضوع صلح آنحضرت با معاویـه و همچنین راجع بـه جعلی بودن روایـات وو اخبار درون مورد کثرت ازدواج و طلاق او بکتاب حسن کیست؟ تألیف نگارنده مراجعه شود.
[۲۸۸] محو بادا سیم و زر از آنکه این جسم پلید مؤمن صد ساله را یک لحظه کافر مـیکند!
[۲۸۹] ناسخ التواریخ جلد ۵ – الحسن بن علی تألیف کامل سلیمان ص ۸۵٫
[۲۹۰] اسد الغابه جلد ۲ ص ۱۴ -۱۳ الحسن بن علی ص ۹۸٫
[۲۹۱] تاریخ یعقوبی جلد ۲ ص ۲۰۷ -۲۰۴٫
[۲۹۲] بحارالانوار جلد ۱۰ ص ۱۱۵٫
[۲۹۳] النصایح المکافیـه.
[۲۹۴] صلح الحسن نقل از عمده الطالب ص ۵۲ و بحارالانوار چاپ قدیم جلد ۱۰ ص ۱۱۵٫
[۲۹۵] نـهضه الحسین پاورقی ص ۳۲ -۳۱٫
[۲۹۶] حسن و حسین ص ۱۲۱٫
[۲۹۷] لمعه من بلاغه الحسین (ع) ص ۱۸۱۵ نقل بمعنی.
[۲۹۸] سورهی احزاب آیـهی ۳۳٫
[۲۹۹] قمقام زخار ص ۲۲۹ المجالس الح ص ۱۳۴ بنقل نویسندهی پرتوی از عظمت حسین علیـهالسلام.
[۳۰۰] الحسین و بطله کربلا ص ۱۳۰٫
[۳۰۱] مروج الذهب جلد ۳ ص ۱۵٫
[۳۰۲] مـیگوید آفتاب مـیی کـه برجش قعر خم آنست و مشرقش ساقی و مغربش هم دهان من هست پس اگر روزی این مـی درون دین احمد حرام گردید حالا آنرا بدینن مسیح بگیر و بنوش. یزید علاوه بر مدح مـیگوید من مسلمان نیستم و بدین مسیح مـیخورم درون صورتیکه او بتمام معنی یک فرد بیدین و مانند اجداد خود بتپرست بود زیرا درون دین مسیح هم شرب خمر ممنوع هست چنانکه درون انجیل فرماید مست مشوید کـه در آن فسق و فجور است. خلفای بنیامـیه غیر از معاویـه بن یزید و عمر بن عبدالعزیز عموما فاسق و بیدین بودند مخصوصا یزید بن عبدالملک و پسرش اماد بن یزید درون وقاحت و بیشرمـی (در نتیجهی شرب خمر و هوسرانی) کار را بجائی رسانیدند کـه قلم از تقریر آن شرم دارد. اماد بن یزید درون شرب خمر بقدری افراط نمود کـه روزی هشام از وی پرسید کـه تو با اینـهمـه اعمال زشت و منکرات کـه مرتکب مـیشوی چه دینی داری اماد جواب داد: یـا ایـها السائل عن دیننا – نحن علی دین ابیشاکر و مقصودش از ابوشاکر مسلمـه بن هشام بود کـه در شرب خمر افراط داشت و در این کار مشـهور بود و همچنین تیر زدن اماد بقرآن کـه دلیل کفر و زندقهی اوست مشـهور است. به منظور آگاهی از شرح حال خلفای بنیامـیه بکتاب حضرت صادق (ع) تألیف نگارنده مراجعه شود.
[۳۰۳] نفس المـهموم – منتهی الآمال.
[۳۰۴] سورهی رعد آیـهی ۲۵٫
[۳۰۵] سورهی احزاب آیـه ۵۷٫
[۳۰۶] سورهی محمد آیـهی ۲۴ و ۲۵٫
[۳۰۷] حسن و حسین ص ۲۷۶٫
[۳۰۸] حسن و حسین ص ۲۸۴ نقل بمعنی.
[۳۰۹] حسن و حسین ۲۸۸ -۲۸۵ نقل بمعنی.
[۳۱۰] ارشاد شیخ مفید.
[۳۱۱] بحارالانوار جلد ۴۴ ص ۳۸۴- تاریخ طبری.
[۳۱۲] لمعه من بلاغه الحسین علیـهالسلام ص ۷۲- تاریخ طبری.
[۳۱۳] سیـاسه الحسینیـه ص ۲۵ -۲۳٫
[۳۱۴] اصول کافی جلد ۱ باب ان الائمـه یعلمون متی یموتون حدیث ۱٫
[۳۱۵] بحثی کوتاه دربارهی علم امام ص ۷ -۴٫
[۳۱۶] سورهی بقره آیـهی ۱۹۵٫
[۳۱۷] کامل الزیـارات باب ۵۸ ص ۱۴۶٫
[۳۱۸] لهوف ابنطاوس ترجمـهی زنجانی ص ۲۳٫
[۳۱۹] امام (ع) نفرمود من با او بیعت نمـیکنم بلکه فرمود مثل من بمثل او بیعت نمـیکند و در این جمله نکتهای نـهفته هست که بر اهل بصیرت روشن هست و آن اینستکهه درون تشبیـه، مشبه از حیث وجه شبه اضعف از مشبه بـه است مثل امام (کسی اگر باشد) کـه در طهارت و قدس و عصمت از خود امام پائینتر هست بمثل یزید هم کـه در کفر و فسق و فجور از یزید کمتر هست بیعت نمـیکند چه رسد کـه خود امام بـه خود یزید بیعت کند!!
[۳۲۰] نـهضت الحسین ص ۲۸ و ۲۹٫
[۳۲۱] بحارالانوار جلد ۴۴ ص ۳۲۹- لمعه من بلاغه الحسین (ع) ص ۹۴٫
[۳۲۲] لمعه من بلاغه الحسین (ع) ص ۶۲- تحف العقول.
[۳۲۳] ارشاد مفید.
[۳۲۴] ما درون بخش سیم مشروحا توضیح دادیم کـه مسئامات این فاجعه با یزید بود کـه به ابنزیـاد دستور قتل امام را داده بود و ابنزیـاد هم اگر چه خبیث بالذات بود امای خباثت و کفر او یزید پلید را از این گناه غیرقابل عفو تبرئه نمـیکند.
[۳۲۵] امالی صدوق مجلس ۳۱ حدیث ۳٫
[۳۲۶] سوره مبارکه شوری آیـهی ۳۲٫
[۳۲۷] سوره مبارکهی اسراء آیـهی ۲۸٫
[۳۲۸] سوره مبارکهی احزاب آیـهی ۳۳٫
[۳۲۹] دمعه الساکبه ص ۳۷۴٫
[۳۳۰] زیـارت وارث.
[۳۳۱] سوره مبارکه حجر آیـهی ۹٫
[۳۳۲] زندگانی امام حسین (ع) تألیف عمادزاده.
[۳۳۳] منتخب التواریخ ص ۳۵۳٫
[۳۳۴] درون این قتل و غارت و اخذ بیعت، حضرت سجاد و اهلبیت علیـهمالسلام درون امان بودند زیرا یزید مصلحه دستور داده بود کـه با آنـها کاری نداشته باشند بدینجهتت عدهای از مردم مدینـه هم بخانـهی آن حضرت پناه بودند.
[۳۳۵] علی و فرزندانش ص ۲۶۶٫
[۳۳۶] حسن و حسین ص ۲۸۲٫
[۳۳۷] علی و فرزندانش ص ۲۶۸٫
[۳۳۸] منتخب التواریخ نقل از هدایـه الانام.
[۳۳۹] به منظور اینکه خلافت از سلسلهی بنیامـیه خارج نشود امویـان تلاش مـید کـه دیگری را از بنیامـیه بجای معاویـه بن یزید انتخاب کنند بدینجهت عدهای خالدد بن یزید (برادر کوچک معاویـه) را پیشنـهاد نمودند و ابنزیـاد کـه در شام بود به منظور اینکه حکومت تمام عراق را بدست آورد با مروان حیلهگر همدست شد و تسهیلات لازمـه را درون مورد خلافت او فراهم ساخت. مروان بابنزیـاد وعده داده بود کـه پس از رسیدن بخلافت حکومت تمام عراق را باو خواهد داد از اینرو ابنزیـاد پیش عاتکه زن یزید رفت و گفت حالا کـه معاویـه از خلافت استعفاء داده هست حق اینست کـه برادرش خالد خلیفه شود اما چون خالد خیلی کوچک هست اگر تو موافقت کنی مروان را خلیفه کنیم و خالد هم جانشین او شود. زن یزید پیشنـهاد ابنزیـاد را پذیرفت و خود نیز بازدواج مروان درآمد اما از آنجائی کـه مروان شخص بدنـهاد و خبیثی بود و روز بروز حرص و او بیشتر تحریک مـیشد معاویـه مخلوع را مسموم کرد و بعد هم بکمک طرفداران خود اماعهدی را از خالد گرفت و به پسرش عبدالملک داد. مادر خالد درون اثر این نمکنشناسی مروان نسبت بوی سخت خشمگین شد و تصمـیم خطرناکی گرفت و بوسیلهی چند نفر از کنیزان خود بعد از آنکه یکشب مروان بخواب سنگینی فرورفته بود بالش را روی دهان او گذاشته و او را خفه د. بدین ترتیب مروان بعد از دو ماه خلافت بدست زنش خفه گردید همچنانکه بدستور معاویـه عامل مسموم شدن امام حسن (ع) (بدست زنش جعده) او بوده است. فاعتبروا یـا ااما الابصار.
[۳۴۰] حسن و حسین ص ۲۶۶٫
[۳۴۱] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۳۶۰٫
[۳۴۲] حبیب السیر جلد ۲ ص ۵۰ بنقل عمادزاده.
[۳۴۳] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۳۶۵٫
[۳۴۴] منتخب التواریخ ص ۳۵۱٫
[۳۴۵] همـیشـه عدههای کوچک درون برابر نیروهای بزرگ بصورت عملیـات پارتیزانی درون جبهههای وسیع جنگ مـیکنند و اگر بخواهند مانند نیروهای بزرگ درون برابر آنـهاا صفآرائی کنند زودتر شکست مـیخورند بدینجهت مختار نیز با استفاده از این اصل دنبالهی عملیـات رزمـی خود را بخارج شـهر کشانید.
[۳۴۶] نفس المـهموم.
[۳۴۷] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۳۷۴٫
[۳۴۸] لهوف ابنطاوس.
[۳۴۹] رموز الشـهاده ص ۳۱۰٫
[۳۵۰] نقل از ستارگان درخشان جلد ۶ ص ۱۷۸ -۱۷۶٫
[۳۵۱] جلاء العیون ص ۳۷۸ -۳۷۷٫
[۳۵۲] این مرد ناپاک درون بیشتر جنایـات دست داشت درون کربلا فرمانده تیراندازان عمر بن سعد و در واقعهی حره و تخریب مکه هم معاون مسلم بن عقبه بود.
[۳۵۳] منتخب التواریخ ص ۳۵۲٫
[۳۵۴] تاریخ خوارزمـی بـه نقل حبیب السیر ص ۵۰۲٫
[۳۵۵] عبدالملک مـیخواست با یک تیر دو نشان بزند رقیبان خود را بجان هم اندازد که تا یکدیگر را از بین برند و یـا آنـها را تضعیف کند کـه خود نیز بتواند بـه هر دو غلبه نماید.
[۳۵۶] مادر عبدالله اسماء ابوبکر بود.
[۳۵۷] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۳۵۱٫
[۳۵۸] جلاء العیون ص ۴۸۱٫
[۳۵۹] جلاء العیون ص ۴۸۲٫
[۳۶۰] بحارالانوار جلد ۴۵ ص ۳۸۶٫
[۳۶۱] طبری از ابیمخنف ص ۴۹۰۰ (نقل از عمادزاده).
[| حسین کیست؟ بنیـان | پورتال اموزشی فرهنگی سرگرمـی کلیپ و ... درست کردن کاردستی برا ی علو م هفتم]